تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826581166




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روز امتحان


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: روز امتحان
عابديان يك شنبه زنگ اول رياضي داشتيم، قرار بود خانم معلم ازمون امتحان بگيره. من با اين كه شب گذشته به مهماني رفته بودم و اصلا وقت درس خوندن نداشتم زياد نگران نبودم چون هميشه براي امتحان آمادگي داشتم يه دفعه صداي خانم وكيلي رو شنيدم كه گفت: بچه ها قبل از امتحان مي خوام تكاليفتون رو ببينم.

اين حرف خانوم وكيلي مثل برق گرفته ها، منو تكون داد. يادم رفته بود تمرين ها رو حل كنم! اولين بار بود كه اين اتفاق مي افتاد. خجالت، خيلي بيشتر از ترس وجودم را پر كرده بود بايد به خانم معلم مهربون چي مي گفتم؟ با اين كه مي دونستم سرزنش نمي شم ولي اصلا دوست نداشتم نظر خانم وكيلي درباره من عوض بشه.

خانم وكيلي از ميز اول تكاليف بچه ها رو نگاه مي كرد، از من هم خواست از سمت ديگه كلاس توي اين كار كمكش كنم از ناراحتي حوصله نداشتم تكاليف بچه ها رو با دقت نگاه كنم همين جور دفترشان رو ورق مي زدم يه دفعه به فكرم رسيد به خانم وكيلي بگم دفترم رو تو خونه جا گذاشتم ولي زود از اين فكر پشيمون شدم چون خونمون نزديك مدرسه بود و اگه خانم معلم مي گفت برو دفترت رو از خونه بيار چه كار مي كردم! بعد فكر ديگري به ذهنم رسيد، سپهر هنوز به مدرسه نيومده بود... سر ميز سپهر خشكم زده بود كه خانم وكيلي گفت: حالا دفتر خودت رو بيار تا تكاليفت رو ببينم. چند لحظه بهش نگاه كردم و رفتم نزديك ميزش و آروم گفتم: ببخشيد خانوم! دفترم رو به سپهر دادم تا دفتر خودش رو كامل كنه ولي امروز اون نيومده و دفتر من ... خانم وكيلي قبول كرد كه دفعه بعد تكاليف منو ببينه ولي نگراني من كم نشد چون زنگ اول بود و سپهر گاهي دير به مدرسه مي رسيد. اگه يه دفعه سر و كله اش پيدا مي شد چي؟ توي اين فكر بودم كه صداي تق تق در كلاس بلند شد. يعني سپهره؟كاش اين حرف رو به خانم وكيلي نمي گفتم. در كلاس باز شد آقاي مدير به همراه شخص ديگري وارد كلاس شد. نفس راحتي كشيدم هيچ وقت از ديدن چهره آقاي مدير اين قدر خوشحال نشده بودم. اون مرد برايم آشنا نبود.

آقاي مدير گفت: آقاي حسيني مي خواد از هر كلاس يكي از منظم ترين دانش آموزان رو انتخاب كنه تا اونو به اردوي رامسر بفرسته. تميزي و مرتب بودن دفتر تكاليف هم يكي از شرط هاي اين انتخابه. رامسر جايي بود كه من هميشه آرزو داشتم برم. آقاي حسيني از خانم وكيلي خواست يكي از منظم ترين دانش آموزان كلاس رو معرفي كنه تا اسمش رو ياد داشت كنه. يك دفعه همه نگاه ها متوجه من شد. انگار همه منتظر بودن خانم وكيلي اسم منو بگه، خانم وكيلي به من نگاهي كرد ولي من گفته بودم كه دفترم رو نياوردم. باورم نمي شد. اردوي رامسر، جايي كه از بچگي آرزوي رفتنش رو داشتم حالا به راحتي داشت از دستم مي رفت. بالاخره خانم وكيلي رضا رو كه خط خوبي داشت، معرفي كرد. آقاي حسيني هم بعد از ديدن دفتر او اسمش رو براي شركت در اردو نوشت و رفت. از ناراحتي داشتم منفجر مي شدم هيچ وقت اين جوري از دست خودم عصباني نبودم. بعد از رفتن آقاي مدير و آقاي حسيني، خانم وكيلي برگه هاي امتحاني رو پخش كرد پاسخ همه سوال ها رو بلد بودم ولي دستم كار نمي كرد. چند دقيقه از شروع امتحان گذشته بود كه دوباره در كلاس باز شد. سپهر نفس نفس زنان جلوي در ايستاده بود و با خواهش از خانم وكيلي اجازه ورود مي خواست. دلم مي خواست زمين دهن باز كنه و من توي اون مخفي بشم. خانم ببخشيد، به خدا ديشب تا دير وقت درس مي خوندم و صبح خواب موندم.

خانم معلم گفت: خيلي خوب نمي خواد بهونه بياري اين برگه رو بگير و زود برو سر جات بنشين! زياد وقت نداري. ديگه حسرت اردو يادم رفته بود. اگه بعد از امتحان خانم وكيلي از سپهر دفترم رو خواست چي؟ اين فكر تا آخر امتحان همراه من بود. توي ذهنم ديگر جايي براي فكر كردن به سوال هاي امتحان نمانده بود. امتحان تا زنگ تفريح طول كشيد بعد از كلاس هم ديگه خانم وكيلي ديدن تكاليف منو فراموش كرد اما من هيچ وقت حسرت از دست دادن اردوي رامسر يادم نمي ره و خاطره تلخ اون امتحان رو فراموش نمي كنم!
 يکشنبه 10 آذر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 103]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن