واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: آيتالله سيدروحالله خاتمي؛ معلم اخلاق/ 10آيتالله خاتمي در كلام امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري:نقطه امتياز آيتالله خاتمي جوانفكر بودن ايشان بود
گروه انديشه: آيتالله خاتمي در سنين بالا همان جور فكر ميكرد و همانجور حقايق و واقعيات را ميديد كه ما كه طلبه بوديم و جوان و پرشور بوديم در مسائل اجتماعي و سياسي و اينها فعال بوديم همانجور ميديديم. اين يك نقطه امتيازي بود كه من حقيقتاً هيچكس را در اين سطوح از علما و در اين سطح علمي و سني مثل مرحوم آيتالله خاتمي نديدم.
به گزارش خبرگزاري قرآني ايران (ايكنا)، آنچه ميخوانيد متن پيام حضرت امام خميني(ره) به مناسبت ارتحال آيتالله سيدروحالله خاتمي و كلام رهبر معظم انقلاب(مدظلهالعالي) در مورد اين عالم اخلاقي شيعي است.
متن پيام حضرت امام خميني (ره) به مناسبت ارتحال حضرت آيتالله خاتمي (ره)
بسمالله الرحمن الرحيم انّا لله و انّا اليه راجعون
اسلام و ايران يكي از پرفروغترين چهرههاي تقوا و خلوص و ايمان خود را از دست داد. برادر عزيزم خاتمي زندهدل چهره تابناك مبارزات خستگيناپذير روحانيت روشنضمير در دهههاي اخير اين مرز و بوم بود.
او روشنفكري متدين و مجتهدي بزرگوار و از خوبان اميني بود كه اگر نتوان گفت بينظير مسلماً كمنظير بود. او با گوشت و پوست خود مبارزه را ميفهميد و سختيهاي آن را چون شربتي گوارا مينوشيد. او يار و پناه محرومان بود.
او يك عمر با تحجر و واپسگرايي جنگيد و يكي از طرفداران بيبديل اسلام ناب محمدي در عصر فريب و خودپرستي بود. او پاك زيست و پاك مرد و پاك در جوار رحمت ربش آرميد. اين ضايعه دردناك را به مردم ايران خصوصاً به اهالي متدين استان يزد و به خانواده مكرمش و فرزندان متدينش و فرزند فاضل و با تقوي و متعهدمان جناب حجتالاسلام آقاي حاج سيدمحمد خاتمي وزير محترم ارشاد اسلامي تسليت عرض مينمايم. خداوند او را غريق رحمت خويش گرداند.
ششم آبانماه سال 1367 روحالله الموسوي الخميني
آيتالله خاتمي در نگاه مقام معظم رهبري(مد ظله العالي)
مرحوم آيتالله خاتمي ـ رضوانالله عليه ـ يكي از علماي برجسته زمان بودند و خصوصياتي داشتند كه من آن خصوصيات را و آن مجموعه خلقيات را در كمتر عالمي مشاهده كردم. ايشان ضمن اينكه مرد عالم و داراي مقام علمي بودند و تحصيلاتشان را در اصفهان انجام داده بودند از لحاظ بينش اجتماعي و فهم سياسي و احساس مسئوليت سياسي و اجتماعي و تشخيص جهتگيريهاي موجود در جامعه و جريانهاي فكري و سياسي يك فرد كمنظيري بودند كه در طول دوران آشنايي مستمري كه من با ايشان داشتم قبل از انقلاب و همچنين بعد از انقلاب اين خصوصيات را همواره در ايشان مشاهده كردم.
آشنايي ما با ايشان از سال 1337 در مشهد شروع شد. من آن وقت خيلي جوان بودم، يكي از دوستان ما كه هم روحاني بود و هم دانشگاهي به من گفت كه يكي از علماي خيلي خوب در مشهد هستند برويم ديدنش و رفتيم. ايشان در پايين خيابان مشهد توي يك كوچهاي يك منزلي گرفته بودند و با خانوادهشان آنجا بودند، آقازادههاشون هم اونجا بودند كه غالباً هم در آن زمان كوچك بودند. از وضع صفاي اين مرد و خصوصيات اخلاقي او، تواضعش و محضر شيرين مطلوب او خيلي خوشوقت شدم و مجذوب ايشان شدم و از آن روز آشنايي ما شروع شد، اين همان سالي بود كه من ميخواستم بيايم قم و شايد همان روز يا فرداي آن روز بود كه من از مشهد حركت كردم براي آمدن به قم كه در قم بمانم، بعد از آن ايشان بارها مشهد مشرف ميشدند، تابستان بسياري از سالها ايشان ميآمدند، وقتي هم ميآمدند مدت زيادي ـ چند هفته ـ مشهد ميماندند، برخلاف زوار كه معمولاً چهار روز يا پنج روز، يكهفته ميماندند. فرصت خيلي خوبي بود براي من كه ايشان را بارها ملاقات كنم و همچنين من چندين بار اردكان رفتم.
بار اولي كه من رفتم اردكان زمستان سال 42 حدود بهمن بود كه عازم زاهدان بودم براي منبر ماه رمضان، در مسير از يزد و اردكان و كرمان و... عبور ميكرديم با اتوبوس بوديم اردكان كه رسيديم اتوبوس مدت كوتاهي آنجا توقف كرد دو ساعتي بنظرم براي نماز و اينها. من فوراً گشتم آقاي خاتمي را پيدا كردم و خودم را رساندم به ايشان و يك انسي كرديم و ديداري كرديم با ايشان و گفتم كه من دارم ميروم به كجا كه در همان سفر من را در زاهدان دستگير و بازداشت كردند و آوردند تهران در قزلقلعه زنداني كردند بخاطر مسائلي كه آن روزها بود و مبارزات تازه شروع شده بود.
بعد از آن هم بارها هم تنها و هم با خانواده مكرر ميرفتم اردكان، گاهي من اصلاً ميرفتم يزد بخاطر اردكان؛ يعني از مشهد مثلاً يا از قم حركت ميكردم و اين را طي ميكردم براي اردكان كه ضمناً يزد و اصفهان و اينها هم ميرفتم، انس ما با ايشان خيلي زياد بود، خصوصيات ايشان همانطوري كه گفتم يك خصوصيات كمنظيري بود. بينش ايشان و فكر ايشان در آن سالها مثل يك روحاني جوان بود، ما آنوقت خيلي جوان بوديم؛ يعني وقتي با ايشان آشنا شدم مثلاً 18 ـ 19 سالم بود، فرضاً 19 سالم بود و ايشان آنوقت شايد يك مرد 50 ساله بودند، شايد هم بيشتر پنجاه و چندساله؛ يعني حداقل 30 سال با هم اختلاف سني داشتيم، در عين حال در آن سنين ايشان همان جور فكر ميكرد و همانجور حقايق و واقعيات را ميديد كه ما كه طلبه بوديم و جوان و پرشور بوديم توي مسائل اجتماعي و سياسي و اينها فعال بوديم همانجور ميديديم. اين يك نقطه امتيازي بود كه من حقيقتاً هيچكس را در اين سطوح از علما و در اين سطح علمي و سني مثل مرحوم آيتالله خاتمي نديدم.
ايشان منحصر به فرد بود، واقعاً يك روحاني روشنفكر و آگاه به مسائل بود. يك رشته خصوصيات مرحوم آيتالله خاتمي مسائل اخلاقي ايشان بود كه انصافاً به نظر من در اين بخش هم ايشان كمنظير بودند، اولاً ايشان مرد وارستهاي بود. انسان بسيار وارسته و بيقيدي بود، در اردكان ايشان يك روحاني بودند كه مسجدي داشتند و امام جماعت بودند و نماز جماعت ميخواندند مثل يك روحاني، اما منش ايشان با منش معمولي آنوقتهاي روحانيون، كه در رابطه با مردم يك نوع حدودي و ضوابطي و به اصطلاح يك تقيداتي را رعايت ميكردند، فرق داشت، ايشان اصلاً اينجور نبودند، در خانهشان باز بود هر كسي بيايد هر كسي برود، در حضور مردم بود يك حركت پاكبازانهاي واقعاً داشت، در رابطه با معاشرينش در رابطه با مردم هيچ تقيدي كه ناشي از مقداري ملاحظات معمولي كه بعضي جاها بعضي دارند در ايشان نبود.
خيلي باصفا، خيلي روراست، خيلي وارسته، خيلي بياعتنا به زخارف و بعضي از چيزهايي كه بعضيها آن وقتها دنبالش بودند، در معاشرت هم يك مرد عجيب بود انسان آنقدر صفا و محبت و صميميت در ايشان ميديد كه مجذوب اين خصوصيات ايشان ميشد؛ يعني واقعاً من در عالم دوستي و ارتباطات با دوستان كمتر كسي را ديدم كه بقدر ايشان از صفاي نفس برخوردار باشد و عالم اخلاق بود عملاً؛ يعني ايشان گرچه بعدها درسهايي هم داشتند در تلويزيون و تعليم اخلاق ميدادند، اما بالاتر از اين تعليم اخلاق، ايشان عملاً يك معلم اخلاق بود؛ رفتارش، سادگي، بيپيرايگيش، بيآلايشيش، صميميتش، محبتش، دلسوزيش فوقالعاده بود كه من واقعاً كمتر كسي را ميشناختم.
با اينكه ما با ايشان روابط خيلي صميمي و دوستانهاي داشتيم و ميدانست كه من چقدر به ايشان علاقهمندم خود ايشان هم به من خيلي علاقهمند بود خيلي واقعاً يك محبت فوقالعادهاي ايشان به من داشتند در عين حال گاهي اوقات براي يك كاري در اين سالهاي مسئوليتم ايشان تلفني تماس ميگرفتند، من به ايشان ميگفتم شما گاهي مثلاً يك زنگي به من بزنيد ميگفتند كه من فكر وقت ترا ميكنم ملاحظه ميكنم كه همين تلفن من بقدر مثلاً دوسه دقيقه ممكن است از يك كاري ترا باز بدارد! اينقدر مقيد بودند كه جهات اخلاقي و انساني را رعايت بكنند.
حدود ماه مرداد بود كه من براي ديدار با رزمندگان به جبهه رفتم و يك دعوتي هم از ائمه جمعه كردم و گفتم من دارم ميروم، احساس تكليف ميكنم و رفتم. بسياري از ائمه جمعه اجابت كردند و لطف كردند آمدند آنجا بعد هم جلسه داشتيم گفتند به ما به مجرد اينكه دعوت ترا شنيديم ـ كه ظاهراً راديو پخش كرده بود ـ حركت كرديم، از جمله مرحوم حضرت آيتالله خاتمي بودند. ايشان گفتند كه من آمدم جبهه هم براي ديدن رزمندگان هم براي ديدن تو، و گفتند تا پيام ترا شنيديم تصميم گرفتم حركت كنم و اين در حالي بود كه ايشان مريض بودند. من واقعاً به ذهنم خطور نميكرد كه ايشان بتوانند راه بيفتند از يزد بيايند به جبهه.
حالا از اين خاطره سفر غيرمنتظره ايشان يادم آمد از يك سفر ديگر ايشان و آن سفري بود كه به ايرانشهر كردند. وقتي كه من تبعيد بودم در ايرانشهر، (سال، 56ـ57) خوب آدم تبعيدي خيلي دوست ميدارد كساني بيايند ديدنش، چون تنهاست و هيچكس آنجا نيست، بعضيها ميآمدند، در همان شايد ماههاي اول بود كه من رفته بودم، شايد ماه دوم يا سوم بود شايد هم زودتر. يكروز ديدم كه آقاي خاتمي از اردكان با اتومبيل با يكي دو نفر ديگر از دوستانشان آمده بودند براي ديدن من! بقدري من تعجب كردم و بقدري شرمنده شدم كه اين پيرمرد اين همه راه آمده است، چند ساعت هم آنجا بودند بعد هم برگشتند، نميدانم اصلاً شب هم ايشان ماندند يا نماندند يادم نيست احتمال ميدهم كه يك شب مثلاً ماندند و بعد برگشتند. اين آمدن ايشان بقدري به ما روحيه داد و ما را تقويت و شاد كرد كه ديديم خوب توي آن گوشه كشور اون انتهاي كشور توي بلوچستان و جايي كه هيچ آشنايي نداريم دلهاي باصفاي دوستان عاليقدر مثل ايشان به ياد ماست و ايشان و حتي آنها را وادار ميكند به ديدن ما بيايند.
خاطره حضرت آيتالله خامنهاي پس از درگذشت آيتالله روحالله خاتمي
چهارشنبه 29 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 138]