تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس در مقابل ثروتمند به خاطر ثروتش تواضع كند دو سوم دينش از بين برود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826015784




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انديشه - كلود لوي‌استروس يك قرن انسان‌شناسي


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: انديشه - كلود لوي‌استروس يك قرن انسان‌شناسي


انديشه - كلود لوي‌استروس يك قرن انسان‌شناسي

گروه انديشه:عصر يكشنبه هفته گذشته بزرگداشت صدمين سال تولد كلود لوي‌استروس، انسان‏شناس برجسته فرانسوي، در محل مركز هنر پژوهشي نقش جهان برگزار شد. اين مراسم كه به همت گروه انسان‏شناسي انجمن جامعه‏شناسي ايران با همكاري فرهنگستان هنر و گروه انسان‏شناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برپا شده بود، شامل چند سخنراني و نمايش فيلم مستندي درباره نظريات لوي‌استروس بود. در اين مراسم بهار مختاريان درباره «اسطوره‏شناسي لوي‌استروس»، شهرام پرستش با موضوع «از اسطوره استروس تا رمان لوكاچ»، سارا شريعتي با عنوان «لوي‌استروس وارث فكري مارسل موس؟»، علي عباسي درباره «لوي‌استروس و نشانه‌شناسي»، ناصر فكوهي درباره «رويكرد لوي‌استروس به تاريخ» و بهمن نامور‌مطلق دبير فرهنگستان هنر سخنراني كردند. آنچه در پي مي‌آيد خلاصه سخنراني‌هاي ارائه‌شده در اين همايش است.

از اسطوره استروس تا رمان لوكاچ
شهرام پرستش :انسان‌شناسي ساختاري كلود لوي‌استروس بر اساس انديشه‌هاي فيلسوف بزرگ روشنگري شكل گرفته است چنانچه سوژه فراتاريخي كانت ترجمان خود را به زبان انسان‌شناسي در آراي وي باز مي‌يابد و تميز نومن و فنومن نيز اگرچه ابتدا در زبان‌شناسي ساختاري دوسوسور در قالب تميز بين زبان و گفتار آشكار مي‌گردد اما اين استروس است كه بن‌مايه اين تميز را در انسان‌شناسي با تاكيد بر مفهوم ساختار بنيادي ذهن به نمايش مي‌گذارد. قضيه از اين قرار است كه فضاي فكري مكتب ساختارگرايي اصولا ملهم از ذهن دو جايگاهي و دوگانه‌هايي همچون باطن (essence) و ظاهر (appearance) است. در اين مكتب اصالت با باطن يا ذات است كه اگر چه نقش تعيين‌كننده را در زنجيره امور بر عهده دارد و علت موجده آن چيزي به حساب مي‌آيد كه ظاهر و آشكار است ليكن هميشه نامرئي و پنهان از ديدگان است. استروس نيز انسان‌شناسي خود را بر اين اساس استوار كرده است چنانچه فرض بنيادي او به ساختار ذهني مشتركي باز مي‌گردد كه همه بشريت را از ابتداي تاريخ تا امروز و حتي آينده در بر مي‌گيرد. ذهن انسان از آن حيث كه انسان است ساختاري دارد كه از طريق آن جهان را به گونه انساني و در قالب آن ساختار ادراك مي‌كند.

به بيان ديگر همه اموري كه به نحوي به ادراك انسان درآمده‌اند از اين صافي عبور نموده و تا حدي صيقل يافته‌اند كه تصوير آن ساختار نامرئي را در سطح خود باز مي‌تابانند. درست از همين طريق است كه مي‌توان به ساختار بنيادي ذهن دست يافت زيرا اين ساختار به‌رغم بنيادي بودن‌اش به هيچ روي آشكار نيست بلكه به منزله امري باطني هميشه در دست‌نيافتني‌ترين اعماق پنهان مي‌ماند. اما نقش اين موجود نامرئي را در آينه وجود مي‌توان شناسايي كرد و به دفعات آن را بازخواني و در نهايت بازسازي نمود. درحقيقت راه رسيدن به اين ساختار باطني تنها از طريق ساختارهاي ظاهري امكان‌پذير است چراكه مشابهت اين ساختارها در سايه ارجاع‌شان به ساختار بنيادي قابل فهم مي‌نمايد. با اين اوصاف مشاهده تشابه و همساني ساختاري در حوزه‌هاي سر تا پا متفاوتي كه از يك طرف به عيني‌ترين موضوعات نظير خوراك و از طرف ديگر به ذهني‌ترين موضوعات نظير اسطوره منتهي مي‌گردد نه تنها خلاف‌آمد و شگفت‌انگيز نيست بلكه كاملا امري عادي و متعارف است.

در اينجا استروس يك تذكره دارد كه با اصول مفروضه‌اش در مورد فرا‌تاريخي و فرا‌جغرافيايي بودن ساختار بنيادي ذهن به تمامي سازگار است. همين تذكره است كه به مطالعات او جنبه انسان‌شناسي با برداشت مردم‌شناسان نسل‌هاي اوليه آن را مي‌دهد زيرا او انسان‌شناسان را دعوت مي‌كند كه به جاي واكاوي لايه‌هاي در هم فرورفته تمدن مدرن، سهل‌تر آن است كه ساختار بنيادي را در جوامع ابتدايي جست‌وجو نمود جوامعي كه به مراتب ساده‌تر از جوامع پيچيده مدرن هستند و با كنار‌زدن لايه‌هاي نه چندان زيادي مي‌توان به گوهر آنها دست يافت. ماهيت اين گوهر با گوهر جوامع مدرن هم‌هويت است. اين مطلب به سادگي پرده از رويكرد سراسر پوزيتيويستي استروس باز مي‌ستاند. اما به اعتقاد استروس ساختار بنيادي ذهن بشر را تقابل‌ها و تضادهايي تشكيل مي‌دهند كه ذاتي آن به حساب مي‌آيند. اين تقابل‌ها و تضادها ماهوي ذهن انسان هستند و از اين حيث بين انسان ابتدايي و انسان مدرن هيچ تفاوتي وجود ندارد. طرفه اينكه اين تقابل‌ها و تضادهاي همزاد ذهن يادآور تعاليم و آموزه‌هاي روشنگري هستند كه به حق محمل ذهن دو جايگاهي است و استروس در ذيل اين فضا پرورش يافت.

با اين رويكرد سر‌منشاء همه اساطير از جمله اسطوره اديپ و اسطوره سرخ‌پوستان ايروكوا در همين ساختار تقابلي قرار دارد ضمن آنكه اسطوره به هر حال اين تقابل‌ها و تضاد‌ها را در دل خود مي‌خورد و آنها را گم مي‌كند چنانچه در نهايت شاهد كليت مي‌گردد. اين كليت همان چيزي است كه لوكاچ شيفته‌اش بود و آن را در حماسه جست‌وجو مي‌كرد؛ حماسه‌اي كه باز هم ريشه در اسطوره دارد. عصر طلايي لوكاچ و استروس نيز در دوره‌اي قرار داشت كه اين اساطير و حماسه‌ها از آنجا مي‌آمدند كه جايي جز يونان باستان نيست. سرزمين يونان بهشت گمشده آنهاست. هم از اين‌روست كه لوكاچ هيچ‌گاه نمي‌تواند دست از حماسه بشويد چنانچه به هنگامي كه حتي در كرامت رمان سخن مي‌گويد آن را حماسه دوران مدرن قلمداد مي‌كند با اين تكمله كه قهرمان رمان آن بهشت گمشده و كليت يوناني را در مقابله با جهان پاره پاره شده جديد جست‌وجو مي‌كند. براي لوكاچ رمان يك گذرگاه شورانگيز است كه در نهايت بايد از آن گذشت و به حماسه بازگشت.

كاري كه تولستوي و داستايفسكي طلايه‌داران آن بودند. اما براي استروس رمان هيچ‌گاه جذابيت اسطوره را نداشته است اگرچه او مي‌توانست اين ژانر ادبي جديد را نيز به تقابل ذاتي وحدت و كثرت فرو بكاهد و همراه با لوكاچ آن را صورت وارونه اسطوره به حساب آورد. به هر تقدير اسطوره در نزد استروس و حماسه در نزد لوكاچ تنها فرم‌هاي ادبي مشروعي هستند كه وراي زمان و مكان به حيات خود ادامه مي‌دهند و رمان در اين رهگذر مقامي بيشتر از يك ايستگاه بين راه پيدا نمي‌كند. اما آن چيزي كه شرايط را براي اين نوع مواجهه با رمان فراهم مي‌آورد همانا زيرساخت پوزيتيويستي تفكر جامعه‌شناختي لوكاچ از سويي و انسان‌شناختي استروس از سوي ديگر است. هر دو اين انديشمندان تاريخ را يكدست مي‌بينند، چنانچه عصر طلايي يونان يا بهشت گمشده لوكاچ كه در پايان راه باز هم اميد بازگشت به آن مي‌رود به نوعي از اين يكدستي و يكپارچگي حكايت مي‌كند و ساختار بنيادي يا به عبارت بهتر طلايي ذهن استروس نيز كه قدر مشترك انسان از سپيده‌دمان تاريخ تا به امروز است به نوعي ديگر.

با اين اوصاف، بجاست كه تئوري‌هاي توضيح‌دهنده وضعيت رمان در دنياي مدرن صورت ديگري از تئوري‌هاي حماسه و اسطوره باشند زيرا اگرچه عصر اسطوره وحماسه به ظاهر تمام شده است اما در باطن امر تاريخ به حقيقت خود باز خواهد گشت. اما و هزار اما كه تاريخ تا‌كنون تاريخ بازگشت نبوده است و رمان پست‌مدرن به هيچ‌روي نشانه‌هاي بازگشت ساختار اسطوره و كليت حماسه را با خود ندارد. اگرچه لوكاچ و استروس از فضاي فكري روشنگري استنشاق كردند و در اين فضا به كليت و ساختار رسيدند اما هم در ذيل اين فضا است كه فيلسوفان كليت‌گريز و ساختارزدا سربرآوردند. متعاقب آموزه‌هاي اين فيلسوفان دلايل بسياري وجود دارد كه اين عصر را نه با عصر طلايي يونان باستان و نه حتي با عصر پس از آن يعني دوره مدرن مي‌توان مقايسه نمود. ظهور و افول ژانرهاي ادبي از جمله اسطوره حماسه و رمان نيز از اين منظر تاويل‌پذير است.
رمان فارغ از ويژگي منثور خود كه آن را در مقابل اسطوره و حماسه منظوم قرار مي‌دهد خصوصياتي دارد كه آن را به كلي از اسطوره و حماسه جدا مي‌كند. از جمله اين خصوصيات مي‌توان به تاريخمندي رمان در برابر بي‌تاريخي اسطوره و حماسه اشاره كرد.

در رمان، زمان جنبه خطي دارد حال آنكه در اسطوره زمان دور مي‌زند. تجلي اين تمايز در قالب قهرمان آسماني و غير‌انساني اسطوره و حماسه از يك‌سو و قهرمان زميني و انساني رمان از سوي ديگر حلول مي‌يابد. بر همين سياق است كه مي‌توان راز و رمز رنج‌هاي جاوداني قهرمانان اسطوره‌اي همچون سيزيف را دريافت و يا دانست چرا خدايان يكي از قهرمانان حماسي ايلياد و اديسه هومر را به نوشيدن آب از جامي شكسته محكوم مي‌كنند در حالي‌كه او هرگز نمي‌تواند از آن جام آب بنوشد، چرا كه آبي در آن باقي نمي‌ماند، و يا شال بافتن بي‌سرانجام پنه لوپه را. قهرمان اسطوره و حماسه به هيچ‌وجه از تفرد و تشخص قهرمان رمان برخوردار نيست زيرا اين هويت ريشه در تمايزي دارد كه به تعبير بورديو ذات مدرنيته است. قهرمان رمان شخصيت رواني اجتماعي و تاريخي دارد. از اين‌رو بي‌دليل نيست كه پيدايش رمان با رمان‌هاي تاريخي همراه بوده است كه انعكاس زمانمندي را در برابر بي‌زماني اسطوره و حماسه به بهترين وجه نشان مي‌دهد. همه اين خصوصيات دلالت بر آن دارند كه رمان به منزله يك ژانر از اساس با اسطوره و حماسه متفاوت است. سر منشاء اين تفاوت بي‌ترديد به تمايز دوران‌هايي باز مي‌گردد كه محمل اين ژانرها بوده‌اند. دوران قديم با بي‌زماني خود سنت را تكرار مي‌كند و تقدس مي‌يابد حال آنكه دوران جديد با تولد خرد خود‌بنياد و عقل نقادي همراه است كه به هيچ چيز حتي خود عقل نيز رحم نمي‌كند و آن را در تاريخ قرار مي‌دهد تا از عقل اسطوره‌زدايي كند.

در اين دنيا چه جايي براي اسطوره باقي مي‌ماند كه از گزند عقلانيت بگريزد و در خلوت تقدس امان گيرد. بدين‌ترتيب خطوط تناظر اسطوره با جهان قدسي و رمان با جهان عرفي به آرامي نمايان مي‌گردد. اين به معني آن است كه ساحت رمان به كلي از ساحت اسطوره جداست و اسطوره نمي‌تواند به رمان راه بيابد مگر آنكه در كوره عقلانيت وبري اسطوره‌زدايي شده باشد. شايد همين قضيه است كه آفرينش رمان از اسطوره را هميشه با مشكل مواجه كرده است، چنانچه اين تحويل يا به روايت ديگري از اسطوره ختم شده است كه هرگز به مرز رمان نرسيده يا در صورت موفقيت با تكفير مواجه شده است. سرانجام تمايز صوري و ماهوي اين دو ژانر ايجاب مي‌نمايد كه تئوري‌هاي به كار گرفته شده در تحليل رمان همان تئوري‌هايي نباشند كه تحليل اسطوره وامدار آنهاست. بي‌ترديد اين قضيه از رويكردي در تحقيقات علوم اجتماعي ناشي مي‌شود كه با نگاه پوزيتيويستي سازگاري نخواهد داشت.

نگاهي به رويكرد لوي‌استروس به تاريخ
ناصر فكوهي :1- بزرگداشت صدمين سالگرد تولد كلود لوي‌استروس، انسان‌شناس فرانسوي (زاده 1908) به معنايي بزرگداشتي براي علم شكوفاي انسان‌شناسي نيز هست، علمي كه امروز توانسته حركتي جديد را براي انطباق خود با شرايط جديد جهان آغاز كند و هر چند اين حركت با مشكلات و موانع زيادي همراه است، اما چشم‌اندازهايش در جهاني كه كمترين اميد را به توانايي انسان‌ها به مديريت‌اش در پيچيدگي به وجود آورده است مي‌دهد، يكي از معدود راه‌هايي است كه مي‌تواند انسان‌ها را از فرو رفتن در كابوسي از تنش و تضاد و خشونت حاصل از عدم‌درك يكديگر نجات دهد.
لوي‌استروس در سنت اروپايي و به ويژه فرانسوي بسيار زود از پايه فلسفي خود جدا شد و روي به انسان‌شناسي در سنت جديد آن، يعني كار ميداني آورد و در آمريكا و بر قبايل آمريكاي‌جنوبي به تخصص رسيد. پس از آن نيز وي هرگز از اين راه، يعني راهي كه عمدتا برانيسلاو مالينوفسكي براي حركت علمي انسان‌شناسي ترسيم كرده بود، جدا نشد و هر‌چند پس از سال‌هاي دهه 1950 كمتر به كار ميداني پرداخت، بيشتر عمر خود را صرف نظريه‌پردازي در اين علم و تربيت انسان‌شناسان نسل جديدي كرد كه امروز خود به بزرگ‌ترين نظريه‌پردازان و اساتيد اين علم بدل شده‌اند، انديشمنداني چون موريس گودوليه، فرانسواز هريتيه، فيليپ دسكولا و ده‌ها انديشمند ديگر كه تعداد زيادي از آنها امروز در آزمايشگاه انسان‌شناسي اجتماعي كلژ دو فرانس زير مديريت فيليپ دسكولا (پس از فرانسواز هريتيه) به گرد يكديگر آمده‌اند و يكي از معتبرترين نهادهاي اين علم را در فرانسه و در جهان تشكيل مي‌دهند.
با اين وصف سهم لوي‌استروس در انسان‌شناسي به فرانسه محدود نمي‌شود و همان‌گونه كه ادموند ليچ در كتاب معروف و تاريخي خود درباره استروس، نشان مي‌دهد تمام انديشه انسان‌شناسي را فراتر از مكتب ساختارگرايي فرا گرفته و تاثيري عميق و درازمدت ايجاد كرده است كه با آثار متعدد و بسيار عميقي چون «انسان‌شناسي ساختاري»، «انديشه وحشي»، «اسطوره‌شناسي‌ها» و بسياري ديگر تا امروز ادامه يافته است. نفوذ لوي‌استروس حتي از اين نيز فراتر رفته و به تقريبا تمام حوزه‌هاي علم انساني و گاه حتي بر بسياري از انديشمندان علوم دقيقه نيز تاثير گذاشته است. انديشه ساختار‌گراي لوي‌استروس از آغاز نيز با دو علم زبان‌شناسي و روان‌شناسي از يك‌سو و تاريخ و جغرافيا از سوي ديگر، پيوند خورده بود، اما در تداوم خود به علوم ديگري كه در جهان امروز ارزش واقعي و بديع خود را نشان مي‌دهند، يعني علومي چون اسطوره‌شناسي و نشانه‌شناسي دامن مي‌زند كه به شدت وام‌دار وي هستند. مكاتبي جديد در انسان‌شناسي همچون مكتب انسان‌شناسي تفسيري و متفكران بزرگي چون كليفورد گيرتز و پير بورديو هرگز وامي را كه به استاد بزرگ خود دارند فراموش نكردند. گروه انسان‌شناسي فرهنگستان هنر و گروه انسان‌شناسي دانشكده علوم اجتماعي به تمام اين دلايل از ابتداي سال اخير بر آن بود كه صدمين زادروز اين دانشمند بزرگ و شخصيت تاثيرگذار قرن بيستم را با اجراي مراسمي علمي برگزار كند. براي نگارنده جاي افتخار دارد كه بتواند در همين مراسم انتشار ترجمه فارسي مهم‌ترين كتاب لوي استروس، انسان‌شناسي ساختاري، را در آينده‌اي نزديك اعلام كند. امروز، 100 سال از عمر پربار اين محقق و انديشمند خستگي‌ناپذير مي‌گذرد، 100 سالي كه بيش از 80 سال از آن در حوزه انديشه و پژوهش انسان‌شناختي و ياري رساندن به استوار كردن نظري و ميداني اين علم گذشته است و از اين‌رو برگزاري اين جلسه تنها اداي احترامي كوچك به اين متفكر بزرگ تاريخ انديشه جهان به شمار مي‌آيد.

2- تاريخ اثبات‌گرا (پوزيتويست) در فرآيندي شكل گرفت و خود را به انديشه انساني به‌ويژه در علوم انساني به خصوص در قالب رويكردهاي علي‌گرا تحميل كرد، كه انسان‌گرايي قرون پس از رنسانس به مدرنيسم در شكل انقلاب‌هاي سياسي و صنعتي منجر مي‌شد. «انسان مدرن»، به مثابه انساني اروپايي، صنعتي و شهري تلقي مي‌شد و اگر بر صفت «مسيحي» بودن او تاكيد كمتري مي‌شد، تنها به دليل رقابت و درگيري ميان سكولاريسم انقلابي فرانسه با كليسا و اشرافيت مسيحي رژيم گذشته بود. در اين رويكرد، مفاهيم الاهياتي «آفرينش» و «فرجام» و «فرآيند» در قالب جديد مفهوم «پيشرفت» كه انقلاب ابداع كرده بود و در خدمت باز هم يك مفهوم جديد يعني «ملت» به كار برده مي‌شد. تفسير اروپايي از اين امر در چارچوب گفتمان استعماري بر نظريه تطورگرايي استوار بود كه در گسترش نظامي اروپا و اشغال جهان و ابداع مجدد آن در قالب اروپايي تبلور يافت. مفهوم و معناي تاريخ از اين ديدگاه، با گروهي از نهادهاي مشخص تعريف مي‌شد كه مهم‌ترين آنها عبارت بودند از وجود يك نظام نوشتاري، سطح خاصي از فناوري، وجود دولت و نظام‌هاي مبادله پولي. بدين‌ترتيب اروپا، دست به سلسله‌مراتبي كردن مفهومي زد كه به خودي خود مفهومي انتزاعي بود و آن «تاريخ» و از لحاظي بي‌معناتر، به مفهوم «تاريخ تمدن» رسيد.

لوي‌استروس در رساله «نژاد و تاريخ» كه در سال 1952 منتشر شد، براي نفي و نشان دادن بي‌پايه بودن رويكردهاي نژادگرايانه، برخي از ديدگاه‌هاي خود را درباره تاريخ به‌گونه‌اي كه تمدن اروپايي به آن مي‌نگريست را به بيان در آورده است. از جمله وي با بيان اينكه «تاريخ انباشته» و «تاريخ ايستا» اين دو مفهوم را مفاهيمي كاملا نسبي ارزيابي مي‌كند كه بنابر نقطه ديد به مفهومي انتزاعي به نام تاريخ مي‌توان به‌گونه‌هاي مختلفي تفسيرشان كرد. در واقع لوي‌استروس در اين رساله كه در آثار متعدد خود آن را توسعه مي‌دهد، بر آن است كه چگونه نمي‌توان مفهوم «مطالعه تطبيقي» را به مثابه اصلي جهانشمول به كار برد زيرا جوامع انساني ولو در حركت «وقايعي» و «بيولوژيك» خود از اصول و مفاهيم يكساني حركت نمي‌كنند، بنابراين آنچه براي ما به ظاهر ممكن است كاملا بي‌حركت و ايستا بيايد درون خود به شدت پويا و داراي معنا باشد و برعكس. تمدن اروپايي، اشتباه بزرگي در تعريف تاريخ به مثابه حركتي خطي مي‌كند كه بعدها و تا به امروز هزينه‌هاي سنگيني براي بشريت به همراه دارد كه از آن جمله تمام جناياتي است كه به نام برتري نژادي يا برتري تمدني انجام گرفته‌اند و هنوز نيز مي‌گيرند.
 سه شنبه 28 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن