تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836319249
نويسنده:مصطفى ميراحمدى زاده روش شناسى فقه و حقوق
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده:مصطفى ميراحمدى زاده روش شناسى فقه و حقوق
خبرگزاري فارس: از مباحث بسيار مهمي كه لازم است فقه و حقوق از آن جهت نيز با هم سنجيده شوند و نكات اشتراك و افتراق هر يك به دست آيد، بررسى مسائلى است كه در روششناسى اين دو علم وجود دارد.
از مباحث بسيار مهمي كه لازم است فقه و حقوق از آن جهت نيز با هم سنجيده شوند و نكات اشتراك و افتراق هر يك به دست آيد، بررسى مسائلى است كه در روششناسى اين دو علم وجود دارد. مباحث روششناسى هر علم بخشى از مطالبى است كه در فلسفه آن علم مىتواند مورد تحقيق قرار گيرد و به دليل آنكه مباحث فلسفه فقه عموماً و فلسفه حقوق در زمينههايى داراى نارسايىهايى است و آنچنان منقح و مبين و دستهبندى شده نيست، در نتيجه بحث در مورد آنها چندان آسان نيست چه برسد به اينكه بتوان كار تطبيقى و مقايسهاى انجام داد.
مباحث روششناسى فقه در ميان بسيارى از علوم ديگر، چون اصول فقه و كلام، رجال و درايه پراكنده است كه جمعآورى و تنقيح و تبويب آنها نقش بسيار مهمى در رشد و بارورى علم فقه خواهدداشت، مخصوصاً اگر اين روشها با شيوه استنباط و قانونگذارى در حقوق مقايسه شود ثمرات بيشترى را به بار خواهد آورد. نگارنده معتقد است بخش عظيمى از مشكلات و كاستىهايى كه هم اكنون در فقه ديده مىشود به مشخص و مبين نبودن موضوعاتى مربوط است كه در روششناسى علوم مورد توجه است و در فقه مورد كمتوجهى و بىمهرى قرار گرفتهاست.
در اينجا ابتدائاً روشهاى استنباط و قانونگذارى در هر يك از اين دو علم مقايسه مىشود و در آخر بهصورت يك جمعبندى نكاتى به دست خواننده خواهيم داد، هر چند كه مجموع اين مباحث گوشه كوچكى است از آنچه بايد انجام شود.
در فقه و حقوق روشهايى كه مورد استفاده قرار مىگيرند مجموعاً دو هدف اساسى را دنبال مىكنند:
الف - استنباط حكم و قانون بدون وجود متن و يا استفاده از آن؛
ب - تفسير يك متن.
تفسير قانون در فقه و حقوق اهداف متعددى دارد همانند:
1 - رفع ابهام و اجمال و فهم صحيحتر از متن؛
2 - تطبيق آن به موارد مشابه؛
3 - تطبيق موارد مختلف به متن؛
4 - تنقيح مناط قطعى يا ظنى براى تسرى به موارد ديگر و... .
در حقوق گرچه آن دو هدف اساسى هميشه مد نظر هستند، ولى هر يك از آن دو هدف، روشها و ابزار مخصوص به خود دارد. در حقوق رومى - ژرمنى زمانى بود كه به دليل وجود يك سرى متون از قبل مشخص شده قانونگذار بايد با مراجعه به آن متون حكم موارد مشابه را به دست آورد؛ يعنى هم استنباط جديد از متن كند و هم با روشهايى رفع ابهام و اجمال را از متن بنمايد، لذا ممكن بود روشهايى كه به كار گرفته مىشود مشابه باشد و آن به دليل وجود كدهاى ناپلئونى در نزد مكتبى به نام «مكتب مقدس شمردن نصوص» يا «مدرسة تقديس النص» بود كه تخطى از آن نصوص نمىشد و موارد مستحدثه و مورد نياز بر آن كدها و نصوص تطبيق مىگرديد،(1) اما در فقه عملياتى به نام استنباط به دست فقيه انجام مىشود كه اجتهاد نام دارد و آن را اين چنين تعريف كردهاند:
به كار بردن تمام سعى و توان براى به دست آوردن ظن به حكم شرعى.(2)
به دليل اشكالهايى كه بعضى از متأخرين به اين تعريف دارند گروهى ديگر اجتهاد را به «ملكهاى كه شخص مجتهد با آن، توان استنباط حكم شرعى را پيدا مىكند»(3) تعريف كردهاند. و گروهى ديگر چنين گفتهاند:
تحصيل حجت براى حكم شرعى بالفعل يعنى با عمل و استنباط.(4)
در هر صورت اجتهاد يافتن حكم شرعى است. بررسى مبانى اجتهاد و ابزار و شيوههاى آن و تأثيرات علوم مختلف بر آن و نقش پيشفرضهاى مجتهد بخشى از روششناسى فقه است. مكتب حقوقى اماميه به دليل اينكه قانونگذارى را حق خدا و رسول خدا مىداند، لذا تمام اين عمليات استنباط را كارى در راه كشف حكم شرعى مىداند نه وضع آن؛ يعنى همانجايى كه پاى عقل را نيز به وسط مىكشد با قاعده ملازمه مىخواهد جنبه الهى و شرعى آن را نيز درست كند.
بنابراين از ديدگاه فقه اماميه اجتهاد بيشتر شبيه تفسير به معناى اعم آن است(5) و اين به دليل داشتن نصوص مقدسى است كه فقيه بايد آن نصوص را بفهمد و بر موارد جديد منطبق كند. تعدى از نص در اين مكتب جز در موارد خاصى پذيرفته نشدهاست كه آن هم بايد مورد تأييد شارع باشد، مانند موارد قياس اولويت، قياس منصوص العله و تنقيح مناط قطعى، آن هم در معاملات نه عبادات.
