واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: و این درست حكایت حال شخصیت پوری است كه در گنداب دست و پا میزند؛ زنی كه حتی پلههای سقوطش را ثبت و آن را به شوخی برای دیگران بازگو میكند. به راستی اگر به اعتقاد راوی... عشقهای بیسرانجام در دنیای مدرن «تهران در بعد از ظهر» نوشته مصطفی مستور، شامل شش داستان كوتاه با ژانر واقع گرای اجتماعی است .داستانهای این مجموعه به دغدغههای انسان مدرن در جامعه شهری و روابط ناپایدار عاطفی شان توجه دارد؛ به شخصیتهایی وامانده و گاه از هم پاشیده با ذهنیتهای پریشان كه در دور تسلسلی جبر اجتماعی و در مدار بسته تقدیر گرفتار آمده اند. انسانهای مدرن شهر صنعتی زدهای چون تهران كه در حسرت خاطرات عشقهای ناكام، زندگی جهنمی را در دور باطلی تكرار میكنند. به غیر از سه داستان كه با نظر گاه دانای كل بیان میشود و دو داستان دیگر كه با اول شخص مفرد مونث روایت میشود؛ داستان دیگر این مجموعه از تكنیك تكگویی نمایشی بهره میبرند. روایت غالب داستانی، با رعایت توالی زمان چه برای دانای كل،چه برای من راوی روانپریشی چون كله كدو و چه زنی در حال باز پرسی در بستر فضای شهری با حال و هوای یاس آور و سرد كه نشان از افول معنویت و زوال روابط انسانی است، همه به یكسان در نظر گرفته شده است! از ویژگیهای مشترك متنی به غیر از شخصیتهای تكرار شونده و مردانی كه تنها سلوك محشر را توی عشق به زنان میبینند (ص38) عشقی كه البته تنها در همان مرحله اول باقی میماند و تنها معطوف به قاب سبز عینك یا ساعت مچی صفحه بزرگ دست زن میشود و به زن منفعل داستان حالتی قدسی میدهد باید به فضای تكرار شونده بالای شهری و شخصیتهای تحصیل كرده و اغلب مرفه داستانهای مستور اشاره كرد. شخصیتهایی گرفتار در جبر زندگی كه گاه دیدگاهی فلسفی دارند و گاه آنچنان در هاله قداست زن محو میشوند كه معتقدا «اینكه هر زن انگار شاخهای بود از درختی كه در یكی از میلیونها خانه افتاده... اینكه خوشبختی، همه خوشبختی یا داشتن تمام آن شاخههای سبز است یا هیچ كدام.» (ص62). داستانها مملو از مردانی است كه در اثر مواجهه با عشقهای از دست رفته، چشمها شان خیس میشود. مردانی كه هر یك به نوعی- شاید هم ناخواسته- به زنان آسیب میرسانند و بانی تراژدیهای مدرن اخلاقی میشوند. «خواست هیشكی نبود. گمونم وقتی قراره اتفاقی بیفته لابد میافته دیگه...» (ص41) حال در این مجال اندك با كنكاش و تمركز در بلندترین داستان این مجموعه قصد داریم نگاهی هر چند گذرا به كل داستانها داشته باشیم «تهران در بعد از ظهر» به روایت هفت عشق در مناطق بالای شهر تهران به صورت پازل وار و تكه تكه كه هریك اپیزودی جداگانه از بخش قبلی است، به عشقهای بیسرانجام، زنان از دست رفته و پایمال شده و حسرت مردانی اشاره میكند كه برای دوری از این حس نوستالژیك گاه به كار زیاد و گاه گریه، روی میآورند. مستور در این اثر نه تنها تصویری از جهان تباه شده مدرن و تهران پر غوغارا به نمایش میگذارد بلكه به بیهودگی سرنوشتها و چینش تقدیر اشاره میكند. او به آدمهایی توجه میكند كه «حتی برای عاشق نشدن هم اختیاری از خودشان ندارند.» (ص30) اما آنچه از دید نویسندهای كه خود ساكن تهران نیست، مخفی میماند همین انتخاب سر تیترها به عنوان نمایی از تهران بزرگ است. بی شك مستور در طی سفرهایش به مركز فقط از منطقه شمالی و غربی شهر دیدن كرده است. به اعتقاد نگارنده برای به تصویر كشیدن شهر بزرگی چون تهران و نشان دادن معضلات تكرار شونده آن، بهتر میبود جایجای تهران،چه شمال چه غرب و شرق و حتی جنوب مطرح میشد تا مسئله مطرح شده فراگیرتر و جهان شمول تر میشد. از سوی دیگر باید پرسید یعنی واقعا این اتفاقات فقط مخصوص شهر بیدر و پیكری چون تهران است و مثلا این هفت روایت نمیتوانست در فضای شهرستانی چون اصفهان یا تبریز صورت گیرد كه اسم كتاب اختصاص داده میشود تنها به تهران؟! خواننده در این مجموعه كمتر با شخصیتهای پر تحرك و یا پیچیده مواجه است. شخصیتها اكثرا شبیه كاراكترهای قبلی مستور در آثار دیگر او است (بخصوص كله كدو منگل با آن روایت منسجم و رعایت خط توالی زمان!). شخصیتهای تكرار شونده با دیدگاههای فلسفی تكراری در مورد وجود و عدم وجود خدا كه گرچه برای یك اثر «روی ماه خدا را ببوس» جذاب است ولی بانی دلسردی خوانندهای است كه منتظر خوانش اثر جدیدی از نویسندهای چون مستور است. در انتها نگاه كوتاهی به داستان چهارم این مجموعه میاندازیم. داستان زنی كه چگونگی لحظه به لحظه سقوطش را در كنار روایت مرگ برادر یكی از همكارهایش بیان میكند. تكنیك تك گویی نمایشی به كار رفته در این داستان خالی از اشكال نیست.به راستی راوی با چه كسی صحبت میكند؟ا گر بپذیریم، راوی برای بازپرسی كه به محل آمده و تحقیق میكند،سخن میگوید. در آن صورت باید پرسید به چه دلیل منطقی بازپرس تا این حد حوصله دارد و مجال به راوی پر گو میدهد كه ریز ریز اعمال گذشتهاش را روایت كند؟ اگر نه، پس مخاطب به راستی كیست و بهانه روایت چیست؟ اما آنچه كه اینكار را شاخص میكند اینهمانی بین زندگی پوری و ماهی است.زندگی كه به مرگ نزدیك است و چارهای نیز نمیتوان برایش در نظر گرفت. «اگه كسی اون ماهی رو كه لب مرگه از توی اون وضعیت بندازه تو آب،.... انگار اون رو از بهشت برگردونده به جهنم.»(ص46) و این درست حكایت حال شخصیت پوری است كه در گنداب دست و پا میزند؛ زنی كه حتی پلههای سقوطش را ثبت و آن را به شوخی برای دیگران بازگو میكند. به راستی اگر به اعتقاد راوی، پوری را از این منجلاب نجات دهیم او را پاك و منزه كردهایم؟ در انتها به علت مجال اندك تنها باید گفت، امیدواریم كه مستور این نویسنده پر كار و پر تلاش بتواند با مضامین و تكنیكهای جدیدتر، خوانندگانش را بیش از این و بدور از تكرار مشتاق خوانش متن هایش كند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]