محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846736765
زندگینامه حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
حضرت آیة الله العظمى مکارم شیرازى در سال 1305 هجرى شمسی در شهر شیراز در میان یک خانواده مذهبى که به فضائل نفسانى و مکارم اخلاقی معروفند دیده به جهان گشود.
جدّ اعلاى ایشان» حاج محمّدباقر« که از تجّارشیراز به شمار مى رفت، در «سراى نو» شیراز به تجارت اشتغال داشت، لباسىشبیه لباس روحانیّت مى پوشید و پیوسته در مسجد «مولاى» شیراز به جماعتحاضر مى شد و مورد تکریم و احترام و اطمینان بود. جدّ ایشان مرحوم »حاج محمّد کریم« فرزند حاج محمّدباقر که او نیز عمّامه اى بر سر داشت و در بازار دراثناى کار، کلاه پوستینى بر سر مى گذاشت، در «سراى گمرک» شیراز و سپس در» بازار وکیل» به تجارت مشغول بود، همواره در مسجد «مولاى» شیراز در نمازجماعت شرکت مى کرد و از مرتبطین و نزدیکان مرحوم آیة اللّه العظمى حاج شیخمحمدجعفر محلاتى رحمه اللهپدر مرحوم آیة اللّه العظمى حاج شیخ بهاءالدین محلاتى و مرحوم آیة اللّه حاج سیدمحمدجعفر طاهرى رحمه اللهبه حساب مى آمد.
پدرشان حاج محمد علی او نیز از تجار معروف شیراز بود استاد در مورد پدرشان چنین می فرمایند:
»پدرم علاقه زیادى به آیات قرآن داشت در دورانى کهدر مدارس ابتدایى تحصیل مى کردم، گاهى شبها مرا به اطاق خودش فرامى خواندو به من مى گفت: ناصر! کتاب آیات منتخبه و ترجمه آن را براى من بخوان (اینکتاب مجموعه آیاتى بود که توسّط بعضى از دانشمندان، انتخاب شده و در زمانرضاخان در مدارس به عنوان تعلیمات دینى تدریس مى شد) من آیات و ترجمه آنرا براى او مى خواندم و او لذّت مى برد«.
نبوغ استاد از اوایل کودکى امرى مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمرش آشکارتر مى گشت.
دورترین خاطره
روایتى که خود استاد از دوران کودکیش دارد چنین است:
»دورترین خاطره اى که از دوران طفولیّت به نظردارم مربوط به زمانى است که بیمارى مختصرى داشتم و در گهواره خوابیدهبودم، حادثه از این قرار بود که فصل تابستان بود و گاهواره من در گوشهحیاط خانه قرار داشت; در وسط حیاط، حوض آبىبود که مى بایست از آب چاه، پر شود ولى چون حوض،نجس شده بود با آب چاه که از دلو به آن مى ریختند پاک نمى شد، براى حلّمشکل، در شیراز چنین معمول بود که قسمت عمده حوض را با آب دستى پرمى کردند سپس ظرف بزرگ چرمى به نام «کُر» - که واقعاً به مقدار کُر بود - را پر از آب مى کردند و روى آن حوض، خالى مى کردند تا با آبِ حوض مخلوطشود و همه پاک گردد (البتّه این توضیحات را من الآن مى فهمم و در آن وقتبه صورت کم رنگى مى فهمیدم) بالاخره ظرف کُر را پر از آب کردند و روى حوضریختند، حوض پر شد و آب از حوض بیرون ریخت و از زیر گهواره من هم گذشت ومن همه این کارها را مى دیدم و اجمالاً مى فهمیدم و چنان به خاطرم ماندهکه گویى دیروز این امر اتّفاق افتاده است!«.
این جریان که یادآور قصّه هاى افسانه اى و یا غیر افسانه اى مربوط بهنبوغ افرادى مثل بوعلى است، به روشنى دلیل بر وجود یک هوشمندى فوق العادهدر استاد بود.
کلاس هاى جهشى
استاد به کلاس هاى به اصطلاح جهشى خود در آن دوران اشاره مى کند و مى فرماید:
»چهار یا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و بهاصطلاح امروز چون سنّ من کافى نبود، در کلاس آمادگى شرکت کردم، مدرسه مابه نام «زینت» در شیراز معروف بود، ولى در همان کلاس آمادگى، به ماتعلیماتى یاد دادند که خوب آنها را فراگرفتم و به همین دلیل بدون این کهسلسله مراتب رعایت شود، مرا به کلاس هاى بالاتر بردند«.
نقطه آغاز دروس دینى
این نابغه پس از طىّ دوره دبستان و دبیرستان و پس ازآن که با سقوط رضاخان و فراهم شدن آزادى نسبى، از طرف یکى از علماى بزرگشیراز (مرحوم آیة اللّه حاج سیّدنورالدین شیرازى) از همه علاقمندان بهتحصیل علوم دینى دعوت به عمل آمد (و استاد نیز در سال سوّم دبیرستان بااشتیاق زائدالوصفى حاضر شدند که در کنار دروس دبیرستان، دروس دینى رامشغول شوند) بیشتر و بیشتر رُخ نشان مى داد:
»محلّ بعدى ما مدرسه خان در شیراز بود که ازمدارس بسیار قدیمى و بزرگ و معروف است که محلّ تدریس یا تحصیل فیلسوفگرانقدر صدرالمتألّهین شیرازى بود. شروع به جامع المقدّمات و شرح الأمثلهکردم. استاد من، مرحوم آیة اللّه ربّانى شیرازى بود، به ایشان گفتم منجامع المقدّمات ندارم اگر بیست و چهار ساعت، امانت بدهى مطالعه مى کنم وامثله و شرح الامثله را یک روزه با مطالعه، امتحان مى دهم، ایشان به مندادند و تمام شب و روز را مشغول شدم و فردا امتحان دادم قبول شدم و بهرتبه بالاتر ارتقاء یافتم و با ایشان خداحافظى کردم و در کلاس دیگرى شرکتنمودم.»
پیمودن راه ده ساله در چهار سال
درخشندگى این نبوغ، زمانى اوج مى گیرد که استاد، ره ده ساله امروزِدورانِ سطحِ حوزه هاى علمیّه را چهارساله مى پیماید، آن گاه، در حالى کهتنها هفده بهار از عمر شریفش مى گذرد بر متن عمیق و در عین حال معقّدکفایة الاصولِ مرحوم آخوند خراسانى، حاشیه مى زند. استاد در این بارهمى فرماید:
»با جدّیتى که استاد بسیار دلسوز وپرکار(آیة اللّه موحّد) داشت، از اوّل سیوطى تا آخر کفایه را نزد او درمدّت چهار سال خواندم، همان درسى که امروز در حوزه ها درمدّت ده سال خوانده مى شود. و هنگامى که کفایهرا تمام کردم، حدود هفده سال داشتم و در همان شیراز، حاشیه فشرده اى برکفایه نوشتم، این نکته نیز شنیدنى است که بعد از اتمام جامع المقدّمات درمدرسه خان، روزى مرحوم آیة اللّه موحّد به مغازه پدرم آمد; تابستان بود وروزها در مغازه پدر که شغلش در آن زمان جوراب بافى بود کار مى کردم، رو بهپدرم کرد و سخنى گفت که مضمونش این بود:
چند پسر دارى؟
- چهارتا.
بیا این یکى (ناصر) را وقف امام زمان (علیه السلام( کن و پدرم با این که کمک زیادى به او مى کردم پذیرفت که مرا به خدمت آقاى موحّد یعنى مدرسه علمیّه آقاباباخان بفرستد«.
اتمام صمدیّه در کمتر از دوشبانه روز
از شگفتى هاى آن زمان در همین زمینه، قصّه اى است که استاد حکایت مى کند:
»روزى استاد ما، عبارت معروف «صمدیّه» )و المبرّد ان کان کالخلیل فکالخلیل و الاّ فکیونس و الاّ فکالبدل ( را از من سؤال کرد و سفارش کرد آن را حل کنم، من صمدیّه را از میانکتابهاى جامع المقدّمات تا آن روز نخوانده بودم در حالى که از پیچیده ترینکتابهاى جامع المقدّمات است، تصمیم گرفتم آن را با مطالعه حل کنم، در مدّت »سی وشش ساعت » یعنى کمتر از دو شبانه روز، تمام آن را مطالعه و جواب سؤالاستاد را تهیّه کرده و براى ایشان بیان کردم و ایشان تعجّب کرد و مراتشویق نمود.
این درخشش هنگامى به قلّه خود مى رسد که مشاهده شود جوانى هیجده یانوزده ساله، پاى در محفل درس شیخ الفقهاء و استاذ الاساتذة مرحومآیة اللّه العظمى بروجردى (قدس سره) مى گذارد.
او که (مطابق تعریف استاد) مردى بسیار باتقوى، هوشیار، نورانى، جذّاب وفوق العاده در فقه قوى بود و در واقع مکتب خاص و مستقلّى در فقه داشت کهبه واقعیّت بسیار نزدیک بود و در رجال و حدیث و ادبیّات و فنون دیگر،فوق العادگىداشت، درسش براى استاد ما بسیار دلچسب بود و به اعتراف خود استاد، بسیار چیزها در مکتب فقهى او آموخت.
خاطره شرکت در درس این اَبَر مرد فقه و حدیث را استاد، این چنین توصیف مى کند:
»در آغاز جوانى، هیجده - نوزده ساله بودم و شرکتچنین نوجوانى در درس مثل آیة اللّه العظمى بروجردى که معمّرین و بزرگانحوزه، حتّى استاد من آیة اللّه العظمى داماد و آیة اللّه العظمى گلپایگانىو همچنین امام راحل (قدس سره ( در آن شرکت داشتند، کمى عجیب بود، مخصوصاً زمانى که به خود شجاعت طرحاشکال در اثناى درس را مى دادم، مسأله عجیب تر به نظر مى رسید و شاید بعضىبه خود مى گفتند: این پسربچه شیرازى چرا این قدر جسور است و به خود اجازهطرح اشکال و «إن قلت» را در چنین محضر بزرگى مى دهد؟!«.
حکایت ذیل در این رابطه قابل توجّه و جالب است:
»یک روز آیة اللّه العظمى بروجردى در درس فقهاشاره به مسأله «صید لهوى» کردند یعنى شکار رفتن کسانى که براى تفریح شکارمى کنند. معروف میان فقها این است که سفر این گونه اشخاص تمام است، امّاشاید کمتر کسى حکم به حرام بودن چنین کارى کند، من که در آن زمان طلبه کمسنّ و سالى بودم، رفتم و مدارک زیادى براى حرمت صید لهوى از کلمات قدما ومتأخّرینِ از آنها، جمع آورى کردم و ثابت نمودم که سفر صید لهوى یکى ازمصادیق سفر حرام است که نماز در آن، باید تمام خوانده شود. هنگامى کهآیة اللّه العظمى بروجردى آن نوشته را مطالعه کرد با تعجّب پرسید که ایننوشته را خود شما نوشته اید؟! عرض کردم آرى!«.
درجه اجتهاد
چنین نبوغ و استعداد فوق العاده بود که به ضمیمه خصوصیّات دیگرى کهذکرش خواهد آمد، سبب شد استاد در سن بیست و چهارسالگى موفّق به اخذ اجازهاجتهاد گردد:
از زبان خود استاد بشنوید:
»پس از ورود به نجف اشرف به زودى به واسطه طرحسؤالات مختلف در بحث هاى اساتید بزرگ، شناخته شدم و همه جا مورد عنایت ومحبّت قرار مى گرفتم و سرانجام در سن بیست و چهارسالگى به وسیله دو نفر ازمراجع بزرگ آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: یکى آیة اللّه العظمىاصطهباناتى بود که از مراجع بسیار باشخصیّت و شیخ الفقهاء محسوب مى شد،ایشان لطف و محبّت فوق العاده اى به من پیدا کردند، لذا اجازه کامل اجتهادبرایم مرقوم فرمودند و دیگر آیة اللّه العظمى حاج شیخ محمّدحسینکاشف الغطاء بود، ایشان چون آشنایى به وضع من نداشتند فرمودند از شماامتحان مى کنم! گفتم آماده ام، از من خواستند رساله اى درباره این مسألهکه «آیا تیمّم، مبیح است یا رافع حدث؟» بنویسم، من هم رساله اى مشروح دراین زمینه تهیّه کردم، خدمت ایشان دادم، ایشان علاوه بر آن، یک امتحانشفاهى نیز از من به عمل آوردند و یکى از مسائل پیچیده علم اجمالى را سؤالفرمودند، وقتى جواب دادم ایشان اجازه را مرقوم داشته و محبّت فرمودند«.
از نکته هایى که دلیل این نبوغ و استعداد موهبتى است (در عین حال برحافظه قوىّ استاد نیز گواهى مى دهد) این است که استاد گاهى درسهایى را کهدو هفته قبل در نجف اشرف از مرحوم آیة اللّه العظمى خوئى شنیده بودند بعداز گذشتن این مدّت طولانى به طور کامل یادداشت مى کردند، این در حالى استکه امروز، غالب طلاّب، مطالب استاد را سر درس مى نویسند، مبادا چیزى ازخاطر آنها محو شود!
تقریظ آیة اللّه العظمى حکیم(رحمه الله)
آخرین قصّه اى که از حوزه نجف، مهر تأیید بر نبوغ استاد و اوجِ نضوجاندیشه ایشان مى زند تقریظى است که صاحب مستمسک العروة الوثقى، مرحومآیة اللّه العظمى حکیم، آن فقیهتمام عیار، بر حاشیه دفتر کتاب الطهارة (که تقریر درس خارج فقه آن مرحومبود و به قلم استاد، تقریر و تدوین شد) وارد کردند، دستخط شریف آن مرحوم،عیناً چنین است:
»بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و له الحمد و الصلاة والسلام على رسوله و آله الطاهرین، قد نظرت فی بعض مواضع هذا التقریربمقدار ما سمح به الوقت فوجدته متقناً غایة الإتقان ببیان رائق و أسلوبفائق یدلّ على نضوج فی الفکر و توقّد فی القریحة و اعتدال فی السلیقةفشکرت اللّه سبحانه أهل الشکر على توفیقه لجناب العلاّمة المهذّب الزکیّالألمعى الشیخ ناصر الشّیرازی سلّمه اللّه تعالى و دعوته سبحانه أن یسدّدهو یرفعه الى المقام العالی فى العلم و العمل، إنّه ولىّ التسدید و هوحسبنا و نعم الوکیل و الحمد للّه ربّ العالمین«.
محسن الطباطبائى الحکیم
9 / ج 1 / 1370 هـ ق
»بنام خداوند بخشنده مهربان، و او راست سپاس، و درود و سلام بر فرستاده او و اهل بیت طاهرینش. به بخشى از این تقریربه مقدارى که وقت اجازه مى داد نظرافکندم. آن را در نهایت اتقان دیدم با بیانى شیوا و رسا، و اسلوبى سرآمد که بیانگررشد فکرى و شکوفایى ذوق و قریحه، و اعتدال سلیقه مقرّر است، پس شکر خداوندسبحانى که شایسته و اهل شکر است را بجا آوردم به جهت توفیقى که به جنابعلاّمه مهذّب، پاک و هوشمند، شیخ ناصر شیرازى سلّمه اللّه تعالى عطا کرد واز حضرتش خواستم که یاریش دهد و او را به مقام عالى از علم و عمل برساندچراکه اوست یارى دهنده و اوست کفایت کننده ما و بهترین پشتیبان، و الحمدللّه ربّ العالمین«.
تشویق و جلب اعتماد اساتید
از جمله چیزهایى که نقش بسیار اساسى (و شاید اساسى ترین نقش را) درتکوّن شخصیّت یک طلبه و به طور کلّى یک شاگرد دارد، جلب اعتماد استاد و درنتیجه محبّت ها و تشویق هاى پدرانه اوست، بافت محافل درسى و حوزه هاىتعلیمى، اعمّ از حوزه و دانشگاه، با انواع رقابت ها و گاه حسادت ها وتخریب ها و تضعیف هایى همراه است که سبب تزریق روحیّه یأس و احساسعقب ماندگى از قافله شده، اسباب پژمردگى و افسردگى خاطر را فراهم مى سازد.
مهم ترین عاملى که مى تواند همه این عوامل منفى را خنثى کرده و روحامید و پیشرفت را در کالبد شاگرد بدمد، تشویق ها و شخصیّت دادن هاى اساتیداست. باهوش ترین و بااستعدادترین شاگرد اگر در یک مدار سالم قرار نگیرد وبر محور استاد یا اساتید مخلّق به اخلاق اسلامى و وارسته اى نچرخد و از »خودرو بودن«و»آزادى هاى مطلق و بى حدّ و مرز« بیرون نیاید، دچار ناهنجارى هاى روحى و کج سلیقگى ها یا بلندپروازى ها و باورهاى غلط، و ادّعاهاى عجیب و غریب مى شود.
بسیار اندکند کسانى که از آغوش گرم و پرمحبّت اساتید، محروم بودند و بهتعبیر دیگر، فرزند حوزه و پرورش یافته دامن هاى پاک معلّمان ربّانى بهحساب نمى آمدند، در عین حال مشکلاتى -لااقل در حدّ مشکلات سلیقه اى- نداشتند.
آیات عظام اصطهباناتى و کاشف الغطاء
به هرحال: موهبت دیگرى که نصیب استاد ما شد، همین بود که از آغاز جوانىو نوجوانى مورد حمایت ها، تشویق ها و محبّت هاى بى دریغ اساتید خویش قرارگرفتند و گواه آن، حکایتى است که در فصل دوّم (نبوغ و استعداد موهبتى) تحتعنوان» درجه اجتهاد« به آن اشارت رفت و تکرار آن خالى از لطف نمى باشد:
»... به زودى به واسطه طرح سؤالات مختلف دربحث هاى اساتید بزرگ شناخته شدم و همه جا مورد عنایت قرار گرفتم و سرانجامدر سن 24 سالگى به وسیله دو نفر از مراجع آن زمان مفتخر به اجازه اجتهادگشتم: یکى آیة اللّه العظمى اصطهباناتى بود، که از مراجع بسیار باشخصیّت وشیخ الفقهاء نجف اشرف بودند، ایشان لطف و محبّت فوق العاده اى به من پیداکردند، لذا اجازه کامل اجتهاد برایم مرقوم فرمودند، نفر دیگر آیة اللّهالعظمى کاشف الغطاء بود ایشان چون آشنایى به وضع من نداشتند، فرمودند: ازشما امتحان مى کنم! از من خواستند رساله اى درباره این مسأله که »آیا تیمّم مبیح است یا رافع حدث؟« بنویسم. من هم رساله اى در این زمینه تهیّه کردم خدمت ایشان دادم و هنگامى که به اتّفاق آیة اللّه العظمى میرزا هاشم آملى (رحمه الله )خدمت ایشان رسیدم ایشان یک امتحان شفاهى از من بعمل آوردند و یکى از مسائلپیچیده فقهى علم اجمالى را از من سؤال فرمودند، وقتى جواب دادم ایشان نیزاجازه، مرقوم داشته و محبّت فرمودند«.
آیة اللّه حجّت (رحمه الله)
و حکایت دیگر تشویقى است که از جانب مرحوم آیة اللّه العظمى حجّت (رحمه الله) صورت پذیرفت که استاد در این رابطه نیز چنین مى فرماید:
»یکبار هم در درس مرحوم آیة اللّه العظمى حجّتکه خدایش رحمت کند طبق روشى که ایشان داشتند سؤالى رامطرح کردند وگفتند:هرکس جواب آن رابیاوردمن به او جایزه مى دهم، بعد از درس بهکتابخانه رفتم و مدّتى جستجو کردم، جواب را پیداکردم خدمت ایشان تحویل دادم، کمى بعد از من نیز یکى دیگر از شاگردان باسابقهایشان، جواب را آورده بود، ایشان به او فرمود، قبل از شما دیگرى جواب را آوردهاست و بعد یکصد تومان که در آن روز پول بسیار زیادى بود (چون بعضى ازشهریه ها از سه تومان تجاوز نمى کرد) به عنوان جائزه به من مرحمت فرمودند وتشویق کردند«.
تواضع فوق العاده و روحیه تشویق آیة اللّه العظمى میرزا هاشم آملى
شکّى نیست که این تشویق، زمانى اوج مى گیرد و تأثیرش چند برابر مى شودکه استادى نصیب انسان شود که از روحیه اشکال پذیرى خاصّى برخوردار باشد وبى اعتنا از کنار سؤالات و ایرادات شاگرد نگذرد و قبول اشکال را منافىشئونات خود نبیند که اتّفاقاً بعضى از اساتید استاد ما از این ملکه نورانىنیز برخوردار بودند و استاد خود، چنین حکایت مى کند:
»محبّت هاى فوق العاده مرحوم آیة اللّه العظمىمیرزا هاشم آملى مرا به درس ایشان جلب و جذب کرد... آیة اللّه العظمى آملىعلاوه بر تواضع فوق العاده و روح تشویق وتقدیر از شاگرد، احاطه زیادى بر بحث هاى اساتیدشمانند آیة اللّه آقاضیاءالدین عراقى داشت، شاگردان او در آن زمان در نجف،اگرچه کم بودند ولى از فضلا محسوب مى شدند، ایشان مخصوصاً انصاف عجیبى دردرس داشت که من کسى را همانندش در این ویژگى ندیدم، اگر شاگردى اشکالىمى کرد که وارد بود نه تنها با بى اعتنایى نمى گذشت بلکه آن را کاملاً شرحو پرورش مى داد و با بیان شافى از آن دفاع مى کرد و سپس مى پذیرفت«.
تشویق آیة اللّه العظمى بروجردى (رحمه الله ( و کتاب جلوه حق
استاد در ارتباط با تشویق و کرامت مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى (رحمه الله( چنین تعریف مى کند:
»وقتى کتاب »جلوه حق«نخستین تألیف من چاپ شده بود، یک جلد از آن را خدمت آیة اللّه العظمىبروجردى فرستادم. مدّتى بعد، ایشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتمفرمودند: من پایم درد مى کرد و چندروزى به درس نیامدم و طبعاً وقت بیشترىبراى مطالعه داشتم، چشمم به کتاب شما افتاد، اوّل دیدم»جلوه حق« اسمى است که به صوفى ها مى خورد و همین، حسّ کنجکاوى مرا تحریک کرد و کتابرا برداشتم از اوّل تا به آخر، تمام آن را خواندم من بسیار از روحیه اینمرد بزرگ تعجّب کردم که چطور یک کتاب را که از یک طلبه جوان به او رسیده،از اوّل تا به آخر مطالعه مى کند، و این درس عبرتى براى من شد. آن هم ازسوى کسى که داراى مرجعیّت و زعامت جامعه بود بعداً فرمودند: من در تماماین کتاب مطلقاً چیز خلافى ندیدم و تعبیرشان این بود: «احساس کردم نویسندهبدون آن که بخواهد خودنمایى کند و مرید، براى خودش جمع کند مى خواستهحقایقى را درباره گروه صوفیّه بازگو کند» این جمله مرا بسیار تشویق کرد واعتماد به نفس فوق العاده اى در مسأله نویسندگى به من داد و از آن جافهمیدم تشویق، آن هم از سوى بزرگان چقدر مؤثّر و کارساز است«.
ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد
این نکته زمانى به اوج خود مى رسد و بلکه نورانى و آسمانى مى شود کهشاگرد، صرف نظر از تشویق اساتید، مورد تفقّد و تشویق استاد حقیقى وامام الاساتید، امام معصوم قرار بگیرد و در رؤیایى رحمانى و بشارت بخش ازجانب حضرت حجّت سلام اللّه علیه به او خطاب شود:« ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد.»
قصّه را از زبان مرحوم حجّة الإسلام و المسلمین قدوه مى شنویم که چنین حکایت مى کند:
«امروز صبح آقاى مکارم در حالى که برافروخته (وخوشحال) بودند وارد جلسه درس شدند، گفتم چرا؟ از پاسخ امتناع داشتند، بااصرار من جواب دادند که دیشب ولى عصر سلام اللّه علیه را خواب دیدم به منفرمود: «ناصر تو از ما استفاده خواهى کرد.»
تشویق ها و عنایت هاى حضرت امام (رحمه الله)
این بخش را با تشویق ها و عنایت هایى که آن پیر مراد، امام راحلقدّس سرّه نسبت به استاد داشته اند پایان مى بریم، استاد خود در اینرابطه چنین مى گوید:
«اگرچه من توفیق شرکت در درس امام (قدس سره( را بیش از یک روز پیدا نکردم، شاید به دلیل این بود که در ایّامى که درسایشان گُل کرد، من کمتر به درس کسى مى رفتم و بیشتر تدریس مى کردم، ولى بههر حال با افکار ایشان کاملاً ارتباط داشتم یعنى از خلال تقریرات ایشان وکتاب ها و نوشته هایشان با افکار فقهى و اصولى ایشان آشنا بودم، و براىایشان احترام فوق العاده اى قائل بودم و کراراً به زیارت ایشان مى رفتم وایشان هم محبّت آمیخته با احترامى نسبت به بنده داشتند. فراموش نمى کنم: مدّتى به عللى ازرفتن به جامعه مدرّسین خوددارى کرده بودم ایشان،به یکى از معاریف از اعضاى جامعه دستور دادند و گفتند به سراغ فلانى برو واز او براى بازگشت به جامعه مدرّسین دعوت کن، و ایشان آمدند و من هممجدّداً به جامعه بازگشتم، فرزند محترم ایشان حاج سیداحمد آقا در جلسه اىکه جمعى حضور داشتند به من گفتند: نامه هایى که به مناسبت هاى مختلف براىامام مى فرستید، امام این نامه ها را مطالعه مى کنند (چون من گفته بودمنمى دانم نامه هاى ما به ایشان مى رسد یا نه) و ایشان گفتند: مى رسد ومى بیند و نسبت به نامه شما عنایت دارند.»
و نیز در همین رابطه خاطره شیرین دیگرى را از دوران مجلس خبرگان قانون اساسى نقل مى کند و مى فرماید:
«من در بخش مذهب در قانون اساسى با چند نفر ازعلماى شیعه و اهل سنّت و مذاهب دیگر بودم; موقعى که مذهب شیعه را که مذهباکثریّت مردم کشور ماست در مجلس خبرگان مطرح کردم و از آن دفاع نمودمبرادرى از اهل سنّت (آقاى مولوى عبدالعزیز) بر خلاف انتظارى که از ایشانداشتیم بعد از دفاع من وقت گرفت و مخالفت کرد. من با یک بیان منطقى بهجواب ایشان پرداختم و روشن کردم که در یک مملکت، بالاخره باید قوانین، ازیک مذهب پیروى کند و دو مذهب و سه مذهب نمى شود در احکام عمومى حاکم باشد،البتّه بقیّه مذاهب باید محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره مندگردند ولى تعدّد قوانین حاکم بر کشور ممکن نیست، افراد در مسائل داخلىزندگى خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق که مسائل شخصیّه و احوال شخصیّهنامیده مى شود) ولى در مسائل عامّه، باید پیرو یک قانون باشند، بعد کهامام را زیارت کردم ایشان فرمودند: «من از تلویزیون دفاع شما را دیدم وشنیدم و خیلى خوشم آمد، خوب و منطقى دفاع کردید و حقّ مسأله را ادانمودید.»»!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 193]
-
گوناگون
پربازدیدترینها