تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس غمى از غم‏هاى دنيا را از مسلمانى برطرف نمايد، خداوند غمى از غم‏هاى روز قي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816863586




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقتي قله‌ها فرو مي‌ريزند...


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: وقتي قله‌ها فرو مي‌ريزند...


1

چرا

وقتي قله‌ها فرو مي‌ريزند

و قامت‌ها فرو مي‌افتند

ما بيدار مي‌شويم؟!

اي كاش‌

قبل از

مي‌گفتيم‌

اي كاش...1!

خدا مادر من و همه رفتگان شما را رحمت كند. مادرم در دوران زندگي پرمشقت خود، گاهي كه دلش از بي‌مهري ناخواسته ما به درد مي‌آمد و مي‌خواست ما را از خواب غفلت و فراموشي بيدار كند در گوش ما اين بيت را زمزمه مي‌كرد:

مرا در زندگي مگذار غافل‌

چو مردم بوسه بر خاكم چه حاصل؟

و به راستي كه درد بزرگي است. غفلت از خود، از خدا، از خويشاوندان، دوستان، همراهان و... نتيجه محتوم غفلت نيز هميشه دريغ و حسرت است؛ ولي چه سود كه با گفتن و فرصت‌هاي از كف رفته دوباره به دست نمي‌آيد.

تا چندي پيش، شخصيت بزرگي به نام در همسايگي ما زندگي مي‌كرد. بانويي فرهيخته، انديشمند و انسان‌دوست كه در مسير بيداري انسان‌ها گام برمي‌داشت و سرودهاي رهايي خود را مومنانه در گوش مغضوبين زمين زمزمه مي‌كرد. او در ميان ما بود، با ما بود، از ما بود، ولي ما را نمي‌ديديم و چتري از بر سر او نمي‌گسترديم.

او در كوچه‌هاي خاكي دنيا با زنبيلي از راه مي‌رفت و ما بي‌تفاوت از كنار نام بزرگ او مي‌گذشتيم و وجود روشن او را انكار مي‌كرديم، تا ناگهان يك روز و ما در حسرت او مانديم. اما نه، گويا باد ما را با خود برده است كه در آيينه زمان، چهره خويش را نمي‌بينيم. چرا كه صفارزاده و صفارزاده‌ها چهره روشن فرهنگ ما هستند، ولي افسوس كه ما از ديدن و فهميدن آنان غافليم. آيينه‌ها دروغ نمي‌گويند. ما چهره نجيب و اصيل خويش را از ياد برده‌ايم. اي كاش توفاني خواب ما را برآشوبد و در كاسه چشمان نابيناي ما، جرعه‌اي اكسير بيداري بريزد، اي كاش...!

ز سنگ تفرقه روزگار بي‌خبرند

جماعتي كه دليرند در جدايي هم2

2‌

و يكجا چاپ و منتشر مي‌شود كه متاسفانه مطبوعات و ديگر رسانه‌ها براين رويداد مهم هنري توجهي در خور انتظار نشان نمي‌دهند و خواست دروني قشر وسيع طالبان شعر امروز را بي‌پاسخ مي‌گذارند. به ويژه آن كه سبك و شيوه نوين شعر صفارزاده، شايستگي و سزاواري‌هاي فراواني را با خود دارد كه براي ارتباط و پيوند در خور با خوانندگان و خواهندگان شعر امروز، نيازمند توجه منتقدان و صاحب‌نظران وارسته است تا ارزش نوآفريني‌هاي او را گره بگشايد و شگرد و ويژگي‌هاي كار او را برشعرخوانان روشن نمايند.3>

نكته‌اي كه شاعر معاصر محمدرضا عبدالملكيان درباره بي‌مهري به صفارزاده و آثار او گفته، واقعيت تلخي است كه نه تنها در مورد ايشان، بلكه در مورد بسياري از بزرگان و انديشمندان عرصه فكر و فرهنگ مصداق دارد. واقعيت تلخي به نام و سكوتي از اين جنس يعني: انكار، بايكوت، حذف، ديكتاتوري ادبي و در نهايت خود را به و زدن و خيلي از چيزهاي ديگر كه بيان آن با زبان واژه‌ها امكان پذير نيست.

