واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
چهره پدر غمگين به نظر مي.رسد اما نه براي فرزندش؛ كودك هم اشك.هايش را با شكلاتي تعويض كرده است و مادر كه لبخند شادي بر لب دارد و انگار او و پدر، آينده كودك 10 ساله.شان را امروز ناديده گرفته.اند. هموطن آنلاین _ زن پله.ها را سبكبال طي مي.كند مانند پرنده.اي كه از قفس رها شده است؛ انگار نه انگار كه كودكش همين چند دقيقه پيش از گرماي محبت پدر و مادر محروم شده است.
كودكي به كنار "در " سنگي ساختمان سرد دادگاه خانواده تكيه زده و توپي در دست دارد؛ او با نگاه كودكانه.اش به زن و مرد.هايي كه با فاصله از هم وارد دادگاه شده و پدر و مادر خود كه با تنش با يكديگر صحبت مي.كنند و از همان ابتدا بيرون حياط دادگاه مشغول نزاع بودند، مي.نگرد.
پسرك بازي كودكانه خود را فراموش كرده و به ديوار تكيه زده گويي با دستان كودكانه.اش از خداوند آشتي و كنار هم بودن پدر و مادرش را طلب مي.كند ولي پدر و مادر بي توجه به فرزندشان، جلوي چشمان معصوم كودك به دعوا مي.پردازند.
با واسطه گري مردم، زن و مرد به داخل حياط مي.روند؛ زن با چهره.اي بر افروخته بر روي صندلي داخل حياط در كنار زني كه صورتش با دستانش پوشانده شده. است، مي..نشيند.
آرام و قرار ندارد و ناگهان زير گريه مي.زند و با صداي بلند فرياد مي.زند " خسته شدم "...
كودك با توپ رنگارنگش هنوز بيرون "در " حياط ايستاده است؛ انگار سال.هاست كه آنجاست و ترسي در چشمانش مي.زند؛ حاضر نبود به داخل حياط برود تا اينكه با گرفتن دستان پدرش به داخل حياط رفت و لب باغچه نشست و در حالي كه دستانش را زير چانه.اش قرار داده بود، به مادرش زل زد.
زن هنوز گريه مي.كند و مي.گويد: ديگر تحمل اين زندگي را ندارم شوهرم معتاد به شيشه است و تنها چيزي كه برايش اهميت دارد، مصرف مواد و تفريح كردن است و من در زندگي او نقشي ندارم.
وي ادامه مي.دهد: بايد از شوهرم جدا شوم چرا كه او بارها در خصوص ترك اعتيادش به من قول داده بود ولي زير قولش زده و هر بار با زبان بازي مرا راضي به ادامه زندگي كرده است.
زن در حالي كه دو دستانش را به هم مي.فشرد، اظهار مي.دارد: شوهرم تمام اموال مرا گرفته و من تنها دارايي.ام يك خانه است؛ اصلاً نمي.دانم به چه شكل شوهرم ارثيه و اموالم را تصاحب كرده است.
انگار كودك 10 ساله تازه متوجه گريه.هاي مادر شده بود، در حالي كه به مادرش اشاره مي.كند، به پدرش مي.گويد: چرا مامانم گريه مي.كند مگر قرار نيست با هم آشتي كنيد؟
مرد خشمگين مي.شود و در واكنش به حرف كودك پاسخ مي.دهد: من از مادرت متنفرم و تو فقط بايد در كنار من زندگي كني و مادرت را فراموش كني.
خطوط چهره كودك ناگهان در هم مي.شود و قطرات اشك چون مروايدهاي درخشان بر صورت معصوم و كودكانه.اش مي..غلطد تا آنجا كه چشمانش از اشك به سرخي مي.رود اما پدر بي توجه به اشك كودك، به صحبت.هاي نا.اميد كننده.اش ادامه مي.دهد.
لحظاتي بعد، زن و مرد به داخل راهرو مي.روند چرا كه وقت رسيدگي به پرونده آنها شده است، آن دو به داخل اتاق قاضي مي.روند و لحظات به كندي مي.گذرد تا بازگردند.
انگار زمان ايستاده است و تنها دري كه گشوده مي.شود و همان كودك 10 ساله در حالي كه هنوز توپ پلاستيكي.اش را در يك دست دارد و دست ديگرش در دستان مادرش است، در آستانه در ظاهر مي.شوند.
پدر در مقابل زن زانو مي.زند و با لحن التماسي از او، ادعاي پشيماني مي.كند و خواهان بازگشت است؛ كودك دوباره به گريه مي.افتد؛ انگار همه چيز تمام شده است زن و مرد از يكديگر جدا شده و سرپرستي كودك به مادر رسيده است.
زن پله.ها را سبكبال طي مي.كند مانند پرنده.اي كه از قفس رها شده است؛ انگار نه انگار كه كودكش همين چند دقيقه پيش از گرماي محبت پدر و مادر محروم شده است.
چهره پدر غمگين به نظر مي.رسد اما نه براي فرزندش؛ كودك هم اشك.هايش را با شكلاتي تعويض كرده است و مادر كه لبخند شادي بر لب دارد و انگار او و پدر، آينده كودك 10 ساله.شان را امروز ناديده گرفته.اند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]