واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: آقالو، از سلطان و شبان تا پاداش
زندهياد آقالو متولد 1328 در قزوين و كارشناس نمايش از دانشكده هنرهاي زيبا بود.
او پس از گذراندن يك دوره آموزش بازيگري در هنرستان هنرهاي دراماتيك كار خود را آغاز كرد.
اين بازيگر پيشكسوت در عرصه تئاتر با هنرمنداني همچون علي رفيعي، حميد سمندريان، محمد رحمانيان، آتيلا پسياني، مجيد جعفري و... همكاري كرده بود كه حاصل آن اجراي نمايشهايي همچون «ازدواج آقاي ميسيسيپي« (حميد سمندريان)، «يادگار سالهاي شن» (علي رفيعي)، «شهادتخواني قدمشاد مطرب» (محمد رحمانيان)، «مصاحبه»، «خروس» و «پل» (محمد رحمانيان)، «آئورا» (آتيلا پسياني)، «تراژدي كسري» (مجيد جعفري) و ... است.
احمد آقالو از سال 57 تاكنون در راديو نيز فعاليت متمركزي داشت كه ميتوان از نمايشهاي «رمان»، «ميزبان صادق»، «جوان»، «پابرهنه در پارك»، «پرونده عجيب آقاي پالهام»، «انتقام پيلهور»، «پوشاك پست مدرن» و «ستاره كن سولوقون» اشاره كرد.
از آخرين نمايشهاي راديويي كه اين هنرمند پيشكسوت كشورمان در آنها ايفاي نقش كرده است ميتوان از نمايشهاي «صف رندان» به كارگرداني ژاله علو، «ستاره خاك» به كارگرداني آشا محرابي و «خورشيد پنهان نميماند» به كارگرداني صدرالدين شجره ياد كرد.
فعاليتهاي سينمايي
احمد آقالو فعاليت سينمايي خود را با فيلم «دادشاه» به كارگرداني حبيب كاوش آغاز كرد و پس از آن در فيلمهاي «تمام وسوسههاي زمين» (حميد سمندريان)، «گاهي به آسمان نگاه كن»، «يك تكه نان» و «پاداش» به كارگرداني كمال تبريزي بازي كرد.
او در سريال «سلطان و شبان» نيز نقش كاتب را به يادگار گذاشت.
احمد آقالو در سالهاي اخير به خاطر وضعيت جسماني نامساعد و بيماري، نميتوانست حضور زنده در تئاتر داشته باشد. او در اين سالها در دو نمايش «آنتيگوته در نيويورك» به كارگرداني هما روستا و «مانيفست چو» به كارگرداني محمد رحمانيان حضور تصويري داشت كه نمايش نخست بهار 86 در تالار مولوي به صحنه رفت اما نمايش «مانيفستچو» هنوز اجرا نشده است و قرار است از 24 آذرماه در تالار «چهارسو» به صحنه رود. او در فيلم «پاداش» به كارگرداني كمال تبريزي نيز به ايفاي نقش پرداخته كه اين فيلم هنوز اكران نشده است.
بنابر شنيدهها فاطمه معتمدآريا، هما روستا، گلاب آدينه، فخرالدين صديق شريف، ميرطاهر مظلومي، احمد ايراندوست، آشا محرابي، فرهاد اصلاني، امير جوشقاني، فريدون محرابي، مجيد حمزه و همچنين تعدادي از مديران سازمان ازجمله تقدسنژاد، مدير امور اداري و مالي سازمان و گيل آبادي مدير مركز هنرهاي نمايشي راديو از جمله كساني بودند كه در واپسين روزها و ساعتهاي عمر احمد آقالو برسر بالين وي حضور داشتند.
حضور در تلويزيون
از جمله تلهتئاترهايي كه احمد آقالو درآنها ايفاي نقش كرده است ميتوان «به بازپرس وارد ميشود»، «همه پسران من»، «تله موش»، «پسران آفتاب» اشاره كرد و سريالهاي «سلطان و شبان» و «يك مشت پرعقاب» از جمله سريالهايي هستند كه اين پيشكسوت عرصه تئاتر و راديو در آنها ايفاي نقش داشته است.
آخرين گفتهها
شادروان احمد آقالو در آخرين و كوتاهترين مصاحبهاش گفته است: «ما بايد بتوانيم رابطه خود را با مخاطب مستحكمتر كنيم. توجه به نمايش راديويي كه هنري مردمي است بايد در راس حركت سازمان صداوسيما باشد.»
به گزارش ايسنا، اين بازيگر نمايش صحنه و راديو كشورمان در گفتوگويي كه با نشريه داخلي مركز هنرهاي نمايشي راديو داشت، همچنين اضافه كرده است: «راديو نمايش ميتواند در شكلدادن به ادبيات، فرهنگ عامه، موسيقي و سنتهاي هنري جامعه تاثير بگذارد.»
يادداشت ميكائيل شهرستاني براي احمد آقالو
در پي درگذشت احمد آقالو، ميكائيل شهرستاني بازيگر و كارگردان تئاتر و راديو در يادداشتي مراتب تاسف خود را از درگذشت اين هنرمند اعلام كرد.
شهرستاني با آقالو در كارهاي زيادي بازي كرده است كه خاطرهانگيزترين آن نقش دو نفره اين دو هنرمند در نمايش «انتظار گودو» اثر ساموئل بكت است.
شهرستاني در اين يادداشت كه دراختيار ايسنا قرار گرفته، نوشته است: «در مهرماه 1328 در قزوين بهدنيا آمد و در شبانگاه سوم آذر 1387 در تهران از دنيا رفت... قصد ندارم بنالم كه احمد چنين بود و چنان كرد زيرا آنها كه از نزديك احمد را ميشناختهاند ميدانستند، و آنهايي كه احمد را از دور بهعنوان هنرپيشهاي توانمند و شيرين ديده بودند (مردمان ميگويم) شناختي داشتند كه به خودشان مربوط ميشود... اما ميتوانم اين را بگويم كه تحمل نبودنش از خود خبر هولناكتر است... هرچند منتظر بوديم، كه احمد ماهها بود با بيمارياش ستيز ميكرد. واقعيت اين است كه كمكم اطرافمان را خالي و خاليتر ميبينيم. ماه ديگر پنجم دي، سالگرد درامنويس بزرگمان رادي را به سوگ مينشينيم؛ و احمد را امروز به خاك ميسپاريم. به خانهاي كه بسيار حرمت برايش قائل بود. آخرين باري كه او را ديدم كمتر از دوهفته پيش بود. در بستر، رنجور، نحيف، اما عاقل، بزرگ، ظريف و طناز. از تذكرةالاوليا حكايتي نقل كرد برايم كه قدما تا چه حد نكته بين بودند و مقيد و به خاك زنده و بارور تا چه ميزان اهميت قائل بودند و ... ما امروز از ياد بردهايم، ميخواهيم كه از ياد ببريم، و شايد راهي و گريزي است كه زمانه را سپري كنيم آهسته و بيخطر. ولي اگر به پشت سرنگاه كنيم، از غباري كه بر جا نهادهايم و هنگامهاي كه به پا كردهايم چه طرفي خواهيم بست چگونه دريادها خواهيم ماند... احمد اين ماههاي آخر كه بيماري ضعيفش كرده بود، نازكتر شده بود و شفاف و صافتر، هرچند هميشه صاف بود. اگر نقد ميكرد همان بود كه ميگفت و اگر ستايش ميكرد بيشتر از آن «منظور»ي نداشت ... گفتم تحمل جاي خالياش هولناكتر است... احمد سهمش گويا همين بود از هستي، اما دريغا و دردا كه بيش از اين اگر ميبود ثمرهاش كم نبود. احمد از معدود انسانهايي بود كه از دروغ گفتن بيزار بود. خصيصهاي كه در او يافت نميشد بدگويي و بددلي بود. بدكسي را نخواست هرگز... اما هميشه رنجور بود كه «دانا» بود و دانايي هميشه تاواني دارد.
احمد با آنكه در روزگاراني زندگي ميكرد كه قدر و قيمت آدمها به قيمت كارها و هنري كه خرج ميكنند و قدري كه برايشان ميپردازند (حالا در كجا و براي كي بماند) بستگي دارد، به جهان گونهاي ميانديشد كه خود را در برابرش «ناچيز» ميشمرد پس همه را دوست ميداشت حتي با آنهايي كه كمتر كار ميكرد و كمتر سروكله ميزد...
احمد هنرمندي بود پويا كه قصدشان «معلوم» بود و نادانسته به سمت و جهتي نميرفت كه نداند چرا رفته. بنده زر و سيم نبود و چاكر قدرت. قانع بود و از هركس به قدر شأن و شناختش متوقع بود. او عالم و هستي را چنان بزرگ و بيانتها ميديد كه رنجهايش هم به هرشكل توجيهپذير بودند. احمد در ذات تنها بود. اين گونه آدمها هميشه تنهايند و بانوي بزرگوارش عليالخصوص در اين ماهها و سالهاي آخر عمر همدم و همدلي بود كه اين را چه خوب فهميد و دانست.
احمد بيش بود و من از او كم ميدانم... همانطور كه شب پيش از پروازش نزدش رفتم و بر دستش بوسه زدم، همچنان دلتنگش خواهم بود و خواهم ماند تا زندهام... اين سياهه تنها بغضي بود كه در تنهايي تركيد.»
سوگنامه داريوش فرهنگ همچنين داريوش فرهنگ در پيام تسليت خود كه در اختيار مهر قرار داده آورده است: حدود يكماه پيش با گلاب آدينه و مهدي هاشمي شبانه رفتيم منزل احمد و همسرش براي ديدار و احوالپرسي. در نهايت تعجب با كسي رو به رو شدم كه ذهني شاداب و سرزنده داشت. از هر دري حرف زديم جز بيماري او.
آنقدر خاطرات با هم مرور كرديم و گفتيم و خنديديم كه باورم نميشد به عيادت دوستي رفتهايم كه چندين سال مهربانانه با مريضياش كنار آمده است.
همكاري ما به سالهاي دوري برميگردد كه در دانشكده هنرهاي زيبا داشتيم، سال 1347. يعني تأسيس گروه تئاتر «پياده» و احمد آقالو در اوايل كار مسئول نور و صداي تئاترهاي ما بود. هوش و سرعت انتقال مثال زدنياش به سرعت از وي يك بازيگر مستعد ساخت.
چندين و چند كار با او در تئاتر و تلويزيون داشتهام كه هنوز خاطره «افسانه سلطان و شبان» و آن نقش كاتب با وقار با بازي زيباي او در ذهنم است. احمد مردي بود با روحيهاي مستقل و عارفمسلك. مردي بينياز كه آن وجه طنازش ما را به ياد عبيد زاكاني ميانداخت. از هر چيز و هر كس يك نگاه طنزگونه و ظريف بيرون ميكشيد كه همه را وادار به خنده ميكرد بيآنكه خود بخندد.احمد به شكلي آشكار از هر نوع سودجويي كاسبكارانه هنر در طنز پرهيز ميكرد. هرگز در طول فعاليت هنرياش نه خودش نه كارش به لودگيهاي رايج به اسم كمدي كشانده نشد.
ما دوستي ديرينه و پرباري با او داشتيم. هميشه يك نجابت پنهان داشت كه تو را وادار به احترام ميكرد، بيآنكه قصد خريد احترام را داشته باشد.دوست و همكار ديرين آقالو ادامه داده است: وارسته و عميق با زندگي و مرگ روبرو ميشد. چند سال جلوي مرگ ايستاد و به آن لبخند زد و بيماريش را پذيرفت. يكجور اعتقادات مذهبي عميق داشت كه يكسره از دروغ و تظاهر و تزوير به دور بود. هرگز نان را به نرخ روز نميخورد، چون نه حرص نان داشت و نه طمع نام.
پنجشنبه 7 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 253]