تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 29 اسفند 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1866402718




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

معرفی نصرالله از زبان سید حسن نصرالله


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: معرفی نصرالله از زبان سید حسن نصرالله دستار پدرم را مي گرفتم وآن را برتكه اي پارچه مي پيچيدم و به عمامه اضافه مي كردم سپس آن را بر سر مي گذاشتم. وقتي كه كوچك بودم انگيزه وميل شديدي به سمت كسب علم و اين پوشش داشتم. پس در آن زمان به فكر اين افتادم كه به نجف بروم. يك نويسنده ايراني خاطرات سيد حسن نصرالله را كه حاصل مصاحبه وي با دبيركل حزب‌الله لبنان است، به رشته تحرير درآورد.     به گزارش فارس، حميد داوودآبادي از پژوهشگران دفاع مقدس كه تحقيقات گسترده‌اي در زمينه مقاومت در لبنان در مقابل رژيم صهيونيستي داشته و كتاب "پاره‌هاي پولاد" از جمله تاليفات وي در اين زمينه است، در جديدترين نوشته خود اقدام به نگارش زندگينامه سيدحسن نصرالله در قالب كتابي نموده است كه به زودي وارد بازار مي‌شود. اين كتاب حاصل مصاحبه‌هاي داودآبادي با سيد حسن نصرالله است. بخشي از اين مصاحبه به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني ساجد در زير مي‌آيد: نامم حسن نصرالله است فرزند "سيدعبدالكريم" و "مهديه صفي الدين". در سال 1962 متولد شدم. اصالتا اهل روستاي "بازوريه" در منطقه صور واقع در جنوب لبنان هستم ولي محل حقيقي تولدم يكي از محلات حومه شرقي شهر بيروت است. طبعا وضعيت معيشتي خانواده كه جزو خانواده هاي فقير ومستضعف بودند، همچون باقي خانواده هاي شيعه اي كه در تلاش براي پيدا كردن يك فرصت شغلي و لقمه اي نان از جنوب لبنان به بيروت مهاجرت كردند، بود. تا آن جا كه به ياد دارم، مدرسه النجاح يا الكفاح- الان شك دارم- واقع در همان منطقه اي كه به دنيا آمدم يعني حومه شرقي بيروت، مدرسه ابتدايي من بود. بعد از آن در مدرسه ديگري در مقطع راهنمايي - كه در لبنان به آن تكميلي مي گوييم - مشغول به تحصيل شدم و اين دوره را به اتمام رساندم. در همين اثناء بود كه جنگ داخلي در لبنان به وقوع پيوست يعني در سال هاي هفتاد و چهار- هفتادو پنج. در پي آغاز اين جنگ، مدارس تعطيل شد و حومه شرقي بيروت كه درآن شيعيان ومسلمانان سكونت داشتند، به دست نيروهاي لبناني و"حزب كتائب" - كه شما آنها را "فالانژيست" مي ناميد - سقوط كرد. در اثر جنگ، ما اين منطقه را ترك كرده و به روستاي بازوريه در جنوب لبنان بازگشتيم. من از زمان كودكي علاقه شديدي به كسب علوم ديني داشتم و خيلي زياد دوست داشتم كه در حوزه درس بخوانم و وقتي كه به هر فرد معممي نگاه مي كردم، سخت به صورت آنان خيره مي شدم. از كودكي هر گاه كه در محضر برخي مشايخ مي نشستم، براي مدتي طولاني به عمامه آنان نگاه مي كردم، يعني به خود عمامه و چين و پيچش آن. آن موقع عمامه به صورت تكه اي پارچه بود كه دستاري سياه رنگ بر آن پييچيده شده بود. دستار پدرم را مي گرفتم وآن را برتكه اي پارچه مي پيچيدم و به عمامه اضافه مي كردم سپس آن را بر سر مي گذاشتم. وقتي كه كوچك بودم انگيزه وميل شديدي به سمت كسب علم و اين پوشش داشتم. پس در آن زمان به فكر اين افتادم كه به نجف بروم. ما 9 خواهر و برادر هستيم كه هر كدام يك سال با هم فاصله سني داريم. من فرزند ارشد خانواده هستم. سه برادر دارم كه حسين يك سال از من كوچك تر است و بعد از او ما يك خواهر دارم به نام زينب. بعد از او فاطمه، بعد محمد، بعدش جعفر، بعد از آن ذكيه، بعد امينه و بعدش هم سعاد. يعني پنج خواهر و سه برادر در خانواده براي من وجود دارد. * در خانواده ما هيچ فرد روحاني اي وجود ندارد. نه در خانواده خودمان، بلكه در عموها، پسر عموها، پدر بزرگم، برادران پدر بزرگم، پسران برادران پدر بزرگم و پدران شان. يعني مطمئن هستم كه در سه چهار نسل پدرم و پدربزرگم و پدر بزرگ پدرم و پدر بزرگ پدر بزرگم يعني دراين چند نسل در فاميل ما، هيچ روحاني اي وجود ندارد. درحقيقت ترتيب مذهبي اي كه باعث شد من طلبه بشوم، يكي از توفيقات الهي است. گفتم كه در خانه ما دين داري به صورت خيلي عادي بود. يعني دين داري پدر و مادرم اين بود كه فقط نماز مي خواندند و در ماه رمضان روزه مي گرفتند. بسيار شكر مي كنم.