تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد ميهمانش را گرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826560023




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به ياد يك مرد بزرگ


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: به ياد يك مرد بزرگ
من در دوران جواني پس از آن كه مدتي مولع زهد و پرهيز بودم، به مسائل و مطالب سياسي و ايدئولوژيك علاقه پيدا كردم. ايدئولوژي در زمان ما چيزي شبيه به اعتقادات ديني است يا درست بگويم ايدئولوژي عقيده است. اين مقدمه را داشته باشيد تا مقدمه ديگر هم بگويم و سپس به ذكر بعضي اوصاف و صفات ممتاز بزرگمرد معاصر اردكان بپردازم.
يكي از بخت­هاي خوش من هم­عصري با حضرت آيت­ الله حاج سيد روح­الله خاتمي و ارادت ديرپا به معظم­له و برخورداري از محبت و لطف سالها مصاحبت با ايشان بوده است. در حدود ده سال پيش كه به من تكليف كردند شرحي از زندگي خود بگويم، گفتم كه چه كساني و چگونه مرا در جواني راهنمايي و دستگيري كرده­اند و اشاره كردم كه بنا بر ملاحظه­اي نام كساني را نمي­برم. اكنون مي­گويم يكي از آن نام­هاي شريف نام حضرت آيت­الله آقا سيد روح­الله خاتمي بود. شايد اگر آن روز اين نام را مي­آوردم، درست فهميده نمي­شد ولي اكنون آن محظورها در ميان نيست. من هم به آخر راه زندگي رسيده­ام و نبايد چندان در بند ملاحظات باشم.

من در دوران جواني پس از آن كه مدتي مولع زهد و پرهيز بودم، به مسائل و مطالب سياسي و ايدئولوژيك علاقه پيدا كردم. ايدئولوژي در زمان ما چيزي شبيه به اعتقادات ديني است يا درست بگويم ايدئولوژي عقيده است. اين مقدمه را داشته باشيد تا مقدمه ديگر هم بگويم و سپس به ذكر بعضي اوصاف و صفات ممتاز بزرگمرد معاصر اردكان بپردازم.

آقاي خاتمي در اردكان مدرسه و مسجد و محراب داشت اما در مجالس عمومي كمتر سخنراني مي­كرد مگر در بعضي ايّام ماه مبارك رمضان كه در مسجد خود براي نمازگزاران و مستمعان، مطالب عالي اخلاقي و عرفاني را به زبان ساده مي­گفت و با پشتوانه حسن بيان و صفاي باطن خود آنها را بخوبي القا مي­كرد. سالي يكبار هم در شب 15 شعبان ساعتي براي مردم سخن مي­گفت. در آن شب پير و جوان و كودك و زن و مرد و هر كه در اردكان بود و مي­توانست، به مدرسه طلاب كه آن را مدرسه كهنه مي­گفتند، مي­آمد. سخن خاتمي در اين مجلس از سنخ سخن­هايي كه معمولاً در مجالس وعظ از منابر شنيده مي­شد، نبود. پيداست كه سخن مرد دين، قاعدتاً جوهر ديني و اخلاقي دارد اما سخن ديني هم ممكن است تكراري و رسمي يا زنده و برآمده از جان گوينده باشد. آقاي خاتمي علاوه بر علم رسمي حوزه­ها، اطلاعات عمومي وسيع داشت و با سياست آشنا بود و به آنچه در سياست مي­گذشت و مخصوصاً به مناسبات اجتماعي و زندگي مردم مي­انديشيد و مهمتر اينكه مرد صفا و معرفت بود و اثر تكلّف و تصنّع و تظاهر در گفتار و رفتارش ديده نمي­شد. در شب جشن 15 شعبان در سال 1331 شمسي، معظم­له سخنان درخشاني گفت و به سياست كشور و گروه­هاي صاحب نفوذ و اعمال قدرت نيروهاي خارجي اشاره كرد و احزاب و بعضي گروه­ها و احزاب سياسي را از جمله عوامل و مأموران قدرت­هاي استعماري و سلطه­طلب صرفنظر از داعيه­هاي آزادي­خواهانه و عدالت­طلبانه آنان خواند. همان شب نامه­اي به ايشان نوشتم و در آن نامه پرسيدم كه آيا به نظر ايشان همه گروه­ها و دستجات سياسي مشمول يك حكمند؟ با اينكه لحن نامه من بسيار مؤدبانه بود، مدتها از اينكه جسارت كرده بودم، شرمسار بودم و رو نهان مي­كردم و مواظب بودم كه در جايي با ايشان مواجه نشوم.در آن زمان من در دانشسراي مقدماتي اصفهان درس مي­خواندم و . . . در طي سال تحصيلي يكي دو بار به اردكان مي­رفتم. پس از نوشتن اين نامه اولين بار كه از اصفهان به اردكان رفته بودم، به ديدنم آمدند و بيش از هميشه به نوجواني كه مي­خواست در آينده نزديك آموزگار يكي از دبستان­هاي وزارت فرهنگ آن زمان شود، لطف كردند. من آمدم از جسارت خود عذرخواهي كنم، ايشان سخن ديگر پيش آوردند و در ضمن سخن به پرسش من پاسخ دادند و گفتند كه حساب مردم را از سردمداران جدا مي­دانند. آن روز بيشتر دانستم كه آقاي خاتمي چه اطلاعات وسيعي درباره گروه­هاي سياسي اعم از ديني و غير ديني دارند. اين قصّه پايان يافت و عهد ارادت من به آقاي خاتمي تحكيم شد. از اوصاف اشخاص بزرگ يكي هم اينست كه هرچه به ايشان نزديك­­تر شوند، بزرگيشان بيشتر آشكار مي­شود. كساني هستند كه كم و بيش بزرگند و گاهي مي­كوشند كه به نحوي بزرگي خود را به ديگران نشان دهند. آقاي خاتمي بي­تكلّف و صريح و ساده بود. هرگز پز علم و فهم نمي­داد. اصطلاحات دشوار فقهي و اصولي را در مجالس عمومي كمتر به زبان مي­آورد و بزرگيش در همان زبان صريح و مؤدّب و بي­تكلّف آشكار مي­شد.

در سال 1342 كه علماء بلاد از جمله حضرت آيت الله خاتمي براي اعتراض به توقيف حضرت امام خميني (ره) به تهران آمده بودند، من در اداره مطالعات و برنامه­هاي وزارت آموزش و پرورش كار مي­كردم. ايشان در آنجا غير از من ارادتمندان ديگري هم داشتند اما مرا سرافراز كردند و نيم ساعتي آمدند و نشستند و با لهجه اردكاني با هم سخن گفتيم و البته من بيشتر گوش بودم و ايشان سخن مي­گفتند. در اطاقي كه نشسته بوديم، يك همكار مشهور اما ساكت يا كم­حرف هم حضور داشت و او اسمعيل شاهرودي شاعر بود. شاهرودي ماركسيست بود اما از آنهايي بود كه ذوق عدالت­دوستي و همنوايي با محرومان و ستم­ديدگان او را به ماركسيسم و احزاب چپ نزديك كرده بود. در زندان شكنجه­اش كرده بودند و هر دو گوشش سنگين شده بود و ما كه حرف مي­زديم، او به زحمت مي­شنيد و اگر گوش نمي­داد، هيچ نمي­شنيد. آقاي خاتمي و من ملتفت او نبوديم و حرف خودمان را مي­زديم. وقتي آقاي خاتمي آمدند و مخصوصاً هنگام رفتنشان آقاي شاهرودي ديد كه من چه احترامي براي ايشان قائلم و چون تا خيابان بدرقه­شان كردم، به درجه احترام من بيشتر پي برد. وقتي برگشتم پرسيد ايشان كي بودند؟ آخوند بودند؟ گفتم مگر نديدي كه لباس روحانيت داشتند؟ گفت: آخوند كه اين حرفها نمي­زند. گفتم مگر آخوند چه مي­گويد و چه بايد بگويد و ايشان چه گفتند كه گفته آخوندي نبود؟ گفت ايشان از سياست و تاريخ و فرهنگ مي­گفتند. مدتي با شاهرودي نجيب و صميمي و بسيار با ذوق و در عين حال ساده در باب آخوند و علم دين و معارف اسلامي و مقامات معنوي بحث كرديم. جمله آخر اين بحث كه از زبان شاهرودي بيرون آمد اين بود كه فكر نمي­كردم آخوندي به اين خوبي و دانايي در دنيا وجود داشته باشد. گفتم الحمدالله كه امروز ديدي! شاهرودي تا وقتي كه با هم همكار بوديم، سراغ آيت . . . را مي­گرفت. درست است كه او اطلاعاتي درباره روحانيت نداشت و چيزي را كه نمي­شناخت، نفي مي­كرد اما از حيث ايجاب در گفته آن روز خود بي­حق نبود. آقاي خاتمي سياست و اوضاع سياسي جهان را خيلي خوب مي­شناخت و با انصاف و واقع­بيني در مورد آراء و اقوال و سياست­ها حكم مي­كرد. وقتي عبدالناصر در مصر روي كار آمد، ايشان ملاك حكمش درباره او صرف رابطه­اش با اخوان­المسلمين نبود. در مورد دكتر مصدق و نهضت ملي شدن نفت هم با نظر جامع حكم مي­كرد. حسن­البكر كه در عراق روي كار آمد و راديو بغداد به شاه و حكومت ايران بد مي­گفت، طبيعي بود كه مردم از گفتارهاي آن راديو خوششان بيايد و به كودتاي بكر كم و بيش نظر مساعد و موافق پيدا كنند اما آقا مي­گفت حسن­البكر با شاه تفاوت ندارد. امروز كه همه جهان صدام را شناخته است، اين سخن عادي مي­آيد اما آن روز براي كمتر كسي قابل درك و هضم بود. آقاي خاتمي از جريان­هاي فكري جهان اسلام آگاه بود و به خوبي مي­دانست كه در حوزه­هاي ديني چه مي­گذرد. من بسياري كسان و جريان­ها از انقلابي و مرتبط با امام زمان و قائل به عينيت اسلام و ماركسيسم و . . . را كه بعدها در انقلاب داعيه­هاي خود را اظهار كردند و كم و بيش شناخته شدند، از زبان ايشان مي­شناختم و در زماني كه اينها كمتر شناخته بودند، آن بزرگوار چه خوب مي­شناختشان. اشخاص و مردمان از بزرگ و كوچك بتدريج تا وقتي نمرده­اند، مقاصد دروني و باطنيشان بر آفتاب نمي­افتد و به اين جهت ديگران كمتر آنها را مي­شناسند. آقاي خاتمي مي­توانست فرجام كار و سرانجام اشخاص و گروه­ها را پيش­بيني كند. شهادت مي­دهم كه آن بزرگ درباره بسياري اشخاص و گروه­ها سالها قبل از آنكه طبيعت حقيقي خود را بروز دهند، چنان حكم كرد كه تاريخ بر آن حكم صحّه گذاشت و . . . .

خاتمي خوش­محضر و حاضرجواب و مهمتر از همه در عين تعلق شديد ديني، بي­تعصّب و متحمل و بردبار بود. در خانه آقاي خاتمي به روي همه باز بود و در مجلسشان اشخاص با انديشه­ها و سخن­ها و عقايد مختلف مي­نشستند و هرچه مي­خواستند، مي­گفتند و آقا اگر حوصله داشت و لازم مي­دانست، با صراحت اما نه با تلخي نظرشان را تأييد يا ردّ و تعديل مي­كرد و اگر نكته درستي در آنها مي­يافت، مي­پذيرفت. آقاي خاتمي فكر مي­كرد كه حوزه­هاي علميه بايد متحول شود. در اردكان كتابخانه­اي تأسيس كرد كه در آن علاوه بر كتاب­هاي ديني و اخلاقي، انواع كتاب­هاي سياسي و فرهنگي و ادبي و تاريخي از صاحبان آراء مختلف و متضاد گرد آورده بود. از من پرسيدند نام كتابخانه چه باشد؟ گفتم كتابخانه آيت ا... خاتمي. گفتند: نه، كتابخانه فاضل اردكاني باشد بهتر است. گفتم مردم فاضل اردكاني را نمي­شناسند. گفتند بد است كه مردم فاضل اردكاني را نشناسند و براي اينكه بشناسند خوبست كتابخانه به اسم ايشان باشد. من هرگز از آقاي خاتمي نشنيدم كه از تحصيلات و مطالعات علمي و عرفاني خود بگويند و هرگز در گفتار خود مستقيماً به عرفان و مطالب عرفان نظري نپرداختند اما گاهي كه به مناسبت دعاها را تفسير مي­كردند، تفسيرشان نشان انس با عرفان و معرفت داشت و حاصل اين انس به زبان بي­تكلّف و فصيح بيان مي­شد. حيف كه مطالب و گفتارهاي ايشان بخصوص در دوران قبل از انقلاب كمتر ضبط شده است. خود ايشان هم معمولاً نمي­نوشتند. نمي­دانم آيا با اهل علم مكاتبه داشتند يا نداشتند. من در سال 1352 كه در پاريس بودم، به مناسبت نامه­اي براي ايشان نوشتم و ايشان جواب كوتاهي دادند. اين نامه نمودار ذوق و نمونه نثر زيباي فارسي است و البته در آن يك بيت مشهور عربي هم درج شده است. در خاطرات معمولاً چيزهايي مي­نويسند كه واقع شده است. آيا نمي­توان و نبايد از چيزهايي كه انتظار وقوع آن­ها بوده و واقع نشده است، گفت؟ سخن ظاهراً عجيبي است اما آزمايش مي­كنيم. همه مردم در زندگي خود كارهاي خوب و بد مي­كنند و ديگران درباره آنها نظرهاي مساعد و نامساعد دارند. معمولاً اندكند كساني كه مردم همه كارهايشان را يكسره خوب يا بد بدانند. من در مدتي قريب به شصت سال مي­توانستم بشنوم كه مردم اردكان و يزد و همه كساني كه آقاي خاتمي را مي­شناختند يا با ايشان سر و كاري داشتند، در مورد ايشان چه مي­گويند و بياد نمي­آورم كه هرگز كسي از آن عيب­ها كه به همه­كس نسبت مي­دهند، به ايشان نسبت داده باشد. آيا اين فضيلت بزرگي نيست كه كسي هشتاد سال عمر كند و لااقل در پنجاه سال از عمر خود مرجع ديني و متكفل رفع مشكلات و حل اختلافات مردمان باشد و اطراف دعاوي همه راضي به حكم او و تسليم آن باشند. آيا چنين كسي از نوادر نيست؟ شايد بگويند كه مقام روحاني ايشان مانع مي­شده است كه عيبجويان عيبي در كار و بارشان ببينند. اوّلاً روحاني بودن مانع جستن و ديدن عيب و عيبجويي نمي­شود و درباره اشخاص روحاني هم بسيار حرف­ها زده­اند و مي­زنند كه بعضي از آنها بدگويي است. وانگهي اگر ملاحظه­كاري در مورد بعضي اشخاص و اصناف مردم وجهي داشته باشد، ملاحظه­كاري در حضور است. در غيبت اشخاص ملاحظه­ كاري چه مورد دارد اما مي­خواهم بگويم كه در حضور آقاي خاتمي هم اشخاصي احساس آرامش مي­كردند و شوخي­ها­يي با روحانيت مي­كردند كه معمولاً در حضور اشخاص و شخصيت­هاي روحاني ديگر به زبان نمي­آوردند اما آقاي خاتمي كه ظريف و حاضر­جواب بود، از شوخي­هايي كه گاهي هم لبه تيزش متوجه طلاب و روحانيت بود، پريشان و مكدّر نمي­شد و غالباً پاسخ­هاي مناسب و به جا مي­داد يا مي­گفت چندان بد هم نگفته­اند. من مواردي را به ياد دارم كه ذكر آنها در اينجا مناسب نيست..

صدرآباد اردكان كه من در آغاز نوجواني مي­پنداشتم بهترين نقطه روي زمين است، مجموعه يك خيابان و چهل پنجاه باغ كوچك بود. در درياي كوير طبيعي است كه به باغچه هزارمتري هم باغ بگويند. بيشتر كساني كه در صدرآباد باغ و باغچه­اي داشتند، تابستانها يا درست بگويم شش ماه از ارديبهشت تا آبان ماه در آنجا منزل مي­كردند. در اين مدت آقاي خاتمي در صدرآباد تشريف داشتند. مقسم آب صدرآباد كمي بالاتر از باغ آقاي خاتمي بود و آب بخشي از باغها و زمين­هاي آنجا در ايامي از ماه از باغ ايشان مي­گذشت و بيرون مي­آمد. از همان كنار ديوار باغ كه آب بيرون مي­آمد، در هر تابستان نوجوانان صدرآبادي گودال يا حوضچه­اي بنام دستك مي­كندند و از بام تا شام در آب گل­آلود دستك مي­لوليدند و با غوغا و سر و صدا آسايش را از ساكنان باغ­هاي مجاور و بخصوص از خانواده آقاي خاتمي سلب مي­كردند. گاهي هم بالاي درخت­هاي خيابان كه مشرف بر باغ آقاي خاتمي بود، مي­رفتند و از بالاي درخت به داخل دستك مي­پريدند. من خود چند سال در كار ايجاد اين مزاحمت شركت موثر داشتم. هرگز هيچكس ما را منع نكرد، حتي يكبار تذكر داده نشد كه از اين مزاحمت دست برداريم. در ملاقات­ها و ديد و بازديدهاي خانواده­ها هم هيچ گله و شكايت و ذكري از اين مطلب نشد. بچه­ها در صدرآباد آزاد بودند بازي و شادي كنند. حتي اگر بازي و شاديشان به قيمت سلب آسايش از محترم­ترين مردمان و زيان رساندن به در و ديوار خانه آنان بود. يكبار شنيدم كه همسر گرانمايه حضرت آيت­الله خاتمي در اين اواخر گفته بودند كه قسمت و تقدير من اين بوده است كه همه عمر در خانه نيز با روسري و چادر از اين سو به آنسو و از اين اطاق به آن اطاق بروم. آقاي خاتمي و خانواده­شان نمي­خواستند شادي بچه­ها را برهم زنند و البته اين بچه­ها كه بزرگ شدند، طبيعي بود كه خاتمي در نظرشان عزيز و بزرگ باشد.

آقاي خاتمي بسيار متواضع و مؤدّب بود اما در جاي خود و هرجا كه لازم بود، با صراحت و بدون تعارف حرفش را مي­زد و عمل مي­كرد. به اعتبارات اجتماعي بي­اعتنا نبود اما بيش از حدّ و اندازه به آنها وقع نمي­گذاشت. در يكي از اعياد كه مردم به مباركباد ايشان مي­رفتند، اطراف اطاق ايشان پر شده بود و جاي نشستن نبود. جمع ديگري كه رؤساي ادارات دولتي هم در ميان ايشان بودند، وارد شدند. چند نفري براي اينكه جا باز شود، برخاستند و گفتند كه ما مرخّص مي­شويم. آقا گفتند، بنشينيد، در خانه آخوند مردم مي­توانند "مسجد­وار" بنشينند.

آقاي خاتمي با اينكه سمت روحاني و مرجعيت ديني داشتند اما كار هم مي­كردند بخصوص در تابستان كه از درخت­ها مواظبت مي­كردند، پيوند مي­زدند، گوسفندها را غذا مي­دادند، پشمشان را مي­چيدند و شيرشان را مي­دوشيدند. در اردكان رسم نبود كه ميوه را از بازار بخرند. اصلاً ميوه­فروشي نبود. بعضي بقال­ها يك سبد سيب يا خيار و كاهو و انار مي­آوردند و مي­فروختند. ميوه اصلي، خربزه و هندوانه و انار بود. خربزه و هندوانه و انار را هم معمولاً يكجا مي­خريدند. گاهي هم ميوه روي زمين خريد و فروش مي­شد. شريف­آباد اردكان هندوانه خوب داشت. يك سال آقاي خاتمي يكي دو "كرت" خربزه و هندوانه خريده بودند كه خود مي­رفتند و محصول را كه به تدريج مي­رسيد، برمي­داشتند. من هم يكبار از صبح تا ظهر در خدمت ايشان بودم و مي­ديدم كه قسمت­هاي زائد بوته را قطع مي­كردند و با خبرگي هندوانه­هاي رسيده را از بوته مي­چيدند. معدود عابراني كه از آنجا مي­گذشتند، مي­آمدند كه آقا شما چرا، در خدمت شما هستيم ولي آقاي خاتمي با ادب به آنها مي­فهماند كه ميل دارد اين كار را خود انجام دهد.

آقاي خاتمي پرواي شهرت و غوغا نداشتند و گمان نمي­كنم چيزي داشتند كه از مردم بپوشانند. به راديو گوش مي­دادند، اخبار راديو­هاي خارجي را هم مي­شنيدند. كاري نداشتند كه جو و شهرت در مورد اشخاص و در مورد خودشان چه حكمي مي­كند. با اشخاص چنانكه خود آن را مي­شناختند و تشخيص مي­دادند، رفتار مي­كردند. از تندي و خشونت و افراط و تفريط بري بودند. روابط خصوصي ايشان با اشخاص بر حسب موقع و مقام رسمي كه پيدا كردند، دگرگون شد. تا آخر عمر رابطه­شان با خويشان و آشنايان و دوستان و ارادتمندان همان بود كه بود. وقتي ايشان به امامت جمعه يزد منصوب شدند، خواهي­نخواهي رفت و آمدها و ملاقات­ها دشوار شد و من ديگر كمتر توفيق زيارت ايشان پيدا مي­كردم اما ارادت من به ايشان و لطف ايشان به من همچنان برقرار بود. وقتي بيماريشان شدّت پيدا كرد و ايشان در بيمارستان شهدا بستري شدند، به عيادتشان مي­رفتم. در آن ايّام يكي از ارادتمندان ايشان كه پزشك بود و در آمريكا اقامت داشت و هم­كلاس و دوست ايام مدرسه فرزند بزرگ و بزرگوارشان، جناب آقاي سيد محمد خاتمي بود و با ديگر فرزندانشان نسبت دوستي داشت، به تهران آمد و با هم به عيادت بيمار گرامي رفتيم. اتاق نسبتاً بزرگ بيمارستان پر از گروه­هاي مختلف عيادت­كنندگان بود. وارد كه شديم، براي عرض ادب و احوال­پرسي نزد آقا كه روي تخت خوابيده بودند، رفتيم. ايشان وقتي آن آقاي پزشك را ديدند، با ضعفي كه داشتند سعي كردند بنشينند. ما نگذاشتيم اما ايشان دقايقي دست عيادت­كننده را در دو دست خود گرفتند و انبساط خاطري در چهره­شان آشكار شد كه گويي به ديدار عزيزي و فرزندي كه مدتها منتظر ديدارش بوده­اند، نائل شده­اند. آيا مردي با اين همه مهرباني و صميميت و صفا و دانش و معرفت را نبايد عزيز داشت؟ من هرچه در مورد خلقيات و سجاياي روحي و اخلاقي آن بزرگ بگويم، حق مطلب ادا نمي­شود. اصلاً خامي و سختگيري در كار و بار و فكر و نظرشان نبود. آزاد و آزاده و دوستدار آزادي بودند و حرمت ديگران را نگاه مي­داشتند و در دوستي و محبت پايدار بودند و به اين جهت خشكي و تصنّع در قول و فعل ايشان ديده نمي­شد. گاهي فكر مي­كنم كه به علماي دين صدر اسلام و دوران اوايل كه هنوز در آن دين­داني و دانش دين شغل نبود، شبيه بودند و هرگز براي مقام روحاني خود مزد و منّتي نمي­خواستند. مردمان هم چون اين را درك مي­كردند، بيشتر به ايشان حرمت مي­گذاشتند. وقتي آقاي خاتمي از دنيا درگذشتند و به ديدار دوست شتافتند، حكيم معاصر مرحوم آقاي آشتياني كه از سوابق ارادت من به ايشان آگاه بود، نامه­اي به قصد تسليت نوشت و در آن نامه آقاي خاتمي را از اوتاد و نوادر خواند. نمي­دانم آن نامه كجاست. اميدوارم آن را بيابم و چاپ كنم.

رضا داوري اردكاني - آبان 1387
 چهارشنبه 29 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن