تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد (ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد (ص) ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826594195




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

توبه جوان هرزه...یک مطلب خواندنی!


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: این مطلب را تا تهش بخونید.مطمئنم پشیمان نمی شید.راستی نظر یادتون نره دوستای عزیز.

خوندن مطلب زیر رو بهتون پیشنهاد میکنم …
در کتاب کیفر کردار جلد دوم خوندم : رابعه عدویه می گوید : دوستی داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبی بود . بر اثر جوانی و زیبایی جوانان و دوستان بزه کارش او را بطرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بی بند و بار و شیاد شد .
بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران معصوم بود و عجیب فرد هرزه و گناهکاری شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.
یک روز که برای دیدن او به خانه اش رفتم ناگهان او را دیدم که در سجاده عبادتش ایستاده نماز می خواند وغرق در زهد و تقوی و ورع و عبادت و نماز و طاعت است عجب نمازبا حال و با خضوع و خشوع و گریان و نالانی بود .
از حالش متعجب و حیران شدم ! با خود گفتم : آن حال گناه ومعصیت چه بود ؟! و این حال عبادت و طاعت و گریه چیست؟!
چطور شده که عتبت بن علام عوض شده ؟! صبرکردم تا نمازش
را تمام کرد بعد گفتم : ابن علام خودتی ؟! تو آن کسی نبودی که همه اش در هوی و هوس و زن بازی و عیش و نوش وغرق در عاصی و گناه وخلاف و عشق و شراب بودی چطور شده به طرف خدا آمدی ؟ با خدا آشتی کردی ؟ و چگونه از گناهانت بر گشتی ؟!
عتبه گفت: اگر یادت باشد من در اوایل جوانیم خیلی معصیت کار بودم و به خانم ها خیلی علاقه داشتم و در این کار حریص بودم همانطور که می دانی بیش از هزاران در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادی داشتم .
یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمی افتاد که جز چشمهایش چیزی پیدا نبود و حجاب کاملی داشت . شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشی برافروخته شد دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمی داد و هر چه با او صحبت می کردم اعتنایی به من نمی کرد . نزدیکش رفتم و گفتم : وای بر تو مرا نمی شناسی ؟!
من عتبه هستم که اکثر زنهای بصره عاشق و دلباخته من هستند… با تو حرف می زنم ، به من بی اعتنایی می کنی ؟
گفت از من چه می خواهی ؟ گفتم مرا مهمانی کن . گفت : ای مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست داری و نسبت به من اظهارعلاقه می کنی ؟ گفتم : من همان دو چشمهای قشنگ و زیبای تو را دوست دارم که مرا فریب داده .
گفت : راست گفتی ، من از آنها غافل بودم اگر از من دست بر نمی داری بیا تا حاجت تو را برآورده کنم . سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم . داخل خانه شد ، من هم داخل شدم وقتی که داخل منزلش شدم دیدم چیزی در منزلش نیست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثیه نداری ؟
گفت : اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم . گفتم کجا ؟ گفت مگر قرآن نخوانده ای که خداوند می فرماید : این سرای دائمی و با عظمت را فقط به افرادی اختصاص می دهیم که در نظر ندارند در زمین برتری جوئی و فساد نمایند وعاقبت نیک برای افراد نیک و پرهیزگار خواهد بود .
بله ما هرچه داشتیم برای آخرت جاوید فرستادیم دنیا باقی ماندنی نیست . اکنون ای مرد بیا و از این کار درگذر و حذر کن از اینکه بهشت همیشگی را به دنیای فانی بفروشی و حوران را به زنان .
گفتم : از این پرهیزگاری درگذرو حاجت مرا روا کن .
خیلی مرا نصیحت کرد دید فایده ای ندارد گفت : حال که از این کار نمی گذری آیا ناگزیرو ناچارم نیاز تو را برآورم ؟!
گفتم : آری .
دیدم رفت در اتاق و مرا به آن حال گذاشت . مشاهده کردم پیرزنی در آن اتاق نشسته است . آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم . آب آوردند و او وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند . من همینطور در فکر بودم که اینجا کجاست و اینها که هستند و چرا تا حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقی برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد .
بعد از چند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادی زد و گفت :
” انا لله و انا الیه راجعون و لا حول و لا قوۀ الا بالله العلی العظیم ” .
من وحشت زده پریدم و دیدم آن دختر جفت چشمهایش را با کارد درآورده و روی پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتی آن پیرزن آن طبق را به سوی من آورد دیدم چشمها با پیه آن هنوز در حرکت بود .
پیرزن که ناراحت شده و رنگ از صورتش پریده بود ، گفت : آنچه را که عاشق بودی و دوست داشتی بگیر . خدا آنها را برایت مبارک نکند . تو ما را حیران کردی ، خدا تو را حیران کند . طبق را جلوی من گذاشت . من که وحشت کرده بودم نمی توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چه کاری بود که آن دختر انجام داد .
پیرزن با حالت گریه گفت : ما ده نفر زن بودیم که در خانه اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمی رفتیم و خرید این خانه را این دختر می کرد و برای ما چیزی می آورد ولی تو ما را سرگردان و افسرده کردی خوب شد؟! این چشمهائی که تو به آنها علاقه مند شده بودی ، بگیر.
همین که سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتی بیهوش شدم . وقتی که به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم بر گذشته هایم تاسف خوردم . گفتم :
وای به حال من یک عمر دارم ، گناه می کنم هیچ ناراحت نبودم ولی این دختر با این کار خود مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مریض شدم . رفتار و کردار و کار آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد که من از کار خودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمایم .
یا رب به در تو روســیاه آمده ام
بر درگه تو به اشک و آه آمده ام
اذنم بده راهم بده ای خـالق من
افکنده سر و غرق گناه آمده ام
عمرم به گناه ومعصیت شد سپری
با بار گنه حضور شاه آمده ام
گم کرده ره و منزل پرخوف وخطر
طی کرده بسوی شاهراه آمده ام
یارب تو کریمی و رحیمی و عطوف
بــا عــذر و اشــتـبـاه آمــده ام
غــفــار توئی صــمـد توئی بـنـده منم
محتاجم و با حال تباه آمــده ام
با بـیـم و امـیـد و حـالـت اســتــغــفـار
با چشم تر و نامه سیاه آمده ام
یـا رب تــو بــده بـــرات آزادی مـن
درمـانده مـنم بهر پـنـاه آمـــده ام
من معترفم به جرم و عصیان و گـناه
در بـارگـهت چو پرِّ کاه آمده ام
دریای کــرم توئی و مـن ذره خــاک
با لطف تواینگونه به راه آمده ام
دسـت مـن افـتـاده نـالان تـو بـگـیـر
چون یوسفم و ز قعر چاه آمده ام
یا رب به مـحـمـد و عـلـی و زهـرا
پهـلوی شکـسته را گواه آمـده ام
حقّ حـسـن و حسـیـن و اولاد حسین
نـومـید مکن که روسیاه آمده ام
بـر نــامــه اعـمـال مـحـبـت نـظـری
بر عمر گذشته عذرخواه آمده ام






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 296]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن