واضح آرشیو وب فارسی:تهران98:
ماجرای عجیب ماه چهره خلیلی در انگلستان! ماه چهره خلیلی با بازی متفاوتش در سریال مختارنامه نقش «جاریه» خواهر مختار را به یکی از نقش های به یادماندنی سریال های مذهبی بدل کرد. اگرچه که او در فیلم ها و سریال های دیگری نیز بازی کرده، اما بازی ای که داوود میرباقری در این سریال از او گرفته آن قدر متفاوت بود که بر کل سابقه ذهنی مخاطبان از این بازیگر سایه افکند. با این حساب باید او را زنی مقتدر، خوش قلب و متکی به خود دانست که در زندگی شخصی نیز همین گونه است. خیلی که سال ها در انگلستان زندگی کرده چند وقت پیش در سفری به این کشور درگیر یکی از معضلات اجتماعی این کشور، یعنی فرزند آزاری شده و با حس انسان دوستی که دارد تمام سعی اش را به کار برده تا نگذارد، پدری فرزندش را کتک بزند. شرح این ماجرا در گفتگوی کوتاهی که با این بازیگر داشتیم جویا شدیم.
*از زمانی که به ایران آمدی شروع کنیم، وقتی برگشتی چه احساسی داشتی؟ وقتی بعد از بیست دو دو سال به ایران بازگشتم، حس وطن دوستی عجیبی در من به وجود آمد. چون در زمان کودکی از ایران خارج شده بودم. ذهنیت زیادی از ایران نداشتم ولی همیشه دوست داشتم جایی کار و زندگی کنم که مردمانش با زبان خودم صحبت می کنند و اقوامم در کنارم باشند. البته به کمک پدر و مادر عزیزم تا آنجایی که در توان داشتیم سعی کردیم از ارزش های ملی و مذهبی خودمان در آنجا دفاع و آنها را حفظ کنیم. با این که سال ها از ایران دور بودم اما زبان فارسی را به راحتی و بدون لهجه صحبت می کردم. سعی ام این بود که تا می توانم اصول دینی خودم را رعایت کنم و همچنین سعی کردم از فرهنگ اصیل ایرانی فاصله نگیرم. اما وقتی به ایران آمدم همه این مسائل برایم رنگ و بوی دیگری گرفت. این که تو فارسی حرف می زنی و همه مردم هم زبان تو هستند و با تو به زبان خودت صحبت می کنند برایم جذاب بود. مثلا وقتی ماه رمضان است همه روزه می گیرند و تو در کنار همه این فریضه دینی را ادا می کنی. این ها خیلی لذت بخش است اما شاید شما متوجه نشوید. باید از این دیار فاصله بگیرید تا ببینید که چه نعمتی را از دست می دهید. صفای مردم ایران را هم به همه این ها اضافه کنید، این مقوله را در هیچ جای دیگر دنیا نمی شود پیدا کرد. *گفتی به کمک پدر و مادرت سعی در حفظ ارزش ها داشتی، اگر بیشتر توضیح ندهی به نظر شعاری می رسد. وقتی به انگلستان آمدیم همیشه در گوش من زمزمه می شد که تو باید همان دختر اصیل ایرانی و مسلمان باقی بمانی و نباید فکر کنی که از کشورت خارج شدی پس باید از فرهنگ و دینت هم فاصله بگیری! زمانی معلم شاهنامه فردوسی داشتم که به من شاهنامه یاد می داد. یا مثلا الان معلم نستعلیق دارم و دارم روی خطم کار می کنم. اینکه بعد از بیست و پنج سال زندگی در غرب توانسته ام ارزش هایم را تا حدی حفظ کنم اول به خانواده ام برمی گردد و بعد به جامعه. چون جامعه هیچ فشاری برای پذیرش یا عدم پذیرش این ارزش ها بر من وارد نکرد و خودم انتخاب کردم که این ارزش ها را در خودم تقویت کنم. البته فکر می کنم این موضوعات شخصی است و اگر شما سوال نمی کردید هیچ وقت درمورد این مسائل صحبت نمی کرد.
