واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نگاهي به سه دوره تحولات تئاتر در ايران
تئاتر ايراني از همان بدو ورود تئاتر فرنگي به ايران مدنظر روشنفكران و نويسندگانمان بوده است. يعني آن چه فتحعلي آخوندزاده و ميرزاآقا تبريزي مينويسد با آن كه هنوز به شكل و جايگاه مستقل نرسيده اما داستان و آدمها دلالت بر ايراني بودن اين متنها ميكند. پس از آن هم متون مولير و شكسپير و ديگران به شيوه آداپتاسيون مناطق با حال و هواي مردم ايران بازنويسي و تنظيم ميشوند. يعني هنوز هم تئاتر ايراني به معناي واقعي و مستقل آن برقرار نشده است، بلكه تقليدي از متون غربي، زمينهساز نمايشنامههاي ايراني شده است.
آنچه از تركيب تئاتر ايراني استنباط ميشود، اين است كه در برقراري تئاتر در كنار ايراني، چنين اصطلاحي مفهوم عيني پيدا ميكند. تئاتر از حدود 150 سال پيش وارد كشورمان ميشود. هدف اين است كه مردم از طريق تئاتر به فرهنگ متعالي دست يابند، اين هنر ابزاري در خدمت فرهنگسازي است. در ابتدا تئاتر در كنار روزنامه و مدرسه از اركان اصلي جامعه باز و با فرهنگ كشورمان ميشود. رفتن روشنفكران و شاهان قاجار به گرجستان، روسيه، فرانسه و بلژيك باعث شده بود كه از نزديك با تئاتر آشنا شوند و رفته رفته به فكر تاسيس تئاتر در ايران بيفتند. ساخت تكيه دولت و پس از آن تئاتر دارالفنون در پي چنين رفت و آمدهايي به فرنگ و به دست، ناصرالدين شاه ممكن ميشود.
اگر تئاتر را بر مبناي شيوه ارسطويي بدانيم، اين شيوه تا آغاز قرن بيستم بدون تغيير ساختاري پيش آمده و آن چه در آن تغيير و تحول مييابد مربوط به زيرساخت آثار است، يعني نگاه رمانتيستي، رئاليستي، ناتورئاليستي و سمبوليستي كه از قرن 19 تا پايان قرن 20 در ادبيات و هنر دنيا با توجه به تحولات اجتماعي دنيا بروز پيدا ميكند، در زيرساخت تئاتر نيز اين مكتبهاي ادبي ـ هنري حضوري پررنگ دارند. اما از آغاز قرن بيستم در روساخت آثار نمايشي تغييرات زيادي ايجاد ميشود، يعني مكتبهاي اكسپرسيونيسم، سورئاليسم، ابزورديسم، پسامدرنيسم نه تنها در زيرساخت كه در روساخت نيز تغيير و تحول ايجاد ميكند و ديگر از آن ساختار ارسطويي خطي و چهارچوبپذير خبري نيست. در اين مكاتب، بيشكلي يا شكل غير ارسطويي ملاك و معياري براي پرداختن به مسايل قرن بيستم ميشود.
بنابراين در ابتداي ورود تئاتر غربي به ايران به لحاظ ساختاري ما نيز به مانند تمام دنيا تابع ساختار اسطورهاي (كلاسيك) بودهايم، اما پس از قرن بيستم با توجه به درهم شكستن اين ساختار و پرداختن به مكاتب نو، اين امكان براي ما نيز فراهم شده است كه يا تابع مكاتب موجود در اروپا و يا حتي با آزادانديشي و خودمختاري به دنبال مكاتب نوين و خلاقه باشيم.
در دوره نخست، نويسندگاني مانند آخوندزاده، ميرزاآقا تبريزي، فكري ارشاد، كمال الوزاره محمودي، محمد مقدم نقش مهمي در آوردن و تثبيت تئاتر ايراني بازي كردند. مشروطيت و مشروطهخواهي بيشتر به اين موضوع دامن زد كه ما هم بايد براي خود تئاتر داشته باشيم و از آن به عنوان ابزاري براي آگاهي بخشيدن به مردم و تعالي اجتماع استفاده كنيم. محمد مقدم با نوشتن جعفرخان از فرنگ برگشته، گام اساسي و مستقلي را به نوعي براي تئاتر ايراني برداشت. در اين متن هويت ايراني نيز به عنوان زيرساخت در رويارويي با دنياي مدرن و غربي مسأله ميشود. بنابراين آن چه به دنبالش بودهايم، در اين جا به نقطه عطف ميرسد كه راه را براي ديگران هم باز ميگذارد تا به شكل جديتري به مسائل خاص ايرانيان براي رسيدن به مدارج ترقي و روشنگري و خروج از نظام مستبدانه پادشاهان پرداخته شود. جعفرخان كه داراي تحصيلات علمي در فرنگ است به ايران ميآيد تا در خدمت جامعهاش باشد. اما او كه دچار از خود بيگانگي شده است، نميتواند خود را با شرايط اجتماع ايران وفق دهد و براي ترقي و پيشرفت اقدام موثري انجام دهد. منظور اين است كه ما بايد علم و آگاهي لازم را از غرب وارد كنيم و آن را صرف ترقي جامعه ايراني كنيم نه اين كه متاثر از هويت غربي باشيم. چون شكل و قالب قابل انتقال است اما مظروف كه دربرگيرنده هويت ميشود، به راحتي قابل انتقال نيست.
هويت ايراني در دايره داشتههاي فرهنگي، اجتماعي، تاريخي، جغرافيايي و روانشناسي رفتاري معنا ميشود. هويت امري مهم در نحوه بودن افراد است. زماني آدمها احساس درستي از بودن خواهند داشت كه هويت خود را حفظ و نگهداري كنند.
پر و بال دادن به هويت است كه باعث استقلال، اعتماد و رضايت دروني افراد خواهد شد. اگر چينيها، پاكستانيها، آفريقاييها، سرخپوستها با لباسهاي سنتي خود در مجامع عمومي و بينالمللي حاضر ميشوند و به آن افتخار هم ميكنند، اين رفتار نوعي تبعيت و اصالت قائل شدن به هويت ملي است. ما ايرانيان نيز بر پايه برخورداري از چه سنتهايي خودرا به ديگران معرفي ميكنيم؟ مطمئناً زبان يكي از ابزارهاي افتخار است كه در برگيرنده ادبيات است. حافظ، مولانا، عطار، خيام، فردوسي، سعدي، رودكي و ديگر شاعران، عرفا و دانشمندان ايراني هر يك به نوعي زمينهساز چنين افتخاري هستند. آن چه اينان به ما دادهاند باعث افتخار است. چنانچه پيش از اينان نيز كوروش با منشور حقوق بشر، زرتشت و ماني به عنوان پيامبران صلح و آزادي، افتخارات ملي ما ايرانيان را مهيا كردهاند. ما به راحتي نميتوانيم از اين بزرگان و دستاوردهاي جاودانه مثبتشان چشم بپوشيم و خود را با بافت و فضاي غربي عجين سازيم.
ايرانياني كه در اين سالها به دلايلي مجبور به مهاجرت به اروپا و آمريكا شدهاند، هنوز با فرهنگ و سنن ملي و وطني خود در آن جا زندگي ميكنند. به سختي ميتوان از آن چه در درون ما جاري است، دل كند. هنوز هم داشتههاي دروني ما در مقابل داشتههاي غربي احساس قدرت ميكند و براي همين خيلي راحت ميتوان خود را از گذشته و هويت ايراني خالي كرد و پذيراي فرهنگ و سنن غربي شد. شايد جمعي محدود كاملاً از خود بيگانه شده باشند، اما عموم مردم هنوز با هويت ايراني خود در هر جاي دنيا به زندگي ادامه دادهاند.
تئاتر در زمانه ما اين آمادگي را پيدا كرده است كه شكل مستقل و كاملاً ايراني به خود بگيرد، البته آميزشي از ساختار نمايشهاي غربي نيز در اين مستقل شدن ته نشين خواهد شد چون به هر حال ما متاثر از عوالم دروني هنر تئاتر به مفهوم غربي آن هستيم، مگر اينكه انديشمندان و ايدهپردازان نوآور در تئاترمان پا بگذارند كه ما را از اين ورطه دوگانه نجات دهند. البته اين نجات يافتگي نيز چندان تفاوتي با آن آميزش ندارد.
چون در اين جا فقط شكل و قالب است كه دچار تحول و تغيير ميشود و اين شكل چندان مهم نيست. چون ارزش و معياري براي هويت بخشيدن محسوب نميشود و يا از عيار كمتري برخوردار است. به هر تقدير اگر هنرمندان ايراني بتوانند در اين وانفساي شكل و مكتبسازي پيشگامي كنند، مطمئناً نكته تازهاي را به تئاتر دنيا تزريق خواهند كرد كه باعث نامآور شدن تئاتر ايراني خواهد شد.
در دهه 30 با تشكيل گروه هنر ملي در منزل مسكوني شاهين سركيسيان فصل تازهاي براي تئاتر ايراني باز شد. در آن جا هدف اين بود كه متن ايراني كه از قابليتهاي هويتي ايراني تبعيت ميكند، نوشته شود. صادق هدايت نمونه بارزي براي اين منظور بود. او گامهاي مهمي را در داستاننويسي ايراني برداشته بود. عباس جوانمرد براساس دو داستان «محلّل» و «مردهخوارها» و پيش از آن حتي از داستان «آميرزايدالله» چنين اقتباس دراماتيكي آماده كرده بود تا صحنه تئاتر نيز رنگ و بوي ايراني به خود بگيرد.
علي نصيريان هم براساس«داشآكل» هدايت «افعي طلايي» را نوشت. اين دو مرد نخستين نمونههاي مستقل تئاتر ايراني را به صحنه آوردند و هر چند در اين راه همگامي انديشمندان قبلي مانند مقدم و ميرزاآقا تبريزي غيرقابل انكار بود، از اين جا به بعد است كه نمايش روحوضي و تعزيه و نقالي و ديگر نمايشهاي ايراني وارد تئاتر ميشود و نوعي تلفيق تكنيكي و اجرايي در تئاتر ايراني هويت مييابد.
«بلبل سرگشته» علي نصيريان نخستين نمونه از اين دست است كه دربرگيرنده شكل روحوضي است و اين نمايش آوازهاش به اروپا و پاريس هم ميرسد، يعني يك شكل نوين تئاتر ايراني در كل دنيا عرضه ميشود.
علي حاتمي و بهرام بيضايي از پيش قراولان ايراني كردن شكل و محتواي تئاتر ايراني به شمار ميآيند. علي حاتمي از داستانها و افسانههاي ايراني بهره ميبرد و نگاه اسطوره شناسانه بهرام بيضايي در آثارش نمود برجستهاي مييابد. نمايشهاي روحوضي، تعزيه، نقالي و... نيز به عنوان ابزارهاي كارآمد در خدمت خلق متنهاي نوين ايراني است كه در مجموع راه مناسبي را پيش روي تئاتر ايراني باز ميكند. راهي كه در دهههاي بعدي به سمت استقلال بيشتر رهنمون ميشود. اكبر رادي همچنان در قالب ارسطويي و مكتب رئاليسم و ناتوراليسم به دنبال تثبيت هويت ايراني است و غلامحسين ساعدي نيز اين هويت ايراني را در مقابله با هويت بيگانه به ستيز تمثيلي فرا مي خواند.
عباس نعلبنديان هويت ايراني را با افسارگسيختگي تكنيكي ميآميزد اما در مقابل اسماعيل خلج به بافت شاعرانه تئاتر ايراني اهميت ميدهد.
بروز انقلاب تاكيد بيشتري بر اين استقلال و هويت ملي و فرهنگي است. هر چند سالهاي سال اتفاقي در اين فضا نميافتد و حتي تئاتر فقط به عنوان يك ابزار تبليغي و تهييجي در خدمت ترويج ايدئولوژي انقلاب و جنگ قرار ميگيرد، اما پس از جنگ زمينههاي استقلال تئاتر ايراني فراهم ميشود. محمد چرمشير و آتيلا پسياني و سيروس كهورينژاد پا در مسيري خلاقانه و آزمايشگاهي ميگذارند. اما اين مسير پس از سالهاي 76 به مرحلهاي خلاقهتر و فراگيرتر ميرسد. بسياري پا در عرصه خلاقيت ميگذارند و هر يك به نوعي درصدد هستند تا تئاتر ايراني را در مسير درستتر و مستقلتري قرار دهند. همه ميدانند كه در دنياي امروز تئاتر از چهارچوب 2500 ساله ارسطويي خارج شده و حالا هر كسي ميتواند بنا بر ذوق ملي و نوآورانهاش شكل و ساختار جديدي را به تئاتر بدهد و در عين حال هويت ملي و ميهني خود را نيز حفظ كند.
محمد رحمانيان، حميد امجد، حسين كياني، حميد پورآذري، كوروش نريماني، اميررضا كوهستاني، قطبالدين صادقي، محمد يعقوبي، عليرضا نادري، نادر برهانيمرند، نغمه ثميني، كيومرث مرادي، محمودرضا رحيمي، علياصغر دشتي، بهروز غريبپور، زهرا صبري، فريبا رئيسي، افشين هاشمي و محمد رضاييراد نمونههاي برجسته و بارز تئاتر ايراني نوين هستند كه هر يك در حوزه خاص خود فعاليتهاي چشمگيري را براي تقويت و اعتلاي تئاتر ايراني انجام دادهاند. بهروز غريبپور با اپراي عروسكي رستم و سهراب، فصل تازهاي را در احياء اپرا و ورود عروسك نخي اروپايي (ماريونت) و به خدمت گرفتن اين شيوهها در تئاتر ايراني ميگشايد.
محمد رحمانيان نيز به تعزيه و روحوضي و نقالي توجه ويژهاي دارد و از اين عناصر و تكنيكها و شيوههاي اجرايي در حد اعلا در آثارش بهره ميگيرد. قطبالدين صادقي به ريشههاي ايراني و اسطورهها و تاريخ بهاي زيادي ميدهد. اميررضا كوهستاني، باب تكنيك و شيوه اجرايي تازهاي را به روي تئاتر ايران باز ميكند. عليرضا نادري به مقوله جنگ تحميلي نگاه تازه و باورپذيرانهاي ميدهد تا بخشي از واقعيتهاي اين مرز و بوم را از طريق تئاتر در اختيار همگان قرار دهد.
محمد يعقوبي به خلاقيت تكنيكي و هويت ايراني تاكيد ميكند. حميد پورآذري به كمدي ايراني (روحوضي) در تلفيق با شيوههاي ديگر (كمديا دلارته) بها داده است. حميد امجد به تئاتر شرق و ايران پرداخته است. اصغر دشتي دراماتورژي نويني را به تئاتر ايراني تزريق ميكند. زهرا صبري و فريبا رئيسي تلاشهاي چشمگيري را براي تئاتر عروسكي انجام ميدهند و همين طور...
بنابراين در دوره سوم اتفاقات خوشايندي به وقوع پيوسته است، اگر دقت كرده باشيم در دوره اول مشروطيت، در دوره دوم كودتاي مرداد 32 و در دوره سوم انقلاب نقش اساسي و بنياديني داشته است. بنابراين تئاتر ايراني همسو با تحولات بنيادين اجتماعي و سياسي در مسير تازهتري گام نهاده است و امروز ميتوانيم مدعي داشتن تئاتر ايراني مستقل در سطح دنيا باشيم، مشروط بر آن كه پس از اين در راه شناساندن آن تلاش كنيم و براي تثبيت آن در تئاتر دنيا از هيچ حركت تازهاي چشمپوشي نكنيم.
شنبه 16 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 229]