محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826733457
نويسنده: هدى علوى آشنايي با مباني تمدني غرب
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: هدى علوى آشنايي با مباني تمدني غرب
خبرگزاري فارس:نوشتار حاضر بر آن است كه به اجمال - مختصر و كوتاه، اما مفيد - نگاهى به روند شكلگيرى مبانى و اصولى داشته باشد كه تمدن امروز غرب را نتيجه مىدهد.
مقدمه:
گسترش روز افزون اطلاعات و سرعتشگفت آور پيامهاى فرهنگى، سياسى و اقتصادى و هم چنين تاثير بسيار شگرف شگردهاى تبليغاتى غرب در عصر اطلاع و ارتباط بر همگان عيان و آشكار است.
امروزه ارتباطات در جهان بيشترين تاثير را بر جوامع مختلف به جا نهاده كه كشور ايران از اين تاثير و تاثر مستثنى نبوده و نيست. بر اين اساس زمانى مىتوانيم در زمينهى ارتباطات جارى و سارى ميان فرهنگها و نگرشهاى مختلف موفق عمل كنيم كه شناختى كامل نسبتبه عقايد و اصول داشته باشيم. اين شناخت لاجرم و لابد از طريق شناخت مبانى و اصولى است كه پايههاى اصلى تمدن غرب را شكل دادهاند .
در همين راستا نوشتار حاضر بر آن است كه به اجمال - مختصر و كوتاه، اما مفيد - نگاهى به روند شكلگيرى مبانى و اصولى داشته باشد كه تمدن امروز غرب را نتيجه مىدهد.
با نيم نگاهى به تاريخ فرهنگ و انديشهى غرب مىتوانيم چندين دورهى متفاوت و مشخصى را از يكديگر باز شناسيم
1. غرب باستان (از كهنترين روزگار تاسدهى چهارم ميلادى)
2. قرون وسطى (سدهى چهارم تا سدهى چهاردهم)
3. رنسانس (سدهى چهاردهم تا سدهى هفدهم)
4. مدرنيسم (سدهى هفدهم تا سدهى بيستم)
5. دوران پس از مدرن (از سدهى بيستم تا كنون)
بررسى تحليلى هر يك از اين مقاطع، بحثى مفصل و جدا گانه مىطلبد كه به فرصت ديگرى واگذار مىشود. آن چه سعى اين مقال است، بررسى و تبيين اصولى است كه در عصر رنسانس ايجاد شده و پس از آن لايههاى اصلى تفكر مدرن در دوران مدرنيسم را تشكيل مىدهد. اما قبل از بياصيلى اصول با هم ابتدا نحوهى گذر و گذار عصر رنسانس به مدرنيته را به اختصار مطالعه خواهيم كرد.
آشنايى اجمالى با رنسانس
واژهى رنسانس معمولا از نظر ريشهى لغوى ناظر به چهار معنا يا كاربرد است:
1. احيا، رشد و ارتقاى هنر و آموزش، تحت تاثير الگوهاى كلاسيك كه در اواخر قرون وسطى از ايتاليا آغاز گرديد;
2. دورهى زمانى مربوط به فرايند فوق الذكر;
3. فرهنگها و سبكهاى هنرى، معمارى، ادبيات، نقاشى، موسيقى و...كه طى اين دوران سر بر آوردند و رشد و تكامل يافتند;
4. هر گونه فرآيند احيا، نوسازى، نوزايى، رشد و تكاملى از اين دست. (1)
مرحوم دهخدا رنسانس را چنين تعريف مىكند:
«عصر نوزايى، تجديد حيات، احيا، تولد جديد، تجددخواهى، حيات مجدد. (2)
به هر تقدير و با در نظر گرفتن هر معناى لغوى براى رنسانس، مىتوان گفت كه رنسانس به نهضتى فرهنگى اطلاق مىشود كه در اروپا پس از قرون وسطى و شروع عصر مدرن (در قرون 14 تا 17 ميلادى) رخ داد. اين نهضت منجر به پيدايش تمدن سرمايهدارى بر ويرانههاى تمدن فئودالكليسايى قرون وسطايى شد.
به عبارت ديگر، از اواخر قرون وسطى، تحرك معنوى و مادى از خاور زمين و سواحل مديترانهاى شمال آفريقا به سواحل مقابل انتقال يافت و ملتهايى كه قرنها در ركود و سكون فرو رفته بودند، چشم به دنياى جديد گشودند. به همين علت، خود آنها اين دوران را رنسانس يا نوزناميدند و در آن به احياى مجدد ارزشهاى علمى، انسانگرايى و اصلاح دينى، يا نهضت اصلاح كليساى عيسوى پرداختند. مىتوان گفت كه كشف قارهى امريكا و دماغهى اميد در قرن پانزدهم، نظام اقتصادى جهان را متحول ساخت كه مسايلى، چون جنگهاى صليبى، عملكرد نا مطلو، بى مايگى علمى و عملى آيين مسيحيت، به تحول اقتصادى، جنبهى كلامى و فرهنگى بخشيد. در مجموع مىتوان مجموعهاى از عوامل اقتصادى، كلامى، علمى (تجربى) و...را عوامل موجدهى عصر رنسانس دانست. يا فتن منابع ثروت و باز شدن راههاى جديد تجارى، به سرمايه دارى اماد تا از آن پس گسترش يابد و بر نيروهاى مخالف خود كه از همه مهمتر فئوداليسم (3) بود غلبه نمايد.
نتيجهى اين تغييرات، ظهور دو جنبش رنسانس و اصلاح دينى بود كه به زندگى اروپاييان جهت تازهاى داد و ذهنشان را از بند تقليد كوركورانهى كليسا رها ساخت
با ظهور رنسانس، تحولات اقتصادى و سياسى، نتيجهى تحول در مبانى معرفتى قرون وسطايى شدند كه باعث ايجاد تغييرات همه جانبه در زندگى انسان گشتند. اين تحولات و تغييرات به طور كامل مورد پذيرش انسان غربى گشت، چون عملكرد نامطلوب كليسا و اربابان كليسا راهى را براىازگشتباقى نگذاشته بود. (4)
انسان رنسانسى با طرد و دورانداختن همهى مبانى معرفتى خود در قرون وسطى، عصر جديدى را براى خود رقم زد كه تجدد خواهى در همهى مسايل موجود در زندگى بشرى است.
اين تجددطلبى با رشد و پيشرفتسريعى در نهايت، عصر «مدرنيسم» را به ارمغان آورد كه در اين جا با نگاهى گذرا به «مدرنيته» به اصول و مبانى معرفتى آن خواهيم پرداخت
شناختى به اجمال از مدرنيسم اصطلاح «مدرن» از ريشهى لاتين [Modo] اقتباس گرديده است. اين واژه در ساختار اصلى ريشهاى خود به مفهوم «به روز بودن» و يا «در جريان بودن» است. چنين مفاهيم و مضامينى بيانگر تمايزى است كه امور و پديدههاى مدرن نسبتبه امور كهنه و قديمى، يا امور به سته در دوران گذشته دارد. (5)
- فرهنگ پيشرفتهى واژگان آكسفورد، اصطلاح مدرنيسم را به عنوان «نماد انديشهها و شيوههاى نوينى به كار برده كه جايگزين انديشهها و شيوههاى سنتى گرديده و همهى جوانب و زمينههاى زندگى فردى و اجتماعى انسان غربى، به ويژه جنبههاى مرتبط با دين، معرفت ديو زيبايى او را در بر گرفته است» . (6)
- فرهنگ علوم سياسى در شناسايى خود از «مدرنيسم» چنين بيان مىدارد كه مدرنيسم، يا نوگرايى تلاش در جهت هماهنگ ساختن نهادهاى سنتى با پيشرفت علوم و تمدن است. در اين فرهنگ و تحت واژهى «مدرنيته» مىيابيم كه مدرنيسم نمودهاى بيرونى تمدن جديد غرب است و مدرنيناصر درونى فكرى، فلسفى و فرهنگى آن بوده و داراى رشتهاى از مفاهيم اساسى است كه با يكديگر در ارتباطاند. (7)
- در مجموع مدرنيسم در اصطلاح به «شيوههايى از زندگى، يا سازمان اجتماعى مربوط مىشود كه از سدهى هفدهم به بعد در اروپا پيدا شد و به تدريج نفوذى كم و بيش جهانى پيدا كرد» . (8
بنابراين مىتوان مدرنيسم را عصرى پر شتاب دانست كه شتاب در دگرگونى و تحولات تكنولوژيكى، سرعت در ساير عرصهها را موجب شد. علاوه بر آن نهادهايى مدرن به وجود آمد كه صورتهاى اجتماعى جديدى را به همراه خود آورد. اما نكتهى مهم آن است كه تمام اين تغييرات و تح در عرصهى اجتماعى، اقتصادى و سياسى برگرفته از مبانى معرفتى جديدى است كه مدرنيته نام دارد. به عبارت ديگر مىتوان مدرنيسم را حاصل بيرونى و نمايش عينى تفكرات و مبانى مدرنى دانست كه تغييرات اساسى خود را از رنسانس به بعد آغاز كرده است .
پس مىتوان مدرنيسم را مجموعهاى از عناصرى دانست كه رگههاى اصلى آن را تشكيل مىدهد. عناصرى; چون اومانيسم، راسيوناليسم، انديوآليسم، سكولاريسم، دموكراسى ليبرال و كاپيتاليسم كه در فرصتهاى آتى به تفصيل به بررسى و بحث پيرامون هر يك خواهيم پرداخت.
1. اومانيسم (Humanism)
1/1. تبيين
بر اساس آن كه «اومانيسم» پديدهاى است كه در دنياى غرب تولد يافته و رشد و نمود پيدا كرده است، بايستى براى كندوكاو پيرامون تعريف و شناسايى آن به سراغ فرهنگهاى معتبر غربى رفت; دايرةالمعارف «پل ادواردز» ذيل واژهى اومانيسم چنين مىنويسد:
اومانيسم در معناى ابتدايىاش، كه مفهومى تاريخى است، جنبهى اساسى وزيربنايى رنسانس مىباشد، همان جنبهاى كه متفكران از آن طريق كمال انسانى را در جهان طبيعت و در تاريخ جست وجو كردند و تفسير انسان را نيز در اين جهت، جويا شدند. اصطلاح اومانيسم در اين معنا اومانيتاس» (Humanitas) مشتق شده است كه در زمان «سيرون» و «وارو» به معناى تعليم مطالبى به انسان بود كه يونانيان آن مطالب را «پايديا» مىناميدند كه به معناى فرهنگ مىباشد. (
«اومانيسم، جنبشى فلسفى و ادبى است كه در نيمهى دوم قرن چهاردهم، از ايتاليا آغاز و به كشورهاى ديگر اروپايى كشانده شد. اين جنبش يكى از عوامل فرهنگ جديد را تشكيل مىدهد. اومانيسم فلسفهاى است كه ارزش يا مقام انسان را ارج مىنهد و او را ميزان همه چيز قرارهد و به عبارت ديگر سرشت انسانى و حدود و علايق طبيعت آدمى را به عنوان اصلىترين محور انتخاب مىنمايد.
به اين بيان مىتوان اومانيسم را جنبشى دانست كه پس از جريانات نهضت رنسانس پا به عرصهى وجود، نهاده است; جنبشى كه انسان محورى را جايگزين خدا محورى نمود - جنبشى كه انسان را تنها مدار و محور براى ارزيابى همهى مسايل مىداند - حال آن كه در قرون وسطى و قبل ابش رنسانس كليسا و تعليمات كليسا اين نقش محورى را ايفا مىنمود.
2/1. نحوهى شكلگيرىاگر خواسته باشيم پيرامون ايجاد نخستين نطفههاى نهضت اومانيستى به جست و جو و كنكاش بپردازيم بايد در ابتدا شرايط انسان در قرون وسطى را مورد مداقه و بررسى قرار دهيم. بر اين اساس مىتوان گفت كه انسان در قرون وسطى، موجودى كاملا منفعل بوده كه از خود هيچ گونه ايار و ارادهاى نداشت. در اين دوران و پس از حاكميت نسبى و سپس حاكميت علىالاطلاق كليسا بر همهى امور از جمله امور سياسى، كلامى، اجتماعى و حتى امورات شخص امپراطور; همهى اوامر و تصميمگيرىها از جانب آنها صورت مىپذيرفت. حاكميت كليسا و توجيهات عجيب نها راه را بر هر گونه تصميمگيرى و داشتن اختيار و آزادى سلب نموده بود. در اين دوران فشار بيش از حد اربابان كليسا همگان را وادار به اطاعت محض نموده بود كه بالطبع هيچ جايى را براى انديشه ورزى و توجه به استدلال باقى نمىگذاشت. انسان قرون وسطايى بدون هيچ گ اختيارى و بدون آن كه كمترين توجهى به كرامت و اختيارات انسانى او نهاده شود، مجبور به اطاعتبود كه اين امر انديشمندان را با مشكلات عديدهاى روبهرو مىنمود. عدم توجه به انسان و خواستههاى او، انسداد باب علم بر روى انديشمندان و توجه نكردن به شخصيت و حسانها از جمله مواردى بود كه به تدريج و باگذشت زمان مردم را عليه كليسا، اربابان و اعمالشان برآشفت. قرون وسطى دورانى است كه در آن انسان همواره بين دو شهر، شهر خدا و شهر شيطان سرگردان است. بين اين دو شهر جدايى انعطاف ناپذيرى حاكم است كه در نهايت تعابير آسماى و زمينى بودن بر آنها استوار مىشود.
انسان قرون وسطايى اگر به جسم خود و امور مادى خويش بهايى مىداد، ديگر روحانى نبود و رابطهاش با شهر خدا قطع مىشد و اگر روحانى بود لزوما نمىتوانستبه جسم خود بپردازد; (10) امور مادى منحصر در شهر شيطان بود و امور روحانى در شهر خدا به تجلى مىن
آدمى در اين دوره توانايى و قابليتبرقرارى ارتباط بدون واسطه با خداوند را نداشت و نيازمند واسطهگرى قديسين و اربابان كليسا بود و به عبارت خلاصهتر توانايى و اختيار انسان ناديده گرفته شده بود. (11
نتيجهى طبيعى اين امور و ناديده انگاشته شدن مكرر انسان توسط كليسا - در دورهى رنسانس تولد نهضتى بود كه در راه اعادهى آزادى از دست رفتهى انسان، ابتدا به اصلاح دينى همت گماشت و پس از چندى به نحو افراطى به انكار آن چه با نام دين بر او تحميل كرده بودند دد. آن چه توسط صاحبان كليسا در قالب سيمايى زشت و كريه از دين ترسيم شده بود، اين كه نهضتى تحت عنوان اومانيسم بود كه سعادت آدمى را در بازگشتبه روزگار باستان و به بيانى ديگر بازگشتبه روزگار شرك بداند. آنان عقيده داشتند كه آن روزها انسان بدون تقيد به دين و يسا و حاكمان كليسا به استعدادهاى وجودى خويش تكيه مىكرد و راه رسيدن به آن عصر از مجراى فرهنگ و ادبيات كلاسيك امكانپذير است. (12)
3/1.فعاليتها و افكار اومانيستها بر آزادى يونانيان روزگار سقراط، كه مىتوانستند آزادانه دربارهى حساسترين مسايل دينى و سياسى بحث كنند، غبطه مىخوردند و آن را مىستودند.
آنان در ابتداى فعاليت، پرداختن به هنر و ارايهى هنرهاى متفاوتى; چون نقاشى، مجسمه سازى و... را مؤثرترين راه مىپنداشتند كه كاملا هنر را از هنر حاكم بر قرون وسطى متفاوت و متمايز مىسازد. هنر اومانيستى ديگر به عالم غيب و آخرت نمىانديشيد و به واقع هر آن چ كه مشاهده مىنمود به تصوير مىكشيد. به اين نحو اومانيسم راه گسترش خود را گشود تا آن جا كه گرايشات اومانيستى بعضى از مقامات كليسايى را نيز تحت تاثير قرار داد. به عنوان مثال نيكلاى پنجم، نخستين پاپ اومانيست، مقامات روحانى را به فضلا و دانشمندان واگذار مىد و به مراتب فضل و دانش آنان احترام مىگذاشت. (13)
اين روند گام به گام اومانيسم را به جلو راند تا آن جا كه مكاتب فلسفى زيادى در غرب; از جمله كمونيسم، پراگماتيسم، پرسوناليسم (مكتب اصالت روح) و اگزيستانسياليسم نتيجهى تفكرات اومانيستى به شمار مىروند.
اما اگر بخواهيم به اجمال نگاهى به اصول و مواضع تفكرات اومانيستى بيندازيم، چنين مىيابيم كه:
الف: انسان ميزان و معيار همه چيز است;
ب: به منظور احيا و توسعهى استعدادهاى گذشتگان بازگشتبه فرهنگ روزگار باستان ضرورى است كه اين امر از طريق مطالعهى ادبيات كلاسيك يونانيان تحقق مىياب
ج: بر آزادى و اختيار انسان تاكيد شده است;
د: واسطهگرى سران روحانى، بين خدا و انسان انكار مىشود;
ه: قدرت و سرنوشت، مطلقا به انسان واگذار مىشود و انسان مركز عالم تلقى مىشود;
و: خود انسان با خود خداوندى برابر فرض مىشود;
ز: عقل انسانى رهبرى بشر را به عهده مىگيرد و دين از فرماندهى خلع مىگردد;
ح: شايستگى شخصيتى افراد انسانى مىتواند بدون ايمان به خداوند متحقق شود;
ط: انسان بايد كاملا بر خود متمركز شود. (14)
2. سكولاريسم:
1/2. تبيين:
سكولاريسم (secularism) واژهاى انگليسى است و از ريشهى لاتين [seculum] به معناى يك برههى زمانى معين، گرفته شده است
«فرهنگ نشرنو» در بيان واژهى [secular] مفاهيم غير مذهبى، غير روحانى، عرفى، دنيوى و مادى را مىآورد. (1)
براى سكولاريسم، تعاريف متعددى ارايه شده است كه برخى ناظر به بعد فكرى است; نظير آن كه گفته مىشود:
«سكولاريسم نظام عام عقلانى است كه در آن، روابط ميان افراد، گروهها و دولتبر مبناى عقل تنظيم مىگردد.
اين تعريف، چون تنها به يكى از اصول سكولاريسم اشاره دارد، تعريفى كامل نيست. برخى تعاريف ناظر به روند شكلگيرى سكولاريسم است كه در خلال آن، به تدريج، حقوق، وظايف و امتيازات كليسا به نهادهاى غيرمذهبى منتقل مىشود. برخى تعاريف ديگر، سكولاريسم را به مثابهى نظام منسجم فكرى مىانگارند كه پس از رنسانس به صورت يك نگرش يا جهان بينى درآمده و با نگرشى كه در قرون وسطى حاكم بود، تمايز ماهويى دارد و مبناى آن، انسان گرايى، تجربه گرايى و عقلانيت است. پس سكولاريسم اشاره به جدايى دين از سياست دارد، به گونهاى كه هيچ يك آن دو، در حوزهى ديگرى دخالت نكند.(2)
2/2. عوامل مؤثر در شكلگيرى سكولاريسم; دورهى رنسانس همراه با طرد كليسا و فراموشى واقعيت الهى و دينى شروع شد. در حقيقت عوامل شكل دهندهى به سكولاريسم همان نقايصى است كه قرون وسطى حامل آنهاست كه برخى از آنها عبارتند ا
الف: نارسا بودن تعاليم كليسا و مسيحيت:
به لحاظ آن كه در ابتداى قرون وسطى حاكميت محدود كليسا تبديل به حاكميت علىالاطلاق گرديد، كليسا را تصور بر آن داشت كه مىتواند با استبداد و زورگويى هم چنان مطلقالعنان براند; حال آن كه پيشرفت علم و انديشه در مقابل اين حركت ايستاد . با افزايش معرفت و جهان بينى آدميان و گسترش گسترهى معرفتى، مخاطبان كليسا شرط استمرار دينمدار بودن را استدلالى شدن عقايد و افكار منتشر شدهى از سوى كليسا اعلام مىكردند كه كليسا از اين كار سرباز مى فقدان يك نظام منسجم عقلانى قدرت دفاع را از كليسا گرفت و مردم در مقابل آن خواستار حذف مسيحيت از اجتماع شدند . علاوه بر آن، به لحاظ آن كه كليسا درحالى كه دسترسى به حقايق را منحصر به خود مىدانست، فاقد متن وحيانى و مصون از تحريف بود و خرافات بسيارى در دين واد شده بود كه جايى براى رشد و پيشرفتباقى نمىگذاشت.
طبيعى است كه پس از سپرى شدن مدت زمانى جايگاه كليسا در جامعه از بين رفته و مردم به دنبال آيين و مسلكى خواهند رفت كه فطريات آنها را زير پا نگذارد. روحيهى حقيقتجويى و كنكاشگرى يكى از امور فطرى است كه در هر انسان وجود دارد و كليسا آن را به راحتى ناديدهت. در نتيجه و تنها عكس العمل ناديده انگاشتن خود كليسا خواهد شد.
به دليل آن كه كليسا قدرت تعليم آموزههاى دينى را نداشت و علاوه بر آن اين آموزهها قدرت پاسخگويى به مردم را نداشت; يعنى به موازات رشد گسترهى تفكرات مردم ديگر اين تعاليم جذابيتخود را از دست داده ب
ب: نهضت دينى (رفرميسم):
نهضت اصلاح دينى، جريانى بود كه طى آن، از نفوذ مذهب به تدريج كاسته شد. مارتين لوتر (1483- 1546 م) از پيشگامان اين حركت، با هدف اصلاح و پيرايهزدايى از آيين مسيحيت و برقرارى انضباط در آن، ديدگاههاى جديدى را عرضه كرد; اصل خود كشيشى را كه مشوق فردگرايى بومورد تاكيد قرار داد و با اين هدف، انجيل را به زبان آلمانى ترجمه كرد. تفكيك دين از سياست، از ديگر اصول مورد اشارهى وى بود. لوتر اظهار داشت كه پادشاهان قدرت خود را به طور مستقيم از خدا مىگيرند و وظيفهى كليسا تنها پرداختن به امور معنوى و روحى است
به هر حال، نهضت اصلاح دينى، در پيدايش طرز فكر جديد، نقشى اساسى داشت و باعث درهم شكستن حاكميت كليسا و ظهور فلسفهى سياسى جديدى شد. از پيامدهاى اين حركت، درگيرى فرقههاى مذهبى بود كه موجب از بين رفتن قداست دين و زمينه سازى براى سكولاريسم شد. (3)
«مارتين لوتر» خود يكى از كشيشان مسيحى بود كه همچون هم سلكان خود اعتقاد به آن نداشت كه فهم اناجيل اربعه لزوما نياز به واسطه گرى كشيشان دارد. لوتر معتقد بود كه انسان با بهرهگيرى از بنمايههاى عقلى خود مىتواند در نقش اين واسطه عمل كند، فلذا تصميم گرفمقابل تمام خرافاتى كه عليه كليسا و دين مسيحيت قد علم كردهاند بايستد. بر اين اساس روزى در ميدان اصلى شهر دستهاى از برگههاى خريد و فروش بهشت و جهنم را پاره كرد و از مردم خواست تا براى فهم بى واسطهى دين اقدام كرده و از عقل خود مدد جوين
در حقيقت مارتين لوتر اقدامى عليه خرافهپرستى كليسا نمود اما به دليل افراطهاى بيش از حد كليسا جايى براى ايجاد تغييرات در كليسا باقى نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد يا سازمانى بود كه به نوعى سهمى از دين و مذهب داشت و بدين وسيله بسترى جهتشكلگيرى سكولسم آماده گشت.
3/2. پايههاى اصلى تفكر سكولاريسم:
الف: اومانيسم:
اومانيسم يا انسان مدارى هويتى جديد است كه غرب پايههاى فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. اين نحوه تفكر ملاك و تكيه گاه تبيين و تشخيص ارزشها و ضد ارزشها را انسان دانسته و براى اين شناخت هيچ مبدا ماورايى قايل نيست و (تفصيل اين بحث در بخش پيشين آمد.
ب: عقل مدارى يا راسيوناليسم:
راسيوناليسم يكى از بنيادهاى فكرى سكولاريسم است كه به معناى قدرت عقل انسان براى درك مسايل است. داورى نهايى در زندگى بشرى به عهدهى عقل است آن هم عقل مستقل از وحى و آموزههاى معرفتى دينى. به اين بيان كه تا قبل از رنسانس و در ديگر اديان عقل و انديشه از جايگ محورى خاصى برخوردار است اما عقلى كه به عنوان رسول باطنى شناخته مىشود يعنى عقل در كنار و با تكيهى وحى و معارف دينى.تاكيدهاى مكرر خداوند متعال بر تدبر و انديشه و نهى از عدم تفكر و تعقل نشاندهندهى جايگاه محورى عقل و عقل ورزى در دين مبين اسلام اس
اما آن چه عقل مدارى رنسانس را از ساير عقلانى بودنها جدا مىكند، استقلال اين عقل از وحى است، به عينيت نشستن اين تصور كه بشر ديگر نيازى به يك منبع ماوراء الطبيعى ندارد و با تكيهى صرف به عقل و انديشه مىتواند نگرش خود را سامان بخشد. اين افراطىنگرى نيزتيجهى عملكرد نامطلوب كليسا و كليسامداران است كه با چشم پوشى از اين عنصر و جايگاه آن در نظمبخشى زندگى انسان، به وجود آمد. در حقيقت «عقل» در دورهى رنسانس در مقابل «دين» قرار مىگيرد و در نهايت عقل ابزارى يا محاسبهگرى صرف را براى فرهنگ غرب به اآورد.
3. ليبراليسم Liberalism
1/3- تبيين
در فرهنگهاى متداول علوم سياسى «ليبرال» به كسى اطلاق مىشد كه در جناح معتدل بورژوارنى قرار داشت و طرفدار آزادى از قيد و بندهاى اقتصادى و اجتماعى عصر فئوداليسم بود. اكنون معمولا به كسى ليبرال مىگويند كه از نظر اقتصادى موافق عدم دخالتيا كاهش نظارت ر فعاليتها و به بيان ديگر، طرفدار اقتصاد اجتماعى مبتنى بر بازار و محدود كردن قدرت انحصارات اقتصادى باشد و از نظر سياسى موافق حكومت پارلمانى (پارلمانتاريسم) و آزادىهاى فردى باشد. (1)
اما ليبراليسم، يكى از شايعترين و قديمىترين آموزههاى فلسفى - سياسى عصر حاضر است كه در قاموس سياسى به جريانى گفته مىشود كه در قرن 18، يعنى در دوران اوج بورژوارنى صنعتى پديد آمد. در اين زمان محتواى شعار اصلى ليبراليسم، فرمول آزادى سرمايه و آزادى تجارت. از آنجا كه در آغاز پيدايش ليبراليسم، بزرگترين مانع بر سر راه آزادى عمل، مناسبات فئودالى و سلطنت مطلقهى فئودالى بود، شعار اصلى ليبراليسم در عرصهى سياست عبارت مىشد از مخالفتبا استبداد مطلقه، دفاع از پارلمانتاريسم (2) و آزادىهاى بورژ
اين واژه در ابتدا پس از انقلاب كبير فرانسه توسط فرانسواگيزو (1874- 1787) مورخ و رجل دولتى فرانسه وارد عرصهى واژههاى سياسى گشت. (3)
2/3. ريشههاى شكلگيرى:ليبراليسم به مدد انديشههاى افرادى چون «جانلاك» و با اشكال گوناگون در زمينههاى مختلف فرهنگ، دين و اقتصاد به ظهور پيوست و بيشتر به آزادىهاى بشر از قيودى كه كليسا در حيطهى دين ايجاد كرده بود نظر داشت تا رهايى انسان از قيد و بندهاى اجتماعى و حق
شعارهايى همانند ليبراليسم و دموكراسى در انديشهى كسانى كه از تقيدات ساختگى كليسا و نهادهاى مذهبى، ملول و رنجيده خاطر شده بودند، موقعيت ويژهاى يافت و انسان غربى به اميد دستيافتن به آزادى از الزامهاى دينى از اين انديشههاى به ظهور رسيده به خوبى استقبد. اين تفكر به خصوص در ابتداى انقطاع بشر از مذهب و عناصر مذهبى در اذهان مردم مغرب زمين بسيار شكيل و پسنديده جلوه نمود و به اين ترتيب به سرعت جايگاه خود را در جوامع غربى باز يافت.
اين نحوهى نگرش هيچ گاه نتوانست در نهايت انسانى كاملا آزاد تربيت كند. اگر چه با تلاشهاى خود توانست جايگاه اصلى دين، مذهب و كليسا را در جامعه كم رنگ كند، اما طولى نكشيد كه انسان غربى با غرق شدن در فرعونيت انسانمدارى خود، ارمغانى چون افزايش فساد و فحشا به حد اعلاى خود هديه نمود.
ليبراليسم، دموكراسى، اومانيسم و ناسيوناليسم همگى از پيامدهاى منفى و سوء انقطاع انسان غربى از منبع مافوق طبيعت است. (4)
ليبراليسم جانلاك، آن چنان كه خود بر آن تاكيد مىورزد در اصل، منشا و بستر پيدايش خود را در آزادى طبيعى بشر «از هر گونه قدرت ما فوق زمينى» مىداند و اين در حالى است كه جانلاك خود درگير قانون طبيعت و گفتمان متناقض از آزادى مانده است. او از طرفى بشر را از هر گونه قانون ما وراء الطبيعه مىداند و از طرفى قانونمندى را هيچ گاه منافى با آزادى نمىپندارد كه اين خود تناقضى آشكار است. (5)
نقش ليبراليسم لاك در شكل پذيرى فرهنگ ليبرال - دموكرات سدهى نوزدهم و بيستم غرب و به ويژه امريكا به اندازهاى حايز اهميت است كه امريكايىها لاك را «پيامبر انقلاب امريكا» ناميدند كه نشان دهندهى ميزان اثر گذارى جانلاك مىباشد.
3/3. اصول ليبراليسم
آمد كه اصطلاح ليبراليسم هم زمان با انقلاب فرانسه در كشور اسپانيا تحت عنوان شعار «آزادى، برابرى، برادرى» متداول شد و كم كم با نظريههايى كه انديشمندان ليبرال مطرح كردند به صورت يك فلسفه و مكتب سياسى مطرح شد. ليبراليسم داراى اصول و قواعدى است كه مهمترينها را مىتوان در موارد زير خلاصه نمود:
الف: اصالت فرد lndividualism
فردگرايى واژهاى است كه در مقابل اصالت جمع يا Colectivism مطرح مىشود. منظور از فردگرايى اين است كه انسان و حقوق فردى او از اعتبار و اهميت زيادى برخوردار است، حقوقى مانند حق حيات، حق مالكيت و يا حق زوجيت. منظور از مطرح كردن اصالت فرد در واقع اين است كه دتها نبايد اين حقوق و آزادىهاى فردى را محدود كنند، بلكه بايد صيانت كننده و پاسدار اين حقوق باشند.در مقابل اين واژه اصالت جمع قرار دارد كه حفظ حقوق اجتماعى و حقوق جامعه بر حقوق فرد مقدم بوده و ترجيح دارد.
اين نوع از تفكر، مالكيتخصوصى را شرط ضرورى آزادى دانسته و با دخالت دولت در امور اقتصادى و اجتماعى مخالف است و دخالت دولت را تنها در صورتى كه به منظور تامين آزادى عمل فرد انجام گيرد مجاز مىشمرد.
ب: اصل رضايت و قرارداد Concent
طبق اين اصل هر حكومتى براى آن كه مشروعيت داشته باشد بايد از رضايت مردم برخوردار باشد، به عبارت ديگر در فلسفهى ليبراليسم گفته مىشود كه مشروعيتيا Legitimacy يك حكومت مبتنى استبر رضايت مردم. برخى از انديشمندان غربى نيز براى توجيه مسالهى ضرورت رضايت از نظريهى «قرارداد اجتماعى» (7) استفاده كردهاند. رضايت مردم از حكومت در كشورهاى ليبرال از طريق مشاركت مردم در امر انتخابات صورت مىگيرد و انتخابات وسيله و معيارى است كه مردم ميزان رضايتخود را از يك نظام سياسى نشان مىد
ج: اصل آزادى در داشتن حق انتخاب Freedom as choice
طبق اين اصل گفته مىشود كه هر شخصى بايد امكان انتخاب ميان دو يا چند فرد يا شىء را داشته باشد و بنا بر سليقهى خود و منافع و مضراتى كه خود تشخيص داده است تصميم بگيرد. در اين نظريه گفته مىشود كه انسان يك موجود عقلايى است و بر اساس همين عقل مىتواند من مصالح خود را تشخيص بدهد، به همين جهت در عمل هم بايد آزاد باشد. آزادى در انتخاب شغل، انتخاب زمامدار و حكومت و... مصاديقى از اين اصل هستند.
اين اصل در مقابل نظريهى افلاطون قرار مىگيرد. او اعتقاد داشت كه تودهى مردم يا عوام الناس بر اساس عقل و خرد تصميمگيرى نمىكنند، بلكه بر اساس احساسات تصميم مىگيرند اما نظريه پردازان ليبرال مىگويند اكثريت انسانها عاقلند و بر اساس همين رهنمودهاى يمگيرى مىكنند.
پىنوشتهاي بخش 1:
1. آقا بخشى، على; افشارى راد، مينو، فرهنگ علوم سياسى، ص 187.
2. پارلمانتاريسم يا حكومت پارلمانى، نظام مبتنى بر قانون اساسى است كه در آن نقش رهبرى كنندهى كشور بر عهدهى پارلمان است. پارلمانتاريسم هنگامى محقق مىشود كه حكومت در برابر پارلمان مسؤوليت داشته باشد. در نهايت; نظامى كه در آن، پارلمان در مقام قوهى مقننود دارد و قوهى مجريه در برابر آن مسؤول است و گماردن وزيران با راى اعتماد پارلمان انجام مىگيرد نظام پارلمانتاريسم مىباشد
3. آقا بخشى، همان.
4. رهنمايى، سيد احمد; غربشناسى، انتشارات مؤسسهى آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، ص 137.
5. جونز، خداوندان انديشهى سياسى ; ترجمهى على رامين، ج 2، ص 203.
6. رهنمايى ; همان، ص 139.
7. قرار داد اجتماعى يا social contract نام يكى از آثار مهم ژان ژاك روسو (1778- 1712) است كه در آن، اين نظريه تعقيب مىشود كه هر رژيم اجتماعى بايد نتيجهى موافقت آزاد و قرارداد بين مردم باشد. اين نظريه، اساس فلسفى دولتى را بيان مىكند كه در آن اصل حق الهلطنتيا پادشاهان جايش را به اصل رضايت مردم براى زندگى در پناه قدرت و عدالت دولت مىدهد. اين نظريه در قرون 17 و 18 در اروپا تكوين يافت و لوياتان توماس هابز، قرار داد اجتماعى ژان ژاك روسو و دو رسالهى درباب حكومت جان لاك از مهمترين آثار در اين مورد به شمىروند. اين نظريه براى تبيين اصل تاسيس دولت از يك حالت فرضى به نام حالت طبيعى آغاز مىكند كه مردم از آزادى مطلق فردى برخوردارند ولى در عين حال خود اين آزادى براى آنها خطرات فراوان جانى، مالى واستثمارى در بردارد. لذا مردم براى رفع اين خطرها با هم وارد ى قرارداد اجتماعى مىشوند و از طريق آن، آزادىهاى فردى مطلق را به دولت واگذار مىكنند و دولت نيز حفظ و تضمين نظم و تامين نيازهاى اجتماعى را به عهده مىگير
پىنوشتهاي بخش 2:
1) نوذرى، حسينعلى; صورت بندى مدرنيته و پست مدرنيته (نقش جهان، تهران: 1379)، ص 81.
2) دهخدا، على اكبر; لغت نامهى دهخدا، واژهى رنسانس.
3) فئوداليسم يا زمين دارى (Feualism) كه به بزرگ مالكى، نظام خان خانى، ملوك الطوايفى و رژيم ارباب - رعيتى نيز ترجمه شده است، به آن نظام اجتماعى - اقتصادى اطلاق مىشود كه اساس آن را تيول (واگذارى درآمد و هزينهى ناحيهى معينى است از طرف پادشاه و دولتبه ص بر اثر ابراز لياقتيا به ازاى حقوق ساليانه. معين، محمد; فرهنگ معين، ج 1، ص 1183) تشكيل مىدهد. مناسبات توليدى جامعهى فئودالى بر اساس مالكيت ارباب بر زمين و وابستگى شخصى دهقانان به ارباب فئودال قرار داشت. در اين نظام، رعيت ديگر بنده نبود و مستقلا فروخنمىشد، رعيت همراه زمين به فروش مىرفت و به مالكجديد منتقل مىشد. (آقا بخشى، على; فرهنگ علوم سياسى; مركز اطلاعات و مدارك علمى ايران، تهران: 1374، ص 123)
4) پارسانيا، حميد، حديث پيمانه (معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى، دفتر نهاد مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، قم: 1376)، ص 113.
5) رهنمايى، احمد; غربشناسى (انتشارات مؤسسهى آموزشى و پژوهشى امام خمينىقدس سره. قم: 1380)، ص 132
6) همان، ص 133.
7) آقا بخشى ; همان، ص 210.
8) آنتونى گيدنز; پيامدهاى مدرنيت، ترجمهى محسن ثلاثى (نشر مركز، تهران: 1377)، ص 4.
9) صانع پور، مريم; نقدى بر مبانى معرفتشناسى. (انتشارات مؤسسهى فرهنگى دانش و انديشهى معاصر، تهران: 1378)، ص 17 (به نقل از دايرة المعارف پل ادواردز)
10) همان، ص 38.
11) براى مطالعهى بيشتر ر.ك. به: تاريخ تمدن ويل دورانت، ج 5.
12) صانع پور; همان، ص 44.
13) برتراندراسل، تاريخ فلسفهى غرب، ترجمهى نجف دريا بندرى، ص 14.
14) صانع پور; همان، ص 32.
پىنوشتهاي بخش 3:
1. جعفرى، محمد رضا; فرهنگ نشرنو، ص 1110.
2. نوروزى، محمد جواد; فلسفهى سياست، ص 46.
3. هارولد لاسكى، سير آزادى در اروپا; ترجمهى رحمت ا... مقدم مراغهاى، ص 14.
..........................................................................................
منبع: باشگاه انديشه
انتهاي پيام/
پنجشنبه 14 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 248]
-
گوناگون
پربازدیدترینها