تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827916547




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پشيماني


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: پشيماني
وقتي پدر براي برادرم داريوش به خاطر قبولي در دانشگاه تلفن همراه كادو خريد، با اعتراض از مادر خواستم تا براي من هم يك تلفن بخرند اما با مخالفت شديد پدر مواجه شدم و شرط آن را قبولي در دانشگاه عنوان كرد.پا توي يك كفش كرده بودم كه بايد براي من هم تلفن همراه بخرند اما پدر مي گفت تو در سني نيستي كه به آن احتياج داشته باشي هر وقت دوران متوسطه را تمام كردي و مانند برادرت در دانشگاه قبول شدي برايت مي خرم.دانيال با بيان اين مطالب در گفت وگويي ساده و از پشت خط تلفن ادامه داد: بالاخره با پافشاري و پادرمياني مادر، پدر مجبور به خريد تلفن و تن دادن به خواسته من شد.از اين كه پيروز ميدان شده بودم احساس غرور و از طرفي احساس مي كردم در برابر برادرم نيز كم نياوردم اما غافل از اين كه در غفلت به سر مي برم و احساساتم همه اشتباه است.دانيال با صدايي گرفته اضافه كرد: همه بدبختي ام از همان زمان شروع شد، با خريد گوشي آن هم از نوع پيشرفته آن وقتي در بين دوستان و هم سن و سالانم قرار گرفتم ابتدا بيشتر ساعاتم با فرستادن SMS پر مي شد به طوري كه شب ها تا نيمه هاي شب بيدار بودم كم كم به قول معروف يك SMS باز قهار شده بودم.دوستي با چند دوست ناباب باعث شد كه وقتي براي تفريح در پارك يا خيابان قدم مي زديم با عكس گرفتن و فيلم گرفتن از اين و آن سپس بلوتوث كردن آن ها براي ديگر دوستان و يا بلوتوث كردن فيلم ها و آهنگ هاي غير مجاز در گوشي ام، تمام كار و زندگي ام شود. يواش يواش درس و مدرسه را فراموش كردم، ديگر دل به درس خواندن نمي دادم و بايد متذكر شوم تمام اين اعمال را دور از چشم پدر و مادر و برادرم داريوش انجام مي دادم.دانيال ادامه داد: به پيشنهاد چند تن از دوستان به اصطلاح صميمي ام، در يك پارتي شبانه شركت و آن جا قرص روان گردان استفاده كردم و ديگر نفهميدم. دوستانم از تمام حركات من با ديگران فيلم گرفتند و سپس همان ها را براي خودم بلوتوث كردند.بعد از آن شب كذايي هر وقت فيلم خودم را مي ديدم، بد جوري خجالت مي كشيدم و هميشه مي ترسيدم كه نكنه فيلم من هم مانند فيلم هاي ديگري كه خودم گرفتم و براي ديگران بلوتوث كردم پخش شود.اما باز هم درس عبرت نگرفتم و چند روز بعد در يك پارتي ديگر شركت كردم اين بار تصميم گرفتم من اين كار را بكنم و از ديگران فيلم بگيرم، اين كار را هم كردم سپس قرص روان گردان خوردم و باز هم...چند روزي از اين ماجرا گذشت، برادرم كه متوجه حالت هاي عجيب من شده بود موضوع را با پدر درميان گذاشت و بعد از آن هر دو به تعقيب و كنترل من مي پردازند تا اين كه...دانيال بعد از سكوتي تقريبا طولاني با همان صداي بغض آلود آهسته گفت: يك شب كه در خانه عموي پدرم ميهمان بوديم، پسر كوچك آن ها كه تقريبا هم سن و سال من است، با طعنه و تمسخر گفت: شنيدم خيلي معروف شدي.همه تعجب كردند، پدرم پرسيد: چطور مگه؟ ولي مجتبي جواب نداد.بعد از دقايقي مجتبي به اتاقش رفت و تلفن همراه خود را آورد كنار مادرم نشست و گفت: مي دانيد پسرتان هنرپيشه خوبي است ببينيد چقدر مشهور شده است چشمان همه از حلقه بيرون زده بود و كنجكاو اين كه ببينند چه موضوعي است و چرا من مشهور شدم.همان لحظه عرق سردي بر پيشاني من نشست، قلبم به شدت شروع به تپيدن كرد، نمي دانستم مجتبي چه مي گويد بلند شدم و كنار مادرم نشستم تا ببينم چه چيزي مي خواهد به او نشان دهد و دقايقي بعد از آن چه كه مي ترسيدم بر سرم آمد. مادرم با چشماني متعجب چندين بار فيلم هاي گرفته شده از من را در آن ميهماني هاي شبانه ديد، بعد با جيغ و فرياد از پدر خواست تا او هم ببيند.پدر و برادر و عموي پدر و همه آن هايي كه آن جا بودند به طرف گوشي حمله ور شدند و من هم پا به فرار گذاشتم.تا چند روز به خانه نرفتم و در منزل يكي از دوستانم خود را مخفي كردم. پدرم بعد از آن شب به پيشنهاد ديگران به آگاهي رفت و موضوع را با آن ها درميان گذاشت.آن ها بعد از شناسايي تعدادي از دوستانم، مرا هم پيدا كردند و اكنون پدرم حاضر به ديدن من نيست، مي گويد تو ديگر پسر من نيستي. نمي دانم چه كار كنم، هم آبرويم رفته و هم خانواده ام را از دست داده ام.پدرم راست مي گفت بايد به حرف او گوش مي كردم پشيمانم، پشيماني ديگر آبروي از دست رفته ام را باز نمي گرداند.
 دوشنبه 27 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 286]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن