تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى ، يك روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830902781




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آي قصه قصه قصه ؛ درد سر مگس كوچولو


واضح آرشیو وب فارسی:قدس: آي قصه قصه قصه ؛ درد سر مگس كوچولو
امير پورحسين

مگس كوچولو توي سرزمين مگس ها در كنار خانواده اش زندگي مي كرد. آنجا مگس هاي زيادي زندگي مي كردند. حتماً مي پرسيد

سرزمين مگس ها كجاست؟ خوب اين يك راز است و مگس ها هيچ وقت رازهايشان را به ديگران نمي گويند.
خانواده مگس كوچولو هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شدند صبحانه مي خوردند و بعد پر مي زدند و به سرزمين آدمها مي رفتند تا هم خوراكي هاي خوشمزه پيدا كنند و هم يك كمي بگردند و تفريح كنند. اما مگس قصه ما چون هنوز خيلي كوچك بود بايد توي خانه مي ماند. مامان مگس مي گفت: عزيزم تو هنوز خيلي كوچولو هستي و رفتن به سرزمين آدمها برايت خطرناك است. ممكن است آدم ها با مگس كش توي سرت بكوبند و يا با اسپري مگس كش تو رو بكشند. ما كه بزرگتريم بلديم چطوري خودمان را نجات دهيم، اما تو حتماً گرفتار مي شي تازه اگر جانت را از دست ندهي ممكن است يك پا يا بالت كنده شود. مگس كوچولو از حرفهاي مامان مگس خوشش نمي آمد و دوست داشت به جاي ماندن توي خانه و گوش كردن به قصه هاي تكراري مادربزرگ با خواهر و برادر ش به سرزمين آدمها برود. خواهر و برادر مگس كوچولو چيزهاي زيادي از آنجا تعريف مي كردند. سرانجام يك روز بعد از اينكه همه خانواده صبحانه خوردند و به سرزمين آدمها پرواز كردند مگس كوچولو حواس مادر بزرگ را پرت كرد و يواشكي فرار كرد. او يك تكه شيريني خرد شده برداشت و توي جيبش گذاشت و راه افتاد. همين كه پاي مگس كوچولو به سرزمين آدمها رسيد حسابي ترسيد، چون تا آن وقت آن همه آدم گنده و عصباني نديده بود.
همين كه مگس كوچولو به يك آدم نزديك مي شد آدم عصباني شروع مي كرد به كيش كردن او و هي دستش را توي هوا تكان مي داد. مگس كوچولو آهسته پر زد و رفت توي يك خانه بزرگ. دهان مگس كوچولو از تعجب باز مانده بود. واي! چه خانه بزرگي! چه صندلي هاي گنده اي! مگس كوچولو پريد و روي يك ميز نشست. روي ميز يك استكان بزرگ پر از چاي شيرين بود. انگار صاحب خانه فراموش كرده بود چاي شيرين صبحانه اش را بخورد. مگس كوچولو آب دهانش را قورت داد و بعد پريد و رفت لبه استكان نشست. اما چشمتان روز بد نبيند همين كه مي خواست خم شود و چند قلپ چاي شيرين بخورد پايش ليز خورد و افتاد توي استكان. مگس كوچولو بي چاره كه شنا بلد نبود شروع كرد به داد و فرياد كردن و بالا و پايين رفتن توي آب. در همين موقع خواهر و برادر مگس كوچولو كه اتفاقاً همان دور و برها مي چرخيدند صداي او را شنيدند. خواهر مگس كوچولو گفت: چه صداي آشنايي! برادر مگس كوچولو گفت: انگار مگس كوچولو داد مي زند و بعد هر دو تايي با عجله خودشان را به استكان چاي رساندند. در همين موقع سر و كله صاحب خانه هم پيدا شد. واي اگر او مگس كوچولو را توي استكان مي ديد حتماً با يك مگس كش لهش مي كرد! خواهر و برادر مگس كوچولو با عجله لبه استكان نشستند و دست هاي شان را دراز كردند تا مگس كوچولو را نجات بدهند. صداي قدم هاي صاحب خانه نزديكتر مي شد. مگس كوچولو كه يك عالمه چاي شيرين خورده بود ديگر نمي توانست نفس بكشد، اما با ديدن صاحب خانه حسابي ترسيد و شروع كرد به دست و پا زدن توي چاي.
بالاخره برادر تپل مگس كوچولو موفق شد دست او را بگيرد و يك،دو، سه.. او را از توي چاي بيرون كشيدند و تالاپ سه تايي روي ميز افتادند. در همين موقع دست صاحب خانه جلو آمد و استكان چاي را از روي ميز برداشت. صاحب خانه با صداي بلند و وحشتناكش گفت: ديدي، چاي شيرينم را فراموش كرده بودم و بعد با چند تا هورت بزرگ چاي را تا ته خورد و ليوان را روي ميز گذاشت و راهش را كشيد و رفت. مگس كوچولو و خواهر و برادرش نفس راحتي كشيدند و بعد از اينكه پرهاي مگس كوچولو خشك شد به سرزمين مگس ها بر گشتند. مگس كوچولو هم كه حالا فهميده بود بايد به حرف بزرگترها گوش كند تصميم گرفت ديگر بي اجازه از سرزمين مگس ها بيرون نرود.
 چهارشنبه 29 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس]
[مشاهده در: www.qudsdaily.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن