واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: شاعر كيست؟
فرهاد فرقه
براي انسان معمولي كه پيوسته با مسايل سطحي برخورد مي كند و به ندرت در عمق آن فرو مي رود و اگر فرو هم برود به علت كمبود قدرت تجزيه و تحليل راستين دست خالي از آنجا برمي گردد، يا انسانهايي كه رنج روزمره تدارك آب و نان فرصت تعمق را از آنان بازمي گيرد، وجود شاعر به عنوان ميانجي آگاهي و ناآگاهي غنيمتي بزرگ است. بدين ترتيب عدم اين تعمق در نزد اكثريت، دليل بر عدم رويت يا فقدان اين مسايل نيست. كدام انسان است كه بدبختيها و رنجهاي ديگران را هم اگر نبيند، احساس بدبختي و رنج خويش را نداشته باشد. پس او همه چيز را مي بيند، ليكن يا فرصت تعمق ندارد، يا سهل انگار است و دچار تسامح، يا قدرت درك ظرايف آن را ندارد، و يا امكانات بيان دريافت ها از او سلب شده است. شاعر و سراينده قدرتمند كسي است كه اين فرصتهاي از دست رفته را بار ديگر به ما ارزاني مي دارد و نقص لكنت زبان ما را برطرف مي سازدو غبن ما را از ژرف بيني جبران مي كند.
به نظر نيما شاعر كسي است كه بتواند «يك مطلب عادي به گوش همه كس رسيده را قويتر از آن اندازه قوت كه هست به ديگران ابلاغ كند. اگر نتواند مسئله اي را ثابت يا رد كند شاعر نيست. بنابراين او حتي اگر به طرزي موزون بتواند اين نكته را «كارگر بايد مزدش را بخواهد و زندگي كند.» كه بارها تكرار شده است عرضه كند كاري احمقانه كرده است. شاعر بايد اين مطلب را زنده كند. كاري كند كه ديگران آن را وقتي مي شنوند تكان بخورند. شاعر بايد موضوع را، لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را كه در خود او دارد، در مردم توليد كند.» از طرفي نيما مي گويد : «شاعر كسي است كه زياد مي خواند و در عين حال سرسري نمي خواند. خواندن به نظر او مهم نيست.» او معتقد است دنياي ما دوران تخصص است و چرا شاعر چنين نباشد. پس سفارش نيما به شاعران معاصر مطالعه اي سنجيده نه تنها از متون ادبي بلكه متون فلسفي از قبيل آثار هگل و ديگران و متون زيباشناسي است.
طبيعت در پديد آوردن انديشه هاي شاعرانه و عارفانه تأثير فراوان دارد، زيرا كه شاعر با طبيعت همخويي و همسويي بسيار دارد و بايد آن را بشناسد و رام فكر خويش سازد، چونان كه پيامبران و اولياي دين ساختند. از اين رو شاعر بايد هميشه پذيراي طبيعت و موجوداتي باشد كه در آن زندگي مي كنند، به آواز پرندگان گوش بدهد، پرندگاني كه از «اسرار» باخبرند و آوازشان از همه علوم دنيا آگاهي دهنده تر است.
شعر اصولاً هنر مجرد است و شاعر نيز مجرد است. مجرد، نه به معناي واقعيتهاي طبيعي و غريزي زندگي، بلكه تجرد از بعد عدم وابستگي به زواياي محدود حيات. اين عدم وابستگي است كه ذهن شاعر را به تكاپو و جستجو وامي دارد، و همين وضعيت است كه تنهايي، غربت و تجرد او را اعلام مي دارد. انزوا گزيني و تنها نشيني شاعر غير از رهبانيت است و گهگاه اين گريز و دوري از خلق، روح را صيقل مي دهد و نفس را تزكيه مي كند.
با اين همه آيا گمان مي رود كه شاعر، موجودي رام نشدني باشد؟ در حقيقت چنين نيست، زيرا او با تمام سركشي و عصيان و از بند گريزي ممكن است به ظاهر، روحي آرام و ملايم داشته باشد تا آنجا كه به راحتي مي توان اين پرنده ناآرام و رمنده را به چنگ آورد و مطيع ساخت.
از نظر سارتر شاعر از زبان بيرون است، كلمات را وارو مي بيند، گويي كه او از جبر زندگي بشر آزاد است و چون به سوي آدميان بازآيد نخست با كلام چنان برخورد مي كند كه با مانعي. به جاي آنكه اشياء را از طريق نامشان بشناسد، گويي در آغاز، بي واسطه الفاظ، تماس خاموش با اشياء مي يابد و سپس به سوي دسته اي ديگر از اشياء، كه همان الفاظند روي مي آورد؛ آنها را لمس مي كند، مي بويد و در آنها درخششي مي يابد و كشف مي كند كه ميان آنها با زمين و آسمان و آب و همه اشياء آفريده و حادث پيوندي هست. چون نمي تواند آنها را به عنوان نشانه يكي از جلوه هاي جهان بكار برد، ناچار كلمه را «تصوير» يكي از اين جلوه ها مي بيند.
زبان شاعر، زباني است شگفت انگيز و خارق العاده، واژگان او پر از ابهام و ايهام و چند معنايي است. شاعر خوب، براي يافتن چنين زباني زحمت مي كشد، مطالعه مي كند ، دقت دارد و از كنار هيچ چيز به سادگي نمي گذرد.
چون شاعر با تكيه بر الهام خداوندي مي تواند صاحب كشف و كرامت باشد، پس قلبهاي رنجديده و روحهاي آزرده نبايد دستخوش يأس و دلسردي شوند، همگان بايد به سخنان او گوش فرا دهند و به رهبري او به سوي آينده اي روشن و درخشان روان گردند، زيرا كه شعر، انسان را مقرب درگاه آفريننده مي كند.
ويكتور هوگو «شاعر كامل» را چنين توصيف مي كند:
«هيچ زنجير و هيچ تعهدي پاي شاعر كامل را به بند نمي كشد. او در عقايد، افكار، اعمال و واكنش هايش آزاد است. آزاد است كه با كارگران دلسوز و مهربان باشد و از ستم پيشگان متنفر، آزاد است كه به خدمت گزاران عشق ورزد و به آنان كه رنج مي برند رحم و شفقت آرد ؛ آزاد است كه تسلي بخش بينوايان و مرهمي بر زخم دردمندان باشد، آزاد است كه در مقابل تمام افراد فداكاري كه مي ستايد ، زانو بزند.»
اگر شاعر خدمت گزار ارزنده اي باشد، شان و مقامش نقصان نمي گيرد. او به هنگام و برحسب وظيفه، فرياد مردم را به گوش مي رساند و در وقت لازم، هق هق بشريت را در سينه دارد. اما با اين همه، آواي رمز و رازها در قلبش طنين مي افكند، بسيار بلند سخن مي گويد اما چون نجوا كردن را نيز مي داند، محرم اسرار و رازدار كساني است كه عشق مي ورزند، مي انديشند، اعتراف مي كنند و آه مي كشند.
چهارشنبه 29 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 317]