واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: بخش ششم/بررسي نسبت اساطيرالاولين با آيات قرآن
گروه خبرنگاران افتخاري / احمد صالحي نژاد: به كسانى كه به وجود افسانه و يا خرافه و تخيلات در قرآن معتقدند، مىگوئيم: ادعاى شما كه مراد از اساطير همان قصههاى قرآن است صحيح نيست، پس در قرآن افسانه وجود دارد سخنى بىپايه است.
تاكنون پنج قسمت از اين مقاله را مطالعه كرديد، نويسنده در قسمتهاي قبلي به بررسي مفاهيم اساطير در لغت و اصطلاح، انواع و اقسام اساطير، انديشه قائلين به افسانه بودن قرآن در دوره معاصر پرداخت. اكنون قسمت ششم اين مقاله از نظرتان ميگذرد.
قسمت قبلي مقاله را اينجا بخوانيد!
سوره قلم آيه 15 «اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين» از سورههاى مكى است و در جهت توصيف برخوردهاى مشركان با رسول خدا(ص) تهمتهاى آنان را بر مىشمرد، تمامى آنها را رد مىكند و سرانجام شومى براى آنها پيشبينى مىكند. در آيه 15 و مجموعه آيات قبل و بعد از آن خصوصيات يكى از مخالفان رسول خدا(ص) را بيان مىكند.
(گفته شده كه اين شخص وليد بن مغيرة از مخالفان سرسخت پيامبر(ص) و داراى مال و فرزند بسيار بود، آيات سوره مدثر ـ ذرنى ومن خلقت وحيدا و جعلت له مالا ممدودا و بنين شهودا ـ نيز در مورد او نازل شده است. (برخى از مفسران هم نضربن حارث كلدى را نام بردهاند، لكن آيات با وليدبن مغيرة بيشتر تطبيق دارد.) واژه اساطير در اين سوره هم در مقابل تمامى آيات الهى به كار برده شده است نه در خصوص قصههاى قرآن.
سوره مطففين آيه 13 «اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين» از سورههاى مكى و مدنى است، برخى آنرا مكى دانستهاند. علامه طباطبائى مىگويد: نظر صحيحتر آن است كه آيات آغازين سوره كه در رابطه با وعده عذاب به كمفروشان است، در مدينه نازل شده است و بقيه آيات تا آخر سوره، هم با سياق آيات مكى و هم مدنى مطابقت دارد. در اين سوره سخن از سرانجام كفار و منحرفان از حق و حقيقت و مجازات اخروى آنها و سرانجام نيك مؤمنان و نيكان راه يافته و نعمتهاى بىپايان الهى، براى آنها است.
آيه 13 همچون سوره قلم، با مجموعه آيات قبل و بعد در جهت وصف حال تكذيبكنندگان به توحيد، وحى، نبوت و قيامت است كه خداوند مىفرمايد: واى (ويل) در آن روز بر تكذيبكنندگان. آنانكه به روز دين (قيامت) تكذيب مىكردند و تكذيب نمىكردند بدان مگر هر تجاوزگر گنهكارى. آنگاه خداوند مىفرمايد: هر گاه خوانده شود بر او آيات (قرآن) ما گويد افسانههاى پوچ و باطل پيشينيان است. نه چنين است، بلكه چيره گشته بر دلهاى ايشان، آنچه را كه خود فراهم مىكردند.
واژه اساطير در اين سوره نيز به جهت تكذيب دين و قيامت و آيات الهى به كار رفته است و باز هم مىبينيم سخنى از قصههاى افسانهاى نيست. حال كه بررسى آيات به پايان رسيد اين نكته روشن شد كه واژه اساطير از سوى مشركان مكه بهعنوان حربهاى عليه پيامبر(ص) در جهت رد دعاوى آن حضرت به كار رفته است. مشركان با پخش اين انديشه در ميان جامعه كه آنچه محمد(ص) بهعنوان وحى و كلام خدا مىآورد، باطل است و سخنان پوچ و افسانهاى است كه در امتهاى پيشين بوده است و او از كتابهاى آنها گرفته و به خدا نسبت مىدهد، تلاش در بازداشتن مردم از گرايش به اسلام داشتند.
اين حربه در آغاز وحى بهصورت نسبى (از ساير اتهامها) بيشتر تأثير گذاشت، زيرا به ظاهر مشابهتهايى ميان كلامى كه رسول خدا(ص) مىآورد با آنچه مردم بهصورت جسته و گريخته از كتابهاى مقدس و يا بزرگان قوم شنيده بودند ديده مىشد. به همين جهت و بدون دقت و مقايسه صحيح، اين تهمت كه محمد(ص) از آنها اقتباس كرده است. مورد پذيرش قرار گرفت.
امروز هم برخى از مستشرقان به همان راه رفتهاند، اما با مرور زمان و توجه بيشتر به اين حقيقت واقف شدند كه اين كلمات قرآن نمىتواند از جانب خود محمد(ص) باشد، زيرا او است و همچنين نمىتواند برگرفته از كتابهاى مقدس باشد، چون اولا در بيان هدف تفاوت زيادى دارد و ثانيا اگر چنين باشد براى همه مخصوصا علما و اهل كتاب بايد اين توانايى باشد كه مانند كلمات محمد(ص) قرآن بياورند، چرا كسى را توان آن نيست كه به مقابله برخيزد و چند آيه مانند آيات قرآن بياورد؟
اين سؤال و دهها سؤال ديگر كه پاسخى براى آن نبود موجب شد كه مردم در تبليغات مشركان عليه رسولالله ترديد كنند و روز به روز هجوم بيشترى براى يافتن حقيقت و ايمان به رسول خدا(ص) داشته باشند.
ما به احمد خلفالله و كسانى كه به وجود افسانه و يا خرافه و تخيلات در قرآن معتقدند، مىگوئيم: ادعاى شما كه مراد از اساطير همان قصههاى قرآن است صحيح نيست. بنابراين دليل شما بر اينكه چون مشركان از روى اعتقاد مسلم و با شناخت كامل نسبت افسانه به قصههاى قرآن دادهاند، پس در قرآن افسانه وجود دارد سخنى بىپايه است و با اين آيات چنين مطلبى ثابت نمىشود، مگر آنكه شما هم، چون مشركان بپذيريد كه اصول دعوت رسول خدا(ص) از توحيد، نبوت، وحى، برانگيخته شدن مردگان، قيامت، حساب، جزاء و... تماما بر پايه افسانه استوار است، چون مشركان از روى اعتقاد مسلم و خدشهناپذير اين نسبت را به اسلام و رسولالله(ص) مىدادند.
قطعا شما چنين سخنى را نخواهيد گفت، زيرا انكار ضرورىترين و بديهىترين اصول اعتقادى اسلام است. لكن مشركان و كافران در عصر نزول وحى چنين مقصدى را تعقيب مىكردند، لذا خداوند، براى آنها مجازاتى سنگين و شديد در نظر گرفته است، آنها را تهديد فرموده است كه اگر دست از لجاجت و دشمنى با رسول خدا(ص) و دين برندارند و به حق نگرايند با شديدترين شكنجهها در قيامت مجازات شوند.
پاسخ سوم: شما از كجا دانستيد كه مشركان از روى اعتقاد مسلم و خدشهناپذير به افسانهبودن قصههاى - قرآن - نظردادهاند؟ تا براى ادعاى خود، آن را دليل قرار دهيد؟ مگر مشركان همانها نبودند كه سركرده آنها (وليد بن مغيرة) در انجمن قريش گفت: سخنانى كه محمد آورده است، نه شعر است و نه سحر، نه كهانت است و نه جنون ... (والله ان لقوله لحلاوة و ان اصله لعذق و ان فرعه لجناة) بهخدا قسم سخن او را شيرينى خاصى است و ريشهاى عميق و استوار دارد و شاخ و برگى گسترده و نيكو. (51)
مگر عتبةبن ربيعة از دشمنان سرسخت پيامبر(ص) و اسلام از سران قريش نيست كه پس از گفتوگو با پيامبر(ص) و پيشنهاد مال فراوان، سيادت و آقايى قريش، ملك و سلطنت و ... پيامبر بر او آيات قرآن (سوره فصلت) را مىخواند و او چنان مجذوب مىشود كه وقتى برمىگردد و نزد همفكرانش، آنها مىگويند، بهخدا قسم ابوالوليد (عتبةبن ربيعة) با چهرهاى كه رفت بر نمىگردد. هنگامى كه از او پرسيدند از محمد(ص) چه ديدى و شنيدى مىگويد: من كلامى شنيدم كه هرگز مانند او را نشنيدهام، بهخدا قسم نه شعر است و نه سحر و نه كهانت.
اى گروه قريش از من اطاعت كنيد و بمن واگذاريد آن چه شنيدهام و رها كنيد اين مرد (محمد(ص) را در آن چه كه هست و از او كناره گيريد بهخدا قسم هر آئينه براى سخن اوست كه من شنيدم. خبرى بزرگ كه اگر عرب بر او غالب شود كفايت كرده است. شما را دفع او بهوسيله غير و اگر او بر عرب پيروز شود، پس پادشاهى او پادشاهى شما است عزت او عزت شما است و سعادتمندترين مردم شما خواهيد بود. (52)
مگر «نضر بن حارث بن علقمة بن كلدة» يكى از همان سردمداران شرك نبود (كه به نقل از بعضى مفسران و مورخان در مسجدالحرام به جاى پيامبر(ص) مىنشست و براى گمراه كردن مردم افسانههاى باستانى ايران را نقل مىكرد و مىگفت من از محمد(ص) افسانههاى بهترى دارم.
او بههمراه ساير قريشيان روزى با پيامبر(ص) گفتوگو كردند و از او چيزهايى برخلاف عقل و منطق خواستند، پيامبر(ص) جواب رد داد و فرمود: من براى اين امور مبعوث نشدهام.
ابوجهل تصميم گرفت در روز بعد سنگ بزرگى را در حالت سجده بر سر محمد(ص) فرود آورد، مردم فراوانى در مسجدالحرام جمع شدند، ابوجهل سنگ را برداشته نزديك پيامبر(ص) آمد، لكن ناگهان در حاليكه وحشت زده بود و دستهايش بر سنگ خشك شده بود، سنگ را دور انداخت.
به او گفتند: اى اباالحكم چه شد كه چنين مضطربى؟ گفت وقتى نزديك محمد شدم شتر نرى را ديدم كه مانند سر و گردن و دندان او تا كنون شترى را هرگز نديدهام، به سوى من آمد تا مرا بخورد كه مرا وحشت گرفت. در اين هنگام نضربن حارث از جاى بلند شد و گفت: اى قريشيان، بخدا قسم بر شما امرى فرود آمده كه هرگز براى شما چارهاى نيست. محمد در ميان شما جوانى بود كه بيش از همه از او راضى بوديد، او راستگوترين و امينترين افراد شما بود تا علائم پيرى را در او ديديد (سفيد شد موهاى شقيقه او) و براى شما آورد آنچه را كه آورده است.
گفتيد ساحر است، نه بهخدا قسم او ساحر نيست، ما ساحران را ديدهايم و دميدن و گره زدن آنها را نيز مشاهده كردهايم. گفتيد كاهن است. نه بهخدا قسم او كاهن نيست، هر آئينه كاهنان و حركات آنها را ديدهايم و كلمات مسجع آنها را شنيدهايم و گفتيد شاعر است. نه بهخدا قسم او شاعر نيست، هر آئينه ما شعر را ديدهايم و همه گونههاى آنرا شنيدهايم، شعر غنائى و ترنمى و شعر حماسى و رجزى و گفتيد مجنون است، نه بهخدا قسم او مجنون نيست، هر آئينه ما جنون را ديدهايم پس نه از نوع گرفتگى نفس است (غشوه و بيهوشى) و نه از نوع وسوسه و انديشههاى بد (توسط جن) و نه از نوع ديوانگى. اى گروه قريش بنگريد در موقعيتخود، همانا بهخدا قسم بر شما امرى بزرگ نازل شده است. (53)
و دهها مورد از اعترافهاى آنها كه در كتابهاى تاريخ و سيره آمده است، يا مگر اين سران قريش نبودند كه مخفيانه و در تاريكى شب به خانه محمد(ص) مىآمدند تا كلمات جانفزا و روحبخش او را بشنوند. آيا اين كلمات و آيهها (قرآن) افسانههايى بوده كه پيامبر(ص) از كتابهاى پيشينيان گرفته است و اين قدر جاذبه داشته كه سران شرك و كفر رابه سوى خود كشانده و آنها را مجذوب ساختهاست؟
اين افسانهها كه به اعتقاد مشركان در كتابهاى - مقدس - پيشينيان بوده است، و ديگران همچون ورقة بن نوفل، حداد، يسار، جبر، عامر و ... در جامعه مىخواندند، و محمد هم از آنها گرفته است (به اعتقاد مشركان و مستشرقان) چگونه است كه چرا مشركان به سراغ منبع اصلى (علماء مسيحيت ويا يهوديت) نرفتند تا از آنها اين كلمات روحافزا را بشنوند؟
بلى تمام اين چراها در اين حقيقت پاسخ مىيابد كه آنها آيات وحى را مىشنيدند و براى آن حقيقتى مىديدند كه گريزى از آن نداشتند، فطرت آنها حكم به تسليم مىكرد، لذا بر دل آنها اثر مىگذاشت و مجذوبشان مىساخت، لكن هنگامى كه به دنياى خود متوجه مىشدند و سيادت، شهرت، مال و شهوات را در نظر مىآوردند، از پذيرش و پيروى حق باز مىماندند. بنابراين نسبت افسانه به قرآن نه تنها از روى اعتقاد نبوده است، بلكه از روى سياستهاى شيطانى و براى بازداشتن مردم از شنيدن كلام پر جاذبه وحى الهى مطرح مىشد.*
ادامه دارد ... .
*پينوشتها:
51) سيره ابنهشام ج 1 ص 306.
52) همان منبع، ص 330.
53) سيره ابنهشام ج1 ص336
يکشنبه 26 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]