واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گفتگو با هوشنگ مرادی کرمانی-2
... در ادامه :نكته جالب این است كه شما اینقدر راحت با كارگردانها و تغییراتی كه توی قصههایتان میدهند، كنار میآیید. من كه خودم داستان «مهمان مامان» را قبلا خوانده بودم و داستان را دوست داشتم، از تغییرات مهرجویی راضی نبودم. اما مصاحبههای شما را كه میخواندم، میدیدم خیلی راحت با این قضیه كنار آمدهاید. شما چطوری میتوانید اینقدر در این ماجرا راحت باشید؟شاید حرفی كه میزنم، بگویید از جنس خودستایی است اما من این را اعتماد به نفس میدانم. من همیشه فكر میكنم كه من در پشت ویترین كتابفروشیها حرفم را میزنم و داستانم را تعریف میكنم. من خوانندگانی دارم كه با اسم من كتاب را میخرند و اینها را خیلی هم دوست دارم و دلم نمیخواهد كار بدی تحویلشان بدهم. آنها هم من را دوست دارند و مثل شما متعصب هم هستند. پس من دیگر نباید نگران فیلمها باشم.اما غیر این، من با كارگردانهای متعددی هم كار كردهام، شاید 17 تا كارگردان و چون خودم از 14 سالگی در سینما كار كردهام، یعنی در سینما آگهی مینوشتم و بعد هم در هنرستان رشته هنرهای نمایشی خواندهام و به هر حال سینما را میشناسم، با هیچكدام از این كارگردانها دعوا نكردهام، علیه هیچكدام چیزی نگفتهام و جواب ندادهام. چون نگاهم به آن كارگردان، نگاه به یك هنرمند است. میگویم او دارد اثر هنری خودش را تولید میكند.همانطور كه من موقع نوشتن از یك صحنهای خیلی لذت میبرم، او هم ممكن است یك چیز خاصی را بیشتر دوست داشته باشد. یك چیزهایی هم است كه سینما به آنها دیكته میكند. من توی داستان، آزاد هستم هرچقدر میخواهم بنویسم. ولی در سینما 90 دقیقه یا 100 دقیقه بیشتر وقت نداریم. یا چیزهایی است كه امكان اجرایی ندارد.در كتاب چیزهایی است كه در فیلم درنمیآید. مثلا صحنهای است در «خمره» كه من نوشتهام كه خمره را كه با طناب روی الاغ میبندند، منگولة كلاه به شكم الاغ گیر میكند، الاغ قلقلكش میآید و میخندد و خمره میافتد و میشكند. فروزش میگفت ما هر چیزی آوردیم كه الاغ را قلقلك بدهیم، الاغ نمیخندید!با كدام یكی از كارگردان ها راحتتر بودهاید؟با همه. حالا بعضیها هستند كه فضای ذهنیشان از جنس كارهای خود من است، مثل محمدعلی طالبی كه از نظر فكری هماهنگی داریم. بعضیها مثل فروزش، خودشان اینقدر به داستان علاقه دارند كه واژه به واژة كتاب را فیلم كردهاند. بعضیها هم با هم مینشینیم و حرف میزنیم.اقتباسهای سینمایی امسال از كارهایتان، «تكدرختها» و «گوشواره» را دیدهاید؟بله. هر دوتایشان را توی جشنواره امسال دیدم. به نظرم كارهایی هستند كه میتوانند تماشاگر را راضی كنند. ابراهیمیفر و موساییان دوستان جدید و كارگردانهایی هستند كه تلاش كردند كارشان خوب باشد و من ازشان ممنونام.از بین فیلمهایی كه از روی كارهای شما اقتباس شده، خودتان كدام را بیشتر دوست دارید؟نمیتوانم جدا بكنم. همه را دوست دارم.بالاخره با كدام بیشتر ارتباط برقرار كردهاید.یكی دو قسمت از قصههای مجید، «سفرنامه شیراز» و «ناظم» حس و حال خیلی خوبی داشت. «تكدرختها» هم خوب درآمده. من همیشه دوست داشتم كه یك فیلم هم با لهجة كرمانی داشته باشم، كه سعید پورصمیمی این كار را كرد.از فیلمهای خودتان كه بگذریم، فیلمهای سینمایی محبوبتان كدام است؟من «دزد دوچرخه» را خیلی دوست دارم. اصلا سینمای ایتالیا و فیلمهای نئورئالیست ایتالیا را دوست دارم؛ یك فیلم سه اپیزودی هست؛ «امروز، دیروز، فردا» یا فیلم «پدرسالار» كه تلویزیون هم چندبار نشان داده، اینها را دوست دارم. از آمریكاییها هم «ماجرای نیمروز» را.در بین فیلمهای ایرانی چطور؟فیلم «مسافر» كیارستمی، فیلم محبوب من ا ست. «دونده» امیرنادری و «كودك و سرباز» میركریمی هم. چیزی كه برایم توی فیلمهای ایرانی اهمیت دارد، دیدن آدمهای ایرانی و فضای اصیل ایرانی است.آخرین فیلمی كه دیدید، چی بود؟«بودای كوچك» برتولوچی.از فضای فیلم خوشم آمد.كتابهای محبوبتان كدام هستند؟كتابهای محبوب در هر سنی عوض میشوند. توی این سن كتابهای تلخ و تند و وحشتانگیز را نمیپسندم. از قدیم هم نمیپسندیدم. اما الان بیشتر. نویسندگان محبوب من، چخوف و همینگوی هستند. این دوتا خیلی ساده و روان و شیرین مینویسند. به خصوص من «پیرمرد و دریا» را خیلی دوست دارم. اگر یك روز بپرسند، بهترین كتاب داستانی عمرت كدام است؟ میگویم«پیرمرد و دریا». سرسختی این پیرمرد و لایههای درونی این آدم، خیلی برایم دوست داشتنی است. خیلی خوب نوشته شده. فكر میكنم پیرمرد، مجیدِ آمریكایی است.در بین نویسندههای داخلی، كی را میپسندید؟من بیشتر با نویسندههای قدیمی ارتباط میگیرم. میتوانم بگویم من فضاسازی و گفـتوگــونــویســـیِ چــوبــك، اجتماعینویسیِ آلاحمد، شاعرانهنویسی و نوآوریِ گلستان و عامیانهنویسی جمالزاده و صداقت هدایت را میپسندم. داستانهای امروزی اكثرا تلخ و تند و پیچیده و بعضیها شعارزدهاند كه با روحیه من جور نیست. الان نثرها بیشتر روزنامهای و مصنوعی شده. در قدیم داستانها خشك نبود. احساس داشت. هنوز هم كه هنوز است وقتی «داشآكل» را میخوانی، به «مرجان تو مرا كشتی» كه میرسی، آدم تكان میخورد. با اینكه بارها و بارها داستان را خواندهایم.توی كارهای جدید، كاری نبوده كه شما را جذب بكند؟چرا، حتما بوده. الان «عطر سنبل، عطر كاج» به نظرم میرسد كه نثر شیرینی داشت. با این كه نویسندهاش ساكن ایران نیست، ولی فضا، فضای ایرانی بود. میشد با آن ارتباط گرفت.كتابهایی را كه در جایزه كتاب امسال رقیب كتاب خودتان بودند، یعنی «اندكی سایه» و «شطرنج با ماشین قیامت» را خواندهاید؟«اندكی سایه» را گرفتهام ولی هنوز نخواندهام.اهل ادبیات آمریكای لاتین هستید؟بورخس را خیلی میپسندم. آنها توانستهاند فضاهای بومی، قصهها و افسانهها و باورهای بومیشان را دستمایة ادبیات بكنند. كاری كه ما خیلی موفق نبودهایم.شما هم در «شما كه غریبه نیستید» سعی كردهاید این كار را بكنید و خیلی از آداب و رسوم و باورهای محل تولدتان را توی دل داستان گفتهاید.من هم با احتیاط رفتهام جلو. خیلی از آنها را از توی داستان حذف كردم و فقط تكههایی را كه در بافت داستان توانستم نگه بدارم، گذاشتم بماند. مثلا خیلی از داستانهای عمو اِبرام كه توی باغ موقع آبیاری، «آل» دیده و اینها را حذف كردم.« شما كه غریبه نیستید»، زندگی نامة شما تا نوزدهسالگی است. بقیهاش را نمیخواهید بنویسید؟نه، نمیخواهم بنویسم. آدمهایی كه توی آن كتاب بودند، آدمهای روستایی هستند كه بیشترشان از دنیا رفتهاند. ولی از 19 سالگی به بعد، آدمهایی هستند كه با آنها سر و كار دارم و زندگی میكنم. البته در این قسمت از زندگیام هم چیزهای نابی دارم كه میتواند خمیرمایه داستان بشود، موقعیتها، خانهها، همسایهها، تنهاییها، گرسنگیها و چیزهای دیگر. بعضیهایش را هم قبلا توی بعضی داستانهای كوتاه آوردهام، مثل «مهمان مامان» كه تجربة زندگی خودم در خانهای شبیه به همان بود. ولی به هر حال، نوشتن یك داستان بلند از همة موقعیتها و آدمها، كار سختی است.فعلا كتاب جدیدی در دست چاپ ندارید؟چرا. یك مجموعه داستان هست كه قبل از «شما كه غریبه نیستید» نوشته بودم، ولی منتشر نكرده بودم. ولی حالا كه دیدم تعداد كتابهایم شده سیزده تا، گفتم بگذار از نحسی سیزده دربیاییم. اسمش هم «پلوخورش» است.پس نمایشگاه كتاب، پلوخورش میخوریم!بله. اسم كتاب خیلی مهم است. من همیشه اسمهایی انتخاب میكنم كه بشود با آنها همچین بازیهایی كرد. یك بار همین اواخر من سوار تاكسی شده بودم، راننده تاكسی میگفت: «آقای مرادی كرمانی! ما كه غریبه نیستیم، كتاب بامزهای بود!»حالا كه بحث اسم شد، چرا عنوان انگلیسی كه پشت جلد«شما كه غریبه نیستید» آمده، با ترجمه عنوان فارسی متفاوت است؟پشـت جـلد «شمـا كه غـریـبه نـیسـتیـد» آمـده «BELIEVE IT OR NOT». در مورد این من با دوستانم گلی امامی و مرحوم كریم امامی مشورت كردم. گفتند این عبارت «شما كه غریبه نیستید» كه ما معمولا اول تعریف كردن یك ماجرای شخصی و خصوصی به كار میبریم، در خارج مصطلح نیست و آنها از این عبارت استفاده نمیكنند. میگویند «میخوای باور كنی یا نه» و بعد ماجرا را تعریف میكنند. این ترجمه و عنوان انگلیسی را مدیون گلی امامی هستم.اهل فوتبال نیستید؟نه، اصلا. البته حالا گاهی بچهها كه فوتبال میبینند، كنارشان مینشینم. ولی خودم دوست ندارم. البته در این مجموعه داستان جدیدم، یك داستان با موضوع فوتبال، یعنی حاشیه فوتبال هست. قبلا هم در «قصههای مجید» داستان «توپ» را داشتم. فردوسیپور هم دوست و همشهری من است، برنامه نود را به خاطر او و علاقه شدید پسرم تماشا میكنم و كمكم دارم علاقهمند میشوم. میخواهید اسم چند تا بازیكن فوتبال را بگویم؟ علی دایی، زیدان، ناصر حجازی كه در دوره دانشجویی با خودش و همسرش خانم شفیعی همكلاس بودیم. علی پروین را هم از بس اسمش را توی روزنامهها خواندهام میشناسم.بهترین دوستتان كی هست؟دوست چندانی ندارم. آدم تنها و تلخی هستم. در وزارت بهداشت كه كار میكردم، همه میگفتند چطور این آدم اخمو و گیج، داستانهای شاد مینویسد. آن افسردگی خانوادگی در ته ته ذهنم مانده. بهترین كسی كه میتوانم با او در دل كنم، كاغذِ سفید است.و حرف آخر؟دوستی دارم كه انیمیشنساز است. چند تا قصه به او پیشنهاد كردهام كه بسازد. یكیاش ماجرای یك پسته است كه اول با بقیه پستهها میبرندش جایی كه پستهها را باز میكنند و خندان میشوند. این پسته اما دهانش را باز نمیكند و اخمو باقی میماند. هر كاری میكنند، با سنگ میزنند رویش، زیر دندان فشارش میدهند، خندان نمیشود. تا اینكه بچهای میآیدآن را با دندانش بشكند، نمیتواند و لبش زخمی میشود.پسر عصبانی میشود و پسته را پرت میكند روی زمین. این پستة اخمالو، توی خاك ریشه میكند و درختی میشود و هزاران پستة خندان روی آن درخت به وجود میآید. فكر میكنم این، قصة خود من است. آدم تلخی كه هزاران نفر را خندانده و خوشحال كرده است.
منبع : همشهری جوان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 548]