تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برترین عبادت مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814103476




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

برای تو ای روز اردیبهشتی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نظری بر سیر بهاریه های شعر فارسی برای تو ای روز اردیبهشتی

حمیدرضا شکارسریگفتمان حاکم بر شعر در مقاطع مختلف تاریخی، همواره در تغییر و تحول می باشد. و اگر غیر از این بودتغییر سبک در شعر اتفاق نمی افتاد یا با روندی به مراتب کندتر صورت می گرفت.این گفتمان بسته به عوامل مختلف از شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی گرفته تا تلقی از شعر و شعریت تعیین می گردد خود آگاه و ناخودآگاه همچون بوطیقا رعایت می گردد.بطور مثال نگاه شاعران در سبک خراسانی نگاهی برونگرا، آفاقی یا به اصطلاح ابژکتیو بوده است. حال آنکه در دوره ی بعد، شاعران سبک عراقی نگاهی درونگرا، انفسی و به اصطلاح سوبژکتیو داشته اند. به این ترتیب شعر سبک خراسانی به سمت توصیف متمایل شده است حال آنکه شعر سبک عراقی به جای توصیف به بیانی سمبلیک متکی گردیده است.موضوعات مختلف در دوران حکومت گفتمانهای گوناگون حاکم برشعر، به شکلهای متفاوتی متجلی شده اند. از جمله موضوعاتی که در تاریخ شعر فارسی تجلی های پرشمار و البته متفاوتی داشته است، «بهار» است که به تولید تقریباً انبوهی از شعر، تحت تیتر «بهاریه» انجامیده است.***«مضمون»، معنی و مفهومی است که توسط یک تکنیک زبانی برجسته شده باشد. مضمون پردازی به خودی خود شعر آفرین نیست چرا که تمامِ تکنیکهای زبانی به خودی خود شعرآفرین نیستند و گاه تنها در جهت قاعده افزایی و ایجاد نظم عمل می نمایند. از این منظر شعر خالی از مضمون اصولاً قابل تصور نیست چون اصولاً شعر بدون تکنیک زبانی و بر جستگی زبانی قابل تصور نیست.برخلاف آنچه معمولاً به نظر می رسد، «بهار» همیشه مضمون اصلی بهاریه ها را تشکیل نمی دهد.تنها در بهاریه هایی که گفتمان توصیفی بر آنها حاکم هستندف بهار، مضمون اصلی شعر را تشکیل می دهد. انسان پیشامدرن رابطه ای بی واسطه و نزدیکتر با طبیعت داشته است. بهار به عنوان احیاگر طبیعت در حقیقت زندگی تازه ی انسان را به دنبال خود می آورده است. نگاه این انسان به این بهار برونگرا، آفاقی و ابژکتیو ، و شعر برآمده از این نگاه، لاجرم، توصیفی است.«نوبهار آمد و آورد گل و یا سمناباغ همچون تبت و راغ بسان عدناآسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبودمیخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنابوستان گویی بتخانه ی فرخار شده استمرغکان چون شمن و گلبنکان چون و ثنابرکف پای شمن بوسه بداده و ثنشکی وثن بوسه دهد بر کف پای شمناکبک ناقوس زن و شارک سنتور زن استفاخته نای زن و بط شده طنبور زنا...»«منوچهری» تنها به بهار نظر داشته است و به وصف آن نشسته است. او حتی در قصاید بهاریه – مدیحه خود، ستایش ممدوح خود را وسیله ی وصف بهار قرار می دهد و بطور مثال در مدح سلطان مسعود غزنوی چنین می سراید:«برلشکر زمستان، نوروز نامدارکرده است رای تاختن و قصد کارزاروینک بیامده است به پنجاه روز پیشجشن سده، طلایه ی نوروز و نوبهارآری، هرآنگهی که سپاهی شود به رزمز اول به چند روز بیاید طلایه دار...»***گفتمان صرفاً توصیفی در تاریخ شعر فارسی، حداقل در بهاریه سرایی، یک گفتمان غالب نیست. در نتیجه در کمتر بهاریه ای می توان بهار را به عنوان مضمون اصلی سراغ گرفت. بلکه برعکس، غالباً توصیف بهار وسیله ای برای بیان مقصود دیگری قرار می گیرد. این «مقصود دیگر» بسته به گفتمان فکری شاعر، نوع نگاه شاعر به بهار را تعیین می کند.

این نگاه غالباً از دریچه ای سمبلیک به بهار انداخته شده است. بهار، گاه نماد عدم پایداری عیش و خوشی است. پس سمبل دولتی مستعجل است که باید غنیمت شمرده شود.«خوشتر ز عیش و صبحت باغ و بهار چیست؟ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست؟هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمارکس را وقوف نیست که انجام کار چیست» «حافظ»پس در مقیاسی وسیعتر، بهار می تواند نماد عدم پایداری دنیا و نعمات آن باشد. نعمتهایی که شایسته ی دلبستگی نیست:«مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرایهر بهاری که به دنبال خزانی دارد» «حافظ»بهار، گاه نماد گشایش و فرج پس از سختی و مشقات قرار می گیرد و گاه نماد زندگی پس مرگ. این واپسین مورد، به واقع پربسامدترین وجه نمادین بهار در شعر فارسی است.«بیایید بیایید که گلزار دمیده است / بیایید بیایید که دلدار رسیده استچه روزاست وچه روزاست ، چنین روزقیامت / مگرنامه اعمال زآفاق پریده است» «مولوی»اما در بهاریه های که شاعر از مضمون بهار برای بیان حالات و آنات شخصی خود بهره برده است، بهار شخصیت نمادین خود را وا می نهد و در معنای عینی خود بکار می رود:«چند گویی که چو هنگام بهار آیدگل بیاراید و بادام به بار آیدروی بستان را چون چهره ی دلبنداناز شکوفه رخ و از سبزه عذار آیداین چنین بیهوده ای نیز مگو با منکه مرا از سخن بیهوده عار آیدشصت بار آمد نوروز مرا مهمانجز همان نیست اگر ششصد بار آیدهر که را شست ستمگر فلک آرایشباغ آراسته او را به چه کار آید؟سوی من خواب و خیال است جمال اوگر به چشم تو همی نقش و نگار آید» «ناصرخسرو»حالا می توان کم کم به بهاریه هایی اشاره کرد که نه تنها شیرین و شادی آور به نظر نمی رسند بلکه تلخ و غم انگیز هستند.«عمعق بخارایی» از شاعران قرن ششم هجری نیز پس از توصیفات نغز و زیبایی از بهار، ناگهان حس و حالت غمبار خود را در فراق دلدار بیان می کند. او در حقیقت لوکیشن مناسب شعر خود را به عطر و رنگ بهار می آراید:«ای نوبهار عاشق آمد بهار نومن بنده دور مانده از آن روی چون بهارگِردِ وداعگاه تو ای دوست روز و شبداوود وار مانده خروشان و سوگوار»بیان حالات و آنات شاعر از طریق وصف بهار و ارایه ی مضمون غیر اصلی بهار، هر چه از شعر کلاسیک به سمت شعر امروز پیش می آییم، به گفتمان غالبی تبدیل می شود که امروزه تقریباً به تمامی گفتمان توصیفی و حتی نمادین را گرفته است. این امر به نوعی تبعیت از تغییر گفتمانهای شعر کلاسیک به نو محسوب می شود.

امروزه در بهاریه ها، آن گروه از احساسات و حالات و آنات شاعران از طریق مضمون بهار به مخاطب عرضه می گردد که قابل فرافکنی به او باشد و گاه حتی وارد عرصه های سیاسی و اجتماعی می شود. تا آنجا که شعر به بهاریه ای اندوهبار یا حتی هجویه ای تند و تلخ تبدیل می گردد.و بدینگونه شعر گاه عریان و صریح و تقریباً کم توجه به دقایق شعری عرضه شده است:«نیست این لاله ی نوخیز که از سینه ی خاکپنجه ی جنگ جهانی جگر آورده برونیا که بر لوح وطن خامه ی خونبار بهارنقش از خون دل رنجبر آورده برون» «ملک الشعرای بهار»«وقتی پرنده ها همه خونین بالترانه ها همه اشک آلودستاره ها همه خاموشندحتی هزار باغ پر از گل نیز بهار نمی شود» «فریدون مشیری»و گاه شعر در پس تکنیک و بازی زبانی عرضه می گردد:«چه اسفندها ... آهچه اسفندها دود کردیمبرای تو ای روز اردیبهشتیکه گفتند این روزها می رسیاز همین راه!» «قیصر امین پور»«بشقابهای کوچک سبزهتنها یک «سین»به «سین» های نقاص سفره می افزایدبهار کی می توانداین همه بی معنی باشد؟بهار آن است که خود ببویدنه آنکه تقویم بگوید! «سلمان هراتی»شاید بتوان این نگاه تلخ به بهار را ناشی از شرایط جهان معاصر و به تبع آن ایران معاصر دانست. جهانی پر از جنگ و خونریزی و بی عدالتی و فقر و ستم. در شعر ایران باید تلخی رایج در شعر شکست را که به شعر سالهای بعد هم سرایت کرد، در نظر گرفت. شعری که اندیشه و روشنفکری را تنها در عرصه ی سیاست جستجو می کند.بهاریه ها در این وضعیت، در حقیقت شاخه ای از شعر متعهد و ملتزم و محتوا گرای روزگار خود به حساب می آیند.«بهارا زنده مانی زندگی بخشبه فروردین ما فرخندگی بخشمگو کاین سرزمین شوره زار استچو فردا در رسد رشک بهار استبهارا باش کاین خون گل آلودبرآرد سرخ گل چون آتش از دودمیان خون و آتش ره گشاییماز این موج و از این توفان برآییمبه نوروز دگر هنگام دیداربه آیین دگر آیی پدیدار» «هوشنگ ابتهاج»***شاید بی مناسبت نباشد که در این بخش به گونه ای جدید از بهاریه هم اشاره گردد.این گونه از بهاریه ها براساس برخوردی فرمالیستی با بهار شکل گرفته اند. بهار و عناصر مرتبط با آن در این شعر مضمون اصلی هستند اما گفتمان حاکم بر این شعر به هیچ وجه گفتمان توصیفی نیست. البته با آنکه شعریت این بهاریه ها مدیون فرم آنهاست اما این دِین لزوماً مانع تشکل شعری محتواگرا و متعهد نمی گردد.«با "لوای" سبز در دستبه "دو" می رسداز "دور"دور دورو از پشت برگهای غایبمی گوید: "دالی"!شوخ تر از هر "سال" است انگاردلم "وا" می شود"ردا" یم را می تکانم از برفو به "سال" جدید خوشامد می گویمچه ساده "رد" شدم از چهل?این یک بهاریه نیستیک شعر سورئالیستی هم که حتماً نیستتکه های "سالوادور دالی" استکه در این شعر پخش شده است.... «حمیدرضا شکارسری»***و ظاهراً از این پس بسیار دشوار خواهد بود که در بهاریه ای دیگر، با لحنی چنین شاد و سرخوش و فارغ البال، بخوانیم:«بوی باران، بوی سبزه، بوی خاکشاخه های شسته، باران خورده، پاکآسمان آبی و ابرسپیدبرگهای سبز بیدعطر نرگس، رقص بادنغمه ی شوق پرستوهای شادخلوت گرم کبوترهای مستنرم نرمک می رسد اینک بهارخوش به حار روزگارخوش به حال چشمه ها و دشتهاخوش به حال دانه ها و سبزه هاخوش به حال غنچه های نیمه بازخوش به حال دختر میخک که می خندد به نازخوش به حال جام لبریز از شرابخوش به حال آفتابای دل من گرچه در این روزگارجامه ی رنگین نمی پوشی به کامباده ی رنگین نمی بینی به جامنقل و سبزه در میان سفره نیستجامت از آن می که می باید تهی ستای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیمای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاباز دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهارگر نکوبی شیشه ی غم را به سنگهفت رنگش می شود هفتاد سنگ.» «فریدون مشیری»سایت تبیانحمیدرضا شکارسری





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1738]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن