واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - رضا امیرخانی کار نویسندگی شبیه کار خلبانی است به طور مثال یک دانشجوی خلبانی حدود شش ماه اول آموزش زمینی میبیند و بعد چندین جلسه آموزش با مربی بعد از آن است که اولین پرواز انفرادی را انجام میدهد. در این حین ماشین آمبولانس و آتشنشانی باید وجود داشته باشد تا این خلبان اولین پرواز خود را انجام دهد. بعد از اینکه پرواز اول انجام شد چند کار رسم است از جمله اینکه توسط دوستان سطل آبی تهیه و روی خلبان جوان خالی میکنند تا خستگی و غرور از تنش بیرون برود. بعد دو بال نمادین به او داده میشود که اولی را به سینه بزند و دومی را به عزیزترین کس میدهد تا آن را بشکند تا آخرین بالی باشد که او میشکند. کار نویسندگی هم همینطور است بیست سال و بیشتر طول میکشد تا این نویسنده به اوج برسد. من فکر میکنم مراسم رونمایی کتاب حالت سطل آب را دارد که خستگی از تن نویسنده بیرون برود. «رماننویس» کارش تاریخنویسی نیست و وظیفه رماننویس نوشتن تاریخ نیست؛ وظیفه او نوشتن قصه و داستان است اما رماننویس باید با جامعه آشنا باشد. همه هدف نگارش یک رمان تاریخی، جامعهشناسی و ... نیست اما با این وجود همه اینها را میتوان در دل یک رمان مشاهده کرد. ما باید رمان را در زمینه تاریخی بررسی کنیم و اشتباهات آن را تذکر دهیم. با توجه به این موارد میتوان گفت «مردگان باغ سبز» اثر آقای بایرامی مشمول بسیاری از علوم است و در عین حال هیچکدام نیست و اگر تنها از یک زاویه مثلا تاریخ به آن نگاه شود نقد جامعی نکردهایم. رمان نوشتن قصه است اما فقط داستان 60 سال پیش را روایت نمیکند بلکه در جامعه امروزی نیز نمودهایی از آن به چشم میآید. نویسنده در کتابش یک واقعه مهم اجتماعی را به نقد کشیده است. در این کتاب تلاقی دو امر آرمانگرا و غیر آرمانگرا به چشم میخورد. هنر به ذات، آرمانگرا و سیاست، غیر آرمانگرا است اما تلاقی این دو برای فردی که وارد کار شود، خطرناک است. در کتاب «مردگان باغ سبز» یک فرد آرمانگرا هدف خود را صرف چیزی غیر از آرمانگرایی میکند و در نتیجه این امر نابود میشود. «بالاش» در کتاب بایرامی فردی هنرمند است ولی شرایط و فضای عمومی جامعه به او اجازه بروز هنرش را نداده و او به اشتباه، گوهر خود را صرف امری غیر از آرمانگرایی چون «فرقه» میکند و همین امر موجب مرگش میشود. بایرامی نشان داد اگر ابزار آرمانی در دست فردی غیرآرمانی قرار بگیرد چه ثمراتی خواهد داشت. بایرامی به یک معنا در ناخودآگاه خود طرح این مسئله را نشان میدهد چرا که «بالاش» تنها خوش صدا بود، اما جامعه به او اجازه نداد صدایش را برای امر آرمانگرایانه وجودش خرج کند و به اشتباه این آرمان خرج مسئله غیرآرمانی به نام «فرقه» شد. اگر «بالاش» از میان برود چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این امر نمادی است که فرهنگ از میان میرود، چرا که اولین قربانیان در جامعه سیاستزده، اهل فرهنگ هستند. قصه این کتاب نمودی از عصر کنونی کشور است؛ حکایت جامعه به شدت سیاستزده ماست که اهل هنر اولین قربانیان آن هستند. اگر در جامعه سیاستزده نقدها نیز خرج سیاست شود خطر بزرگی در کمین هنر خواهد بود و آن خطر بینظری و بلاموضعی هنرمندان و نویسندگان است از این رو باید به سمتی برویم که ظرفیت شنیدن همه آراء و نظرات را داشته باشیم در غیر این صورت جامعه، پویایی خود را از دست خواهد داد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]