واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: بحثى در باب جنبش روشنگرى و نسبت كانت با آن روشنگرى برلبه روشنايى وتاريكى
در تاريخ فرهنگ و تفكر غرب، قبل از دوره روشنگرى (كه قرن هجدهم را دربر مى گيرد) با جنبش تجديد حيات فرهنگى (رنسانس) مواجهيم؛ جريانى كه در اواخر قرون وسطى در ايتاليا پا گرفت و در فرانسه و ديگر كشورهاى اروپا ادامه يافت.
بايد توجه داشت كه روشنگرى با جريان تجديد حيات فرهنگى متفاوت است؛ رنسانس جنبشى بود كه مى خواست با قرون وسطى تمام كند و به ريشه هاى يونانى رومى (تفكر قبل از قرون وسطى) بازگردد. لذا در فلورانس، افلاطون را ترجمه مى كنند و ارسطو را از نو مى خوانند؛ البته متفاوت با سبكى كه در قرون وسطى خوانده مى شد. در معمارى، حتى بناهاى مذهبى شكل عوض مى كنند، سبك گوتيك به سبك دوره نوزايى تبديل مى شود و.// در همه حوزه هاى فكرى و ادبى و هنرى، نوعى بازگشت به فرهنگ باستانى و احيا و تجديد ارزش هاى آن رخ مى دهد. اما قرن هجدهم يعنى عصر روشنگرى با سه ربع اول قرن شانزدهم ـ يعنى عصر تجديد حيات فرهنگى فرق دارد. دو قرن از آن روزگار گذشته و چيز ديگرى در حال وقوع است:
براى درك بهتر قرن هجدهم و اهميت عظيم آن در تاريخ تفكر غربى، بايد سه واقعه بسيار مهم، كه در اواخر اين قرن صورت مى بندد، را مدنظر قرار داد:
۱) انقلاب صنعتى انگلستان، كه صنايع و اقتصاد و حتى نحوه حكومت را دگرگون مى سازد. بدون شك اين انقلاب بزرگ صنعتى از مبانى فلسفى برخوردار است؛ توجه به آدام اسميت اين حقيقت را روشن مى كند، كسى كه اصول اقتصادى جديد را بر مبناى اين انقلاب تبيين مى كند.
2) انقلاب اجتماعى ـ سياسى فرانسه، كه در ۱۷۸۹ شروع و تا ۱۰ سال ادامه مى يابد و تأثيرات شگرفى بر روح تفكر غربى وارد مى آورد.
3) نهضت فرهنگى آلمان. اين سه حادثه در اواخر قرن ۱۸ به وقوع پيوسته اند ولى با نظر بدانها مى توان سير تحول امور در اين قرن عجيب را ارزيابى نمود. به عبارتى اين وقايع بزرگ ثمره قرن ۱۸ است. پس پرسش ما بايد اين باشد: «چه شد كه يك مرتبه اينگونه شد »
واژه اى كه ما در فارسى به«روشنگرى» يا «منورالفكرى» ترجمه مى كنيم، همان enlightment در انگليسى است. «light» در اين واژه به معناى نور و روشنايى است. در معادل هاى فرانسه و آلمانى آن نيز، لفظ «نور» مندرج است كه به معناى «وضوح» است. عصر روشنگرى، عصر وضوح است. در قرون قبلى، از «ذهن روشن» سخن مى گفتند (كه همان لفظى است كه بعدها در روشنگرى مى آيد)؛ يعنى ذهنى كه مقيد به چيزى نيست و مستقل است. اين ذهن روشن همان كوجيتو (۱) (Cogito) دكارت است، كه در همه چيز شك كرده و خود را از قيد همه چيز رها مى كند ولى درمى يابد كه از فكر خويش نمى تواند رها شود. بنابراين مستقل از هر چيزى، وجود انديشه خود را با وضوح و تمايز ادراك مى كند و فقط هر آنچه را كه اينگونه باشد يقينى مى پندارد. بعداً مى بينيم كه متفكران قرن ۱۸ به انحا و الفاظ مختلف ادعا مى كنند كه به استقلال ذهنى رسيده اند. يعنى ذهن انسان مستقلاً مى تواند مسائل را دريابد و كار كند. در اين دوران همه چيز روشن و واضح شده است: اصول علم بشرى (با فيزيك نيوتن)، اصول عقل بشرى (با دكارت) و اصول روانشناسى فهم بشرى (با جان لاك) روشن شده است.
روشنگرى در فرانسه و انگلستان تا حدودى خودجوش بوده، اما در آلمان وارداتى است. يعنى در آلمان، روشنگرى نوع فرانسوى را وارد يا تحميل كرده اند. در اين دوران، آلمان تحت حكومت امپراتور معروف فردريك دوم است؛ او خود تحصيلاتى از نوع فرانسوى دارد و ظاهراً حامى سرسخت نهضت روشنگرى است. (تا آنجا كه از ولتر، مظهر روشنگرى فرانسه، دعوت به عمل آورده بود) دوران حكومت فردريك دوم را در آلمان «استبداد منور» مى نامند؛ يعنى با زور و از بالا، تجديدنظر در فرهنگ آلمانى به شيوه منورالفكرى فرانسوى تحصيل مى شود. به آلمانى ها بايد تحميل كنند، كه مطابق فيزيك و فلسفه و روانشناسى جديد زندگى كنند. به هر روى، روشنگرى با نوعى اجبار و قلدرى در آلمان جا مى افتد. بى وجه نيست كه كريستين ولف، استاد كانت و چهره بارز روشنگرى در آلمان، فيلسوف رسمى اين كشور در اين روزگار است. همين وضع تحميل روشنگرى از بالا را در روسيه مى بينيم. اگر فردريك دوم در آلمان، ولتر را دعوت مى كند، پتر كبير در روسيه از ديدرو دعوت مى كند.
اما كانت.// او به هر حال وارث روشنگرى است، وارث جوى كه در آن فلاسفه رسمى و دانشگاهى آلمان سعى مى كردند در جنبش روشنگرى سهم داشته باشند. كانت نيز يك فيلسوف دانشگاهى (در كونيكسبرگ) است. البته وقتى كانت با چاپ كتاب «نقادى عقل محض» (۱۷۸۱) شهرت پيدا مى كند، ديگر آنچه مى بايست در روشنگرى بشود، شده است. ولى كانت كماكان در امتداد عصر روشنگرى است، بشدت متكى به نيوتن و لاك است. يعنى مؤلفه هاى اصلى تفكر روشنگرى. آنچه كه خصوصاً در باب ارتباط كانت با روشنگرى اشتهار يافته، مقاله اى كوتاه از وى با عنوان «روشنگرى چيست » مى باشد. داستان از اين قرار است كه در سال ۱۷۸۳ (دو سال بعد از چاپ نقد اول) يك كشيش پروتستان در يكى از نشريات معتبر برلين، مقاله اى مى نويسد با نام «روشنگرى چيست ». اين روحانى مسيحى با اين عنوان قصد سؤال نداشت، بلكه يك نظر انتقادى ارائه كرده است با اين مضمون كه: آيا روشنگرى اين است ! در آن زمان عده اى در روزنامه هاى آلمان مطالبى در حمايت از ازدواج غيردينى و غيركليسايى مى نوشتند. اين كشيش در اين مقاله، زبان به اعتراض مى گشايد كه گويا روشنگرى پديده اى است كه مى خواهد خانمان برانداز باشد. خانواده را متزلزل كند و زندگى و ارزش هاى ما را دگرگون سازد. در اين ميان، ماهنامه اى كه اين جستار را منتشر كرده بود، فرصت را مغتنم مى شمارد و اين سؤال (روشنگرى چيست ) را به اقتراح مى گذارد. اولين كسى كه به اين نظرخواهى پاسخ مى دهد مندلسون است كه مى كوشد با تحليل هاى خود، نشان دهد كه روشنگرى خواهان سلامت است و مانع از تحريف مفهوم آن شود. دومين پاسخگو به اين اقتراح كانت است. آنچه به عنوان رساله «روشنگرى چيست » از كانت معروف شد، همين مقاله ۴ صفحه اى است كه او در پاسخ به اقتراح فوق نگاشته است. در آنجا كانت از حقيقت روشنگرى و انسان روشنگر سخن مى گويد.