تعريف اجتهاد در بين اهلسنت اعم از تفسير نصوص و اجتهاد به رأى در مقابل نص است و اين همان معنايى است كه با رد آن از طرف بعضى از علماى اماميه(6) اين تصور پيش آمدهاست كه مكتب فقهى اماميه اجتهاد را به طور كلى رد كردهاست. كارى كه در مكتب اهلسنت انجام مىشود بيشتر وضع حكم شرعى است نه استنباط و كشف. جداى از اختلافات ريز و درشتى كه در بين مكاتب و مذاهب فقهى وجود دارد مجموعاً مىتوان گفت كه:
1 - در فقه نيز مانند حقوق، روشهايى براى وضع قانون بدون داشتن متون مقدس وجود دارد؛
2 - در هردو علم روشهايى نيز براى وضعقانون بهكمك متون مقدس وجوددارد؛
3 - روشهايى نيز براى رفع ابهام و اجمال و تفسير به معناى اخص در هر دو علم يافت مىشود.
در ادامه بحث به ذكر برخى از اين روشها و بيان نقاط اشتراك و افتراق آنها مىپردازيم.
مباحث و گزارههاى روششناسى در فقه و حقوق
درباره روششناسى در فقه در سه سطح مىتوان سخن گفت:
1 - معرفت شناسانه؛ يعنى مباحث فلسفى عام در مورد عقل و حس و يقين و اطمينان و ظن و ... .
2 - منطقى؛ كه در در دو بخش منطق صورى و بايايى مىتوانند در روششناسى فقه مفيد باشند.
3 - بخشى از مباحث فلسفه فقه كه مىتوان در آن مباحثى از فلسفه علم را مطرح كرد، گرچه همانطور كه گفته شد بخشى از مباحث فلسفه حقوق در علومى مانند اصول فقه، تفسير، رجال، درايه، زبانشناسى و معناشناسى مطرح شدهاست.
هر كدام از موارد فوق نيز به نوبه خود به عناوين و موضوعات جزئىترى تقسيم مىشود كه توضيح و تبيين و مقايسه هر يك از آنها در فقه و حقوق، امرى بسيار لازم است ولى ما براى رعايت اختصار تنها به ذكر و مقايسه برخى از اين مباحث اكتفا مىكنيم.
1 - عقل گرايى
اگر قبول كنيم كه كليه حوادث جهان به هم مرتبطاند و يا لااقل هر حادثهاى در جهان در شبكهاى از حوادث مرتبط به هم احاطه شدهاست - كه اين خود از مباحث روششناسى علوم تاريخى است - حقوق از علومى بودهاست كه به صورت مستقيم و غير مستقيم از حوادث جهان بيرونى خود مصون نماندهاست. بروز مكاتب عقلگرايان و حسگرايان در مغرب زمين موجب شد اين مكاتب اثرهاى فراوانى در حقوق بگذارند و مكاتب حقوقى متعددى به وجود آوردند.(7) توجه به عقل بيشتر درمكاتب حقوق طبيعى مطرح است و «پرلمان» اين جايگاه را بسيار زيبا براى عقل ترسيم كرده است:
مفهوم عقل در حقوق همواره مورد توجه بوده و همانطور كه مىدانيم مبناى بر كرسى نشاندن حقوق طبيعى قرار گرفتهاست. در اين معنا حقوق طبيعى، حقوقى جاودانه و تغير ناپذير و گزارشگر عقل است و در برابر قانون اثباتى تحققى1 يعنى بيانگر اراده خود رأيانه قوه مقننه مىنشيند. از اينروست كه «دوما» در رساله خود (قوانين مدنى با توجه به نظم طبيعى آنها 1694 - 1689م.) قواعد حقوق طبيعى را به عنوان «قواعدى كه خداوند خود مقرر داشته و در پرتو عقل آنها را به بشر تعليم دادهاست»، تعريف مىكند.(8)
عقل داراى معانى متعدد است، ولى با توجه به استفاده از آن در مكتب حقوق طبيعى شايد معنايى مساوى با ادراك داشتهباشد؛ به اين معنا كه خير و شر، راست و دروغ و صحيح و ناصحيحى در خارج از ذهن وجود دارد كه به كمك عقل درك مىشوند؛ يعنى ادراك قواعد عام و تغيير ناپذير به صورت يك استنتاج عقلى و بهرهگيرى از عقل عملى در مقابر عقل نظرى.(9) اما در فقه گرچه در بخش منابع فقه و حقوق از عقل سخن گفتيم ولى با توجه به تعبير اماميه از منابع (كه بدان اطلاق ادله مىكنند) معلوم مىشود كه چرا عقل را بهعنوان يك روش استنباط در فقه آوردهايم.
مكتب عقليون در فقه، همان استفادهاى از عقل (به معناى ادراك) مىكنند كه در ديگر مكاتب حقوقى متداول است و فرق آن در اين دو علم عدم التزام حقوق به ملازمه بين حكم شرع و عقل است. بنابراين عقل كه در عداد منابع فقه اسلامى قلمداد شدهاست در مواردى كه از دريچه حسن و قبح عقلى بدان توجه مىشود بيشتر به يك روش ادراك توسط ذهن مىماند تا يك منبع مستقل.
اين يك مفهوم از عقل است كه كاربرد آن در فقه وحقوق تا اندازهاى بيان شد، اما مفهومى ديگر نيز از عقل در روششناسى حقوق بيان شده است كه درباره آن گفتهاند:
نظريهپردازان جديد در برابر قانون طبيعى كه خاستگاه الهى دارد و در عين حال ميان مردم به عنوان موجودات داراى عقل، مشترك است مفهومى جديد از عقل را قرار مىدهند. اين مفهوم زيربناى فرضيه عقلانيت قانونگذار است. اين فرضيه روششناسانه كه مبناى تفسير قانون است، معتقد است كه قانونگذار با زبانى كه به كار مىبرد آشناست و عارف به نظامى است، كه قانونش در حيطه آن قرار مىگيرد، اين قانونگذار كه درصدد حفظ همآهنگى نظام است كار بيهوده نمىكند و وسايل را با اهداف دمساز مىكند و در قالب مرجحات پذيرفته شده به استدلال مىپردازد و از روشهاى وحدت ملاك، قياس بالاولويه و مفهوم مخالف بهره مىگيرد در عين حال فرض بر اين نيست كه وى تعدادى از قواعد حقوقى عام و تغييرناپذير را تصديق مىكند.(10)
معنايى كه از عقل ابتدائاً بيان شد معنايى بود كه عقلگرايان و طرفداران مكتب حقوق طبيعى از آن اراده مىكردند.
امّا اگر از عقل، عقلانيت قانونگذار منظور باشد به نظر مىرسد اين نحوه استفاده از عقل در حقوق و فقه جداى از اختلافات جزئى، امرى عام و مقبول همه مكاتب باشد. همچنانكه كه فرضاً يك قاضى هنگام تطبيق قانون با مورد خارجى يا مواجه شدن با خلأ قانونى سعى مىكند به نتايجى خلاف اهداف قانونگذار نرسد. اين نحوه نگرش به عقل در مكاتب فقهى اسلام براى وضع قانون در مرحله استنباط و تفسير متون قانونى و فقهى به هنگام اجرا، امرى متداول و رايج است، حتى مكاتب اخبارى و ظاهريه نيز از اين شيوه كاربردى عقل طرفدارى مىكنند، گرچه از مسائلى مثل تنقيح مناط قطعى توسط عقل پرهيز مىنمايند.(11) در عين حال اگر چه طريقه استفاده فوق از عقل در فقه و حقوق مشترك است، ولى وجود برخى از خصيصهها و ويژگىها در فقه ما را از اينكه قائل به اشتراك در يك سطح گسترده شويم باز مىدارد. برخى از اين خصيصهها عبارتاند از:
الف - توجه و عنايت زياد به متون مقدس كتاب و سنت و ارزش بالاى آنها؛
ب - نبودن وجوه مشترك گسترده ميان اخبارىها و اصولىها در فقه اماميه و ظاهريه و غير آن در مكتب اهلسنت، در استفاده از عقل؛
ج - كيفيت انتساب حكم مستنبط به روش عقلى به خداوند و شرعى كردن آنهاو... .
2 - حسگرايى
همانطور كه در معناى اول از عقل بيان كرديم منظور از عقل، ادراك بود، آنهم ادراك چيزى كه در ماوراى ذهن و طبيعت محسوس قرار دارد.
از مباحثى كه در مبانى حقوق مطرح كرديم روشن شد كه حقوق از تحولات خارجى مصون نيست. در اين ميان ظهور مكاتب تحققى يا اثباتى در غرب انديشههاى جديدى را نيز در حقوق مطرح ساخت و در ميان ايشان عدهاى بودند كه براى دادههاى حسى ارزش فراوان قائل بودند.
طبق گرايش پوزيتويسمى كه مىتوان آن را حسگرايى يا اصالت حس افراطى ناميد جاى بحث و پژوهش علمى و يقينآور پيرامون مسائل ماوراى طبيعت، باقى نمىماند(12) و يا اينكه گفته شدهاست:
پوزيتويستها نقطه اتكاى خود را بر ادراك حسى قرار دادهاند ... و طبق اين گرايش هيچ قانون علمى به عنوان يك قضيه كلى و قطعى و ضرورى باقى نمىماند.(13)
البته بايد توجه داشت كه اهميت دادن به ادراكات حسى هميشه در نزد فلاسفه غرب به معناى بىتوجهى به ادراكات عقلى نيست و فقط پوزيتويستها يك حالت افراطى دارند و گرنه گروهى با پذيرش اصالت حس به ادراكات عقلى در وهله دوم به صورت غير مستقل (تجريد و تعميم و تغيير شكل دادن ادراكات حسى) نيز اهميت مىدهند.
اما درباره گرايشهاى حسگرايى در حقوق اينچنين گفته شدهاست:
پوزيتويستها بر اين پندارند كه حق فقط توسط قانون وضع و جعل مىگردد. وَراى قراردادهاى اجتماعى واقعيتى نيست، آنچه هست قراردادهايى است كه به وسيله همه مردم يا گروهى معين يا شخصى خاص انجام پذيرد.(14)
توجه به حسگرايى مفاهيم حقوقى را مفاهيم نسبى مىنماياند و از مطلقگرايى در ارزش قواعد حقوقى جلوگيرى مىكند. مكتبهاى تحققى را كه مبتنى بر حقايق خارجى است به دو دسته تقسيم كردهاند:
1 - در مكتب نخست مبناى قواعد حقوق در اراده عمومى و وقايع خارجى است.
2 - به نظر پيروان دسته دوم، منشأ حقوق اراده مقامات صالح دولت است.(15)
توجه به حس و حسگرايى در حقوق، به دنبال خود نياز مستقيم اين علم به مباحث جامعهشناسى را پيش آورد و كار به جايى رسيد كه حقوق يكى از شعبههاى جامعهشناسى پنداشته شد و متغيرهاى موجود در جامعه به حقوق تسرى پيدا كرد و مكاتب تحققى اجتماعى در حقوق پديد آمد. حقوق از مفاهيم ذهنى صرف فاصله گرفت و با واقعيات خارجى مقايسه شد، چه اينكه حقوق براى حل مشكلات و رفع و دفع تزاحمات و دعاوى مردم جامعه بود.
اشكالات فراوانى به مكاتب تحققى در حقوق وارد است و مخصوصاً نظريات افراطى گروهى از ايشان و انكار هرگونه واقعيت خارجى، پذيرفته نيست، از طرفى قائل به نسبيت شدن در همه مفاهيم حقوقى حتى در مفاهيمى مثل عدالت و ظلم امرى است كه جاى تأمل فراوان دارد، ولى در عين حال بايد توجه داشت، فارغ شدن از هرگونه واقعيت خارجى و توجه نداشتن به ظرف اجتماع و پرداختن به مفاهيم تصورى و تصديقى صرفاً ذهنى و عقلى در حقوق نيز امرى است كه اگر ضرر آن از حسگرايى بيشتر نباشد كمتر نيست.
پذيرش نظريهاى ميانه، بدون انكار ادراكات عقلى و مطلق بودن بعضى از مفاهيم، راهى عادلانه به نظر مىرسد و به نظر نگارنده مهمترين و در عين حال زيباترين ميدان براى يافتن نقش حس و تجربه و واقعيت خارجى در حقوق، بررسى مسائل جامعهشناسى حقوق مىباشد. در تعريف جامعهشناسى حقوق گفتهاند:
جامعهشناسى حقوقى عبارت است از مطالعه واقعيت جامع حقوق كه تعيين كننده انواع حقوق، مقررات و سيستمهاى حقوقى است، و نيز بررسى صورت تحقق و تبيين حقوق در پيوندى كه با انواع محيطهاى اجتماعى مربوطه از نظر كاركرد دارد. جامعهشناسى حقوق در عين حال به بررسى تغييرات اهميت حقوق و تغييرات شيوهها (تكنيكها) و آيينهاى حقوقى مىپردازد، نقش متغير حقوقدانان را در حقوق تعيين مىكند و سرانجام به مطالعه تكوينى همآهنگى ميان تمايلات گسترش حقوق و عوامل آن در داخل ساختهاى اجتماعى كلى و جزئى مىپردازد.(16)
توجه به حس و اثر گذارى گزارههاى خارجى در فقه، تاريخى همراه با افراط و تفريط دارد. عدهاى با توجه به نيازهاى خارجى و تحولات وتغييرات شرايط، مبنايى مىتراشند و حكمى را استخراج مىكنند، در نهايت مجبور مىشوند نسبيت را در كليه قواعد حقوقى قبول كرده و بسيارى از ضوابط و روشهاى استنباط و منابع فقهى را ناديده بگيرند. نمونه اينگونه اجتهاد را در طرفداران قياس - به معناى غير مقبول آن، چنانكه گذشت - مصالح مرسله و استحسان مىتوان ديد.
يك حالت تفريط و گريز از واقعيات و تحولات خارجى نيز در استنباطات فقهى وجود دارد، اخبارىها و ظاهرىها و مكتب الفاظ و جمود بر نص(17) تقريباً يك روش مشترك را در عدم نظر به واقعيات خارجى داشتهاند، چنانكه پرداختن به مفاهيم ذهنى و دقتهاى فلسفى و دخالت عقل در به دست آوردن مفاهيم دقيق بدون توجه به واقعيات خارجى در نزد عدهاى، حالت تفريط توجه به حس را نشان مىدهد؛ به عبارت ديگر، جمود بر نصوص حتى در باب معاملات و تعبد محض نسبت به آن كم وبيش در فقه نيز ديده مىشود؛ يعنى، صرفنظر از اختلافات اساسى در توجه به حس و عدم توجه به آن در دو مكتب حقوق طبيعى و تحققى در حقوق، همين امر در فقه نيز اتفاق افتادهاست. در توجه بيش از اندازه به دقتهاى عقلى و بىمهرى به واقعيات خارجى حقوقدانان مىگويند:
هر قدر دقت مفاهيم حقوقدان بيشتر باشد به همان اندازه واقعيت را ناتراشيدهتر عرضه مىكند.(18)
گروهى كه مىتوان گفت در فقه حد اعتدال را در توجه به محسوسات و عينيات خارجى رعايت كردهاند كسانى هستند كه با حفظ منابع و اصول استنباط توجه به زمان و مكان را درفقه لازم دانستهاند. بنابراين، اگر مسئله نقش زمان و مكان مطرح است اين در خصوص اصل منابع و مصادر تشريع نيست، بلكه به عمليات استنباط مربوط است، چون به اعتقاد ما در نوع استنباطها و به دست آوردن احكام الهى، چه از نصوص قرآنى كه نوعاً در آنها كليات احكام مورد توجه قرار گرفته است و يا از نصوص حديثى كه بيشترين احكام شريعت از آن طريق تبيين گرديدهاست، توجه به واقعيتهاى موجود زمانى و مكانى امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است.(19)
به نظر ما جايگاه مباحث نقش زمان و مكان در اجتهاد همين مباحث معرفتشناسانه روششناسى است و اگر برداشتهاى از زمان و مكان با نظريات فلاسفه حقوق تحققى مقايسه و تطبيق شود ثمرات نيكى به دنبال خواهد داشت كه از جمله مىتوان به اين نكات اشاره كرد:
الف - حدود و ثغور مباحث مشخص مىشود؛
ب - لوازم هر نظريه در باب زمان و مكان و نقش آن در اجتهاد معلوم مىگردد و راههاى رفتهشده شناخته مىشود؛
ج - به دليل همان لوازم از افراطها و تفريطها در توجّه و عدم توجّه به حسّگرايى جلوگيرى مىشود.
3 - جايگاه يقين، ظن و شك
بحث ديگرى كه در روششناسى فقه و حقوق قابل بررسى است، آن است كه فقيه و حقوقدان تا چه موقع به عمليات استنباط و اجتهاد خود ادامه مىدهند؟ به دليل همان اختلاف در مبانى و منابع كه بحث آن گذشت مسلماً اين سؤال در فقه و حقوق جوابهاى متفاوت خواهد داشت. مشكلى كه فقيه دارد آن است كه بايد به دنبال حجتى باشد كه بتوان فتوا و نتيجه استنباط خود را به خدا مستند كرده و آن را حكم شرعى و حكمالله بنامد، گرچه اين كلام برتمام فقه صادق است، ولى حدى كه فقيه بدان قناعت كرده و آن را حجت مىنامد متفاوت است و فقهاى اماميه و اهلسنت روشهاى متفاوت داشته، و در ميان خود نيز اختلافاتى دارند، مثل اختلافات بين مشربهاى اخبارىگرى و اصولىگرى كه كم وبيش تاكنون هم، گرچه بسيار كمرنگ، ادامه دارد. اما در حقوق، حقوقدان كاملاً فارغ از اين مسائل است و همين كه احساس كند نظرش بر طبق مبادى و اصولى كه قبول دارد منطبق است و در خارج مشكلى را حل مىكند آن را بيان مىنمايد و به همين مقدار قناعت مىكند.
همچنان كه روشن است جوانب اين بحث بسيار گسترده و پر حجم است و ما به خاطر اينكه بتوانيم با تفكيك اين جوانب بخشى از آنها را بررسى كنيم در قسمتهايى چند اين بحث را ادامه مىدهيم:
اول: حدى كه فقيه و حقوقدان در آن جا توقف و ابراز نظر مىكنند به مبانى كلامى، فلسفى، مفروضات ذهنى و نوع مبانى (مقبولات، مسلمات، بديهيات، اوليات و تجربيات) بستگى دارد.
اگر به تاريخ فقه و حقوق نظرى بيندازيم خواهيم ديد به تبع از مشرب و فكرهاى فلسفى و كلامى، استنتاجهاى فقهى و حقوقى متفاوت شدهاست كه مقدارى از آنها را در مقايسه مبانى فقه و حقوق توضيح داديم. البته ما در كلى بودن اين مطلب ترديد داريم و آن را به نحو جزئى (قدر متيقن) قبول مىنماييم و همين مقدار را در اينجا اراده مىكنيم.
دوم: بسيارى از اصولىها مبناى كار خود را رسيدن به قطع يا ظن معتبرى قرار دادهاند كه از طرف شارع مقدار نقصى كه تا رسيدن به قطع دارد جبران شود.(20) گرچه در اين ميان گروهى ديگر مطلق ظن را حجت دانسته و براى آن دلايلى را اقامه كردهاند كه از جمله آن دلايل، دليل انسداد است.
حقوقدانان معتقدند نبايد اينگونه اصطلاحات و مفاهيم و دقتهاى عقلى وارد حقوق شود و علم عادى يا همان اطمينان را در رسيدن به يك مجهول حقوقى كافى مىدانند سؤال ايشان اين است:
چرا بايد در قلمرو حقوق، يقين فلسفى را به عنوان اصل بپذيريم و آنگاه هر چه پيدا كنيم به عنوان استثنايى بر اصل مذكور تلقى كنيم؟ هر عملى اصول مختص به خود دارد، آنچه كه در رياضيات يا طبيعيات، اصل است در علم فقه و حقوق ممكن است نتواند اصل باشد.(21)
همانطور كه گفتيم مشكل اصلى فقها، دغدغه انتساب حكم به خدا است، لذا به هر نحو دنبال حجيت آن هستند و اين دغدغه در حقوق نيست. از طرفى بعضى از راههاى رفته شده در فقه، در حقوق نيز متداول و مرسوم است، چنانكه گفتهاند:
...گروهى ديگر هرگونه علمى را حجت مىدانند، در اين نظر ظاهراً در ميان قدمايى از فقهاى اماميه و عدهاى از اهلسنت و ساير سيستمهاى حقوقى جهان طرفدارانى قوى دارد.(22)
سوم: تا اينجا از يقين و ظن معتبر در فقه صحبت كرديم و اجمالاً ديدگاه حقوق را نيز طرح كرديم، اما در زمان شك يا ظنى كه در فقه معتبر نيست فقها به اصولى پناه بردهاند كه هيچ كاشفيتى از حكم شرع ندارد و به اصطلاح، ادله غير محرزه از واقع هستند. اين اصول يك دستورالعمل است و تكليف مكلف را بيان مىكند. در مورد اصول عمليه، حجيت آنها، كشف از واقع و عدم آن و تفاوت بين هر يك بحثهاى زيادى است كه پرداختن به آنها مجالى ديگر را مىطلبد. اين دستور العملها شبيه فروض قانونى هستند كه در حقوق از آن بحث شدهاست.
فروض قانونى از ترجمه اصطلاح "Fiction" از متون حقوقى فرانسه به زبان فارسى راه پيدا كردهاست.(23)
توسل به اصول عمليه در حقوق بسيار كمتر از آن مقدارى است كه هم اكنون در فقه اماميه به وسيله بعضى از فقها انجام مىگيرد. چنانكه گفته شدهاست:
به هر حال فروض قانونى جزء مقررات كم اهميت هستند، ولى معذلك در حدود چهار قرن است كه فروض قانونى در فقه اماميه به عنوان اصول عمليه به قدرى در تأليفات مورد توجه واقع شدهاست كه قسمت اعظم علم اصول را فراگرفته، در حالى كه فقهاى عامه و قدماى فقهاى شيعه براى اصول عمليه يا فروض قانونى همان اعتبارى را كه واقعاً استحسان دارد، قائل بودند، و به همان شيوه عمل مىكردند كه امروزه در حقوقهاى مختلف جهان عمل مىشود. تصور اينكه فروض قانونى و اصول عمليه استحقاق سيطره وسيعى در علم فقه و حقوق را دارند از اغلاط است.(24)
البته بايد به يك نكته مهم توجّه داشت كه كاربرد اصول عمليه در فقه در زمانى است كه دليل محرزى كه كشف از واقع بكند نداشته باشيم، ولى موارد استفاده فروض قانونى در حقوق اعم از مواردى است كه اصلاً اصل قانونى نباشد يا اينكه قانونگذار خواستهباشد فرض را بر چيزى خلاف مدلول قانون قرار دهد. لذا ما اين دو را با يكديگر مترادف نمىدانيم.
4 - روش تفسير متون
تفسير قانون را به اعتبار مرجع تفسير كننده، مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:
- تفسير قانونى؛
- تفسير قضايى؛
- تفسير شخصى.(25)
تفسير قانونى به دست قوه مقننه انجام مىشود؛ يعنى همان مقامى كه قانونگذارى كردهاست خود به تفسير آن دست مىزند و مراد خود را به صورت روشن بيان مىكند. گاهى مفاد يك قانون در عمل فاقد قاطعيت و صراحت كافى از كار در مىآيد، در اين صورت قانونگذار مىتواند به وسيله يك قانون تازه، صراحت و قاطعيت لازم را به قانون اول بدهد.(26)
در بخش سوم كه مباحث قانونگذارى و قانونگذار در اسلام را توضيح خواهيم داد مشخص مىشود كه قانونگذارى از آن خدا است و در مواردى به پيامبر اكرم(ص) واگذار شدهاست، در نتيجه تفسير قانون به معناى فوق در فقه فقط مربوط به خداوند و پيامبر اكرم(ص) مىباشد، مگر با شرايط و زمينههايى كه بيان احكام و تفسير آن در اسلام به ديگران نيز واگذار شدهاست و اما درباره تفسير قضايى گفتهاند:
هدف از تفسير قضايى دو چيز است:
الف - مشخص نمودن مدلول يك متن قانون؛
ب - تعيين حد شمول يك قانون.(27)
تفسير قضايى در هنگام اجراى قانون به دست قاضى، دادرس، وكيل و... انجام مىشود كه در بخش چهارم قدرى درباره آن صحبت خواهيم كرد. اين تفسير براى رفع خصومت در دعواى به وجود آمده، صورت مىگيرد و اعتبار آن نيز در حد همان دعواى خارجى است و قابل تسرى به موارد ديگرى نيست مگر به عنوان رويه قضايى كه در مبحث منابع گذشت.
در مقايسه اين نوع تفسير حقوقى با فقه، مىگوييم نسبت يك مجتهد با مقلدين خود نسبت يك قاضى است با اصحاب دعوا. همچنانكه مدعى و منكر دنبال نظر قاضى هستند مقلدين نيز از مجتهد خود مىخواهند كه وى با نظر در كتاب و سنت تكليفشان را روشن كند و همچنانكه نظر قاضى فقط در دعواى خارجى متبع و لازمالاجرا است نظر مجتهد نيز در غير از مقلدين خود لازم الاتباع نيست و ... . البته نگارنده به اين نكته نيز توجه دارد كه در عين اينكه نقاط مشتركى وجود دارد در عين حال مقايسه اين دو با هم قياس مع الفارق است، ولى سعى بر آن است كه در اين تحقيق تا حد امكان با استفاده از شيوه تطبيقى زمينه تجانس بيشترى براى دو علم مورد نظر به وجود آيد. اما در تفسير شخصى گفتهاند:
نويسندگان حقوقى نيز، بنا به ذوق و سليقه خود و مشرب خاصى كه در امور اجتماعى دارند، مواد قانون را تفسير و رويه قضايى را تجزيه و تحليل و انتقاد مىكنند. اين تفسير جنبه رسمى ندارد و هيچ قاعده حقوقى را ايجاد نمىكند، ولى اثر آن در ايجاد قواعد حقوقى انكار ناپذير است.(28)
كلاسهاى درس حقوق، جزوههاى اساتيد و مباحث ايشان در سر كلاسهاى درس مملو از تفاسيرى است كه آنها از متون قانونى كردهاند. اين مباحث اهميت علمى فراوان دارد و به صورت مستقيم و غيرمستقيم در تدوين قوانين بعدى و تصحيح افكار حقوقدانان و قضات اثرهاى زيادى مىگذارد. در واقع حيات حقوق حداقل در بعضى از نظامهاى حقوقى به عمق مباحث علمى وابسته است كه در اين مرحله انجام مىشود.
تفسير شخصى در فقه، روشنترين و بيشترين نقطه اشتراك را با حقوق دارد؛ چه اينكه كتب و مقالات فقهى، دروس سطح و خارج، مباحثات طلاب در كلاس درس مىتواند نمونه واضح و عينى از تفسير شخصى به حساب آيد كه نقش بسيار زيادى در غنا و رشد فقه اسلامى داشتهاست. از مقايسههاى صورى و ظاهرى در فقه و حقوق در باب تفسير كه بگذريم نكته مهمتر آن است كه ببينيم اين دو علم چه مبانى و روشهايى در تفسير دارند.
در مبحث مبانى حقوق، قدرى از مكاتب حقوقى سخن رانديم. در اينجا نيز شايان ذكر است هر مكتب حقوقى به تناسب محتواى آن شيوههاى متفاوت را در تفسير قانون به معناى اعم آن - رفع ابهام و اجمال و حل موارد سكوت - اتخاذ مىكند كه جداى از ويژگىها و صفات دينى، عيناً همان شيوههاى متفاوت در فقه ديده مىشود. روشهايى كه اخباريه و ظاهريه و مكاتب تحت اللفظى در اسلام براى تفسير متون استفاده مىكردند و تخطى از نص را جايز نمىشمردند، عيناً در بعضى از نظامهاى حقوقى ديده مىشود. ذيلاً بعضى از موارد را ذكر كرده و به تطبيق و مقايسه آنها مىپردازيم:
1 - نظريه مكاتب حقوقى طبيعى به طور خلاصه اين بود:
انسان داراى حقوقى است كه قواعد آن، مطلق، جامع، هميشگى و همگانى است و با مصالح افراد بشر سازگار است و بنابراين تغيير قانون بىمورد است.(29)
بنابراين اگر كسى همه قواعد حقوقى را مطلق انگارد و در دسته پيروان حقوق طبيعى از الهيون و يا عقليون قرار گيرد تفسير وى از متون قانونى طريق خاصى دارد -البته اگر اين متون مطابق با حقوق طبيعى باشند -. دورهاى بر حقوق گذشتهاست كه به علت تأثيرات بيش از حد مكاتب حقوق فطرى، حقوقدانان از قوانين تفسيرى مضيّق را ارائه مىكردند.
در تعريف اين دوره گفتهاند:
دورهاى را كه حقوق به تعبد و جمود بر الفاظ و منظور قانونگذار گراييد دوره كلاسيك حقوقى ناميدهاند.(30)
دوره كلاسيك حقوقى در تفسير قانون شبيه به روشى است كه مكاتب اخبارى در اماميه و ظاهريه در اهلسنت دنبال مىكنند.
در مكتب اخبارى استخراج مراد مقنّن از ظاهر عبارت و الفاظ قانون هيچگونه تشريفاتى ندارد. دانستن زبان عربى و نيز ذوق سليم بس است. مكتب ظاهرى نيز همينطور است، در اين مكتبها نبايد از حدود الفاظ قانون تجاوز كرد.(31)
2 - شيوه تفسيرى كه در بخش قبل گفتيم مورد قبول بسيارى واقع نشد و روشهاى ديگرى پيشنهاد شد:
از اواخر سده نوزدهم، شيوه پيروان مكتب لفظى به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و روش جديدى پيشنهاد شد كه به موجب آن دادرس با آزادى بيشترى بتواند نيازهاى جامعه را در تفسير قوانين مورد توجه قرار دهد. به نظر پيروان اين مكتب كه تحقيق علمى آزاد ناميده شد قدرت و سلطه واقعى را بايد در خود قانون جستوجو كرد، نه در كسانى كه به عنوان مقنّن آن را وضع كردهاند.(32)
در اين دوره رمانتيك حقوقدانان در تفاسير قانون بيشتر به وضعيت موجود و ضرورتهاى جامعه توجه داشتند و سعىشان آن بود كه مراد قانونگذار با چيزى كه هماكنون عدالت ناميده مىشود تطابق يابد.
اين دوره را دوره رمانتيك حقوقى نامگذارى كردهاند.(33) روشى كه اين عده برگزيدند بىشباهت با روش اصولىهاى اماميه نبود. در واقع بين اين دو مكتب تفسيرى وجوه تشابه و افتراقى هست:
1 - هر دو مكتب معتقد به نصوص قانونى هستند به خلاف بعضى از مكاتب حقوقى؛
2 - هر دو تعدّى از نصوص را تا اندازهاى جايز مىدانند؛
3 - در روش رمانتيك حقوقى تجاوز از مراد مقنّن پذيرفته شده، ولى در مكتب حقوقى اماميه تجاوز از قصد مقنّن به راحتى امكان ندارد و در بعضى موارد غير ممكن است؛
4 - در روشهاى حقوقى بعد از تعدى از نص همينكه مفاد به دست آمده با اصول كلى حقوق تطابق داشت حجيت دارد، ولى در روشهاى فقهى، فقها به امر ديگرى نيز نيازمندند و آن اثبات حجيت آن مفاد است، يعنى شارع امر به وجوب متابعت كند كه اثبات اين حجّيت به طرق مختلف انجام مىشود؛ مثلاً:
الف - دلالت آن مفاد قطعى باشد كه به دليل حجيتذاتى قطع در نزد اصولىها، ديگر نيازى براى اثبات حجيّت نيست؛
ب - گروهى دنبال اثبات حجيت از طرقى مثل مصلحت سلوكيه، متمم جعل و غيره هستند؛
ج - گروهى هم صرف علم عادى (اطمينان) را در امور حقوقى كافى مىدانند.
3 - در حقوق اسلامى بعضى از مكاتب سد معتقد به تفسير آزاد هستند، از طرفداران تفسير آزاد بايد از مكاتب ذرايع و مصالح مرسله و استحسان و رأى نام برد. روشى كه اين مكاتب دارند به دليل تعدد مقام قانونگذارى، ايجاد هرج و مرج و... در هيچ نظام حقوقى پذيرفته نشدهاست كه قبلاً توضيح آن گذشت، در تأييد روش تفسيرى اماميه گفته شدهاست:
معتدلترين مكاتب تفسيرقانون كه با وضع فرهنگى حقوقى معاصر ما هم وفق مىدهد مكتب اماميه است. فرهنگ معاصر جايى براى سد ذرايع و استحسان و مصالح مرسله و قياسات ظنى (چون قياس مناسب و شبيه آن) ندارد.(34)
4 - قواعد تفسيرى براى شناخت شقوق مختلف و ارائه راه حل براى آن، از ميدانهاى مشكل استنباط و تفسير قانون است كه فقه اسلامى در آن رشد زيادى داشته و به گفته نويسنده «مكتبهاى حقوقى در حقوق اسلام» بايد از عمل فقها در اين زمينه روزى اقتباس شود. همچنين روشهاى تفسيرى به هنگام تعارض احكام شرعى با يكديگر به فقه قوتى خاص بخشيده است كه ما در ديگر سيستمهاى حقوقى كمتر مىبينيم و در اينجا به جهت اختصار از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.(35)
نكته قابل ذكر در پايان اين بخش آن است كه نتيجه مجموعه فعاليتهاى فوق، وضع قانون در حقوق و استنباط حكم در فقه مىباشد.
آنچه در فقه اتفاق مىافتد معمولاً تلازم اين دو مرحله است؛ يعنى وقتى مباحث نظرى و تئورى در نزد فقيه تمام شد وى به استنباط لازم رسيدهاست، ولى در حقوق ممكن است مرجع قانونگذار هيچ ارتباطى با مجامع علمى و حقوقى كه مسائل اين فصل را به سرانجام مىرسانند، نداشتهباشند و چه بسا بسيارى از آرا و نظريات حقوقى بدون ثمره علمى خاصى در لابهلاى جزوات و كتب درسى بماند كه البته در هر حال آن مباحث حقوقى در دراز مدت تأثير خود را بر مجامع قانونگذارى خواهند گذاشت.
تقنين فقه، جايگاه فقه در نظام حقوقى كشورهاى مسلمان، و تأثير و تأثر قواعد حقوقى و فقهى بريك ديگر از مباحث مهمى است كه در بخش آينده اين مباحث را پىمىگيريم.
--------------------------------------------------------------------------------
2. ر.ك: سميرعاليه، علم القانون و الفقه الاسلامى، ص 148.
3. على غروى تبريزى، التنقيح فى شرح العروة الوثقى، الاجتهاد و التقليد، ص20.
4. همان.
5. همان، ص21.
6. تفسير اعم شامل همه مواردى است كه در صفحه قبل برشمرديم.
7. ر.ك: شيخ طوسى، عدة الاصول، ص3.
8. در بحث مبانى تفصيل مطلب گذشت.
9. ش. پرلمان، مقاله «معقول و نامعقول در حقوق» (حسن حبيبى، منطق حقوقى و انفورماتيك حقوقى، ص55).
10. براى اطلاعات بيشتر ر.ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 1، ص 204 به بعد.
11. همان، ص56 .
12. براى اطلاع بيشتر ر.ك: محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مكتبهاى حقوقى در حقوق اسلام، ص288.
13. محمدتقى مصباح يزدى، همان، ص213.
14. همان، ص214.
15. محمدتقى مصباح يزدى، جزوه معارف قرآن، جلسه 196، فصل حقوق و سياست.
16. ر.ك: ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص156.
17. ژرژ گورويج، مقاله «مسائل جامعهشناسى حقوقى» (ارمان كوويليه، حقوق و جامعهشناسى، ص 122).
18. ر.ك: محمدجعفر جعفرىلنگرودى، مكتبهاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 317.
19. ژ. پارن - ويال، مقاله «ماهيت مفهوم حقوقى و منطق»(حسن حبيبى، منطق حقوقى و انفورماتيك حقوقى، ص 93).
20. اسدالله بيات، مقاله «مبانى نقش زمان و مكان در اجتهاد» (مجموعه آثار اجتهاد و زمان و مكان، ج1، ص319).
21. براى نمونه ر.ك: محمدكاظم خراسانى، كفاية الاصول، ص257.
22. محمد جعفر جعفرى لنگرودى، مكتبهاى حقوقى در حقوق اسلام، ص33.
23. همان.
24. ر.ك: همان، ص45.
25. محمدجعفر جعفرىلنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ص499.
26. ر.ك: ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، ص219.
27. همان، ص108.
28. همان، ص109.
29. ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، ص231.
30. حسين نجوميان، مبانى قانونگذارى و دادرسى، ص9.
31. همان، ص29.
32. محمدجعفر جعفرىلنگرودى، مكتبهاى حقوقى در حقوق اسلام، ص309.
33. ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق، ص227.
34. ر.ك: حسين نجوميان، مبانى قانونگذارى و دادرسى، ص19.
35. محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مكتبهاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 310 .
36. براى اطلاع بيشتر ر.ك: همان، ص297 به بعد.
.................................................................................
منبع:نام كتاب رابطه فقه و حقوق
انتهاي پيام/
دوشنبه 4 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]
-
گوناگون
پربازدیدترینها