تقريبا مي توانم بگويم كسي با من در اين مورد صحبت نكرد و دستم را نگرفت كه به اين را ه ببرد. من تا آن جا كه در خاطرم هست، خيلي كوچك بودم كه در خانه مان نسخه هايي از قرآن كريم بود. من قرآن را در دست مي گرفتم و مي خواندم. البته همه چيز را درك نمي كردم، اما بهشت و جهنم و عذاب درذهن من حك مي شد. بعدها پيش كتاب فروش دوره گردي كه مجلات و كتب را در راه پخش مي كرد، رفتم و نزد او كتابي را كه اسمش "ارشاد القلوب" بود يافتم. در آن زمان من هشت نه سال داشتم. اين كتاب را پيدا كردم و از او گرفتم. كتاب ارشاد القلوب "ديلمي" همه اش مواعظ و قصص است كه بر روي من خيلي تاثير گذاشت و من معتقدم كه اين كتاب تاثير بسيار زيادي بر زندگي من داشت. از آن زمان شروع به جست وجوي كتاب هاي اسلامي كردم. درحالي كه كتابخانه هاي اسلامي را نمي شناختم و بلد نبودم. به خاطردارم كه در آن موقع پيش يكي از دست فروش ها، كتاب "قضاوت هاي اميرالمومنين (ع)" را كه كتاب كوچكي بود، پيدا كردم. هر كتابي را كه پيدا مي كردم به خانه مي آوردم و شروع به خواندن آن مي كردم و قبل از اين كه كتاب را تمام كنم، دو باره از اول شروع مي كردم به خواندن. به خاطر اين كه علاقه و عطش زيادي داشتم كه بخوانم و بدانم. * چند سالي را به همين منوال گذراندم. در محله ما هيچ فرد متديني نبود. من با هيچ روحاني يا آدم متديني آشنا نشدم. در محله ما حاجي مسني بود كه ريش داشت ودر مغازه خود نماز مي خواند. من با اين نظر كه او فرد متديني است، مي رفتم تا فقط ريشش و چگونگي نماز خواندن او را تماشا كنم. خيلي او را دوست داشتم. پدرم كه سيدموسي صدر را دوست مي داشت، عكس‌هايي از سيدموسي را به خانه مان آورد و من مي نشستم و زماني طولاني به عكس سيدموسي كه سيد و روحاني و معمم بود، خيره مي شدم. يعني در جست وجوي هر فرد روحاني يا متدين يا هركسي بودم كه از او استفاده ببرم و با او مرتبط شوم. تا اين كه تحصيلات ابتدايي را تمام كردم. سنم تقريبا ده يازده سال بود كه براي ادامه تحصيلات در مقطع راهنمايي، به منطقه ديگري رفتم كه نزديك مسجدي بود كه سيد فضل الله در آن نماز مي خواند. در آن جا با گروهي از جوانان با ايمان آشنا شدم و شروع به رفت و آمد به مسجد كردم. اما در سال هاي اول، يعني قبل از اين كه به ده سالگي برسم، تقريبا چند سال فقط توفيقي الهي و تكيه بر توانايي ها و چيزهاي اندك و ناچيز شخصي داشتم. * آن سال‌ها، با خواندن قرآن و برخي كتاب ها، شب هنگام خواب هايي مي ديدم و از آتش جهنم مي ترسيدم. در آن زمان، آن حالت معنوي بهتر از الان بود. به خاطر دارم كه بر نمازشب مداومت داشتم و از وقتي كه مسئول شدم ديگر اهل نماز و اين چيزها نيستم. (با خنده و مزاح) يعني در آن موقع وقتي قرآن تلاوت مي كردم يا نماز مي خواندم يا به اين موضوعات اهتمام داشتم، بسيار توجه و حضور قلب داشتم يعني صفحه نفسم پاك بود و به اين دنيا، محكم بسته و گرفتار نشده بودم. اين در دوره خردسالي بود. تاسف بيشتري كه مي خورم، از اين است كه تا زمان رفتنم به نجف، روزي پيش نيامد كه من و پدر و مادرم و برادران و خواهرانم بر يك سفره جمع شويم و غذا بخوريم. بدين صورت بود كه من و برادران و خواهرانم تنهايي غذا مي خورديم و پدر و مادرم در مغازه بودند. يا مادرم با ما غذا مي خورد يا پدرم. اما همه خانواده ما ... به اين بسنده مي كنم كه بر سر يك سفره غذا با هم رو به رو نشديم. براي اين كه پدرم نماز صبحش را مي خواند و به مغازه مي رفت و ساعت دوازده شب برمي گشت. مادرم هم براي كمك به او مي رفت كه او اندكي استراحت مي كرد يا نماز مي خواند. طبعا اين از خاطرات تلخي است كه در بچگي از آن رنج مي برديم. 




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 395]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن