تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روزقيامت ايمان دارد،بايد ميهمانش راگرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827711146




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرش بافي در دوره هخامنشي


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:

با اطمينان مى توان گفت آنچه که در سال 1949 ميلادى کشف شد تنها نادرة فرش از دوران شکوهمند پادشاهان هخامنشى است که تا به امروز به عنوان يگانه سند موجود از قاليبافى آن عهد مورد توجه تمام فرش شناسان و محققان شرقى قرار گرفته است . در سال 1949 ميلادى سرگئى رودنکو باستان شناس روس هنگام کاوش در کوره هاى اقوام سکايى منطقة پازيريک در دامنه هاى جنوبى جبال آلتايى در سيبرى به يافتن دستبافته اى کامياب شد که تاريخ فرشبافى را به يکباره دگرگون کرد . دره پازريک که از نظر باستان شناسى بسيار غنى است در دهه 1920 ميلادى کشف شد . و متعاقباً در ادامه کشفيات ، 5 تپه در اين دره شناسايى و مورد اکتشاف قرار گرفت . حفاريهاى اولين تپه در سال 1929 صورت گرفت و فعاليت هاى اکتشافى بار ديگر در سال 1947 با حمايت آکادمى علوم روسيه و موزه آرميتاژ آغاز شد و حفارى ها به چهار سرزمين ديگر بسط يافت . مدارک کشف شده از زير تپه ها حاوى برخى يافته هاى اساسى مربوط به سال 430 قبل از ميلاد است و حکايت از زمانى مى کند که در آن اين قبايل از دره پازريک به عنوان گورستان استفاده مى کرده اند . نوشته اى بدست آمده روى چوب حاکى است که پنج گورستان طى دوره زمانى هشت ساله ساخته شده است . يافته هايى که در اين پنج گور بدست آمده عبارت از دهها وسيله زندگى ، ابزار آلات شکار ، لباس و .... مى باشد که در بازسازى روش زندگى اين جوامع يعنى قبايل بيابانگرد سکايى نقش بنيادى دارند . اما مسحور کننده ترين يافته ها در گور يا تپه پنجم پازيريک بدست آمده که عبارتست از فرشى در اندازه تقريباً مربع به ابعاد 23/189 در 200 سانتيمتر و از آنجايى کـه همراه بـا اين فرش ابزار و وسايل ديگرى همچون يـک دستگاه گـارى نيز پيدا شده . عده اى نظرات خاصى در مورد کاربرد اين قاليچه داده اند و حتى فرض بر اين است که از آن براى مفروش کردن روى سطح گارى استفاده مى شده است . اين فرش کاملاً از پشم درست شده و تار آن اندکى کشيده شده و پودهاى آن به طور شل به تعداد سه ( و بعضاً چهار ) بار بين هر دو رديف گره پيچيده شده است . رجشمار اين فرش تقريباً برابر با 3600 گره در هر دسيمتر مربع است که تعداد 39 گره در هر 5/6 سانتيمتر و 42 گره در هر 7 سانتيمتر براى آن محاسبه شده که در مقايسه با فرشهاى امروزى در رده فرشهاى خوب و نسبتاً نفيس قرار مى گيرد . نـوع گـره مورد استفاده در ايـن فرش از نـوع گرة معروف بـه تـرکـى است.
رنگ اين فرش در طول زمان تغيير يافته و رنگ اصلى به سايه هاى صورتى روشن و سبز کم رنگ تبديل شده و بايد در اصل رنگ بسيار روشنى مى داشته . تحقيقات شيميايى وجود نيل را در آن اثبات کرده و حاکى از آن است که از آن براى رنگ آبى يا متمايل به آن استفاده مى شده است . همچنين در رنگهاى آن اسيد kermes آميخته با اسيد کارمينيک يافت شده که احتمالاً براى رنگ قرمز ( قرمز دانه ) مورد استفاده قرار مى گرفته است . تصاوير و نقوش موجود بر روى اين قالى عبارت است از : متن فرش به تعداد 24 عدد مربع که داخل هر يک ستاره اى هشت پر وجود دارد.
در رديف دوم پس از زمينه تصاوير حيوانى افسانه اى شبيه به يک شير بالدار قرار دارد که در اصطلاح به گريفين شهرت يافته . رديف سوم عبارتست از 24 عدد گوزن شاخ پهن . رديف چهارم يا حاشيه چهارم ستاره اى شبيه به ستاره هاى هشت پر متن فرش به تعداد 62 عدد. و رديف يا حاشيه پنجم 28 تصوير اسب سوارانى که بطور دو نفر در ميان به تناوب بر روى اسبها نشسته يا در کنار آن ايستاده اند . و بالاخره آخرين حاشيه يا رديف ششم مجدداً همان تصوير حيوان افسانه اى بالدار يا گريفين قرار دارد . اين فرش در واقع به دليل محلى که در آن کشف شده پازيريک نام گرفته است . اگر چه زمستانهاى پر از يخ سيبرى باعث سالم ماندن اين فرش گرديد ولى تابستان به اندازه کافى گرم بود تا اجازه دفن رؤساى قبايل و جادوگران در گذشته را به قبايل شان بدهد . هواى گرم تابستان همچنين به باستان شناسان قرن بيستم اجازه داد که با گروه خود بتوانند به اين منطقه کوچ کرده . تخته سنگهايى را که اين گورها را مى پوشانيدند جابجا نمايند تا با کار تهوّر آميز خود به کشف اين دفينه ها بپردازند . آنها يخها را به کمک آب جوش آب کردند . پرفسور سر گئى رودنکو اولين کسى نبود که به سراغ اين قبرها مى رفت . دزدان زمان کوتاهى پس از دفن براى غارت طلاهايى که همراه مردگان دفن مى شد به اين مقبره ها دستبرد مى زدنند . خوشبختانه اين دزدها اعتنايى به ديگر اشياى اين مقبره ها از قبيل نمد و منسوجات نداشته اند . دزدان به طور ناخواسته و به واسطه کار خويش بزرگترين لطف را در حق آيندگان انجام داده و شکافى که آنها ايجاد کرده بودند باعث ورود آب به اين مقبره ها گرديد که در سرماى زمستان اين مقبره را به گورستان هميشگى از يخ تبديل کرد و همين قطعات يخى اجازه دادند تا دو هزار و پانصد سال بعد از دفن اين اشياء ما بتوانيم آنها را تقريباً سالم کشف کنيم و از مطالعه آنها لذت ببريم . رودنکو پس از مشاهده اين قاليچة افسانه اى که از گور پنجم پازيريک به دست آمد به جهت شباهت بسيارى از تصاوير آن با شاهکارهاى هنر هخامنشى بيدرنگ گفت: «تخت جمشيد را به ياد مى آورد.»
فرش پازيريک يافته اى است از هر جهت استثنايى و از اين جهت خلاف توقع نظريه پردازان تاريخ بافندگى بوده است تا پيش از پيدايش فرش پازيريک عمده نظرها متوجه ترکان به عنوان مبتکران اين صنعت بود و پازيريک در اين مورد دست کم ايجاد شک و ترديد کرد. ديگر اينکه براى مورخان اين زمينه قابل تصور نبود که بافته اى از حدود چهارصد سال پيش از ميلاد بدست آيد که تا اين حد کامل و پيشرفته و از نظر فنون بافت و حتى نقشه در رديف بافته هاى امروز باشد. سوم اينکه نمى توانستند تصور کنند که ممکن است فنى چنين پيشرفته در مراکز تمدن که مورد توقع آنها بود، يعنى بين النهرين، يونان يا مصر پيدا نشود و از گور پادشاهى سکابى که قومى بيابانگرد را رهبرى مى کرد به دست آيد. براى اطلاع از نظرياتى که در مورد فرش پازيريک بيان شده به چند مورد از اين دست عقايد که توسط کارشناسان و مورخان مشهور و سرشناس غربى ارايه شده است مى پردازيم. يکى از اين نظريات متعلق به خانم جنى هاوسگو jenny Housego است که در سال 1989چنين منتشر شد: «محل بافت اين فرش سخت مورد بحث بوده است کسانى هستند که مى کوشند آغاز قالى بافى را در سرزمين هاى مغولستان و آسياى مرکزى بشناسند و اين که اين قالى در جايى بافته شده که آن را يافته اند زيرا نقش هاى آن شبيه نقش اشياى ديگرى است که از همان منطقه به دست آمده است. دانشمندان ديگر بحث مى کنند که آن را در نقطه اى غربى تر بافته اند زيرا عناصر آشورى و هخامنشى در آن هويداست. به علاوه شباهتى بين ترکيب فرش با نقش هاى سنگ در کاخهاى اين شاهنشاهى وجود دارد پس شايد در شاهنشاهى ايران بافته شده باشد. در فقدان اطلاعات مشخص شايد بهتر باشد آن را چون دستاوردى هنرى بنگريم از دوره اى در جهان باستان که در آن روابط نيرومند فرهنگى در سرزمينى وجود داشت که از يونان تا مغولستان و حتى آن سوتر تا چين گسترده است.»
البته نويسنده در بخش بعد خوشبختانه متذکر اين نکته مى شود که بافته اى چون پازيريک بايستى بر سنتى پر سابقه متکى باشد اما به قول دکتر على حصورى ملاحظه شد که نويسنده چگونه در فقدان مدارک، پازيريک را از يونان تا چين تقسيم کرد تا نه اروپاييان ناراضى باشند و نه چينيان. نه مغولان نه مردم آسياى مرکزى و مردم بين النهرين و ايران و اين هنگامى صورت گرفت که کهن ترين مدارک مربوط به بافت فرش از گور زنان در نزديکى عشق آباد کنونى به دست آمده بود و بعيد است که خانم هاوسگو از آن بى خبر بوده باشد. همچنين پس از آن نيز در سالهاى اخير و در طى برگزارى سومين کنفرانس بين المللى فرش ايران على حصورى ابزارهاى فرشبافى عهد مفرغ را که از سراسر ايران غربى و جنوبى به دست آمده است معرفى کرد . قبل از خانم هاوسگو، اولين بار در سال 1978 يکى از طرفداران پان تورکيسم که تمامى آثار تمدن آسياى مرکزى را دستاورد ترکان مى دانند، مقاله اى در مجله ى فرش Hali نوشت و با برهانى چند تلاش کرد نشان دهد که فرش پازيريک کار بيابانگردان ترک نژاد آسياى مرکزى بوده است اين مقاله بازتاب دلخواه نويسنده اش را نداشت. اندک اندک و همراه با جريانهاى سياسى فرهنگى ضد ايران، پژوهندگانى معدود برانگيخته شدند تا آثار هنرى ايران باستان را هر چه بيشتر از اين آب و خاک برکنند و به سرزمينهاى ديگر، تمدنهاى ديگر و اقوام ديگر منسوب دارند. و به گفته ى دکتر سيروس برهام، گور به گور کردن قالى پازيريک از همين جا آغاز شد، چهار دهه پس از کشف پازيريک و چند سالى پس از چاپ مقاله نويسنده ترک بنياد فورد در سال 1989 وجوهى به پژوهش درباره قالى پازيريک اختصاص داد و چند پژوهنده را بر اين کار گماشت. ماحصل اين پژوهشها همان بود که اولياى بنياد مى خواستند و اينکه «قالى پازيريک بافت ايران هخامنشى نيست و در همان محل آلتايى بافته شده است.»
مهمترين و به ظاهر محکمترين پشتوانه اين نظريه کاربرد نوع خاصى از قرمز دانه در فرش پازيريک بود که از حشره اى به دست مى آمد که در آن منطقه فراوان بوده است. اين قسم خاص قرمز دانه به قرمز دانه لهستانى شهرت يافته که علاوه بر فرش مورد بحث ما يکى از نمدهاى همان دوران منطقه آلتايى نيز به همان رنگمايه است. گفته اند رنگمايه قرمزى که در ايران هخامنشى فراوان بوده قرمز دانه ى آرارات است که در سيبرى آسان به دسترس نمى آمده است. البته اثبات اين ادعا که قرمز دانه اى لهستان در سرزمين اصلى ايران حتى به قدر اندک، فراهم نبوده تقريباً محال است چون از پارچه ها و فرش هاى ايران هخامنشى چيزى نمانده که ملاک سنجش باشد. در سال 1990 ميلادى نيز خانم کارن رابينسون K.Rubinson با نوشتن مقاله «فرشهاى پيش از اسلام» در دايره المعارف ايرانکا پيشتاز بررسى دوباره يا به قولى کالبد شکافى مجدد فرش پازيريک شد. خانم رابينسون در مقاله خود بر اين استدلال ضد و نقيض تکيه کرد که قالى پازيريک که به غلط آن را ايرانى دريافته اند در همان حال که ممکن است طرح و نقش فرش هاى هخامنشى را به خوبى نشان دهد، محتمل است به عصر هخامنشى تعلق نداشته باشد. همين فرضيه با شرح و بسط افزونتر در مقاله ديگر خانم رابينسون در ميان نهاده شد و همزمان و هماهنگ با آن اين نويسنده مقاله اى ديگر نگاشت با عنوان «منسوجات پازيريک، پژوهشى در نقل و انتقال نقشمايه هاى هنرى».
همزمان با خانم رابينسون، باستان شناسان مشهور ديويد استروناخ (D.Stronach) بازنگرى در نقشمايه هاى قالى پازيريک را از مسير ديگر و زاويه اى ديگر آغاز کرد، ليکن کم و بيش به همان جايى رسيد که کارن رابينسون رسيده بود استروباخ در سخنرانى مفصلى که در ششمين کنفرانى بين المللى فرش آيکوک (سانفرانسيسکو، 1990) ايراد کرد مدارک فراوانى نشان داد که ايرانى بودن و هخامنشى بودن تمامى نقشمايه هاى فرش پازيريک را به اثبات مى رساند. منتها نتيجه گرفت که فرشبافان کوچرو آلتاييايى، آن فرش را از روى قالى هاى مشابه ايرانى بافته اند. فرضيه استروناخ قابل ترديد است، چون با عرف و رسم اقتباس و تقليد و بدل سازى در هنر و صناعت فرشبافى درست نمى آيد و ما نيز در ادامه جواب اين نظر آقاى استروناخ را به نقل از دکتر سيروس پرهام که اول بار در مجله آمريکايى Oriental Rug Review در سال 1993 به چاپ رسيد بيان مى نماييم. همچنين نظريه جيمز اوپى (James Opie) فرش شناس مشهور، خصوصا فرش ايلياتى شناس که در همه نوشته هاى خود بر منشأ ايرانى و به تصريح لرى بخش عمده نقشمايه هاى باستانى فرشبافى تأکيد دارد و نظريه «منشأ ترکى قاليبافى» را همواره مردود شمرده است قابل توجه است. وى در کتاب مشهور خود Tribal Rugs (1992) پا به پاى ديويد استروناخ رفته و فرش پازيريک را کار عشاير بيابانگرد منطقه آلتايى دانسته و حتى از کوچروان سکايى فراتر رفته و قبيلة همسايه دور دست آنان، يعنى کوچندگان «ماساگته» را بافنده آن فرش معمايى به شمار آورده است. همچنين کورت اردمان فرش شناس آلمانى که پس از ژوزف اشترزيگووسکى و کتاب مشهورش در سال 1917 پيرو مکتب ترکى فرشبافى بود نيز در نهايت ايرانى بودن فرش پازيريک را پذيرفت اما آشکارا به سفسطه و تناقض گويى پرداخت و حتى به جعل و تحريف تمسک جست و بى آنکه فرش را ببيند به اين نتيجه بى بنياد و غريب که سالهاست دروغين بودن آن آشکار گشته است دست يافت که قالى پازيريک گره بافته نيست و پيچ بافته است. به همان شيوه قاليهاى چينى که کلاف پشم را پس از گذراندن از تار بر گرد ميله اى چوبى مى پيچانند و پس از پايان پذيرفتن بافت ميله ها را بر مى دارند. جالبتر آنکه اردمان عنوان «هفتصد سال فرش مشرق زمين» را براى دومين کتاب خود در سال 1966 برگزيده تا قالى پازيريک خود به خود از حوزه بررسى او بيرون افتد ما در ادامه با استفاده از مطالعات و نظريات دو تن از فرش شناسان و محققان فرش ايران آقايان دکتر سيروس پرهام و دکتر على حصورى، دلايل قوى و محکم را در بحث ايرانى بودن طرحها و بافت فرش پازيريک ارائه داده، بررسى مى نماييم.
دکتر على حصورى با بررسى دقيق نقشه و طرح هاى قالى ايران نتيجه گرفته است که اساس و بنياد نقشه هاى فرش ايران که عبارتست از چندين حاشيه در کناره هاى فرش که يکى حاشيه پهن و در ميان ديگر حاشيه ها قرار دارد، اساساً منطبق با همان ديوارهاى مکرر آبادى ها و باغهاى فردوس باستانى است که ايرانيان باستان به آن اعتقاد داشته اند. چنان که مى دانيم قالى پازيريک هم داراى همين نوع حاشيه و در واقع طرح ايرانى است و طبيعى است که توسط قومى ايرانى بافته شده باشد همچنين در خصوص فرضيه بافت عشايرى فرش پازيريک توسط کوچروهاى آلتايى و در جواب اين ادعاى ديويد استروناخ و همچنين اثبات نقوش ايرانى قالى پازيريک و تفاوت آن با هنر سکايى، دکتر سيروس پرهام به بررسى نقوش فرش پازيريک پرداخته و چنين مى نويسد: «به گواهى بافته هاى بدلى عشايرى- روستايى، در همه دورانها و سرزمينها، رسم و قاعده متعارف اين است که بافنده عشايرى هرگاه از يک الگوى کاملاً بيگانه تقليد و باسمه بردارى کند اثر و نشانه اى هرچند ناچيز از خود و نگاره هاى متداول سرزمين و فرهنگ يا طايفه خود بر جاى مى گذارد. چنان نيست که بافنده همه چيز را عيناً و مو به مو و گره به گره تقليد کند، حتى نگاره هاى بسيار کوچک را که هيچ نقشى در برآوردن طرح و نقش اصلى ندارند و بسا که براى بافنده هم يکسره بيگانه و نامفهوم باشند. (مانند دو نگاره هشت پر در بخش زيرين حاشيه سمت راست قالى پازيريک و دو گل هشت پر کوچکتر در منتهى اليه حاشيه باريک بيرونى همان سمت) مگر آنکه قصد بافنده تقليد کامل و تمام نما باشد به سفارش يا فرمايش که تازه آن هم از يک بافنده بيابانگرد خانه به دوش سخت بعيد و نا محتمل است و تنها کارگاههاى متمرکز و بسيار پيشرفته فرشبافى از عهده اين مهم برمى آيند که وجود چنين کارگاههايى در منطقه آلتايى همانقدر محل ترديد است که بافته شدن قالى پازيريک در همان جايى که پيدا شده است. کار هنرى دستبافت از چند جهت ماهيت عشايرى و ايلياتى پيدا مى کند که مهمتر از همه وجود عناصر عينى عشايرى در نقشمايه ها و شيوه نقش پردازى است. عوامل و عناصر ساختارى و اسلوب بافت و رنگمايه هاى مورد کاربرد نيز در کار سنجش دستبافته هاى قبايل کوچرو بى اثر نيست نهايت اين که رنگمايه ها و رنگيزه ها به ندرت دليل قاطع براى تشخيص هويت عشايرى يک فرش دستبافت است. اين به آن دليل است که مواد رنگى کمتر مورد استفاده انحصارى يک طايفه معين قرار مى گيرد و دست يافتن ديگر گروههاى بافنده به اين مواد بسيار سريعتر از نقل و انتقال و داد و ستد نقشمايه ها صورت مى پذيرد. چنين است که در کار سنجش بافته هاى عشايرى اغلب ناگزيريم بر عناصر نقش پردازى و ويژگيهاى اسلوب بافت تکيه کنيم. در قالى پازيريک چندين عامل ساختارى هست که درجه بسيار بالايى از مهارت فنى و فرشبافى کمال يافته را نشان مى دهد. به اندازه اى که ممکن است به راحتى دلالت بر فرشبافى شهرى داشته باشد. اهم اين عوامل ساختارى بدين شرح است: استمرار يکنواختى و يکدستى بافت و همسانى نزديک به يکسانى نقشمايه ها، قرينه سازى کامل نقشمايه ها در چهار چوب يک طرح و نقش کاملاً منسجم و متقارن و متوازن نگاه داشتن اندازه ها و ابعاد و فاصله ها به دقت و وسواس تمام در بافت آدمهايى همانند، اسبهاى همانند و گوزنهاى همانند که جملگى در صفهاى منظم و آراسته به يک فاصله سنجيده بى کم و زياد در حرکت هستند. ديگر، طراحى دقيق و سنجيده تمامى اجزاى اصلى هر يک از 14 سوار، 14 ستوربان، 28 اسب، 24 گوزن، 24 چهارگوشى که درون هر يک نگاره اى هشت پر به ظرافت و موزونى تمام نقش بسته است».
سيروس پرهام در ادامه دلايل خود بر بافت غير عشايرى فرش پازيريک مى نويسد: «سخت و دشوار است تصور در وجود آمدن دستبافته اى گره بافته و عشايرى که در هزاره اول پيش از ميلاد مسيح بدين درجه از کمال و سنجيدگى بافت رسيده باشد. اين مطلب مسلما در مورد فرشهايى ايلياتى مناطق نزديک به مراکز فرشبافى شهرى بهتر و آسانتر صدق مى کند تا فرشهايى که گمان مى رود در آن سرزمين دوردست وحشى يخزده بافته شده باشد. حتى امروز هم نمى توان يافت فرشى عشايرى را اصيل و درست که از روى يک نقشه شطرنجى يا يک الگو و سرمشق و يا يک نمونه دستبافته عيناً و جزء به جزء بافته شده باشد. گذشته از سنجيدگى و ظرافت اعجاب آور بافت، قالى پازيريک آکنده از نقشمايه ها و نگاره هايى است استوار بر طرحى بغايت سنجيده و قانونمند و هدفدار که چنانکه خواهيم ديد. اين همه با تمدن و فرهنگ مردمان کوچرو و خانه بدوش آلتايى، خواه سکايى، خواه ماساگته ناسازگار و گاه متضاد است. سکايبان و ماساگتيان بدان مرتبه از ثبات و آرامش اجتماعى نرسيده بودند که انگيزه و ضامن دست يافتن به اينچنين صورت هنرى منسجم و مستحکم و تزلزل ناپذيرى باشد. حقيقت آن که از آن خيالپردازى هاى لجام گسيخته و خشونت آميزى که در آثار هنرى اصيل و راستين آلتايى خروشان و بى امان و سيلاب وار موج مى زند، کمترين اثرى هر چند گمرنگ در قالى پازيريک نيست. هنر آلتايى در هزاره نخست بطور عمده هنر احساس (امپرسيونيسم) و تجريد و انتزاع واقعيتهاى عينى و تلخيص مشهودات بود. اين هنر خاص، گرداگرد سبک ويژه اى از جانور نگارى شيوه يافته تنيده و باليده شده بود که به گفته يکى از متبحران «تاماراتالبوت رايس» شايد از نابترين نمونه هاى تجريد و انتزاع باشد. وى چگونگى تحول و تکامل اين هنر را در طول ساليان به شيوايى تمام بيان مى دارد که: «اين بيابانگردان با حساسيتى شگرف و غير متعارف در برابر محيط پيرامون خود واکنش نشان مى دادند. هماهنگ با موج زدن زندگى بر پهن دشت هاى اور آسيايى بيان متعالى امپرسيونيستى و نمادين هنر آنان جان مى گرفت و اين سرزندگى فراگير در سبک خاصى از هنر جانور نگارى خود جوش تجلى مى يافت چنين بود که دست و پاى يک جانور اجزاى بدن جانور ديگر مى شد. در هيچ زمان اين هنر خالص تجريدى و آکنده از خيالپردازى و توهم بيابانگردان آلتايى نتوانست حتى به سواد ساحت نگاره سازى طبيعت گراى قالى پازيريک نزديک شود. تا جايى که مى دانيم از مقابر دره پازيريک يا از گنجينه نقشمايه هاى سرتاسر آن سرزمين پهناور حتى يک شى واحد به زمان ما نرسيده که اندک مانندگى به سبک جانور نگارى دقيق و راستين قالى پازيريک داشته باشد. بر اسبها و گوزنها بنگريد، استوار و متين و بى دغدغه و طبيعى و واقعى آزاد از هر گونه گرايش تجريدى و آنها را مقايسه کنيد با همانندهايشان که در انواع و اقسام اشياى بازيافته آن سرزمين صورت پذيرفته اند. يگانه نمونه مقايسه شدنى صف شيرانى است که با طبيعت گرايى تمام بر پارچه اى نقش بسته است که از گور شماره 5 بدست آمده و اصل آن بى چون و چرا ايرانى است. اشياى هنرى سکاييان آلتايى و جنوب روسيه عموماً و بازيافته هاى پازيريک خصوصاً سرشار است از انواع و اقسام آهو و قوچ و گوزن شمالى پهن شاخ و گوزن پيچيده شاخ. اما چند تا از اين جانوران در حالتى تجسم يافته اند که به حالت چراى آسوده خاطر و بى خيال گورنهاى خرامان قالى پازيريک نزديک باشد. بنگريد که چگونه تقريباً جملگى آنان پريشان و در تقلا هستند يا به گونه اى زير بار گران اضطراب و تشنج و آشفتگى خيمده شده اند. اين جانوران خواه شکارگر باشند خواه طعمه و شکار، پيوسته گوش به زنگ اند و بى قرار و جهنده و در تکاپو، ناآرام و آشفته خاطر و رميده و هراسان سبعانه هجوم مى آورند يا سراسيمه درهم مى پيچند و جدل مى کنند. سرزمينى که هنرمندان و صنعتگرانش به ندرت از تجسم جانورى که آسوده و نارميده باشد به وجد مى آمدند و اين همه بر خلاف قالى سر به سر يکپارچه و انعطاف ناپذير پازيريک است.»
همچنين انديشه بنيادى و نيز طرح و نقش زمينه قالى پازيريک از حيث سبک پردازى، در پيوند با فرش سنگى کشف شده در حفاريهاى کاخ سلطنتى نينوا (Nineveh) مى باشد که تاريخ آن به قرن 6 تا 7 قبل از ميلاد برمى گردد. اين شهر باستانى در کنار رودخانه دجله مقابل موصل کنونى قرار داشت و پايتخت امپراتورى آشور بود. اما سرانجام به دست مادها افتاد و ويران شد. در اين قاليچة سنگى طراحى گلهايى شبيه به گلهاى هشت پر قالى پازيريک که در داخل مربعهايى قرار گرفته اند و جملگى متن فرش را پر کرده اند شباهت فوق العاده اى با فرش پازيريک را بوجود آورده است. همچنين تصوير قاليچه سنگى ديگرى شبيه به قاليچه سنگى نينوا در تخت جمشيد به دست آمده که اولين بار توسط A.B. Tilia باستان شناس ايتاليايى از روى پيکر کنده اى در تخت جمشيد طراحى شده است . آنچه که در قاليچه سنگى تخت جمشيد بيش از هر چيز حايز اهميت است بنياد يکسان از لحاظ طراحى و سبک قرار گرفتن نقوش در آن است. در اين قاليچه نيز متن فرش با مربعهايى که هر يک ستاره اى شبيه ستاره هشت پر قالى پازيريک را در ميان گرفته اند پر شده است.
همچنين رديف شيرانى که در حاشيه جاى گوزنها را در قالى پازيريک گرفته اند بسيار مورد توجه است. خاصه آنکه در کشفيات از تپه پنجم پازيريک و همراه قالى کشف شده تکه پارچه اى پيدا شده که نقش موجود بر آن همان رديف شيران قاليچه سنگى تخت جمشيد است. شباهت در بازسازى پيکر و لباس خشيارشا که به کمک خراشيدگى هاى روى نگاره حرم سرا در کاخ تخت جمشيد انجام شده نيز يک نقش برجسته از صف شيران مشابه شيران قاليچه سنگى تخت جمشيد و پارچه سکايى ديده مى شود و باز در نقش برجسته حجارى شده در نقوش بالاى تخت شاهنشاه در تالار صد ستون تخت جمشيد نيز اين رديف شيران با همان ويژگى هاى قبلى مشاهده مى شود. مشابهت حاشيه دندانه اره اى در بالا و پايين رديف شيران در پارچه کشف شدة پازيريک و حاشيه رداى لباس خشيارشا و قاليچه سنگى تخت جمشيد تأکيدى است بيشتر بر منشأ واحد هر سه طرح در ارزش قاليچه سنگى کشف شده در تخت جمشيد با توجه به طراحى و سبک پردازى آن بهترين تفسير آن است که سيروس پرهام بيان مى کند:
«هر چند ممکن است قاليچه سنگى تخت جمشيد از قاليچه سنگى کاخهاى نينوا اثر پذيرفته باشد، اما تقريباً بايد يقين کرد که بافندة قالى پازيريک از فرشهاى مشابه هخامنشى الهام يافته و لاجرم به سنگفرشهاى آشورى که در سرزمين دوردست و چه بسا نهفته در خاک بوده نظر نداشته است.»
همچنين طرح سربازانى که همراه با اسبهاى خود در حاشيه چهارم قالى پازيريک که همگى به يک فاصله معين از پى يکديگر مى آيند به روشنى يادآور رسمهاى هخامنشى و آشورى است و تصوير آن با تصاوير موجود بر تخت جمشيد که نشان دهنده بار عام تمام ملتها در حضور شاه است مشابهت قريبى دارد. جالبتر آنکه هم در پيکر کنده هاى تخت جمشيد و هم در قالى ماه ستوربانان در سمت چپ اسب گام مى زنند و دست راست خود را بر پشت گردن اسب نهاده اند. در بخش زيرين حاشيه هاى پهن و باريک سمت راست در قالى پازيريک گلهاى جفتى هشت پرى قرار گرفته اند که به همين صورت کم يا بيش بصورت جفت در آثار مفرغى لرستان به تفاوت ديده شده است و شايد هم برخوردار از همان معانى رمزى و نهادى و يا تمغابى باشد.
اما مهمترين نقش پردازى قالى پازيريک ويژگى هاى آشکار و اشتباه ناپذير گوزن زرد و شاخ پهن ايرانى است در حاشيه درونى قالى پازيريک که تا حدودى با گوزن شمالى نيز شباهت دارد به حکم شباهت شاخهاى پهن گوزنهاى قالى پازيريک به شاخهاى گوزن شمالى اکثريت مورخان هنر و فرش شناس غربى درنگ روا نداشته و اين گوزنها را که مى پنداشته اند هرگز در ايران ديده نشده است از جنس گوزنهاى سرزمين سيبرى شناختند و برهان قاطع خواستگاه آلتاييايى قالى پازيريک برشمردند. رودنکو کاشف تپه هاى پازيريک اولين کسى بود که اين گوزنها را از تيره گوزن زرد خالدار باز شناخت. پس از رودنکو، رمان گيرشمن باستان شناس فرانسوى به مانندگى گوزن زرد ايرانى مشهور به گوزن بين النهرين و گوزن پهن شاخ روزگار ساسانيان توجه يافت که پيکره خالدارش يا همان شاخ هاى پهن بر چندين ظرف سيمين و نيز چند صحنه در سنگهاى طاق بستان نقش بسته است. وجود اين گوزن که تصوير مى شد هيچگاه در ايران ديده نشده است توسط باستان شناس انگليسى و کاشف نينوا، سراستين هنرى لايارد (Sir A. H. Layard) در شمال خوزستان و قلمرو جنوبى بختياريها در نيمه هاى سده نوزدهم مسيحى گزارش شده است. همچنين در پى شناسايى و ازدياد نسل اين حيوان کمياب که زيستگاه اصلى آن در کرانه هاى کرخه مى باشد، در سال 1955 يک گروه آلمانى به سرپرستى فون اپل، يک نر و يک ماده از اين گوزن را پس از مدتها جستجو و در حالى که هيچ اميدى به پيدا شدن نمونه اى از آن نبود در جنگلهاى حاشيه رودخانه کرخه در خوزستان پيدا نمودند و براى تکثير نسل به آلمان بردند. اما در سال 1342 نيز هيئتى ايرانى به سرپرستى خسرو سريرى توانست پس از شش هفته تلاش چهار راس از اين حيوان (يک نر و سه ماده) را زنده دستگير و به پارک وحش دشت نار سازى منتقل کند. در حال حاضر با تکثير اين حيوان تعداد زيادى از آنها در جزيره اشک در درياچه اروميه نگهدارى و محافظت مى شوند. جاى ترديدى نيست که نسل گوزنهاى شاخ پهنى که در شکارگاههاى ساسانيان پراکنده بودند و بر روى آثار آن دوره باقى مانده، پيوسته است به نسل گوزنهاى گسترده شاخ روزگار هخامنشى و گوزنهاى قالى پازيريک. جز گستردگى برگ نخلى شاخهاى گوزن زرد ايرانى، ويژگيهاى ديگرى است که اهميت آنها از يک جهت بيش از ويژگى شاخها است زيرا پيوند مفروضى ميان گوزنهاى قالى پازيريک و گوزنهاى منطقه سيبرى را يکسره و به تمامى مى گسلد و نيازى براى توجيه و استدلال باقى نمى ماند. اين ويژگيهاى نمايان و کارساز پوست خال خالى و خصوصاً نوار خالدارى است که از گردن تا دم گوزن ايرانى کشيده شده است. ويژگيهايى که هيچ يک از انواع اهوان و گوزنهاى آلتايى ندارند. حتى يک اثر از تمدن و فرهنگ سرتاسر آلتايى به چشم و دست ما نرسيده که کمترين نشانه اى از اين ويژگيها بر آن باشد. اين بار نيز رودنکو اول بار بر اين ويژگيهاى گوزن پازيريک تکيه کرد. گذشته از اينها گوزن پازيريک برخوردار از نشانه هاى خاص ديگر است که باز هم او را از گوزنهاى شمالى دورتر مى برد و به گوزنهاى زرد آسيايى – اروپايى نزديک تر مى کند يکى دم به نسبت بلندى است که خاصه گوزن زرد آسيايى – اروپايى است و ديگرى شيوه خاص نشان دادن عضلات سردست و ران حيوان است که با سبک هنرى منطقه آلتايى فرق دارد رمان گيرشمن در اين خصوص مى گويد:
«عضلات حيوانها در محل رانها و شانه ها به وسيله مارپيچ هايى شبيه به ويرگول مجسم گرديده اند و در ميان آنها سنگهاى رنگين به صورت ترصيع نشان داده شده است و اين از خصوصيات جواهرسازى هخامنشى است.»
اين ويژگى يعنى نشان دادن عضلات حيوان با دايره و ويرگول، بر روى عضلات شيرانى که در قاليچه سنگى تخت جمشيد وجود دارد و حاشيه رداى لباس خشايار و پارچه کشف شده در پازيريک ديده مى شود.
استاد بافته هاى فارس سيروس پرهام در جلد دوم از کتاب دستبافهاى عشايرى فارس به نمونه هايى از جل اسب هاى سوزن دوزى قشقايى معروف به طاووس يا طاووسى اشاره مى کند که بر روى آنها نقشمايه غريب ديگرى غير از طاووس ديده مى شود و هويت آنها در بعضى جلها مشخص نيست اما در برخى ديگر شاخهاى پهن و دندانه دار و دهان گشوده جانورى از جنس گوزن واضح است. وى مى نويسد: «به برکت پيدا شدن گوزنهاى زردى که سر هنرى لايارد در يک و نيم قرن پيش در جنوب غربى بختيارى و نواحى غربى لرهاى کهکيلويه گزارش کرده است، رازگشاى همان نقش مايه غريبى شد که قرنها است در سوزنى هاى ايلات قشقايى و لر فارس پراکنده است. چنانکه از اين نقش ماية بغايت ساده شدة هندسى و شيوه يافته پيدا است، تصور الگوى طبيعى (يا خيالى) ديگرى جز گوزن زرد ايرانى براى نقشمايه به ظاهر غريب و نا متعارف ذکر شده ممکن نمى گردد و اينک بايد يقين کرد که لرهاى کهکيلويه جانورى را که به چشم ديده اند الگو قرار داده اند. اين بدان معنى است که گوزن شاخ پهن لرى – قشقايى به سبک هندسى و تجريدى و گوزن شاخ پهن قالى پازيريک به سبک طبيعى هر دو نياز واحد داشته و از يک سرزمين برخاسته اند.»
در بررسى نقوش قالى پازيريک نقش ديگرى مورد توجه قرار گرفته است و آن شيوه گره زدن دم اسبها و همچنين کاکل آنها به رسم ايرانيان است که عينا در حجاريهاى تخت جمشيد مشاهده مى شود. و اين در حالى است که طبق رسم سکاييان آنان به جاى گره زدن دم اسب آن را به شيوه گيس باف مى بافتند.
همچنين حيوان افسانه اى بالدار که در دو حاشيه مجزا در قالى پازيريک بافته شده است به کرات در نقوش مختلف در ابزار و وسايل بدست آمده در اقصى نقاط ايران ديده شده است. نگارنده اين سطور خود در مقاله اى که در ششمين کنفرانس بين المللى فرش ايران ارائه نمود نشان داد که پس از گذشت قرنها همان شيوه نگارگرى گوزن زرد خالدار ايرانى و حيوان افسانه اى بالدار در يک نمونه منحصر به فرد قاليچه هاى ايرانى ديده مى شود که تا به اين لحظه از نظرها دور بوده است و آن قاليچه هاى روستاى سنگان از توابع خواف در مرکز خراسان مى باشد. حيوان بالدار اين قاليچه هاى کمياب از نوع شيران بالدارى است که شبيه آن و با کمترين تفاوت در آثار به جاى مانده از روزگار ساسانيان و ادوار بعد از آن ديده مى شود و احتمالا اين قاليچه ها توسط سيستانيان که از نژاد سکاها هستند و از روى نقوش ايرانى تقليد شده است. سيستانيانى که از سيستان به مراکز شمالى يعنى مرکز خراسان کوچ کرده اند. اما متأسفانه هيچ قاليچه اى از سيستان قديم و با اين نقش تا به اين لحظه به دست نرسيده و گزارش نشده است. گذشته از نقوش فرش پازيريک نوع گره مورد استفاده در اين قالى نيز توسط چندين پژوهشگر ايرانى و غير ايرانى مورد توجه قرار گرفته است.
با مشاهده دقيق نقوش موجود بر روى يافته هاى کوهستان آلتايى که بيانگر هنر اقوام کوچنده سکايى مى باشد و مقايسه با نقوش ايرانى بويژه حجارى هاى تخت جمشيد بهتر مى توان به تأثير هنر نگارگرى هخامنشى بر هنر سکايى پى برد و در اين ميان بررسى بيشتر بين نگاره هاى قالى پازيريک و نگاره هاى برگرفته از هنر انتزاعى و تخيلى اقوام آلتايى ما را هرچه بيشتر در ايرانى بودن پديد آورندگان اين نادره قرن رهنمون مى گردد.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3228]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن