واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: من كیستم، كجایم و به كجا مىروم؟ (4)
سپاس، نشانه معرفتسپاس بر نعمت و نیكى، نشانه «وجدان بیدار» است. تا «نعمت» را نشناسى و به صاحب نعمت، «معرفت» پیدا نكنى، زبان سپاس و حالت شكر پیدا نخواهى كرد. پس، اولین گام براى ورود به مرحله «شاكران»، نعمت شناسى است. احساس انسانى و شعور بشرى و عاطفه و وجدان، حكم مىكند كه از نعمتدهنده، سپاسگزار باشى . چشمى حقیقتبین و نعمتشناس لازم است تا انسان، خود را غرق نعمت¬ها ببیند. زبانى شاكر و قدرشناس باید، تا حق احسان¬ها را ادا كند. چشمى حقیقتبین و نعمتشناس لازم است تا انسان، خود را غرق نعمت¬ها ببیند. زبانى شاكر و قدرشناس باید، تا حق احسان¬ها را ادا كند. وقتى من و تو، به راحتى در مقابل نیكى و احسان همنوعان خود، به سپاس و تشكر مىپردازیم، حق سپاس الهى بر ما پیشتر و بیشتر است، آن هم پیوسته و لحظه به لحظه. به قول سعدى: «هر نفسى كه فرو مىرود، ممد حیات است و چون بر مىآید، مفرح ذات؛ پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى، شكرى واجب!» به راستى هم «از دست و زبان كه برآید، كز عهده شكرش به در آید؟» «سپاس زبانى» یك مرحله است، «شكر عملى» مرحله بالاتر . وقتى همه قدرت و توانایى جسمى و فكرى ما موهبت الهى است، شكر عملى آن، به كارگیرى این نعمت در مسیر رضاى صاحب نعمت است. «سپاس زبانى» یك مرحله است، «شكر عملى» مرحله بالاتر . چه بسیار كسانى كه با نعمتهاى خدادادى، «گناه» مىكنند و آنچه را كه باید وسیله «طاعت» گردد، ابزار «عصیان» مىسازند. چه ناسپاسى بزرگى! كسانى هم هستند كه اگر از چشم و گوش و دست و پایشان معصیتى سر زند، شرمگین و سرافكنده مىشوند و از این كه «داشته»هایشان غرور آفریده و مایه غفلت گشته است، تازیانه وجدان، عذابشان مىدهد. كمترین عقوبت الهى براى ناسپاسان، از كف رفتن نعمت است. این محنتى كه مىكشم از تنگى قفس كفران نعمتى است كه در باغ كردهام . سپاس خدا، نشانه و سند حقشناسى و صداقت در ادعاى «خدا دوستى» است. با رویگردانى از صاحب نعمت خویش، سند بىمعرفتى خویش را امضا نكنیم و با خداى خود، صادق و رو راست باشیم و براى او كه در «خدایى» كامل است، ما هم «بنده خوب» باشیم. صداقت، گوهر نفیس و كمیابى است. راست گفتن، راست بودن، غل و غش نداشتن، ادعا را با عمل یكى ساختن، باطن را با ظاهر، گفتار را با رفتار یگانه كردن، اینها نشانههایى از «صدق» است . كمترین عقوبت الهى براى ناسپاسان، از كف رفتن نعمت است.صداقت و یكرنگى خصلت ارزشمندى است، با خدا، با مردم، با دوست، با همسر، با فرزندان، با همكاران، ... حتى با «خود». به خود دروغ گفتن و خود را فریب دادن، نامردى است. خدا را هم نمىتوان فریفت و براى او نقش بازى كرد! مدعى «خوددوستى» هم، باید به زیان خود كار نكند و با دست خود، عاقبت و سرنوشت خود را خراب نسازد، سرنوشت و سرانجامى كه به دنیا ختم نمىشود و «آخرت» هم سهمى از آن دارد، سهمى مهمتر و اساسىتر! اگر با خودمان صادق باشیم، «گناه» نمىكنیم، چرا كه گناه، پرونده ما را براى «روز حساب» سنگین مىكند و پاسخگویى ما را بر عملكردمان دشوارتر مىسازد . خدا از چه كسانى راضى است؟ چه كسانى را مىپسندد و دوست دارد؟ افراد «محبوب» در نظر خداوند چه كسانىاند؟ آیا تا به حال به اینها اندیشیدهایم؟! اگر در «محبت خدا» صداقت داریم، باید در جلب رضایت و پسند او بكوشیم. وگرنه ...و ... چه دنیاى شگفتى است این «دنیاى دل»! اگر «امیر» آن نباشى، «اسیر»ش خواهى شد. و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شیطان» آن را اشغال خواهد كرد. آنچه در «دل» و «اندیشه» جاى مىگیرد و جزو باورها و دیدگاه¬هاى انسان مىگردد، اغلب از راه «دیدن» و «شنیدن» است. مثل آینه چرا همیشه به فكر درمان جسم؟ مگر «جان» بیمار نمىشود كه مداوایش كنیم؟ خدا، بیش از «برون»، به «درون» مىنگرد و بیش از «قال»، به «حال». او مشترى دل¬هاى با صفاست، دل¬هایى بىكینه و حسد، بىغرور و خودپسندى. دل نیز كور مىشود، همچون دیده. دل نیز كدر مىشود و غبار آلود، مثل آیینه غبار گرفته. دل نیز سخت مىشود، همانند سنگ. دل نیز بسته و قفل مىگردد، همچون در. اگر سنگدلان، كور دلان، بیمار دلان و تیره دلان، ندانند كه دچار چه آفت و گرفتار چه دردى هستند، این خود، بزرگترین درد و بیمارى است! گاهى دل، بتخانه مىشود، و تو مىپندارى كه خدا در خانه دلت جاى گرفته است. گاهى دل، بیمار مىگردد و حتى لذیذترین معارف وحى و نكتههاى «عبرت» و «هدایت» هم در كام جان، مزه نمىكند و گرانبهاترین گوهرها نیز، به مزاج آن نمىسازد. چه مىتوان كرد با دلى كه هیچ زاویهاى از آن، پذیراى نور حقیقت نیست؟! همانطور كه خانه را از غبار و آلودگى پاك مىكنى و مرتب مىسازى تا پذیراى مهمان عزیزى باشى، خانه دل را هم باید از «ریا» و «گناه»،گردگیرى كنى. چند مشت «آب توبه»، صورت جان را جلا مىدهد و «دیده دل» را شفاف مىسازد. دل¬هاى زنگار گرفته، نمىتواند آینهاى باشد كه «نور یقین» در آن انعكاس یابد. وقتى دست و لباس کثیف را مىشوییم، چرا «دل آلوده» را تطهیر نكنیم؟ و ... چه دنیاى شگفتى است این «دنیاى دل»! اگر «امیر» آن نباشى، «اسیر»ش خواهى شد. و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شیطان» آن را اشغال خواهد كرد. آنچه در «دل» و «اندیشه» جاى مىگیرد و جزو باورها و دیدگاه¬هاى انسان مىگردد، اغلب از راه «دیدن» و «شنیدن» است. اگر قلب، خانهاى باشد كه جایگاه عقیده است، «چشم» و «گوش»، دو پنجره است كه از بیرون، محتواها و مفاهیم و مضامینى را وارد این خانه مىسازد. پس براى داشتن «درون مایه»هاى متعالى و سالم، باید به كنترل و مراقبت از این دو دریچه و روزنه پرداخت. «دربانى دل» یعنى این . آنچه مىخوانیم و مىشنویم و مشاهده مىكنیم، در دل و ذهن ما اثر مىگذارد. كتابچه دل ما، از واژهها و تعبیراتى مثل دیدهها و شنیدهها نگاشته مىشود. خمیر مایه محتواى این كتاب درونى، از همین مسموعات و مشاهدات تشكیل مىگردد. وقتى «چشم» و «گوش» و به تعبیر دیگر آنچه مىبینیم و مىشنویم، در شكلدهى فكر و اخلاق و شخصیت و باورهاى ما تا این حد مؤثر است، آیا رواست كه این دو پنجره، بىحفاظ و مراقبت در برابر هر سخن و صحنه و نوشته و فیلم و صدا و ... باز باشد؟ عارفان بزرگ، نسبت به آنچه بر دل وارد مىشود و آنچه بر ذهنها القاء مىگردد، مراقبت داشتهاند و یكى از عوامل رسیدن به آن رشد روحى و معنوى را «نگهبانى دل» دانستهاند. تعبیرشان این بوده است كه ما «ابواب قلب» و دربان دلمان بودهایم كه به این جا رسیدهایم. كیست كه به صفاى باطن خود علاقه داشته باشد، اما نسبت به «واردات قلبى» بىتوجه باشد؟ و كیست كه به سلامت فكرى خود اهتمام ورزد، اما حفاظت و كنترلى نسبت به آنچه در معرض چشم و گوش او قرار مىگیرد، نداشته باشد؟ مراقب درها و پنجرههایى باشیم كه به روى دلمان باز مىشود!... منبع:ناهید صادقی ، www.miadgah.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 384]