تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر آن پاداش دارد و از جمله آنها سه روز روزه در هر ماه ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826105232




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اين شهيد نماز نمی.خواند


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: از نماز نخواندنش بايد حدس مى.زدم كه مسلمان نيست، ولى هيچ وقت چنين برداشتى به ذهنم خطور نكرد. مخصوصا اين كه سه روز پيش هنگام خواندن زيارت عاشورا ديده بودم كه او نيز پشت خاكريز و كمى دورتر از بچه.ها زنگار دل به آب ديده شستشو مى.كرد.
فارس: در هشت سال دفاع مقدس از هر قشر و گروهي، هر كسي با هر عقيده.اي كه داشت براي دفاع از آرمان.هايش پا به ميدان رزم گذاشت و از هستي خود گذشت. بهانه.ها براي حضور در جهاد راه خدا در دل هر كس متفاوت بود. يكي به خاطر اسلام، يكي به خاطر ايران و عده.اي هم به خاطر همه اين آرمان.ها از جان خويش گذشتند.

از جمله شهدايي كه براي استقلال اين مردم خون دادند اقليت.هاي مذهبي مانند مسيحي، كليمي و زرتشتي بودند. خاطره.اي كه خواهيد خواند مربوط مي.شود به رزمنده.اي است كه دينش زرتشتي بود و اين سعادت را پيدا كرد كه در جبهه حضور پيدا كرده و به خيل شهدا بپيوندد:

از نماز نخواندنش، آن هم در اول وقت كه همه بچه.ها به امامت روحانى گروهان مشغول اداى آن بودند بايد حدس مى.زدم كه مسلمان نيست، ولى هيچ وقت چنين برداشتى به ذهنم خطور نكرد. مخصوصا اين كه سه روز پيش هنگام خواندن زيارت عاشورا ديده بودم كه او نيز پشت خاكريز و كمى دورتر از بچه.ها، زنگار دل به آب ديده شستشو مى.كرد.

بعد از نماز به طرف او رفتم و سلام دادم. احوالپرسى گرمي كرديم و با هم روى چمن.هاى بهارى كه از شدت گرما خيلى زود پاييزى شده بودند نشستيم .

حس كنجكاوى وادارم مى.كرد تا بپرسم چرا نماز نمي.خوانى؟! اما نجابتى كه در سيمايش مى.ديدم.، اين اجازه را به من نمي.داد. پرسيدم:

چند وقت است كه در جبهه.اى.؟

- دو ماه مى.شود.

از كجا اعزام شدى.؟

- يزد.

مى.توانم بپرسم افتخار همكلامى با چه كسى را دارم.؟

-كوچيك شما اسفنديار.

اسم قشنگى است، به چه معنى است؟

-اسفنديار يك اسم اصيل ايرانى است. از دو قسمت «اسفند» و «داد» تشكيل شده است . در ايران باستان «اسپنت تات» بود كه بر اساس قاعده ابدال حرف «پ» به «ف» و «ت» به «د» تبديل به اسفنديار شده، يعني داده مقدس.

وقتى ديدم اين گونه سليس و روان حرف مى.زند، من نيز از سدى كه حيا برايم ساخته بود، گذشتم و خيلى رك و پوست كنده پرسيدم: چرا نماز نمى.خوانى؟

- نماز؟ نماز چيز خوبى است. گفت و گوى خدا با انسان است. كى گفته كه من نماز نمى.خوانم؟

خودم ديدم كه نخواندى.

خنده مليحى كرد و گفت: يكبار كه دليل نمى.شود.

ولى بچه.ها مى.گفتند هميشه موقع نماز خواندن به بهانه.هاى مختلف از آنها دور مى.شوى.

-راست مي.گويند. ولى دلم هميشه با بچه.هاست .

چگونه؟

- از طريق عشق به وطن. در احاديث اسلامى خواندم كه «حب الوطن من الايمان» من به وطنم عشق مي.ورزم و مطمئنم همين ايمان، نقطه اتصال محكم من و بچه.هاست.

صحبت.هاى ما گل انداخته بود كه مهرداد، امدادگر گروهان صدايم كرد كه براى گرفتن دارو به بهدارى برويم. از اسفنديار خداحافظى كردم و او نيز در حالى كه دستانم را محكم مي.فشرد گفت: «بدرود».

در طول مسير آنقدر به حرفهايش فكر مي.كردم كه دو بار نزديك بود فرمان آمبولانس از دستم خارج شود و با «چيكار مي.كني» مهرداد به خود مى.آمدم.

در برگشت به مقر از سكوت آنجا فهميدم كه نيروها رفته.اند.پرس و جو كردم و گفتند گروهان آنها براى تحويل خط قلاويزان به سوى مهران رفته است. از مسئول تعاون پرسيدم:

اين گروهان از كجا آمده بود؟

- تهران

ولى او به من مي.گفت از يزد آمده.ام.

-كى؟

يكي از بسيجى.ها.

- نه، اينها همه از تهران آمده.اند. نشانى.اش چى بود؟

-مى.گفت اسمم اسفنديار است.

مسئول تعاون فورا ليست اسامى گروهان را گشود و دنبال اسم اسفنديار گفت:

- راست گفته، ساكن يزد است. اما چون دانشجوى دانشگاه تهران بوده، از تهران اعزام شده ...

دانشجو؟

-بله..

چه رشته.اى؟

-چه مى.دانم.

حالا مسأله براى من پيچيده تر شده بود. به كسى نمى.گفتم، اما با خودم كلنجار مى.رفتم كه چرا دانشجوى بسيجى نماز نمى.خواند؟! اين فكر هميشه با من بود و هر وقت محلى را كه من و او نشسته بوديم مى.ديدم، به يادش مى.افتادم.

مدت.ها گذشت تا اين كه يك روز صبح ساعت 5 با بى.سيم اعلام كردند كه فورا آمبولانس بفرستيد.

با مهرداد به سوى خط رفتيم، تا جايى كه مى.توانستيم با آمبولانس رفتيم و وقتى ديديم ديگر نمى.توانيم، گوشه.اى پارك كرديم.

من برانكارد را و مهرداد جعبه كمك.هاى اوليه را گرفتيم و به راه افتاديم. به بالاى قله رسيديم و فرمانده گروهان با ديدن ما در حالى كه نفس نفس مى.زد، گفت: عجله كنيد.

چى شده.؟

-خمپاره دقيقا خورد روى سنگر و سه نفر شديدا مجروح شدند.

به سوى سنگر رفتيم و ديديم بچه.ها آخرين نفر را از زير آوار بيرون مى.كشند. كمى نزديكتر شديم، دو بسيجى را ديديم كه تمام صورتشان غرق خون بود.

مهرداد بالاى سرشان دو زانو نشست كه نبضشان را بگيرد و هر بار با «انا لله و انا اليه راجعون» گفتنش مى.فهميدم كه شهيد شده.اند.

سومى نيز شهيد شده بود. مسئول تعاون گروهان آمد تا نام و نشانى آنها را از روى پلاكى كه بر گردن داشتند شناسايى و بنويسد.

با ديدن نام اسفنديار خشكم زد.

جلوتر رفتم و خواندم: «اسفنديار كى.نژاد، دانشجوى سال سوم پزشكى، ساكن يزد، دين زرتشتي...»

چفيه را كه مهرداد روى او انداخته بود از صورتش كنار زدم و احساس كردم با همان خنده مليح كه به من گفته بود: «يكبار كه دليل نمى.شود» جان داد.

وقتى او را در كنار دو بسيجى ديگر ديدم به ياد آن حرفش افتادم كه مى.گفت: «به وطنم عشق مى.ورزم و مطمئنم همين ايمان.، نقطه.ى اتصال من و بچه.هاست».

آرى اين چنين بود. كنار سرش نشستم و به رسم مسلمانان برايش فاتحه خواندم و در حالي كه چفيه را روي صورتش مي.كشيدم، گفتم: «داده مقدس! در راه مقدسي هم رفتي، بدرود».






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 57]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن