واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: amelie-nothomb.jpg
داستانهاي عجيب و غريب املي نوتومب كه بسياري از آنها ريشه در زندگي شخصي او دارد،نشان ميدهد كه «املي نوتومب»در بالاترين پله نردبان ادبيات فرانسه ايستاده است. او هميشه سايهاي از بيگانگي با خود دارد،نوتومب به هيچ جاي جهان تعلق ندارد،داستانهاي او از توكيو تا پاريس را روايت ميكنند، اما قهرمان او شبيه مردمان هيچ جا نيست،شايد به اين خاطر كه اين قهرمانها تصويري از زندگي واقعي او هستند. با اين حال نوشتههايش به او ياد دادند كه تنها نيست. اين مصاحبه توسط ريچارد لي انجام شده است:
كمي طول ميكشد تا متوجه زني كوتاه قامت و مو مشكي بشوم كه در لابي انتشارات «آلبين ميشل» دنبالم آمده است. با لبخندي به سويم ميآيد، دست ميدهد و ميپرسد مايل هستيد به اتاقي كه معمولا براي مصاحبه از آن استفاده ميكنيم برويم؟ چيزي در «ما» گفتن او وجود دارد كه آشفتهام ميكند. املي نوتومب شايد ستاره بزرگي در آسمان ادبيات فرانسه باشد اما هرگز تصور نميكردم از آن نوع ستارههايي باشد كه اصرار دارد يك جور باديگارد در طول مصاحبه در اتاق بماند. مطمئنا دست رد زدن به پيشنهاد من براي اينكه نوتومب قسمتي از كتابش را براي ساختن پادكستي راديويي بخواند آنقدر ناراحت كننده نبود،كه فرستادن اين محافظ براي دعوت به اتاق مصاحبه من را برآشفته كرد. اما توي اتاق يكدفعه متوجه ميشوم كه همان زن رنگ پريده و ريزه خودش را براي مصاحبه آماده ميكند و تازه اينجا بود كه متوجه شدم قرار نيست كس ديگري به اتاق بيايد و اين خانم دستيار و نگهبان نيست، بلكه خود املي نوتومب نويسنده است. كسي است كه من درواقع براي ديدن او آمدهام. در برخورد نزديك اين رماننويس بلژيكي با جوايز متعدد به عكسي كه روي جلد كتاب پرفروش «نه حوا، نه آدم»منتشر شده هيچ شباهتي ندارديا به عكس روي جلد چاپ جديد «بهت و لرزه». اينها اهميتي ندارد چراكه به اين دلايل نيست كه نوتومب تنها پس از يك دهه كار اين چنين نويسنده جدي و موفقي از آب درآمده است، موفقيتي كه با گذاشتن زندگياش زير ميكروسكوپ، و نوشتن بخشهايي از زندگي گذشتهاش به عنوان زندگينامهاي كوتاه و هوشمندانه به دست آمد.
«بهت و لرزه»، جايزه آكادمي فرانسه را در سال 1999 از آن خود كرد و در سال 2003 از سوي «آلن كورنو» به روي پرده سينما رفت و شهرت اين رمان كوتاه دو چندان شد. نوتومب ويژگياي دارد كه در كمتر نويسندهاي يافت ميشود، او از هيچ چيز خجالت نميكشد، براي همين هم هر بار يك تكه از زندگي شخصياش را راحت بازگو ميكند،او درست به شيوه گردش آزاد اطلاعات عمل ميكند،چند سالي كه از سر بخشي از زندگيش گذشت،آن را در يكي از داستانهايش بيهيچ خجالتي رو ميكند و اين شايد رمز موفقيت اوست،البته نبايد فراموش كنيم كه او زندگي عادي به روال زندگي كسالت بار اروپايي را روايت نميكند. «بهت و لرزه» داستان سالي از زندگياش است كه او براي يك شركت ژاپني كار ميكرد، املي در توكيو با سلسله مراتب فاجعه آميز سقوط مواجه ميشود. شخصيت باران كه اولين بار در سال 2000 منتشر شد، دوباره سالهاي پيشتر زندگيش را در ژاپن به تصوير ميكشد و نشان ميدهد چگونه از موجودي بيعلاقه به محبوبي در خانه تبديل ميشود. «نه حوا، نه آدم» كه سال پيش جايزه فلو را از آن خود كرد، به همان دورهاي از زندگياش برمي گردد كه در بهت و لرزه تصوير شده بود، با اين تفاوت كه داستان رابطه عاشقانهاي را اين بار روايت ميكند. نوشتن درباره قسمتهايي از زندگيش اين اجازه را به او ميدهد كه «بر خودش غلبه كند» و از ويرجينيا وولف اين طور نقل قول ميكند كه «اتفاق هرگز نميافتد مگر آنكه ثبت شود»، اين جمله را با بيان رسمي ميگويد كه خاص مديرهاي مدرسه است يا شايد به بزرگ شدن او در شرق مربوط است. نوتومب ميگويد: البته هر كسي خاطراتي دارد... اما لحظهاي راجع به آنها مينويسم كه به درجهاي از واقعيت رسيدهاند كه توي ذهنم ميدرخشند، وقتي من واقعا داستان را تسخير كرده ام، آن را فهميده ام و احساس كرده ام واقعا جزيي از زندگي من است- مثل وقتي كه از رابطهام با آن پسر ژاپني در «نه حوا، نه آدم» نوشتم. معمولا نظري راجع به تجربهاي ندارد البته تا زماني كه فرآيند آن شروع شود، خودش اين طور توضيح ميدهد: «در حال نوشتن است كه ناگهان چيزي شكل ميگيرد،تازه آن موقع است كه ميفهمم «پس اين چيزي است كه من در بارهاش فكر ميكنم.». بعد آن وقت است حس ميكنم كه داستانهايم قسمتي از من است.» زندگي براي نوتومب به بخشهاي روشني كه او تابهحال درباره شان نوشته است و همچنين قلمرو نامعلومي كه او بايد كشف كند، تقسيم ميشود، البته خودش اصرار دارد كه بگويد اين شكاف عجيب برسبك زندگياش تاثير نگذاشته است. «خوشبختانه به دام نيفتاده ام، دامي كه بسياري از نويسندگان را دچار مشكل كرده است، يعني هر روز به اين فكر كنم كه حتما، كتابي در باره اين روزهايم خواهم نوشت.» جزئيات صميمانهاي كه نويسندگان فرانسوي بيش از پيش در كارهايشان آشكار ميكنند فراتر از چيزي است كه نوتومب از آنها تحت عنوان محدوديتهاي «طبيعي» در زمينه زندگينامه ياد ميكند. چشمانش را بازتر و لپهايش را باد ميكند، سري تكان ميدهد و ميگويد از نويسندگاني كه به نظر ميرسد يك رابطه عاشقانه را شروع كردهاند تا تنها راجع به آن بنويسند «ميترسد»، او ميگويد: و از نويسندههايي كه ديگران را به دام مياندازند تا درست مثل موش آزمايشگاهي بعدا از اين رابطه در داستانهايشان استفاده كنند «بهتزده» ميشوم. هيچ چيزي «در داستانهاي زندگينامهاي من وجود ندارد كه به افراد مورد بحث كوچك ترين لطمهاي وارد كند.] او به يك تقويم ادبي فرانسوي تبديل شده است كه هر سال يك كار پرفروش منتشر ميكند درست مانند نظم موجود در يك ساعت. اين كار بسيار دشوار سبب شده كه او طرفداران بسيار و همچنين بدگويان حسودي داشته باشد. هضم ادبي او بسيار آهسته اتفاق ميافتد، او معتقد است زندگي پس از سن 25 سالگي «الهام بخش من نيست.»
16 رمان منتشر كرده كه تنها بخش كوچكي از تواناييهاي شگرف او را نشان ميدهد. نوتومب اكنون در نيمههاي دستنوشته هفتادوچهارم خودش است، و حالا به جايي رسيده كه هر سال 3 تا 4 دستنوشته را تكميل ميكند اما تنها آنهايي را منتشر ميكند كه از پايان آنها احساس راحتي ميكند. املي نوتومب نوشتن خود را كاملا بر مبناي غريزه تنظيم و ميگويد آنقدر به خود ميپيچد تا داستانش را به دنيا بياورد. انتشار داستانهايش دليل اصلي او براي نوشتن نيست، بلكه اثري جانبي از محرك نوشتن است كه خودش هم درك درستي از آن ندارد. پس از نوشتن دستنوشتههاي بسيار حالا او ميداند چه چيزي را «نبايد بنويسد»، اما هر كتاب جديدي با لحظهاي از «اضطراب شديد و ديوانگي» شروع ميشود، ترسي عصبي كه حال او مدام بدتر و بدتر ميشود. «اگر شروع اشتباهي داشته باشم، كل آن را خراب خواهم كرد. خيلي از اوقات متوجه اين نكته شده ام. من كسي نيستم كه تجديد نظر كنم. هميشه حركت اول مهم است، همين!» دستش را با ظرافت ميچرخاند. «اين يك غريزه است. يا همان موقع از كار در ميآيد يا هرگز چيزي نخواهد شد.» خلاف اصرارش كه او از روي غريزه مينويسد، نوتومب اين موضوع را رد ميكند كه نوشتن خودبهخود ميآيد و اينكه نيازي به اين نيست كه ياد بگيريم چطور بنويسيم. او نوشتن را از سن 17 سالگي شروع كرد، و مدت 4 يا 5 سال و 4 يا 5 رمان طول كشيد تا او صدايش را پيدا كند. نوتومب صدايي رسا دارد كه بسيار متفاوت از آثار ادبي فرانسوي ديگر و به طرز نيروبخشي واضح است و تقريبا در مقايسه با ظرافت كارهاي بسياري از همعصرهاي خودش كمي خشن نيز به نظر ميرسد. او ميگويد: «من روش خودم را دارم، كه چه درست و چه غلط، به نظر قابل تشخيص ميآيد. كار من بوي خاص خودش را دارد، بويي كه اتفاقا خودم آن را خيلي دوست ندارم، زيرا براي خودش حقيقتي است، بوي كتاب هايم است. و من جاي ديگري آن بو را پيدا نميكنم.»او هميشه خودش را يك بيگانه ميداند البته بيشتر قبل از انتشار آثارش اين طور فكر ميكرد. او ميگويد: «قبلا اين حس را همه و همه جا داشتم، حس ميكردم در حاشيه همه دنيا قرار دارم. اما با انتشار آثارم حداقل در حاشيه خوانندگانم نيستم، و از آن موقع خوانندگاني دارم كه ميزان حاشيه شدنم را محدود ميكنند.» او معتقد است كه بسياري از خوانندگانش با شخصيتهاي داستاني او همذات پنداري ميكنند. اين طور به نظر ميرسد كه اين حس در حاشيه قرار گرفتن بسيار شايع است. «تعداد زيادي از ما وجود دارد، از ما بيگانگان.»
اكنون او با خانواده وسعت يافتهاش احساس بيگانگي بيشتري دارد: «در يك خانواده مانند خانواده من يك زن ازدواج ميكند و بچه دار ميشود. شايد هم كار كند - كه البته اين امر در حاشيه قرار دارد- مهم ترين موضوع ازدواج و بعد بچه است. البته براي من، به جاي اينها كلي كتاب است. آنها به من نگاه ميكنند و ميگويند: «خداي من، حتما يك جاي كار ميلنگد و هرچه سالها ميگذرد اين موضوع بدتر و بدتر ميشود.» او ميگويد: «موفقيت هميشه آسان نيست، اما برعكس آن، يعني براي موفق نبودن نيز بايد بهايي پرداخت.»چنين بدبينياي در داستان او نيز ديده ميشود، زماني كه گذر زمان هميشه خسارت در بردارد تا ترقي. او اعتراف ميكند كه «درك غم انگيزي» از زمان دارد، و به نظرش تصور اينكه «زمان ميتواند در بردارنده رشد باشد، غيرممكن است.»
او ميگويد: «تنها كشف زندگي زمان است. زمان پاداشي حقيقي است - تنها چيزي كه حاكي از فقدان نيست- كشف زمان، تاثير زمان، شور زمان، گذر زمان است و تاثيراتي كه زمان بر خود و ديگران ميگذارد مجذوب كننده است.» در حاليكه صداي نازكش بهطور برجستهاي بالا ميرود، اين طور ادامه ميدهد: «اين تنها بعدي از زمان است كه تخيل هيچ شانسي براي عقب نشيني در آن ندارد، و بسيار شگفت آور است.» اين تفكرات تاريك سريعا جاي خود را به بحث درباره راههاي متعددي ميدهد كه يك نويسنده ميتواند با واقعيت مواجه شود نوتومب آن را «ماموريت عظيم يك نويسنده» ميخواند. او ميگويد توصيفات پراكندهاش ناشي از عادات شرقي از كشيدن و ادا كردن تنها يك ضرباهنگ است، و نميتواند نوشتن به سبك ديگري را تصور كند. نوشتن براي نوتومب كاملا امري طبيعي است. او اين طور ادامه ميدهد: «به همين دليل است كه من كتاب هايم را فرزندانم مينامم. اينها بارداريهاي حقيقي هستند. باردار شدن بر خلاف طبيعت غيرممكن است. من از توصيفات گوستاو فلوبر و بالزاك قدرداني ميكنم، اما نوشتن آنها براي من برخلاف طبيعت است.» مطمئن، مودب و تيزهوش، با شوخ طبعي ظريف، و دلگرمي ناشي از موفقيت پيوستهاش، همه اينها گيجم ميكند و اين سوال براي من پيش ميايد كه چرا حاضر نيست قسمتي كوتاه از كتابش را بخواند. او متواضعانه توضيح ميدهد كه استعداد يك هنرپيشه را ندارد، و اين تفاوت در فرهنگ ادبي ميان انگليس و فرانسه را ياداوري ميكند كه در فرانسه نويسندگان به ندرت كارهايشان را در انظار عموم اجرا ميكنند. اما دليل اصلي او براي خودداري مساله هويت است. صداي ادبي او آنقدر زنده و بم است كه در ملاقات اول با او صداي سبك و لرزان صحبت او تا اندازهاي غافلگيركننده است. اين عدم مطابقت نادري است كه او خودش به خوبي از آن آگاه است. ميگويد اگر بخواهد اثر خودش را بخواند به آن خيانت كرده است.
مترجم: انسيه پيآفرين /نيويورك تايمز
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]