*همه اعضای خانواده ات در خارج از کشور زندگی می کنند؟ بله. همه خانواده ام در خارج از کشور هستند و تنها سختی که در ایران دارم. دور بودن از کانون خانواده ام است. *حتما هرچند وقت یک بار برای دیدار خانواده ات به انگلیس می روی درست است؟ بله. همینطور است. هر وقت فرصت کنم و سر کار نباشم به آنجا می روم تا با خانواده ام دیداری تازه کنم و از دلتنگی ام کمی کاسته شود. *شنیده ام دفعه آخری که به آنجا رفتی اتفاق عجیبی برایت افتاده است، از این موضوع برایمان بگو. بله، اگر یادتان باشد چند ماه پیش در لندن آشوب های خیابانی به راه افتاده بود و مردم در اعتراض به دولت به خیابان ها ریخته بودند و راهپیمایی های گسترده ای در آنجا برگزار می شد. آخرین دفعه ای که من برای دیدار خانواده ام سفر کردم همان روزها بود. بعد از پایان راهپیمایی ها، یک روز همراه خانواده ام برای خرید به یکی از مراکز خرید لندن مراجعه کرده بودیم. سرگرم خرید بودیم که یکباره صدای گریه و التماس یک بچه نظرم را به خودش جلب کرد. وقتی برگشتم دیدم مردی درحال کتک زدن فرزندش است. آن کودک هم با گریه التماس می کرد که او را تنبیه نکند. یکی از چیزهایی که من را خیلی ناراحت می کند گریه بچه هاست. جلو رفتم و با صحبت کردن خواستم که به این وضع خاتمه دهم اما پدر این بچه بدون توجه به من و حرف هایم، حتی او را محکم تر کتک می زد. همین موضوع بیشتر عصبانیم کرد. در نهایت آنقدر ناراحت و عصبانی شد که بی اختیار به او (مردی که فرزندش را می زد) یک سیلی زدم تا این وضعیت را خاتمه دهد. *واقعا.. چرا این کار را کردی؟ البته این را بگویم که این کار من اصلا درست نبود ولی او واقعا به طور وحشیانه ای در حال تنبیه پسربچه بود و از این بابت خیلی ناراحت بودم. از طرفی این مرد اصلا به ص حبت های من توجه نمی کرد و بیشتر عصبی شدم. *شما به او سیلی زدید، بعد چه شد؟ حراست مرکز خرید وارد عمل شد و هر دوی ما را به اتاق حراست منتقل کرد. بعد پلیس آمد و درمورد ماجرا پرس و جو کرد و درنهایت آن مرد از من شکایت کرد و پرونده ما وارد مسائل قضایی شد. *او انگلیسی بود؟ نه. همراه خانواده اش برای تفریح از آمریکا به آنجا آمده بود. جالب است بدانید که برای رسیدگی به این پرونده یک وکیل گرفت و خودش به آمریکا برگشت. *با این وضعیت، ممنوع الخروج نشدی؟ چرا، ممنوع الخروج بودم اما با گذاشتن وثیقه به ایران آمدم تا زمان دادگاه مشخص شود و ببینم چه حکمی صادر خواهد شد. فکر می کنم جریمه نقدی در انتظارم است.
*زمان دادگاه معلوم نیست؟ فعلا که نه. اما فکر می کنم تا پایان سال دادگاه برگزار خواهد شد و من هم برای حضور در دادگاه به انگلستان خواهم رفت. *انگار خیلی نسبت به کودکان حساس هستی، چند سال پیش هم شنیدم می خواستی سرپرستی یک کودک را برعهده بگیری، در این مورد برایمان بگو. بله، خیلی دوست داشتم این کار را انجام دهم. قبول کردن سرپرستی کودکان بی سرپرست و بی بضاعت یکی از آرزوهای دیرینه من است که متاسفانه تا امروز موفق به این کار نشده ام. قبول کردن سرپرستی یک کودک در خارج از کشور برایم خیلی راحت تر است اما من دوست دارم بچه ای که می گیرم ایرانی باشد. وقتی در ایران پیگیر موضوع شدم متوجه شدم این کار به سختی امکان پذیر است. مخصوصا برای یک زن این شرایط سخت تر هم می شود. وقتی پیگیر شدم شرایط سختی تعیین کردند. ازجمله اینکه گفتند باید یک زمین به نام بچه کنم، من رفتم و حتی زمین هم خریدم اما بازهم این اتفاق نیفتاد. *چرا؟ چون باید اسم پدر در شناسنامه آن بچه ثبت شود چون وقتی اسم شما را می پرسند بلافاصله نام پدرتان را هم می خواهند. وقتی من می توانم احتیاجات یک بچه را تامین کنم چرا این قانون مانع من می شود؟ به هر حال من مجرد هستم و نمی توانم این کار ار انجام دهم. اما هنوز هم پیگیر هستم. می توانم الان شرایط خوب و ایده آلی برای کسی که به فرزندی قبول می کنم مهیا کنم. اما اصرار بر این است که حتما پدر و مادر باید سرپرستی یک بچه را قبول کنند، به نظر من مادر داشتن به هر حال بهتر از بی سرپرست بودن است. *و همین علاقه ات به کودکان باعث حضور در «سلام بر فرشتگان» بود؟ قطعا. من فکر نمی کردم با روند فعالیتم در سینما که بیشتر در حوزه تاریخ بود. فیلمی در ژانر کودک به من پیشنهاد شود. شاید این خواست خدا بود که در این فیلم بازی کنم. بازی در این فیلم تجربه بسیار خوبی برایم بود و دوست دارم دوباره این ژانر را تجربه کنم. حضور در ژانر کودک و کار با بچه ها و برای بچه ها من را بیشتر مصمم کرد تا پیگیری ام را برای کفالت یک کودک بیشتر کنم. *کمی درمورد مادربزرگت برایمان بگو. ورودم به سینما را مدیون مادربزرگم هستم. ایشان برای من یک الگوی به تمام معنا بود. در این چند سالی که در ایران بودم بهترین همدمم بود به طوری که جای خالی مادرم را برایم پر می کرد. زندگی در کنار ایشان و ارتباط نزدیکی که باهم داشتیم یکی از افتخارات بزرگ زندیگ من است. هر لحظه ای که در کنار او بودم برایم یک خاطره است. پروین سلیمانی عاشق هنر و عاشق بازیگری بود و من هم تا جایی که توانستم سعی کردم از ایشان درس بگیرم و از تجربیات شان استفاده کنم. امیدوارم بتوانم با بازی های خوبم یاد این هنرمند بزرگ را زنده نگه دارم. اگر چه که هنرمندی مثل ایشان هیچ وقت نمی میرد و همیشه زنده است. هم برای من و هم برای تمام اهالی فرهنگ و هنر این سرزمین.
*گویا در حال ساخت مستند زندگی او هم هستی… بله. چند سال پیش مادربزرگ مرحومم با من تماس گرفت و به من گفت که یک صندوقچه برایت فرستاده ام. خانه باش و تحویلش بگیر. این عیدی امسال تو است. وقتی صندوقچه را دیدم خیلی غافلگیر شدم چون بسیار بزرگ بود و با وانت فرستاده شده بود. صندوقچه را باز کردم و دیدم یک گنج به معنای واقعی در آن گنجانده شده است. *چه گنجی؟ پر از فیلم نامه، نمایش نامه، کتاب، خاطرات و عکس ها و جایزه های متعلق به مادربزرگ بود. یک هفته تمام از منزل خارج نشدم و فقط داشتم چیزهای داخل صندوق را وارسی می کردم. خب، موضوع واقعا عجیب و منحصر به فرد بود، یک عیدی کاملا ویژه از مادربزرگم. تصمیم گرفتم از او که در تمام این سال ها برای فرهنگ و هنر سرزمینش تلاش کرده، مستندی بسازم. کار ساده ای بود و ساخت این فیلم، سه سال طول کشید. هنوز هم تدوین فیلم تمام نشده. اسم این مستند «ستاره من پروین» است که در تلاشم آن را برای جشن آینده خانه سینما تحویل دبیرخانه بدهم. امیدوارم اینجور قدردانی هرچند اندک از زحمات مادربزرگ مرحوم و عزیزم انجام داده باشم. گردآوری: تهران۹۸ منبع: برترین ها
آذر ۱۶م, ۱۳۹۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تهران98]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 231]