به نظر كانت، روشنگر شدن رسيدن به حد بلوغ است. البته نه بلوغ طبيعى جسمانى بل بلوغ فكرى. (چون ممكن است عده اى تا پايان عمر به بلوغ فكرى نرسند) پس چنان كه خودش تصريح مى كند، روشنگرى خروج از حالت نابالغى است. ولى اين عدم بلوغ، چيزى است كه انسان خودش بر خودش تحميل مى كند زيرا نمى خواهد مسئوليت امور را به گردن بگيرد؛ مى خواهد اين مسئوليت را به ديگران بسپارد و خود مطيع آنها باشد. يعنى «قيموميت» را مى پذيرد و ديگر كارى به درست يا نادرست بودن حكم آن قيم ندارد. بدين ترتيب نابالغى به معناى عدم قبول استقلال عقل است. به زعم كانت اين حالت، نقص فاهمه بشر نيست بلكه نوعى عادت به «تنبلى» است. لذا عدم روشنگرى، چيزى نيست جز تنبلى ذهن، كانت در انتها شعار هُراس «شاعر بزرگ روم» را تكرار مى كند كه «شهامت فكر كردن داشته باش!» كسى كه شهامت فكر كردن را ندارد نابالغ است.
اگر قدرى تأمل كنيم درمى يابيم كه پيام كانت در اين مقاله، پيام جديدى نيست. به راستى كدام فيلسوف را ـ از ابتداى تاريخ فلسفه تاكنون ـ مى توان سراغ گرفت كه گفته باشد: استقلال فكرى نداشته باش! شهامت در تفكر و استقلال ذهن، چيزى است كه فلسفه هميشه خواسته به ما بياموزد. پس حرف كانت محتواى بى سابقه اى نيست. حتى به باور نگارنده، پرداخت اين پيام در دكارت عميق تر از كانت است: دكارت مى گويد كه هيچ چيز را نپذير مگر آنكه براى تو واضح و متمايز باشد؛ كه اين همان استقلال ذهن است. سپس دو قيد مهم به آن مى افزايد و از دو چيز پرهيز مى دهد: يكى از شتابزدگى، و ديگر از سبق ذهن. شهامت در تفكر ممكن است در دام شتابزدگى جوانى بيفتد و منحرف شود. بدين معنا در سخن دكارت عمق بيشترى ملاحظه مى شود. به هر حال به زعم راقم اين سطور، شهرت فراوان مقاله كانت تا حدى كاذب است. چه اين مقاله، حالتى جنجالى دارد و در ارتباط با يك مسئله اجتماعى نوشته شده است؛ وانگهى اين مقاله عمدتاً از طرف كسانى تعظيم مى شود كه حوصله خواندن آثار اصلى كانت را ندارند!
به اعتقاد نگارنده، روشنگرى در اواخر قرن ۱۸ به سوى نوعى انحطاط پيش مى رود؛ به سوى تمسخر سنت و كنار نهادن ارزش هاى قديمى. روشنگرى بدل به نحوى از سطحى نگرى مى شود. چنان كه هگل، در تأملات بى نظيرش در باب قرن هجدهم، از روشنگرى به عنوان «روشنايى كاذب» و سطحى كردن مسائل تعبير مى كند.
پى نوشت:
۱- Cogito Ergo Sum، مى انديشم پس هستم. «رنه دكارت»
* اين نوشتار، متن ويرايش و تلخيص شده سخنرانى دكتر مجتهدى در روز پنجم آذرماه در دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران است.
سه شنبه 12 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 191]