با كمال تاسف بايد گفت كه در عرصه فرهنگ همواره هستند كه تاب تحمل ديگران را ندارند و نشستن يك نام در كنار نام خود را به معناي تنگ شدن عرصه برخود مي‌دانند و آن را برنمي‌تابند. از همين رو به هر شيوه‌اي براي حذف نام ديگران متوسل مي‌شوند كه برترين اين شيوه‌ها، توسل به ، و به تعبيري رساتر است.

زنده‌ياد جلال آل‌احمد كه در زمان حيات خويش دست اين جماعت مدعي و را به خوبي خوانده بود، با دلي خون و بياني افشاگر درباره اين جماعت چنين مي‌نويسد:



صفارزاده خود نيز به اين نكته پي برده بود. چرا كه قدر و اندازه خويش را مي‌شناخت و به ظرفيت‌ها و قابليت‌هاي علمي و ادبي خويش به خوبي واقف بود. از همين رو از سكوت و بي‌مهري‌هايي كه در حق او مي‌شد مي‌فهميد كه جرياني در عرصه ادبيات درصدد حذف نام اوست، ولي عليرغم اين بي‌مهري‌ها و حركت‌هاي موذيانه جمعي از متشاعران جاه‌طلب روزگار خويش كه بيش و پيش از همه، به دنبال نام و نان خويش بودند، از آنجا كه همواره خود را در پرتو عنايت و هدايت الهي مي‌ديد، با تلاش و كار شبانه‌روزي و با ايمان و اعتمادبه‌نفس بالا - استوار و ثابت قدم - به راه روشن خود ادامه داد و با سربلندي رسالت انساني خويش را به انجام رساند.

صفارزاده خود در اين باره چنين مي‌گويد:

بايد از شعر بد تعريف كند تا وقتي كه كتابش درآمد، مورد تعريف واقع شود.5>

بي‌پرده بايد گفت تا زماني كه آفت و مانند موريانه به جان ادبيات ما افتاده است و پيكره ادبيات‌ ما را از درون و برون مي‌جود، اميدي به رستگاري ادبيات ما نيست؛ حال آن كه ما در سر سوداي نيز داريم! تا زماني كه ما در جبهه‌اي واحد به روي همديگر شمشير كشيده و به تكفير هم قامت برافراشته‌ايم، نبايد انتظار داشت كه ديگران به تاييد و تكريم ما همت كنند.‌

جاي افسوس و دريغ است به جاي اين كه ما در جبهه فكر و فرهنگ همديگر باشيم، به نشانه تهديد را در نماي درشت تكثير كرده‌ايم و در چشم هم مي‌كوبيم، و اين يعني عقب‌ماندگي فرهنگي، يعني اين كه ما هنوز صغيريم و به بلوغ نرسيده‌ايم، يعني اين كه ما هنوز در دايره مي‌گرديم، نه در دايره ، و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل:

غفلت نگر كه پشت به محراب كرده‌ايم‌

در كشوري كه قبله‌نما موج مي‌زند6!

3‌

بر هيچ روشن‌انديش آزاده و انسان دوستي پوشيده نيست كه نماد است و هم امري مذموم و ناپسند، اما فرهنگ غرب براي بشريت دستاوردهاي مثبتي هم به ارمغان آورده است كه اگر بخواهيم از دايره عدل و انصاف خارج نشويم بايد همان گونه كه جنبه‌هاي منفي فرهنگ غرب را انكار كنيم، برروي نقاط مثبت نيز دست بگذاريم و در پاره‌اي موارد از آنان بياموزيم.

يكي از جنبه‌هاي سازنده فرهنگ غرب، تعامل مثبت و گفتمان حرفه‌اي بين هنرمندان است؛ به اين معنا كه اصحاب ادب و هنر در كشورهاي غرب، در كار نفي و انكار يكديگر نيستند و در تعاملي سازنده و مثبت، در مسير تكامل و بالندگي هنري به يكديگر مدد مي‌رسانند. اين نكته‌اي است كه شنيدن آن از زبان فردي چون صفارزاده كه چند سال ساكن آمريكا و انگليس بوده و در فضاي فرهنگ غرب تنفس كرده است، خالي از لطف نيست.

...

در ايران اما اوضاع به گونه‌اي ديگر است. به‌خصوص در دهه‌هاي سي و چهل كه عصر روشنفكران سرخورده، مايوس، دين‌گريز و لاييك است و صفارزاده شاعري مذهبي و دين‌باور؛ چنان كه خود در شعري به صراحت گفته است:

خدا و شعر

اينهايند پيوندان جاويدم8

صفارزاده بعد از بازگشت از آمريكا، هرگز شاهد چنين برخوردهاي شوق‌برانگيزي از سوي جامعه ادبي ايران با آثارش نيست. در اينجا همه گرفتار خويشند، به اين معنا كه همه مي‌خواهند براي بزرگ شدن و قد كشيدن ديگران را از جايگاه خود پايين بكشند!

در ايران غالبا هيچ شاعري، شاعر ديگر را به رسميت نمي‌شناسد و همه تنها درصدد اثبات شاعري خويشند و بس! در اين ميان هم بهانه و دستاويزي است براي تسويه حساب‌هاي شخصي اين با آن، و اين گروه با آن گروه، چرب كردن سبيل منتقدين قلم به دست نيز براي بالا بردن كوتوله‌هاي ادبي، سنتي است پسنديده و نيكو!‌

در چنين روز و روزگاري است كه شعر انسان محور و رسالت‌‌مدار صفارزاده - با تمام برجستگي‌ها و برتري‌ها‌ - مورد غضب هنربندان بي‌مايه قرار مي‌گيرد و از متن به حاشيه رانده مي‌شود و چهره ادبي او براي سال‌ها در هاله‌اي از خاموشي و فراموشي قرار مي‌گيرد.

4‌

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ورق برمي‌گردد و صفارزاده به عنوان شاعري متعهد و دين‌مدار در مركز ثقل فعاليت‌هاي فرهنگي و ادبي قرار مي‌گيرد. او بعد از انقلاب با بيداري بيعتي دوباره مي‌كند و به مي‌شتابد. اما در طول سال‌هاي بعد از انقلاب - هرچند در جبهه انقلاب، شاعران او را قدر مي‌دانند و برصدر مي‌نشانند، اما در جبهه ديگر، شاعران لاييك و دگرانديش در مورد صفارزاده و شعر او همچنان روزه سكوت مي‌گيرند و در محافل و مجامع ادبي خويش، نامي از او به عنوان يك شاعر مدرن و پيشرو برزبان نمي‌رانند، تا اين كه آن واقعه ناگهان در مي‌رسد و اين بانوي سپيدخوان باصداي ناب اذان به آسمان مي‌كوچد و با روشنايي و رستگاري هم‌آغوش مي‌شود.‌

بعد از خاموشي او، همان جماعتي كه تا ديروز برشعرهاي سپيد او - به جرم ايدئولوژيك بودن - خط بطلان مي‌كشيدند و آنها را در زمره شعارها و بيانيه‌هاي سياسي به شمار مي‌آورند - براي عقب نماندن از قافله - در صف طرفداران سينه چاك او قرار گرفتند و در طرفه‌العيني اشعار او را از فرش به عرش بردند و در تحليل‌ها، تفسيرها و مصاحبه‌هاي رنگارنگ خود، نام او را در رديف مدرن‌ترين و آوانگاردترين شاعران معاصر ايران به ثبت رساندند! البته ناگفته پيداست كه اين جماعت پيش از اين نيز به جايگاه بلند علمي و ادبي صفارزاده در ادبيات معاصر واقف بوده‌اند، ولي - به هزار و يك دليل - مصلحت خود و همقطاران خويش را در اين مي‌ديدند كه از اقرار به آن خودداري كنند. غافل از اين كه خورشيد حقيقت براي هميشه پشت ابر نمي‌ماند:

5‌

درياب فيض صحبت روحانيان كه زود

چون بوي گل ز سينه گلزار مي‌رود

منوچهر آتشي - كه يادش به خير باد - در يادداشتي كه در روزهاي پاياني عمر خويش آن را به دست چاپ مي‌سپارد، درباره استاد مشفق كاشاني چنين مي‌گويد:

فرصت غنيمت است چو با هم فتاده‌ايم‌

تا كي دگر به هم رسد اين تخته پاره‌ها

اين سخن را قريب به سي سال پيش هم درباره مشفق گفتم...9>

و اما هدف از آوردن اين فراز تكان‌دهنده از يادداشت زنده‌ياد منوچهر آتشي درباره استاد مشفق كاشاني، رسيدن به اين نكته است كه: و چه خوب است كه در زير آسمان كبود، در پنج روزي كه در اين مرحله فرصت همنشيني و همنفسي با يكديگر را داريم، ادب و آداب دوستي و همنشيني را به جا آوريم و به از همديگر قيام كنيم. اي كاش را نيز پيش از آن كه باد ردپاي روشنش را از صفحه روزگار پاك كند و در ذهن زمان به يك خاطره تبديل شود مي‌دانستيم و براي بزرگداشت نام بلندش - آن گونه كه شايسته است - قيام مي‌كرديم.

6‌

سرانجام صفارزاده نيز با صداي ناب اذان و به شوق ديدار دوست از ويرانكده خاك كوچيد و در آسمان سبز به كبوتري سپيد تبديل شد. ما نيز در صف ايستاده‌ايم و امروز يا فردا قرعه به نام ما خواهد خورد. رفتن سرنوشت محتوم همه انسان‌هاست؛ چرا كه دنيا گذرگاه است، نه قرارگاه:

بر همرهان رفته چه افسوس مي‌‌خوريم‌

ما خود مگر قرار اقامت نهاده‌ايم؟

بايد به راه بود و آگاه. غفلت ما را از بازخواهد داشت و از صراط مستقيم به بيراهه خواهد كشاند.

سرنوشت محتوم انسان است، و اين دنيا گذرگاه ابتلاست. گذرگاهي براي صيقل خوردن گوهر انساني ما. در اين گذرگاه خطرخيز، ما با پاهايي مبعوث، بايد در انديشه و باشيم، و دمادم از خود بپرسيم: سر منزل مقصود كجاست؟

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم‌

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم‌

ز كجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود؟

به كجا مي‌روم آخر، ننمايي وطنم‌

مرغ باغ ملكوتم، ني‌ام از عالم خاك‌

چند روزي قفسي ساخته‌اند بهر تنم10

آري، بايد وسوسه‌ها را از سر بيرون كنيم و دل به راه بسپاريم. اگر نيت كنيم، راه ما را در آغوش خواهد گرفت و ما را صدا خواهد زد. بايد دل به راه بسپاريم تا در لحظه موعود، سربلند، ديده به جمال دوست باز كنيم و برآستان جانان عرض نياز:

و من به راه‌

و راه به من‌

يگانه‌ترين هستيم‌

و من هميشه در راهم‌

و چشم‌هاي عاشق من

هميشه رنگ رسيدن دارند.11‌

‌*

رفتن به راه مي‌پيوندد

ماندن به ركود

به راه رفت‌

با پاي عاشقانه‌

و راه به او پيوست‌

با روشنايي و قبله...12



پي نوشتها:

1‌ - رضا اسماعيلي‌

2 ‌- صائب تبريزي‌

3 - محمدرضا عبدالملكيان، راه دشوار، راه روشن، شناخت نامه طاهره صفارزاده، ج1، به كوشش سيدعلي محمد رفيعي، ص 206

4 - جلال آل‌احمد، ارزيابي شتابزده، انتشارات رواق، ص 19

5 - گفت‌وگو با محمد حقوقي، شناخت نامه طاهره صفارزاده، ج 1، ص 242‌

6‌ - صائب تبريزي‌

7 - شناخت نامه طاهره صفارزاده، ص 242

8 - شعر از مجموعه ، سروده‌هاي سال‌هاي 1335 تا 1341

9 - منوچهر آتشي، شاعري هميشه در اوج و طراوت، كيهان فرهنگي (ويژه‌نامه استاد مشفق كاشاني)، شماره‌هاي 246 و 247، فروردين و ارديبهشت 1386، ص 30

10 - منسوب به مولوي‌

11 - طاهره صفارزاده هفت سفر، سفر عاشقانه، ص83

12 - طاهره صفارزاده، هفت سفر، سفر سلمان، ص50




 پنجشنبه 14 آذر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن