واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - پیام آیت الله جوادی آملی به مناسبت برگزاری دومین کنگره بین المللی اخلاق زیستی یکم. هر چند هدف خلقت انسان, عبادت او و غرض آفرینش نظام کیهانی, معرفت توحیدی وی است که اوّلی در سورة «ذاریات»[1] و دومی در سوره «طلاق»[2] مطرح شد; لیکن هدف خلقتِ خلیفه, خُلقآفرینی اوست یعنی خداوند برخی از افراد انسان را خلیفة خود قرار داد تا اینان اولاً مظهر خداوند باشند در آفریدن و ثانیاً قلمرو آفرینش آنان ملکوت و باطن بشر است نه مُلک و ظاهر او, گرچه برخی چونان مسیح(علیه السلام) به این سِمَت نیز عملاً نائل آمدهاند و ثالثاً ابزار چنین آفرینشِ درونی فقط تعلیم کتاب و حکمت است در بخش اندیشه و تزکیه نفوس است در بخش انگیزه و رابعاً رهآورد چنان تعلیم و چنین تزکیهای, همانا تذکیة عقل و تضحیه نَفْسِ مُسوّله و اَمّاره است, زیرا خُلق که مَلکة نفسانی است و مالکِ لجام دانش و لگام گرایش است تا نه علم, با شبههافکنی, وسیله کژراههروی شود و نه گرایش, با شهوتِ مُشوّه یا غضبِ افروخته, سبب بیراهه رفتن گردد, چنین ملکة مقتدری که «خُلق» نامیده میشود, مخلوق انسانی است که جامه اِسْتَبرَقِ خلافتِ خدا را در بر دارد تا فیض آفرینش الهی از آستین چنین خلیفهای به در آید و در نهان بشر, خُلق کریم را نهادینه کند و او را حیات طیّب عطا نماید.دوم. حَصْرِ معرفتشناسی در تنگنای حسّ و تجربه, آفتی درمانناپذیر در معرفتشناسی بوده و سبب اُفتِ بسیاری از علوم, از فراز دانش انسانی به فرود علم حیوانی خواهد بود, چون شناخت حسّی, توان معرفت روح مجرّد انسانی را ندارد و از قبول آن سرپیچی کرده, به نکول آن رو میآورد و هویّت انسان را همانند دام, منحصر در اجزای مادّی میداند که در تالار تشریح مشاهده میشود و چیزی را که با چشم مسلّح یا بیسلاح دیده نشود انکار میکند و از این جهت مرز مهمّ و تفاوت عمیقِ فنّ شریف طبّ و بیطاری در هم میریزد, زیرا انسان بر اساس معرفتشناسیِ حسّی, فقط حیوانی است که سخن میگوید و همه اندیشههای علمی او نیز صبغة مادّی دارد و با مُردن میپوسد و هیچ مسئولیتی نسبت به عقیده, خُلق, رفتار و گفتار خود, بعد از مرگ ندارد و شخص ظالم همانند گرگ خونآشام بعد از مُردن, معدومِ محض خواهد بود و از تنزّل علوم, اِبایی نیست, همان طوری که از زمینگیر شدن و تحقیر معلوم, ابایی وجود ندارد. کسی که مبتلا به چنین معرفتشناسیِ مداربسته و بیرَمَق است ممکن است از معنویّت سخن بگوید ولی آن را با فکر مادیّت اَدا میکند, غافل از آنکه کلام آسمانی از متکلّم زمینیاندیش, اثر معنوی نخواهد داشت. بنابراین لازم است در تبیین فنّ مهمّ «اخلاقزیستی», از هبوطِ معرفتشناسیِ حسّی و تجربی رهید و ضمن حفظ آن, به معرفتشناسی تجریدی رسید تا توان طرح اصول و مبانی فلسفیِ فنّ مزبور, میسور گردد و زمینة دریافت صحیحِ رهنمودِ ادیان ابراهیمی, به ویژه پایانبخش آنها یعنی اسلام ناب, فراهم آید.سوم. روح مجرّد انسانی, بدون بدن نخواهد بود; مادامی که در دنیاست زندگی طبیعی او با همین بدن تأمین میشود ولی حیات انسانی او گذشته از تغذیه, نموّ و تولید که منطقه مشترک انسان و گیاه است و گذشته از برخی عواطف و احساسات و توالدها که حوزة اشتراکی انسان و حیوان است, با جزم علمی دربارة جهان و موجوداتِ ویژة آن از یک سو و با عزم عملی دربارة کیفیّت تعاملِ درست با خود و با جهان و با دیگران از سوی دیگر, به دست میآید و رسالت تأمین این حیات معنویِ فرد و جامعه, با اخلاق است که این فنّ وَزین, چندین فنّ عریق را در قلمرو خود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود: 1ـ طبّ روحانی. رسالتِ این فنّ متافیزیکی که عهدهدار خلافت الهی است, احیایِ بدن برزخی است که اعضا و جوارح جوانح آن را علم صائب و عملِ صالح تشکیل میدهند نه گوشت و استخوان و پوست و نیز درمان آن همراه با رعایت بهداشت است که هم تصدّی دفع بیماری و هم تکفّل رفع آن را به عهده دارد.2ـ معماری روحانی. وظیفة دیگر این فنّ طبیعی, اِتْقانِ در صنع و تحکیمِ بنیان مرصوصِ بدن برزخی است که عناصر سازنده آن را صلابت و سلامت خُلْقی (نه خَلْقی) تأمین مینماید, زیرا پدیدة مرگ آن قدر توانفرساست که اگر بدن برزخی, مُتقَن نباشد, ممکن است همانند بدن مادّی فرو ریزد و زبان از گفتن باز ماند و از عهدة جوابِ پرسشگرانِ برزخ برنیاید, هر چند در معاد دوباره انسان با همان بدن دنیایی محشور میگردد.3ـ هنر روحانی. مأموریت سوم این رشتة جدابافته, زیباسازی اندام و چهره و سفیدروی و روسفید محشور شدن است.[3] آنچه در دنیاست سهم اقلیم زندگی است که هیچ تفاوتی با برخورداری از کرامت تقوا, بین ابیض و اسود نیست:مرد خداشناس که تقوا طلب کند خواهی سفید جامه و خواهی سیاه باش[4] اما آنچه در آخرت و بعد از مرگ است, نمودار عدل و ظلم, حق و باطل, صدق و کذب و بالأخره خیر و شرّ است. این هنر آسمانی توانمند است, شِعری که در دیار خَلْق, فسون است و فسانه:چَشم جادو, خال هندو, زلف کافر, رُخ فرنگ ای مسلمانزاده خود را کافرستان کردهایدر ساحتِ خُلق, حکمت و درایت نماید, البته این میناگری, در عهدة متخلّقی است که پیوند ناگسستنی با آفریدگار خود داشته و سیرت او در بردباری چنین باشد:دردی که با فسانه شنیدم همی از خَلق از علم به عین آمد و از گوش به آغوش[5]و سریرت و سنّت وی چنان باشد:در عاشقی آنجا که وِرا پای, مرا سر در بندگی آنجا که وِرا حلقه, مرا گوش[6]اگر هنرمند خلیق بتواند گیتی و مینو را با طرحی طریف هماهنگ کند و با این جمال و جلال در ساهره قیامت جلوه کند, مصداق سرودة حکیم سنایی خواهد شد کهحَیرت سوی چشم آمده کای چشم, تو منگر غَیرت سوی گوش آمده کای گوش, تو مَنیوش[7]چهارم. علم اخلاق دارای مواد, مبانی و منابع است. موادّ اخلاقی عبارت از دستورهای مثبت و منفی به صورت الزامی یا ترجیحی است; مبانی اخلاقی عبارت از ضوابط کلّی است که موادّ اخلاقی به استناد آنها تدوین میشود و منابع اخلاقی عبارت از اصول ثابت و قابل اعتماد و حجّت الله است که مبانی اخلاقی از آنها استنباط میشود. در اسلام که به صورت ادیان ابراهیمی مطرح میشود: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾,[8] تمام عنصرهای یادشده فراهم است و با وجود آنها میتوان فنّ علمیِ اخلاق را سامان بخشید. به عنوان نمونه, جریان عدل و ظلم که از محوریترین اصول و مبانی اخلاقی و نیز حقوقیاند, دارای مفهومی روشناند اما حقیقت آنها بسیار مبهم و ناشناخته است, زیرا معنای عدل, قرار دادن هر چیزی در جای خود و مقابل آن, ظلم, تجاوز از حدّ و تعدّی به حریم غیر است. این مفهوم های آشکار با مصداق های پنهان روبهرویند, زیرا جای اشیا و اشخاص را فقط آفریدگار آنها میداند و کسی که نه آنها را خَلق کرد و نه شاهد آفرینش آنها بود, هرگز از جای آنها آگاه نیست و چون موضع چیزی معلوم نشد, حفظ آنجا یا تجاوز به آن و یا از آن مبهم میماند. در چنین حالتی چگونه میتوان قانونی را عدالت و قانون مقابل آن را ظلم دانست؟! هر چند مصداق این دو عنوان در برخی موارد روشن است; لیکن تنظیم قوانین عمومی دربارة نظام هستی, بدون آگاهی از مرز هر کدام و حدّ هر چیز, میسور نخواهد بود یعنی فنّ قوی و قویم اخلاق در مکتبهای غیر دینی چون فاقد منابع استنباطیاند و از فرهنگ, آداب, عادات, رسوم و رسوبات اقلیمی یا قومی و نژادی استخراج میشوند نه از برهان مُتقن برخوردار است و نه از کلیّت و دوام یعنی نه میتوان از آن دفاع منطقی و فلسفی کرد و نه همگانی است و نه همیشگی, بلکه مقطعی و نِسبی خواهد بود. آنچه برخی را وادار کرد که بگویند علم اخلاق برهانپذیر نیست, همین غفلت از ضرورت منبع (اولاً) و لزوم استنباط مبانی اخلاقی از آن منابع (ثانیاً) است و چون تکیهگاه مبانی اخلاقی, مصالح و مفاسد تکوینی است و پیآمدهای آن نیز در معاد به صورت برزخ و دوزخ و بهشت, حقایق تکوینیاند, قابل استدلال عقلی و اقامة برهان منطقی و فلسفی است.پنجم. جهان را خداوند به زیباترین وضع آفرید, به طوری که بهتر از آن ممکن نبوده است وگرنه یا خدا به آن علم نداشت یا توان آفرینش آن را نداشت و یا نسبت به آن بخل ورزید; هر سه فرض در تالیِ این قضیة شرطی قیاس استثنایی, محال است, پس عالَمی بهتر از این ممکن نبود, البته در قلمرو مجرّدهای تامّ که مصون از حرکت و دگرگونیاند مطلب دیگری مطرح است. انسان که خلیفة خداست با سه مسئولیت تعریفشده روبهروست: 1. جهانبینی 2. جهانبانی 3. جهانآرایی. مسئولیت اول او به اندیشه برمیگردد که عقل نظری عهدهدار آن است و مسئولیت دوم و سوم وی به انگیزه برمیگردد که عقل عملی متکفّل آن است. فنّ شریف اخلاق, تأثیر بسزایی در حفظ نظم طبیعی جهان از یک سو و پرهیز از ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا﴾[9] و سهم کاملی در جهانآرایی از سوی دیگر دارد تا فقر اقتصادی همانند تهیمغزی فرهنگی, رخت بربندد و تخت توانگریِ نِسبی و خردمندی, بختِ خُفته ملّتهای ضعیف را بیدار نماید. پی نوشت ها:[1] . سورة ذاریات, آیة 56.[2] . سورة طلاق, آیة 12.[3] . ر.ک: سورهٴ آلعمران, آیهٴ 106.[4] . دیوان سعدی.[5] . دیوان حکیم سنایی, ص 335 و 336.[6] . همان.[7] . دیوان حکیم سنایی, ص 335 ـ 336.[8] . سورة آلعمران, آیة 19.[9] . سورة نمل, آیة 34. /62
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 226]