پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848360911
مقایسه و ارزشگزاری فیلم های روی پرده ایران و جهان
واضح آرشیو وب فارسی:ایران ویج: مقایسه و ارزشگزاری فیلم های روی پرده ایران و جهان «ملانکولیا»، «راندن»، «پسرِ هیچکس»، «پوستی که در آن زندگی می کنم»، «مقصد نهایی ۵»، «بدرود بغداد» و «اسب حیوان نجیبی است»
ارزشگذاری فیلم ها متناسب با روال همیشگی آن، با دادن و یا ندادن ستاره به فیلم ها صورت میگیرد. لازم به ذکر است که فیلمهای ایرانی در مقیاس سینمای ایران و فیلمهای خارجی در مقیاس سینمای جهان مورد بررسی قرار میگیرند. البته ما با این تفکیک مخالف ایم و مایل ایم فیلمهای ایران را در مقیاس جهانی بسنجیم، اما متاسفانه به علت کیفیت فیلم های روی پرده سینمای ایران، ناچاریم به چنین تفکیکی روی بیاوریم. به امید اینکه روزی فرا برسد که فیلمهای ایرانی را هم در مقیاس جهانی بسنجیم. نحوه ارزشگذاری:
شاهکار ،
عالی ،
خیلی خوب ،
خوب ،
متوسط ،
ضعیف ملانکولیا / Melancholia
کارگردان :لارس فون تریه فیلمنامه :لارس فون تریه بازیگران :کریستین دانست، شارلوت گینزبورگ، کیفِر ساترلند ژانر: علمی تخیلی محصول:۲۰۱۱ مدت زمان: ۱۳۶ دقیقه
خلاصه داستان: داستان دو خواهر است که در شبی که عروسی یکی از خواهر هاست با اتفاقاتی که در آسمان می افتد و ظهور ستاره ای درخشان، دنیا به پایان خود نزدیک می شود. ماجرا از این قرار است که سیاره ای پس از مدتها از پشت خورشید بیرون آمده و هر لحظه به زمین نزدیک تر می شود. با برخورد این سیاره به زمین دنیا پایان می یابد و زندگی شخصیت ها نیز دگرگون می شود… درباره سازنده: لارس فون تریه سازنده آثاری چون «رقصنده در تاریکی»، «اروپا»، «داگویل» و «ضد مسیح» در سال ۱۹۹۵ جریانی موسوم به دگما۹۵ را به راه انداخت که طی آن نوع خاصی از فیلمسازی را با اسلوبی ویژه رواج داد. پس از آن با ساخت فیلم هایی خاص و بعضا عجیب نامش را به عنوان فیلمسازی نامتعارف مطرح کرد. فون تریه البته همچنان همراهِ همیشگیِ حاشیه هاست. حاشیه هایی که خیلی هم بی ضرر نبوده و روزی بالاخره زبان نیش دار و البته عجیبش کار دستش خواهد داد. درباره فیلم: «ملانکولیا»(که نام سیاره ای هم هست که در فیلم مطرح می شود) همانند دیگر آثار فون تریه فیلم عجیبی است. البته اگر می خواهید با ذهنیت فیلم قبلی اش؛ «ضد مسیح» سراغ تماشای این یکی بروید باید بگویم آن را فراموش کنید. چون این یکی اگر هم قرار باشد اعصابتان را به هم بریزد احتمالا به خاطر داستانش و بعضا منطق هایی است که در توجیه اتفاقات فیلم به خوردتان می دهد. «ملانکولیا» اما فیلم خوبی است و شاید بتواند ما را یاد تجربه های قبلی مان در تماشای آثاری از فون تریه بیندازد. اگر البته دیگر به ذهنیات و تفکرات این فیلمساز خو گرفته باشیم و انتظار هیج چیز غیر منتظره ای را در فیلمش نداشته باشیم. چرا که ما از این فیلمساز «ضد مسیح» را دیده ایم که هر صحنه اش یک اتفاق منحصر به فرد بود و باعث می شد به جای فیلمساز کمی هم به خودمان شک کنیم. در این یکی اما ما صرفا با ذهنیات و دیدگاه های فون تریه ای طرف هستیم که ظاهرا دیگر از این دنیا هم خسته شده و به دنبال زمین دیگری می گردد که بر اساس دانه های لوبیا می توان پی به موجودیتش برد! خیلی نباید تعجب کنیم، کافی است فقط نحوه روایت او را زیر نظر بگیریم و کمی هم به نگاه ویژه اش توجه کنیم. آن وقت است که مثل من از فیلم خوشتان خواهد آمد و حتی به دیوانه بازی های «ضد مسیح» و آن همه اتفاقاتِ در نگاه اول مزخرفی که در فیلم دیده بودید حق می دهید. فیلم اساسا فضای مالیخولیا وارش را از همین نوع نگاه ویژه شخصیت ها می گیرد. دو خواهری که در انتظار سیاره دیگری می خواهند به خود امید دهند و به نوی وعده پایان یافتن دنیا را هم به خوشان و هم به مخاطبان بیچاره فیلم بدهند. فون تریه حتی سعی کرده وجه آخرالزمانی مرسوم سینمای دنیا را هم در فیلمش جای دهد تا شاید از قافله عقب نماند و اگر دری به تخته خورد و واقعا دنیا پایان یافت او نیز رسالتش را به سرانجام رسانده باشد(!). «ملانکولیا» را ببینید با این ذهنیت که قرار است یک فیلم تخیلی و حتی آخرالزمانی ببینید. به شرطی که خیلی در بندِ منطق و استدلال های خودتان نباشید. بازتاب منتقدان: خوب امتیاز در سایت آی ام دی بی: ۷٫۵ از ده امتیاز در سایت متاکریتیک: ۳۹ درصد نکته ویژه: صحبتهای جنجالی فون تریه در خلال کنفرانس مطبوعاتی فیلم در جشنواره کن که سبب شدن مسئولان فستیوال او را اخراج کنند و او را عنصری نامطلوب بنامند! او در این کنفرانس با هیتلر و حزب نازی احساس همدردی کرده بود. موضوعی که حتی واکنش معاون سینمایی ایران را هم در پی داشت و سرانجام این خود فون تریه بود که به این قائله خاتمه داد و به هر نحو حرفش را پس گرفت. نمونه ای از دیالوگهای فیلم: جاستین(کریستین دانست): زندگی فقط روی زمین وجود داره و خب البته نه برای مدت طولانی! راندن / Drive
کارگردان: نیکولاس ویندینگ رفن فیلمنامه: حسین امینی بر اساس رمانی از جیمز سالیس بازیگران :رایان گوسلینگ، کری مولیگان، برایان کرانستون ژانر: تریلر جنایی محصول: ۲۰۱۱ مدت زمان: ۱۰۰ دقیقه
خلاصه داستان: راننده ای حرفه ای روزها را به بدلکاری در فیلم هالیوودی می گذراند و پس از آن نیز در نقش راننده ای چست و چابک به داد جنایتکاران و تبهکارانی می رسد که می خواهند در سریع ترین زمان ممکن از مهلکه جان سالم به در ببرند. با همه اینها اما راننده یک وجه دیگر هم دارد. او آنقدرها که در کارش خشن و جدی است، در زندگی شخصی اش اما آرام و سر به زیر است. شاید چون فقط کارش راندن است… درباره سازنده: نیکولاس ویندینگ ریفن هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان کارگردان کارنامه متوسطی دارد. فیلم هایی چون «برانسون»، «والهالا بر می خیزد»(که درامی تاریخی در حال و هوای گلادیاتور است)، و دوگانه «پوشِر» که درامی جنایی بود و در نوع خود قابل توجه. «درایو» اما از هر لحاظ بهترین فیلم او به حساب می آید. چرا که او سعی کرده در عین ساختارشکنی و دوری از قواعد مرسوم هالیوود تریلری جنایی بسازد که بتواند مخاطب هیجان زده این روزها را هم جذب کند. که اگر از من بپرسید می گویم ریفن واقعا گل کاشته! درباره فیلم: «راندن» از همان دست فیلم هایی است که یا کم مورد توجه قرار می گیرند یا اگر کسی و آدم خیری پیدا شود و فیلم را همان اول بفهمد و تحویل هم بگیرد به حقش می رسد. یک فیلم جمع و جور از سینمای مستقل که هالیوود ظاهرا چشم دیدنش را هم ندارد. همین مستقل بودنش هم باعث می شود این چنین گیرا و خواستنی از آب در بیاید.فیلم اما به سیاق چنین آثاری در کن از چشم داوران پنهان نماند و به خاطر همین جسارتش جایزه بهترین کارگردانی را گرفت و انصافا هم شایستگی اش را داشت. کافی است به چند صحنه از این تریلر جذاب توجه کنید تا متوجه شوید کاری که وینیدنگ ریفن در این فیلم کرده چیزی فراتر از یک کارگردانی معمولی است. البته که حضور فیلمنامه نویسِ –حالا دیگر چیره دستی- چون حسین امینی نیز خود یکی از دلایل موفقیت فیلم به شمار می آید. فیلمنامه نویسی که پیشتر به نوشتن درام هایی عاطفی شهره بود و حالا نیز باید او را در این عرصه هم صاحب استعدادهایی نهفته دانست. فیلم یک رایان گوسلینگ خوب دارد به همراه کری مولیگانی درخشان که حالا دیگر معلوم است دارد راه خودش را پیدا می کند و به سرنوشت بازیگرانی هم قطار خودش دچار نخواهد شد. اگر اکشن بازی به روز باشید و سرتان برای این جور فیلم های ماشین محور درد بکند با تماشای دقایق ابتدایی فیلم احتمالا به خودتان وعده یکی دیگر از همان فیلم های بی سر و ته هالیوودی را می دهید که حتی خود شخصیت قهرمانش هم نمی داند دقیقا دارد چه کار می کند. اما کافی است کمی طاقت بیاورید تا فیلم شروع شود. یعنی از آنجایی که حالا دیگر فهمیده ایم با چه کسی سر و کار داریم. از اینجاست که خودتان را به خاطر قضاوت غلطتان ملامت خواهید کرد و بی وقفه تا انتهای فیلم را به تماشا خواهید نشست. فیلم دقیقا به این خاطر که استاندارد های مرسوم هالیوود در خلق چنین آثاری را نادیده می گیرد مورد توجه است و اینکه اتفاقا می خواهد در عین اینکه چنین انتظاری را در ذهن بیننده متبادر می کند کار خودش را بکند و یک اکشن استاندارد را عرضه کند. خشونت فیلم بسیار به جا و به قولی کار شده و توجیه پذیر است. نه حالتان ازش به هم می خورد و نه پیش خودتان می گویید باز دارند ادای فیلم های قدیمی و احتمالا جدیدی را در می آورند که حسرت یک صحنه خشن خوب را به دل آدم می گذارد. البته که اگر آدم دل نازکی هستید پیشنهاد می کنم برخی صحنه ها را تا انتها نبینید. فیلم در پرداختن به وجه عاطفی اش نیز افراط نکرده و هر چیز را به اندازه و در جای خودش گنجانده است. برای همین است که می گویم این فیلم را حتما ببینید. یکی از آثار برگزیده ای که حالا کم کم دارد به حقش هم می رسد. حتی اگر خیلی هم خوش بین باشیم می توان به امید اسکار هم بود تا بلکه لااقل با چند نامزدی خیلی تصوراتمان را دور از ذهن نبینیم. یک اکشن بی دردسر که دریچه جدیدی را در فیلم دیدن برایتان می گشاید. بازتاب منتقدان: خیلی خوب امتیاز در سایت آی ام دی بی: ۸٫۲ از ده امتیاز در سایت متاکریتیک: ۴۰ درصد نکته ویژه: ساخته شدی چنین فیلمی با بازی های درخشانش که درجشنواره کن در میان هیاهوهای بسیار با یک جایزه باعث شد تا در اکران عمومی خیلی ها نظرشان نسبت به این فیلم جلب شود. نمونه ای از دیالوگ های فیلم: راننده: ببین، من برات رانندگی می کنم و تو هم پولتو می دی، این خودش یه تضمینه، فقط بهم بگو از کجا باید شروع کنیم، کجا باید بریم و هیمن طور بعدش کجا باید بریم. وقتی اونجا رسیدی من بهت ۵ دقیقه وقت میدم، تو این پنج دقیقه هر اتفاقی میتونه بیفته، و خب مسئولش خودتی، وقتی داری فرار می کنی من نمی تونم یه جا بشینم و منتظرت باشم، من اسلحه ندارم، من فقط می رونم… پسرِ هیچکس / The son of no one
کارگردان: دیتو مونتیل فیلمنامه :دیتو مونتیل بازیگران: چانینگ تاتوم، ژولیت بینوش، کتی هولمز و آل پاچینو ژانر :تریلر جنایی محصول: ۲۰۱۱ آمریکا مدت زمان: ۹۰ دقیقه
خلاصه داستان: پلیسی جوان در محله ای مشغول به کار می شود که در آن بزرگ شده. اما اکنون رازی بزرگ زندگی و خانواده اش را تهدید می کند. سالها قبل او ناخواسته باعث قتل دو نفر شده بود و حالا با ظهور نامه هایی پلیس جوان دوباره درگیر گذشته تلخش می شود… درباره سازنده: دیتو مونتیل پیش از این دو فیلم با نام های «مبارزه» و «راهنمایی برای شناختنِ قدیسان» ساخته.که در این میان اولی یک اکشن ورزشی معمولی بود و دومی هم(که در آن بازیگرانی چون شیا لابوف و رابرت داونی جونیورز حضور داشتند)، صرفا یک درام جنایی بود که به مدد بازیگرانش کمی قابل توجه بود. مونیتل که سابقه بازیگری هم در کارنامه اش دارد در سومین تجربه کارگردانی خود باز هم با بازیگران مطرحی سراغ یک اکشن پلیسی رفته که به نظر می رسد باز هم تجربه ناموفقی را از سر گذرانده است. درباره فیلم :فیلم با داستان کهنه و کلیشه ایش سعی دارد صرفا از طریق حضور بازیگران نام آورش و بعضا اکشن های دست و پا بسته اش به مخاطب باج بدهد. اما مخاطبِ باهوش و فیلم دیده این روزها بعید است فریب این یکی را بخورد و صرفِ حضور آل پاچینو،بینوش و چند بازیگر دیگر در یک فیلم پلیسی اسیرِ حقه سازندگان فیلم شود. فیلم به هیچ عنوان ظرفیت این را ندارد تا خود را در قالب یک اکشن پلیسی استاندارد بگنجاند و این دقیقا از اعتماد بیش از حد کارگردان به بازیگر نقش اولش نشئت می گیرد. چانینگ تاتوم بازیگر خوبی است اما در کنار بازیگرانی چون پاچینو به هیچ عنوان قدرت کنترل شخصیت اصلی فیلم را ندارد یا شاید در کنار دیگران این چنین می نماید. حضور کمرنگ پاچینو در فیلم اگرچه کمی ناامیدکننده به نظر می رسد اما همین حضور اندک نیز معیار قابل توجهی برای ارزیابی بازیگران فیلم است. در مجموع فیلم را با همین زمانش و نه بیشتر، با کمی تحمل بالا و طبق معمول با توقع پایین تماشا کنید و البته خیلی هم وعده سرخرمن به خودتان ندهید و نکند که اسیر نام های وسوسسه کننده اش شوید، شما قرار است یک اکشن پلیسی درجه دو ببینید که به یُمن حضور بزرگانی چون پاچینو این چنین قابل تحمل شده است! بازتاب منتقدان: ضعیف امتیاز در سایت آی ام دی بی : ۵٫۲ از ده امتیاز در سایت متاکریتیک: ۱۸ درصد نکته ویژه: حضور کم رمق آل پاچینو در یک فیلم ضعیف، ظاهرا تنها نکته ویژه فیلم است. نمونه ای از دیالوگ های فیلم: لورن بریجز(ژولیت بینوش): مدرکی که توش دست برده بشه به هیچ دردی نمی خوره افسر توماس پرودنتی(جیمز رانسون): درسته، و تو وقتی می تونی بگی این یه مدرک واقعی نیست که یه نفر گنده بزنه توش! پوستی که در آن زندگی می کنم / The Skin I Live In
کارگردان: پدرو آلمودوار فیلمنامه: پدرو آلمدوار، آگوستین آلمودوار، بر اساس رمان “خوکچه هندی”(Tarantula) نوشته تیِری جاکِت بازیگران: آنتونیو باندراس، الِنا آنایا، ژان کورنِت ژانر: تریلر محصول: ۲۰۱۱ اسپانیا مدت زمان: ۱۱۷ دقیقه
خلاصه داستان: پزشک جراحی پس از آنکه همسرش را طی حادثه ای از دست داده در تلاش است تا با استفاده از DNA خوک، پوستی طراحی کند تا در برابر سوختگی و هر گونه آسیبی مقاوم باشد.او که به همین منظور روی زنی آزمایشات خود را انجام می دهد، به تدریج با رازهایی رو به رو می شود که با گذشته او ارتباط تنگاتنگی دارند،با تصادف دلخراش همسرش،تجاوز فردی به دخترش و… درباره سازنده: پدرو آلمودوار کارگردان صاحب سبک اسپانیایی ظاهرا باید پس از بونوئل دنباله رو راه سینمای اسپانیا در دنیا باشد. وی با ساخت فیلم هایی چون «با او حرف بزن»، «همه چیز درباره مادرم»، «آغوش های گسسته»، «بازگشتگ» و…سینمایی خاص و رمزآلود را به مخاطبان عرضه داد و اکنون در واپسین اثرش با اقتباس از رمانی پرفروش سعی کرده باز هم با همان عناصر مألوفِ خود بازگشت قابل قبولی داشته باشد. درباره فیلم: امسال را باید به نوعی سال فیلم های عجیب و غریب دانست. فیلم هایی که علاوه بر نشان دادن ذهنیات خاص و پیشتر مقبول فیلمسازان وجه دیگری از نگاه منحصر به فرد آنها را نیز به نمایش گذاشت. تازه ترین فیلم پدرو آلمودوار مثل همیشه پیش از هر چیز غافلگیر کننده است ولی تجربه تماشای فیلم های گذشته او را هرگز تکرار نمی کند. در واقع با همه الِمانها و نشانه های مخصوص خودش سعی کرده این بار داستان تازه تر و حتی خاص تری را تعریف کند اما به دلیل همین تاکیدهای بیش از حد بر روی عناصر عملا در بیان داستان ناتوان می شود. فیلم اما قدرت این را دارد تا مخاطب را دست کم با سوال هایی مواجه کتد و حتی با تعلیق هایی هم همراهش کند به شرطی که که او هم حسابش را با فیلم و کارگردان از قبل صاف کند و بدون هیچ پیش فرضی سراغ فیلم برود.فیلم بر اساس داستانش خوب جلو می رود و تا وقتی که فقط روی ایده جذابش حساب کنی هم از نتیجه راضی هستی اما اگر دنبال چیز دیگری مثلا دنیای خاص المودوار در فیلم نامتعارف «با او حرف بزن» می گردی بگذارید خیالتان را را حت کنم و بگویم که اشتباه آمده اید. فیلم به جز چندین صحنه اساسا از چنین دنیایی دور است و فقط داستان و ایده گیرایش است که ممکن است سر ذوق بیاوردتان و بخواهید برای یک بار هم که شده فیلم را امتحان کنید. آنتونیو باندراس که خود نیز توسط همین آلمودوار به دنیای سینما معرفی شد در نقش جراح روان پریش و دیوانه خوب عمل کرده و توانسته از پس فضای خاص فیلم هم بر بیاید. اما انتظار من یکی را که از آلمودوار برآورده نکرد و تجربه تماشای آغوش های گسسته و بازگشت و فیلم های ماندگار دیگرش را هم زنده نکرد. فیلم فقط با نوع روایتش و مثلا نوع خاص سینمایی که کارگردان از آن پیروی می کند سعی دارد مخاطب را درگیر کند که این مساله هم اگر با تماشاگر جدی و نشانه بازی طرف نباشد به کل از دست می رود. پس با یک پیش زمینه حداقلی سراغ فیلم بروید و حتی المقدور توقعتان را هم کمی پایین بیاورید، خدا را چه دیدید، شاید غافلگیرتان کرد! بازتاب منتقدان: معمولی امتیاز در سایت آی ام دی بی: ۷٫۷ از ده امتیاز در سایت متاکریتیک: ۳۷ درصد نکته ویژه: همکاری دوباره آنتونیو باندراس و آلمودوآر پس از تجربه مشترکشان؛ «ماتادور»، که نخستین تجربه جدی باندراس هم محسوب می شد. نمونه ای از دیالوگ های فیلم: نورما لدگارد(بلانسا سوارِز): لباس ها باعث میشن تمام مدت فکرکنم تو یه فضای تنگ و محصور گیر کردم،کاش می شد همیشه بدون لباس سر کنم. مقصد نهایی ۵ / Final Destination 5
کارگردان: استیون کوئل فیلمنامه: اریک هیسِرِر، جفری رِدیک بازیگران: نیکولاس داگوستو، اِما بل، آرلن اسکارپِتا، میله فیشر ژانر: وحشت محصول:۲۰۱۱ مدت زمان: ۹۲ دقیقه
خلاصه داستان: طبق معمول داستان چند جوان است که قرار است به نوبت به کام مرگ بروند… درباره سازنده: استیون کوئل را به نوعی باید دست راست جیمز کامرون دانست. در بیشتر فیلمهای کامرون کوئل نقشی کلیدی داشته و به عنوان دستیار در کنار او فعالیت کرده است. «آواتار»، «تایتانیک»، «ترمیناتور ۲» کافی است تا کوئل را خیلی هم با این جور فضا ها بیگانه ندانیم. «مقصد نهایی ۵» نخستین تجربه مستقل او در کارگردانی است. درباره فیلم: اگر دلتان دلهره و هارور بازی البته در شکل نه چندان پیشرفته اش می خواهد، اگر ویتامین خونتان پایین آمده، اگر از درام های اعصاب خرد کن و حال به هم زن این روزها به سطوح آمده اید، اگر دلتان فیلمی در مایه های قسمت های اولیه «مقصد نهایی» به خصوص قسمت سومش می خواهد یا حتی می خواهید کمی هم تفریج کنید و بخندید(!) آخرین دنباله این فیلم پیشنهاد تقریبا خوبی است. در واقع بیشتر از آنکه در این سری فیلم ها با فیلمنامه ای به معنای مرسوم طرف باشیم، با یک طرح داستانی تکراری و یک سری اتفاقات سر وکار داریم. دقیقا از همان قسمت اول تا کنون هیچ تغییر محسوسی در روند این فیلم ها مشاهده نکرده ایم. فقط مثلا ممکن است تعداد ادم هایی که به واسطه تقدیر محتومشان ناچارند به فجیع ترین شکل ممکن بروند آن دنیا فرق کرده باشد و حتی شیوه نفله شدنشان. چیزی هم که در این فیلم نسبت به نسخه های قبلی متفاوت می نماید همین مساله است. کافی است به چند صحنه مرگ چند شخصیت توجه کنیم. آن وقت است که می بینیم چیزی که بیشتر از همه برای سازندگان اهمیت دارد اجرای هر چه تمام تر چنین صحنه هایی است و نه حتی پرداخت درست یا مثلا خدایی ناکرده توجه بیشتر به منطق و شکل روایی داستان! فیلم البته در برخی از همین اجراها هم به شدت مصنوعی و پیش پا افتاده عمل می کند، مخصوصا در قسمت هایی که قرار است مرگ شخصیتی را به شکل واضح و دقیق نشان دهد. و اینجا است که دقیقا آدم یاد سری بازی های محبوب مورتال کمبت و دیگر ویدیو گیم هایی از این دست می افتد. برای مثال صحنه ای که در آن مرد بیچاره پس از آنکه در حین طب سوزنی زن چینی از تخت می افتد و همه سوزن ها در بدنش فرو می رود و پس از ان با افتادن مجسمه ای سرش به طور کامل منهدم می شود! چنین صحنه هایی البته برای کمی تنفس و تغییر فضای مخاطب بد نیست و حال آدم را کمی بهتر هم می کند! اما خب نمی شود از اجرای خوب و واقعی صحنه چشم پزشکی هم گذشت. صحنه ای که در آن دخترک بیچاره که نمی داند قرار است چه بلایی سر چشم نازنینش بیاید مثل همیشه با ترس و نگرانی دل به دست تقدیر مقدر شده اش می سپارد و پس از آنکه چشمش با نور لیزر سوراخ می شود و به دنبال آن دستش هم زخمی می شود در طی تصادفی مرگ را با تمام وجود در آغوش می گیرد و این چشم از حدقه در آمده اوست که پیش چشم ما دلبری می کند! اما به همه اینها اضافه کنید حضور یک شخصیت اعصاب خرد کن را که مثلا قرار است نقش بیم دهنده قبل از مرگ شخصیتها را داشته باشد. همان مامور سیاه پوست که از آن هایی که نمرده اند بازجویی می کند و به نوعی آنها را از به موقع نمردنشان می ترساند. چرا که قرار است به شکلی فجیع تر و قشنگ تر جای دیگری به کام مرگ بروند. می توان فهمید که حضور او فقط و فقط به خاطر دست به عصا بودن فیلمنامه است و احتمالا نویسنده محترم به دلیل نداشتن یک طرح مناسب ترجیح داده چنین کاراکتری را در این فضای درهم و برهم وارد کند تا مبادا تماشاگر احساس کند دارد سرش کلاه می رود. خلاصه که با ندیدن این فیلم هیچ چیز هم که از دست نداده باشید، یک چیز مهم از کفتان خواهد رفت و آن چند صحنه مرگ و میر به همان سبک و سیاق مالوف مقصد نهایی وار است. مثل سکانس سالن ژیمناستیک که در آن پس از چندین بار دلهره و نگرانی از سرانجام حادثه، دخترک بیچاره به وسیله پنکه و دیگر ابزراآلات از پیش مقدر شده تقریبا خود را نصف شده می بیند.یا حتی صحنه مثلا عظیم سقوط اتوبوس از پل و شکافتن زمین که انگار آنهایی هم که زنده ماندند سر خودشان را کلاه گذاشتند چرا که این یک تقدیر رقم خورده بود و کسی حق دور زدنش را نداشته ! بی ضرر نیست،هم مدتی را می خندید و حالتان خوب می شود هم احتمالا کمی هم به مرگ فکر خواهید کرد! بازتاب منتقدان: ضعیف امتیاز در سایت آی ام دی بی: ۶٫۱ از ده امتیاز در سایت متاکریتیک: ۲۴ درصد نکته ویژه: نمایش هر نسخه از این فیلم تمام ناشدنی! آن هم به صورت سه بعدی از ویژه ترین نکات است. نمونه ای از دیالوگ های فیلم: ناتان: من مرده ها رو می بینیم. فیلم های ایرانی روی پرده: بدرود بغداد
کارگردان: مهدی نادری نجف آبادی فیلمنامه: مهدی نادری نجف آبادی بازیگران: مصطفی زمانی،مزدک میر عابدینی،پانته آ بهرام،مجید بهرامی ژانر: جنگی محصول: ۱۳۸۸ مدت زمان نمایش: ۹۰ دقیقه
خلاصه داستان: دانیل پس از آنکه در مسابقات بوکس شکست می خورد خسته و سرخورده به عنوان سرباز برای جنگ به عراق می رود. و در این میان ناخواسته باعث مرگ خانواده بی گناهی می شود و همین فکر آزارش می دهد. صالح نیز معلمی است که قصد ترک دیار دارد به طور اتفاقی جانِ دانیل را از مرگ نجات می دهد و همین موضوع باعث خلق دنیای جدیدی پیرامون هر دوی آنها می شود، هر دو خسته و بیزار از جنگ و ناعدالتی و حالا در دیاری غم زده می خواهند به نتایج تازه ای از دنیای اطرافشان برسند. خارج از متن: نحوه انتخاب عجیب و غریب فیلم به عنوان نماینده ایران در اسکار که با نمایشی سوری در گرگان بالاخره از سر مسئولان باز شد. درباره سازنده: مهدی نادری با کارنامه ای از فیلم های کوتاه و مستند در نخستین تجربه خود سراغ فیلم سختی رفته با موضوعی جذاب. وی که برادر علیرضا نادری(فیلمنامه نویس و نمایشنامه نویس) هم هست برای ساخت این فیلم مدتها در پی جذب حمایت مسئولان بود و سرانجام با حمایت جسورانه محمد آفریده موفق به ساخت فیلم شد. درباره فیلم: «بدرود بغداد» احتمالا از همان نوع سینمای خاصی پیروی می کند که یا به طرف جشنواره ای شدن می روند یا آن قدر دست و پا بسته عمل می کنند که عملا نه مخاطب عام چیزی از آن سر در می آورد و نه مخاطب مثلا خاص. «بدرود بغداد» اما به طرف هیچ کدام از این مسیرهای نامعلوم نرفته و سعی کرده در این میان راه خودش را پیدا کند. راهی که اتفاقا با سختی های بسیاری که فیلم های مستقل همیشه با آن دست به گریبان بوده اند همراه بوده است. فرم و شکل خاص فیلم تقریبا نمونه ای در میان فیلم های ایرانی ندارد و این خود ملاک قابل استنادی است که بگوییم فیلمساز با جسارت و اعتماد به نفس مثال زدنی تلاش کرده اثری نه صرفا متفاوت که یک تجربه ماندگار را در ژانر جنگی سینمای ایران ثبت کند. در این فیلم جز چند کلمه کسی به فارسی صحبت نمی کند، در آن خبری از سنت های مرسوم فیلم های ایرانی نیست، به مخاطب باج نمی دهد و خیلی هم بنا ندارد قصه اش را سر راست و مستقیم تعریف کند تا مباد مخاطب عادتش ترک شود و فیلم را پس بزند. فیلمساز مسیرش را به خوبی شناخته و می داند چه می خواهد بگوید. دوربین روی دست را به کار می گیرید تا نه اینکه صرفا خود را به فیلم های مشابه غربی اش نزدیک کند بلکه همین را به یک مشخصه بدل می کند تا از این طریق به درون شخصیت های از جان گذشته اش رخنه کند و با ذهنیات آشفته و از جنگ گریزانِ آنها دست و پنجه نرم کند. البته که برخی جاها کمی این نوع فیلمبرداری پر تنش علاوه بر آشنایی زدایی، مخاطب را خسته هم می کند که به نظر می رسد فیلمساز بیش از حد دست فیلمبردار را باز گذاشته و حتی صحنه های آرام و به ظاهر معمولی را هم با همان حس تنش و نگرانی همراه کرده، اما به هر حال نوع قاب بندی های گاه درخشان فیلم و زوایایی که انتخاب کرده را نمی توان با هیچ معیاری سنجید و باید آن قدر به آن بها داد که گاهی اوقات یادمان نرود هنوز سینمای سر پا و زنده ای داریم تا آنهایی که در تدارک به هم زدن و نابود کردنش هستند کمی به خود بیایند، شاید لااقل از این هنرمندان شرمنده شوند. مشکل قدیمی لهجه بازیگران آن قدر در این فیلم طبیعی و به جا است که گاهی فراموش می کنیم بازیگران را پیشتر در فیلم های دیگری هم دیده ایم و این طور می پنداریم که انگار زبان فارسی زبان دومشان بوده. کافی است به لهجه دقیق و خوب شخصیت دانیل با بازی خوب مزدک میرعابدینی توجه کنیم تا متوجه تلاش جمعی عوامل همگی جوان فیلم شویم. کاری ندارم که فیلم چقدر در پرداخت داستانش موفق بوده که به نظرم تا حدی توانسته حرفی را که می خواهد بزند و مساله جنگ گریزیِ هر دو طیفِ ضربه خورده جنگ عراق و آمریکا را به تصویر بکشد، اما جدای برخی از المانهای آشنای بومیِ آمریکایی و عربی فیلم که قصد داشته تماشاگر را به سمت داشته هایش سوق دهد، فیلم آن قدر نکات مثبت دارد که بخواهیم از آن به عنوان یکی از فیلم های قدرنادیده سینمای ایران یاد کنیم. پس از مشکلات مضحک فیلم بر سر انتخابش به عنوان نماینده ابران در اسکار سال گذشته و مسئولیت پذیری مسئولانِ همیشه بر صحنه(!) حالا دیگر به این مساله عادت کرده ایم که فیلم خوب را هیچ کس جز خود مخاطب نمی تواند به دیگران معرفی کند. «بدرود بغداد» چیزی از فیلم های هم رده خارجی اش(دست کم در فرم) کم ندارد. که ای کاش بیشتر از اینها دیده شود. قسمتی از دیالوگ های فیلم: ربقع(پانته آ بهرام): برای آمدنت همه زمین ها را از مین پاک می کنم. اسب حیوان نجیبی است
کارگردان: عبدالرضا کاهانی نویسنده: عبدالرضا کاهانی بازیگران: رضا عطاران، اشکان خطیبی، بابک حمیدیان، ماهایا پطروسیان، حبیب رضایی، پارسا پیروزفر، کارن همایونفر، باران کوثری، مهتاب کرامتی، مهران احمدی، احمد مهرانفر ژانر: اجتماعی محصول: ۱۳۸۹ مدت زمان نمایش: ۹۰ دقیقه
خلاصه داستان: چند نفر ناخواسته یک شب با هم همراه می شوند و در این میان حلقه اتصالشان مردی است که همه می پندارند آن چیزی است که می نماید، اما هیچ کس دقیقا خودش نیست… درباره سازنده: عبدالرضا کاهانی را حالا دیگر باید فیلمسازی صاحب سبک و نگرشی خاص قلمداد کرد. فیلمسازی که اگرچه پس از ساخت سومین فیلمش نزد عموم شناخته شد و دو فیلم قبلیش بنا به مصلحت های فرهنگی(!) اجازه نمایش نیافته بودند. «آدم» و «آنجا» دو تجربه نخست کاهانی در مقام کارگردان بود که از این بین اولی سر از شبکه نمایش خانگی درآورد و دومی هم کماکان نادیده مانده. «بیست» اگرچه نزد منتقدان اثری متوسط ولی گامی رو به جلو برای فیلمسازش به حساب می آمد، اما این «هیچ» بود که او را چندین پله جلوتر انداخت و منتقدین هم او و هم فیلمش را در زمره آثار خوب اجتماعی سینمای ایران جای دادند. با این حال هیچ هم از سوی مسئولان سینمایی گرفتار بدفهمی ها و ساده انگاری های مرسوم شد و پس از اعمال سلایق و تغییرات بعد از نمایش مصلحتی در جشنواره به نمایش عمومی درآمد. پروسه ای که برای تازه ترین فیلم او هم تکرار شد و پس از تک نمایش جشنواره ای اکنون با اعمال تغییراتی به شکلی چراغ خاموش در گروه آزاد به نمایش درآمده است. و خوشبختانه با استقبال خوبی هم رو به رو شده، کاهانی اما همچنان این جسارت را دراد که با عقیده اش فیلم بسازد و پس از همه این کش و قوسها دست از رویه اش بر نمی دارد. «اسب…» به هر نحو بهترین فیلم کاهانی محسوب می شود. کاهانی این روزها در سکوت خبری مراحل فنی تازه ترین فیلمش؛ «بی خود و بی جهت» را پشت سر می گذارد. خارج از متن: جدل های مسبوق به سابقه کاهانی و سجاد پور که ظاهرا به سریالی تبدیل شده که هر سال یک قسمتش به بازارمی آید. ولی سرانجام واپسین فیلمش با حذفیاتی حدود ۵ دقیقه به نمایش عمومی رسید. درباره فیلم: آخرین ساخته به نمایش در آمده کاهانی به هر جهت فیلم قابل ملاحظه ای است و برای خود کاهانی نیز بدون شک گامی رو به جلوتر به حساب می آید. در واقع در این اثر او سعی کرده بیشتر از همیشه دغدغه هایش را در قالب کنش های میان شخصیت ها و بعضا دیالوگ هایی نه چندان مرتبط بیان کند. دنیایی از زندگی آدم هایی باری به هر جهت که دیگر از خودشان هم به تنگ آمده اند و حواسشان به هیچ چیز نیست. همه چیز رنگ تیره به خود گرفته و در این بین ما فقط ناظریم. بر خلاف کمدی گروتسک سیاه قبلیِ کاهانی این یکی اما به غیر از فضای کمدی ابزوردِ تلخش یک چیز قابل تامل دیگر هم دارد و آن رسیدن به نوعی ثبات کارگردان -فیلمنامه نویس در خلق صحنه ها و بعضا شوخی هایی است که در ظاهر پیش افتاده به نظر می آیند اما کمی که می گذرد متوجه درد و مفهومش می شویم. بازی های یکدست و همیشه درخشان نیز که به یکی از عناصر ثابت سینمای کاهانی بدل شده، اینجا نیز به بهترین شکل خود نمود پیدا می کند. کافی است به بازی به دور از هر گونه اغراق و استاندارد رضا عطاران در فیلم بنگریم تا بفهمیم هنر کاهانی در بازی گرفتن چقدر ارزشمند است که بازیگری که در انبوهی از کمدی هایی که جز اسمشان هیچ چیز خنده دار دیگری ندارند وظیفه خنده گرفتن از مخاطب را داشته، اینجا اما در حالی که همه می خندند او حتی بدون لبخندی با بازی به جا و کار شده اش شما را مبهوت میکند. و هر کدام دیگر از بازیگران که معلوم است با وسواس خاص کارگردان برای نقش هایشان انتخاب شده اند. اما چیزی که این وسط به نظرم کمی ناهمگون است شخصیت مثلا ترنسِ(دو جنسه) مهران احمدی و حتی مهتاب کرامتی است که به نظرم کمی روی هوا مانده است و کاهانی را با نوعی سرگشتگی همراه کرده است. که نه می توانسته خیلی به آن بپردازد و نه ظاهرا دلش می آمده حذفشان کند. یعنی نفسِ مشکل این شخصیت با آن نوع حرف زدنش و حتی ظاهرش اساسا کمی تناقض محور است. اما به هرحال «اسب حیوان نجیبی است» فیلم قابل تاملی است و در یکی از بهترین سالهای سینمای ایران یک برگ برنده دیگر محسوب می شود و کسانی که فیلم را با دیگر کمدی های بی ارزش ایرانی مقایسه می کنند باید درخودشان یک بازنگری اساسی کنند، شاید واقعا آن فیلم ها این قدر بد عادتشان کرده. قسمتی از دیالوگ فیلم: سرکار(رضا عطاران): اینها چیه ؟ حمید(بابک حمیدیان): موهاشه سرکار: موهای چی ؟ حمید: موهاشو (به مسعود(حبیب رضایی) اشاره دارد) (مسعود کلاهش را بر می دارد) سرکار: شما روتون می شه اینجوری برید بیرون؟ مسعود (در حالی که به خط ریشش اشاره می کند ): اینها می یاد ریش می شه حمید: می شه سرکار: می شه ؟ همتون باید جریمه بشین … منبع سینمانگار
۳ بهمن ۱۳۹۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-