محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826560023
به ياد يك مرد بزرگ
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: به ياد يك مرد بزرگ
من در دوران جواني پس از آن كه مدتي مولع زهد و پرهيز بودم، به مسائل و مطالب سياسي و ايدئولوژيك علاقه پيدا كردم. ايدئولوژي در زمان ما چيزي شبيه به اعتقادات ديني است يا درست بگويم ايدئولوژي عقيده است. اين مقدمه را داشته باشيد تا مقدمه ديگر هم بگويم و سپس به ذكر بعضي اوصاف و صفات ممتاز بزرگمرد معاصر اردكان بپردازم.
يكي از بختهاي خوش من همعصري با حضرت آيت الله حاج سيد روحالله خاتمي و ارادت ديرپا به معظمله و برخورداري از محبت و لطف سالها مصاحبت با ايشان بوده است. در حدود ده سال پيش كه به من تكليف كردند شرحي از زندگي خود بگويم، گفتم كه چه كساني و چگونه مرا در جواني راهنمايي و دستگيري كردهاند و اشاره كردم كه بنا بر ملاحظهاي نام كساني را نميبرم. اكنون ميگويم يكي از آن نامهاي شريف نام حضرت آيتالله آقا سيد روحالله خاتمي بود. شايد اگر آن روز اين نام را ميآوردم، درست فهميده نميشد ولي اكنون آن محظورها در ميان نيست. من هم به آخر راه زندگي رسيدهام و نبايد چندان در بند ملاحظات باشم.
من در دوران جواني پس از آن كه مدتي مولع زهد و پرهيز بودم، به مسائل و مطالب سياسي و ايدئولوژيك علاقه پيدا كردم. ايدئولوژي در زمان ما چيزي شبيه به اعتقادات ديني است يا درست بگويم ايدئولوژي عقيده است. اين مقدمه را داشته باشيد تا مقدمه ديگر هم بگويم و سپس به ذكر بعضي اوصاف و صفات ممتاز بزرگمرد معاصر اردكان بپردازم.
آقاي خاتمي در اردكان مدرسه و مسجد و محراب داشت اما در مجالس عمومي كمتر سخنراني ميكرد مگر در بعضي ايّام ماه مبارك رمضان كه در مسجد خود براي نمازگزاران و مستمعان، مطالب عالي اخلاقي و عرفاني را به زبان ساده ميگفت و با پشتوانه حسن بيان و صفاي باطن خود آنها را بخوبي القا ميكرد. سالي يكبار هم در شب 15 شعبان ساعتي براي مردم سخن ميگفت. در آن شب پير و جوان و كودك و زن و مرد و هر كه در اردكان بود و ميتوانست، به مدرسه طلاب كه آن را مدرسه كهنه ميگفتند، ميآمد. سخن خاتمي در اين مجلس از سنخ سخنهايي كه معمولاً در مجالس وعظ از منابر شنيده ميشد، نبود. پيداست كه سخن مرد دين، قاعدتاً جوهر ديني و اخلاقي دارد اما سخن ديني هم ممكن است تكراري و رسمي يا زنده و برآمده از جان گوينده باشد. آقاي خاتمي علاوه بر علم رسمي حوزهها، اطلاعات عمومي وسيع داشت و با سياست آشنا بود و به آنچه در سياست ميگذشت و مخصوصاً به مناسبات اجتماعي و زندگي مردم ميانديشيد و مهمتر اينكه مرد صفا و معرفت بود و اثر تكلّف و تصنّع و تظاهر در گفتار و رفتارش ديده نميشد. در شب جشن 15 شعبان در سال 1331 شمسي، معظمله سخنان درخشاني گفت و به سياست كشور و گروههاي صاحب نفوذ و اعمال قدرت نيروهاي خارجي اشاره كرد و احزاب و بعضي گروهها و احزاب سياسي را از جمله عوامل و مأموران قدرتهاي استعماري و سلطهطلب صرفنظر از داعيههاي آزاديخواهانه و عدالتطلبانه آنان خواند. همان شب نامهاي به ايشان نوشتم و در آن نامه پرسيدم كه آيا به نظر ايشان همه گروهها و دستجات سياسي مشمول يك حكمند؟ با اينكه لحن نامه من بسيار مؤدبانه بود، مدتها از اينكه جسارت كرده بودم، شرمسار بودم و رو نهان ميكردم و مواظب بودم كه در جايي با ايشان مواجه نشوم.در آن زمان من در دانشسراي مقدماتي اصفهان درس ميخواندم و . . . در طي سال تحصيلي يكي دو بار به اردكان ميرفتم. پس از نوشتن اين نامه اولين بار كه از اصفهان به اردكان رفته بودم، به ديدنم آمدند و بيش از هميشه به نوجواني كه ميخواست در آينده نزديك آموزگار يكي از دبستانهاي وزارت فرهنگ آن زمان شود، لطف كردند. من آمدم از جسارت خود عذرخواهي كنم، ايشان سخن ديگر پيش آوردند و در ضمن سخن به پرسش من پاسخ دادند و گفتند كه حساب مردم را از سردمداران جدا ميدانند. آن روز بيشتر دانستم كه آقاي خاتمي چه اطلاعات وسيعي درباره گروههاي سياسي اعم از ديني و غير ديني دارند. اين قصّه پايان يافت و عهد ارادت من به آقاي خاتمي تحكيم شد. از اوصاف اشخاص بزرگ يكي هم اينست كه هرچه به ايشان نزديكتر شوند، بزرگيشان بيشتر آشكار ميشود. كساني هستند كه كم و بيش بزرگند و گاهي ميكوشند كه به نحوي بزرگي خود را به ديگران نشان دهند. آقاي خاتمي بيتكلّف و صريح و ساده بود. هرگز پز علم و فهم نميداد. اصطلاحات دشوار فقهي و اصولي را در مجالس عمومي كمتر به زبان ميآورد و بزرگيش در همان زبان صريح و مؤدّب و بيتكلّف آشكار ميشد.
در سال 1342 كه علماء بلاد از جمله حضرت آيت الله خاتمي براي اعتراض به توقيف حضرت امام خميني (ره) به تهران آمده بودند، من در اداره مطالعات و برنامههاي وزارت آموزش و پرورش كار ميكردم. ايشان در آنجا غير از من ارادتمندان ديگري هم داشتند اما مرا سرافراز كردند و نيم ساعتي آمدند و نشستند و با لهجه اردكاني با هم سخن گفتيم و البته من بيشتر گوش بودم و ايشان سخن ميگفتند. در اطاقي كه نشسته بوديم، يك همكار مشهور اما ساكت يا كمحرف هم حضور داشت و او اسمعيل شاهرودي شاعر بود. شاهرودي ماركسيست بود اما از آنهايي بود كه ذوق عدالتدوستي و همنوايي با محرومان و ستمديدگان او را به ماركسيسم و احزاب چپ نزديك كرده بود. در زندان شكنجهاش كرده بودند و هر دو گوشش سنگين شده بود و ما كه حرف ميزديم، او به زحمت ميشنيد و اگر گوش نميداد، هيچ نميشنيد. آقاي خاتمي و من ملتفت او نبوديم و حرف خودمان را ميزديم. وقتي آقاي خاتمي آمدند و مخصوصاً هنگام رفتنشان آقاي شاهرودي ديد كه من چه احترامي براي ايشان قائلم و چون تا خيابان بدرقهشان كردم، به درجه احترام من بيشتر پي برد. وقتي برگشتم پرسيد ايشان كي بودند؟ آخوند بودند؟ گفتم مگر نديدي كه لباس روحانيت داشتند؟ گفت: آخوند كه اين حرفها نميزند. گفتم مگر آخوند چه ميگويد و چه بايد بگويد و ايشان چه گفتند كه گفته آخوندي نبود؟ گفت ايشان از سياست و تاريخ و فرهنگ ميگفتند. مدتي با شاهرودي نجيب و صميمي و بسيار با ذوق و در عين حال ساده در باب آخوند و علم دين و معارف اسلامي و مقامات معنوي بحث كرديم. جمله آخر اين بحث كه از زبان شاهرودي بيرون آمد اين بود كه فكر نميكردم آخوندي به اين خوبي و دانايي در دنيا وجود داشته باشد. گفتم الحمدالله كه امروز ديدي! شاهرودي تا وقتي كه با هم همكار بوديم، سراغ آيت . . . را ميگرفت. درست است كه او اطلاعاتي درباره روحانيت نداشت و چيزي را كه نميشناخت، نفي ميكرد اما از حيث ايجاب در گفته آن روز خود بيحق نبود. آقاي خاتمي سياست و اوضاع سياسي جهان را خيلي خوب ميشناخت و با انصاف و واقعبيني در مورد آراء و اقوال و سياستها حكم ميكرد. وقتي عبدالناصر در مصر روي كار آمد، ايشان ملاك حكمش درباره او صرف رابطهاش با اخوانالمسلمين نبود. در مورد دكتر مصدق و نهضت ملي شدن نفت هم با نظر جامع حكم ميكرد. حسنالبكر كه در عراق روي كار آمد و راديو بغداد به شاه و حكومت ايران بد ميگفت، طبيعي بود كه مردم از گفتارهاي آن راديو خوششان بيايد و به كودتاي بكر كم و بيش نظر مساعد و موافق پيدا كنند اما آقا ميگفت حسنالبكر با شاه تفاوت ندارد. امروز كه همه جهان صدام را شناخته است، اين سخن عادي ميآيد اما آن روز براي كمتر كسي قابل درك و هضم بود. آقاي خاتمي از جريانهاي فكري جهان اسلام آگاه بود و به خوبي ميدانست كه در حوزههاي ديني چه ميگذرد. من بسياري كسان و جريانها از انقلابي و مرتبط با امام زمان و قائل به عينيت اسلام و ماركسيسم و . . . را كه بعدها در انقلاب داعيههاي خود را اظهار كردند و كم و بيش شناخته شدند، از زبان ايشان ميشناختم و در زماني كه اينها كمتر شناخته بودند، آن بزرگوار چه خوب ميشناختشان. اشخاص و مردمان از بزرگ و كوچك بتدريج تا وقتي نمردهاند، مقاصد دروني و باطنيشان بر آفتاب نميافتد و به اين جهت ديگران كمتر آنها را ميشناسند. آقاي خاتمي ميتوانست فرجام كار و سرانجام اشخاص و گروهها را پيشبيني كند. شهادت ميدهم كه آن بزرگ درباره بسياري اشخاص و گروهها سالها قبل از آنكه طبيعت حقيقي خود را بروز دهند، چنان حكم كرد كه تاريخ بر آن حكم صحّه گذاشت و . . . .
خاتمي خوشمحضر و حاضرجواب و مهمتر از همه در عين تعلق شديد ديني، بيتعصّب و متحمل و بردبار بود. در خانه آقاي خاتمي به روي همه باز بود و در مجلسشان اشخاص با انديشهها و سخنها و عقايد مختلف مينشستند و هرچه ميخواستند، ميگفتند و آقا اگر حوصله داشت و لازم ميدانست، با صراحت اما نه با تلخي نظرشان را تأييد يا ردّ و تعديل ميكرد و اگر نكته درستي در آنها مييافت، ميپذيرفت. آقاي خاتمي فكر ميكرد كه حوزههاي علميه بايد متحول شود. در اردكان كتابخانهاي تأسيس كرد كه در آن علاوه بر كتابهاي ديني و اخلاقي، انواع كتابهاي سياسي و فرهنگي و ادبي و تاريخي از صاحبان آراء مختلف و متضاد گرد آورده بود. از من پرسيدند نام كتابخانه چه باشد؟ گفتم كتابخانه آيت ا... خاتمي. گفتند: نه، كتابخانه فاضل اردكاني باشد بهتر است. گفتم مردم فاضل اردكاني را نميشناسند. گفتند بد است كه مردم فاضل اردكاني را نشناسند و براي اينكه بشناسند خوبست كتابخانه به اسم ايشان باشد. من هرگز از آقاي خاتمي نشنيدم كه از تحصيلات و مطالعات علمي و عرفاني خود بگويند و هرگز در گفتار خود مستقيماً به عرفان و مطالب عرفان نظري نپرداختند اما گاهي كه به مناسبت دعاها را تفسير ميكردند، تفسيرشان نشان انس با عرفان و معرفت داشت و حاصل اين انس به زبان بيتكلّف و فصيح بيان ميشد. حيف كه مطالب و گفتارهاي ايشان بخصوص در دوران قبل از انقلاب كمتر ضبط شده است. خود ايشان هم معمولاً نمينوشتند. نميدانم آيا با اهل علم مكاتبه داشتند يا نداشتند. من در سال 1352 كه در پاريس بودم، به مناسبت نامهاي براي ايشان نوشتم و ايشان جواب كوتاهي دادند. اين نامه نمودار ذوق و نمونه نثر زيباي فارسي است و البته در آن يك بيت مشهور عربي هم درج شده است. در خاطرات معمولاً چيزهايي مينويسند كه واقع شده است. آيا نميتوان و نبايد از چيزهايي كه انتظار وقوع آنها بوده و واقع نشده است، گفت؟ سخن ظاهراً عجيبي است اما آزمايش ميكنيم. همه مردم در زندگي خود كارهاي خوب و بد ميكنند و ديگران درباره آنها نظرهاي مساعد و نامساعد دارند. معمولاً اندكند كساني كه مردم همه كارهايشان را يكسره خوب يا بد بدانند. من در مدتي قريب به شصت سال ميتوانستم بشنوم كه مردم اردكان و يزد و همه كساني كه آقاي خاتمي را ميشناختند يا با ايشان سر و كاري داشتند، در مورد ايشان چه ميگويند و بياد نميآورم كه هرگز كسي از آن عيبها كه به همهكس نسبت ميدهند، به ايشان نسبت داده باشد. آيا اين فضيلت بزرگي نيست كه كسي هشتاد سال عمر كند و لااقل در پنجاه سال از عمر خود مرجع ديني و متكفل رفع مشكلات و حل اختلافات مردمان باشد و اطراف دعاوي همه راضي به حكم او و تسليم آن باشند. آيا چنين كسي از نوادر نيست؟ شايد بگويند كه مقام روحاني ايشان مانع ميشده است كه عيبجويان عيبي در كار و بارشان ببينند. اوّلاً روحاني بودن مانع جستن و ديدن عيب و عيبجويي نميشود و درباره اشخاص روحاني هم بسيار حرفها زدهاند و ميزنند كه بعضي از آنها بدگويي است. وانگهي اگر ملاحظهكاري در مورد بعضي اشخاص و اصناف مردم وجهي داشته باشد، ملاحظهكاري در حضور است. در غيبت اشخاص ملاحظه كاري چه مورد دارد اما ميخواهم بگويم كه در حضور آقاي خاتمي هم اشخاصي احساس آرامش ميكردند و شوخيهايي با روحانيت ميكردند كه معمولاً در حضور اشخاص و شخصيتهاي روحاني ديگر به زبان نميآوردند اما آقاي خاتمي كه ظريف و حاضرجواب بود، از شوخيهايي كه گاهي هم لبه تيزش متوجه طلاب و روحانيت بود، پريشان و مكدّر نميشد و غالباً پاسخهاي مناسب و به جا ميداد يا ميگفت چندان بد هم نگفتهاند. من مواردي را به ياد دارم كه ذكر آنها در اينجا مناسب نيست..
صدرآباد اردكان كه من در آغاز نوجواني ميپنداشتم بهترين نقطه روي زمين است، مجموعه يك خيابان و چهل پنجاه باغ كوچك بود. در درياي كوير طبيعي است كه به باغچه هزارمتري هم باغ بگويند. بيشتر كساني كه در صدرآباد باغ و باغچهاي داشتند، تابستانها يا درست بگويم شش ماه از ارديبهشت تا آبان ماه در آنجا منزل ميكردند. در اين مدت آقاي خاتمي در صدرآباد تشريف داشتند. مقسم آب صدرآباد كمي بالاتر از باغ آقاي خاتمي بود و آب بخشي از باغها و زمينهاي آنجا در ايامي از ماه از باغ ايشان ميگذشت و بيرون ميآمد. از همان كنار ديوار باغ كه آب بيرون ميآمد، در هر تابستان نوجوانان صدرآبادي گودال يا حوضچهاي بنام دستك ميكندند و از بام تا شام در آب گلآلود دستك ميلوليدند و با غوغا و سر و صدا آسايش را از ساكنان باغهاي مجاور و بخصوص از خانواده آقاي خاتمي سلب ميكردند. گاهي هم بالاي درختهاي خيابان كه مشرف بر باغ آقاي خاتمي بود، ميرفتند و از بالاي درخت به داخل دستك ميپريدند. من خود چند سال در كار ايجاد اين مزاحمت شركت موثر داشتم. هرگز هيچكس ما را منع نكرد، حتي يكبار تذكر داده نشد كه از اين مزاحمت دست برداريم. در ملاقاتها و ديد و بازديدهاي خانوادهها هم هيچ گله و شكايت و ذكري از اين مطلب نشد. بچهها در صدرآباد آزاد بودند بازي و شادي كنند. حتي اگر بازي و شاديشان به قيمت سلب آسايش از محترمترين مردمان و زيان رساندن به در و ديوار خانه آنان بود. يكبار شنيدم كه همسر گرانمايه حضرت آيتالله خاتمي در اين اواخر گفته بودند كه قسمت و تقدير من اين بوده است كه همه عمر در خانه نيز با روسري و چادر از اين سو به آنسو و از اين اطاق به آن اطاق بروم. آقاي خاتمي و خانوادهشان نميخواستند شادي بچهها را برهم زنند و البته اين بچهها كه بزرگ شدند، طبيعي بود كه خاتمي در نظرشان عزيز و بزرگ باشد.
آقاي خاتمي بسيار متواضع و مؤدّب بود اما در جاي خود و هرجا كه لازم بود، با صراحت و بدون تعارف حرفش را ميزد و عمل ميكرد. به اعتبارات اجتماعي بياعتنا نبود اما بيش از حدّ و اندازه به آنها وقع نميگذاشت. در يكي از اعياد كه مردم به مباركباد ايشان ميرفتند، اطراف اطاق ايشان پر شده بود و جاي نشستن نبود. جمع ديگري كه رؤساي ادارات دولتي هم در ميان ايشان بودند، وارد شدند. چند نفري براي اينكه جا باز شود، برخاستند و گفتند كه ما مرخّص ميشويم. آقا گفتند، بنشينيد، در خانه آخوند مردم ميتوانند "مسجدوار" بنشينند.
آقاي خاتمي با اينكه سمت روحاني و مرجعيت ديني داشتند اما كار هم ميكردند بخصوص در تابستان كه از درختها مواظبت ميكردند، پيوند ميزدند، گوسفندها را غذا ميدادند، پشمشان را ميچيدند و شيرشان را ميدوشيدند. در اردكان رسم نبود كه ميوه را از بازار بخرند. اصلاً ميوهفروشي نبود. بعضي بقالها يك سبد سيب يا خيار و كاهو و انار ميآوردند و ميفروختند. ميوه اصلي، خربزه و هندوانه و انار بود. خربزه و هندوانه و انار را هم معمولاً يكجا ميخريدند. گاهي هم ميوه روي زمين خريد و فروش ميشد. شريفآباد اردكان هندوانه خوب داشت. يك سال آقاي خاتمي يكي دو "كرت" خربزه و هندوانه خريده بودند كه خود ميرفتند و محصول را كه به تدريج ميرسيد، برميداشتند. من هم يكبار از صبح تا ظهر در خدمت ايشان بودم و ميديدم كه قسمتهاي زائد بوته را قطع ميكردند و با خبرگي هندوانههاي رسيده را از بوته ميچيدند. معدود عابراني كه از آنجا ميگذشتند، ميآمدند كه آقا شما چرا، در خدمت شما هستيم ولي آقاي خاتمي با ادب به آنها ميفهماند كه ميل دارد اين كار را خود انجام دهد.
آقاي خاتمي پرواي شهرت و غوغا نداشتند و گمان نميكنم چيزي داشتند كه از مردم بپوشانند. به راديو گوش ميدادند، اخبار راديوهاي خارجي را هم ميشنيدند. كاري نداشتند كه جو و شهرت در مورد اشخاص و در مورد خودشان چه حكمي ميكند. با اشخاص چنانكه خود آن را ميشناختند و تشخيص ميدادند، رفتار ميكردند. از تندي و خشونت و افراط و تفريط بري بودند. روابط خصوصي ايشان با اشخاص بر حسب موقع و مقام رسمي كه پيدا كردند، دگرگون شد. تا آخر عمر رابطهشان با خويشان و آشنايان و دوستان و ارادتمندان همان بود كه بود. وقتي ايشان به امامت جمعه يزد منصوب شدند، خواهينخواهي رفت و آمدها و ملاقاتها دشوار شد و من ديگر كمتر توفيق زيارت ايشان پيدا ميكردم اما ارادت من به ايشان و لطف ايشان به من همچنان برقرار بود. وقتي بيماريشان شدّت پيدا كرد و ايشان در بيمارستان شهدا بستري شدند، به عيادتشان ميرفتم. در آن ايّام يكي از ارادتمندان ايشان كه پزشك بود و در آمريكا اقامت داشت و همكلاس و دوست ايام مدرسه فرزند بزرگ و بزرگوارشان، جناب آقاي سيد محمد خاتمي بود و با ديگر فرزندانشان نسبت دوستي داشت، به تهران آمد و با هم به عيادت بيمار گرامي رفتيم. اتاق نسبتاً بزرگ بيمارستان پر از گروههاي مختلف عيادتكنندگان بود. وارد كه شديم، براي عرض ادب و احوالپرسي نزد آقا كه روي تخت خوابيده بودند، رفتيم. ايشان وقتي آن آقاي پزشك را ديدند، با ضعفي كه داشتند سعي كردند بنشينند. ما نگذاشتيم اما ايشان دقايقي دست عيادتكننده را در دو دست خود گرفتند و انبساط خاطري در چهرهشان آشكار شد كه گويي به ديدار عزيزي و فرزندي كه مدتها منتظر ديدارش بودهاند، نائل شدهاند. آيا مردي با اين همه مهرباني و صميميت و صفا و دانش و معرفت را نبايد عزيز داشت؟ من هرچه در مورد خلقيات و سجاياي روحي و اخلاقي آن بزرگ بگويم، حق مطلب ادا نميشود. اصلاً خامي و سختگيري در كار و بار و فكر و نظرشان نبود. آزاد و آزاده و دوستدار آزادي بودند و حرمت ديگران را نگاه ميداشتند و در دوستي و محبت پايدار بودند و به اين جهت خشكي و تصنّع در قول و فعل ايشان ديده نميشد. گاهي فكر ميكنم كه به علماي دين صدر اسلام و دوران اوايل كه هنوز در آن دينداني و دانش دين شغل نبود، شبيه بودند و هرگز براي مقام روحاني خود مزد و منّتي نميخواستند. مردمان هم چون اين را درك ميكردند، بيشتر به ايشان حرمت ميگذاشتند. وقتي آقاي خاتمي از دنيا درگذشتند و به ديدار دوست شتافتند، حكيم معاصر مرحوم آقاي آشتياني كه از سوابق ارادت من به ايشان آگاه بود، نامهاي به قصد تسليت نوشت و در آن نامه آقاي خاتمي را از اوتاد و نوادر خواند. نميدانم آن نامه كجاست. اميدوارم آن را بيابم و چاپ كنم.
رضا داوري اردكاني - آبان 1387
چهارشنبه 29 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]
-
گوناگون
پربازدیدترینها