تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به جرّاح مدائنى فرمودند: آيا به تو بگويم كه مكارم اخلاق چيست؟ گذشت كردن از مردم، سهي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827724178




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شب تاریک است/شهلازرلکی


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: همیشه به طرز مشکوکی فکر می‏کنی وقتی ثابت و ساکت نشسته‏ای جایی، باید کاری بکنی. این همه کاغذ تلنبار شده روی میز را کار به حساب نمی‏آوری. فکر می‏کنی باید چیزی بنویسی. خودکاری چیزی از دم دستت برمی‏داری و شروع می‏کنی. کلمه‏ای می‏نویسی و خط می‏زنی. دوباره همان کلمه را می‏نویسی چون فکر می‏کنی به اشتباه خطش زده‏ای. بعد صدایی می‏آید. صدای یک مرد که دارد داد می‏زند. دوره گرد دستفروش است. دستفروش‏ها لهجه‏ مشترکی دارند. همه شبیه هم. صدای دستفروش دور و محو می‏شود. بعد به کلمه‏ات فکر می‏کنی که دوباره نوشته‏ای. می‏خواهی داستان بنویسی اما کلمه‏ات مناسب شعر است. بهتر است شروع یک شعر باشد. اما تو داستان را ترجیح می‏دهی. داستان حرکت دارد. حرکت سریع از نقطه آ به نقطه ب و شاید نقطه پ. اینها را جایی خوانده‏ای. پس مرد را راه می‏اندازی. باید حرکت کند. مرد راه می‏افتد. مرد کلمه‏ای است که در موردش شک داشتی. دیگر نداری. چون مرد راه افتاده است. از روی نیمکت کنار جادهبلند شده و راه افتاده است. نیمکت چوبی و قدیمی است. اما جاده قدیمی نیست. آسفالتش تازه است. این جاده را تازه اینجا کشیده‏اند تا مرد تو، کلمه تو، از وسط آن راه برود. مرد خسته به نظر نمی‏رسد. فقط کمی پیر است. دوست داشتم جوان باشد اما پیر است. می‏شود جوانش کنم. اگر کنار مرد یک جوان بنویسم درست می‏شود. مَردم جوان شد. مرد جوان از روی نیمکت بلند می‏شود و راه می‏افتد. خیلی وقت است کنار جاده روی نیمکت ساکت و بی‏حرکت نشسته است. حالا بلند می‏شود و می‏رود وسط جاده. می‏ایستد و به دوردست نگاه می‏کند. به عقب. در دوردست کسی را نمی‏بیند. بر می‏گردد. راهش را می‏رود و سوتش را می‏زند. راه می‏رود و سوت می‏زند. این وضعیت چند دقیقه‏ای ادامه دارد. نمی‏شود همین طور تا ابد کنار جاده راه برود و سوت بزند. باید کاری بکند. باید از نقطه آ برسد به نقطه ب و اگر شد به نقطه پ. اما نمی‏رسد. این طور که این مرد راه می‏رود و سوت می‏زند به هیچ کجا نمی‏رسد. از من کار زیادی ساخته نیست. من اینجا نشسته‏ام روی صندلی، پشت میز کارم. کاغذها روی میزم تلنبار شده‏اند. کارهایی‏اند که باید انجام شوند. پرونده‏هایی‏اند که باید شماره و مهر بخورند. نمی‏توانم برای مرد کاری بکنم. از هم فاصله زیادی داریم. صدای سوت مرد پیچیده توی سرم. دارد سوت می‏زند و راه می‏رود. وقتی راه افتاد معلوم بود که دیگر ایستادنی در کار نخواهد بود. آن طور که از روی نیمکت بلند شد، آمد وسط جاده ایستاد و به دوردست پشت سر نگاه کرد، فهمیدم که این مرد هیچ گاه نمی‏ایستد. وقتی به کاغذها و پوشه‏های روی میزم نگاه کردم، دریافتم که این مرد هیچ وقت متوقف نخواهد شد. کسی نیست او را وادار کند که بایستد. نه ماشینی از این جاده می‏گذرد و نه هیچ انسان و حیوانی. این طرف و آن طرف جاده هم تا چشم کار می‏کند بیابان خالی است. مرد جوان با سر و وضعی معمولی کنار جاده راه می‏رود؛ سوت زنان و بی هدف. فکر هیچ چیز را نمی‏توانم بکنم. دوست ندارم کسی بداند مَردم، کلمه شاعرانه‏ام چه لباسی پوشیده است. شلوارش چه رنگی است و پیراهنش نخی است یا کاموایی. وقت زیادی هم ندارم برای توضیح دادن این مسائل بی‏اهمیت. باید به کاغذهای روی میز هم حواسم باشد.و صدای مردی که آن بیرون، پشت این دیوار نشسته و منتظر است پرونده‏ها را برایش ببرم. مرد پشت دیوار رئیس است. سوت نمی‏زند و راه نمی‏رود. همین طور سال‏ها می‏نشیند. می‏نشیند و به در رو به رویش خیره می‏شود تا در باز شود و کسی برود تو. سینی چای به دست یا پرونده به بغل. مرد منتظر می‏ماند تا کسی چیزی برایش ببرد. او منتظر است و اگر دیر شود عصبانی می‏شود. باید پرونده‏ها را بردارم و به اتاقش ببرم. مَردم همان طور سوت زنان روی جاده قدم می‏زند. خسته نمی‏شود. جوان است. خیالم راحت است که جوان است و به این زودی‏ها از راه رفتن خسته نمی‏شود. عصبانی هم نمی‏شود. چیزی برای عصبانی شدن در آن جاده وجود ندارد. خواسته‏ام خالی باشد. ساکت و خلوت. پرنده هم پر نمی‏زند. آسفالتش تازه است اما ماشینی رد نمی‏شود. خواسته من بوده. در آن جاده همه‏چیز مطابق خواسته من است. خواسته‏ام آسفالتش کنند اما ماشینی از آن جا رد نشود. تا من نخواهم چیزی تغییر نخواهد کرد. مرد کلمه رام و آرامی است در آن جاده دور افتاده ساکت. جاده من. مرد من. کلمه من. حکومت من. نقطه‏ای که گذاشته‏ام جلوی فعل مرد بزرگ شده. هر لحظه بزرگتر می‏شود. یک دایره سیاه است. آن قدر خط دایره‏وار تو در تو کشیده‏ام که نقطه شده یک حفره سیاه. مثل چاله‏ای کوچک در شب. در بیابان. مرد پشت دیوار عصبانی است. صدایی می‏آید. دارد کشوها را به هم می‏ریزد. دیر شده. صبرش تمام شده. از نشستن خسته شده. کار پوشه‏ها تمام است. خیلی وقت است تمام شده. پوشه‏ها را برمی‏دارم و می‏روم. در اتاق مرد را که باز می‏کنم به شب می‏خورم. پنجره اتاقش بزرگ است و رو به روی در. اول که وارد می‏شوی پنجره را می‏بینی و بعد مرد منتظر را که میزش پشت به پنجره است. شب را که می‏بینم یاد مَردم می‏افتم و مضطرب می‏شوم. مرد نزدیک چاله سیاه است. نزدیک حفره خالی. فقط سه کلمه با آن فاصله دارد. شب تاریک است و آن جاده خلوت چراغ ندارد. یعنی نخواسته بودم داشته باشد. مرد منتظر عصبانی است. دیر شده. همه رفته‏اند. من مانده‏ام و مرد منتظر عصبانی. مرد بلند می‏شود و چراغ اتاق را خاموش می‏کند. تاریک است. همه جا تاریک است. جاده تاریک است. صدای سوت زدن مرد می‏پیچد توی تاریکی. خش خش حضور مرد نزدیک می‏شود. همه رفته‏اند. اینجا تاریک است. می‏ترسم و صدای سوت زدن مرد ناگهان قطع می‏شود. حفره سیاه سه کلمه با مرد فاصله داشت. فقط سه کلمه: جاده تاریک است.







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن