واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آغاز سرگذشت کورش بزرگ بنا بر روایت های افسانه ای
آغاز کار کورش یکی از بخش های پراهمیت تاریخ هخامنشیان است، اما تقریبا همه ی مورخان اصرار دارند، در حالی که دست هایشان خالی است، با تکیه بر افسانه های نویسندگان یونانی این بخش از تاریخ را از قلم نیندازند. افسانه های کلیشه ای، که برای برخی ملال آور و برای طیف بزرگی از خوانندگان پرجاذبه اند، طبق معمول برای بَزکِ آغاز کار اکثر بنیان گذاران دودمان های بزرگ شاهی و برای بخشیدن چهره ای فوق تصور و الهی به آنان بافته می شوند و با تاریخ واقعی ارتباطی ندارند.
برای خواننده ی غیر حرفه ای آشنایی با چند افسانه، در پیوند با تولد و کودکی و نوجوانی کورش، سودمند است. این یک حقیقت است که این افسانه ها برای مورخ تاریخ هخامنشیان از جذابیت وسوسه انگیزی برخوردارند. مورخ برای پرداختن به آغاز کار بیش از تصور تنها است. او همواره این آرزو را دارد که کاش این افسانه ها از حقیقت فاصله زیادی نمی داشتند. آشنایی با این روایت ها، درباره ی آغاز کار بزرگ ترین امپراتوری دوران باستان، خواننده را با دشواری کار تاریخ نویس آگاه خواهد کرد. این روایت ها، چون دست کم حدود یک سده پس از به ظاهر آغاز جهانداری هخامنشیان به روی کاغذ آمده اند، می توانند نماینده ی برداشت عمومی از پیدایش رویدادی به آن عظمت باشند. رویدادی که در هر حال درباره ی آن سندی در دست نیست و امیدی هم وجود ندارد، که چنین سندی به دست آید.
پیداست که این گونه از افسانه ها را نمی توان تاریخی انگاشت، اما برای آغاز تاریخ هخامنشیان، از آن ها صرف نظر هم نمی توان کرد ! مورخ از خود می پرسد، که انگیزه ی کتسیاس از «تألیف» این افسانه چه بوده است ؟ آیا او افسانه ای 150 ساله را از مردم شنیده و آن را به اصطلاح جمع و جور کرده است ؟ در هر صورت، این داستان نمی تواند کمتر از چیزی باشد که مردم و محفل درباری درباره ی آغاز کار کورش می دانسته است ! به این موضوع هم باید اندیشید، که در زمان کتسیاس(حدود 400 پیش از میلاد) انگیزه ی تألیف بسیار متفاوت بوده است از امروز. لابد که کتسیاس نخست برای خود نوشته است و نوشته او در زمان دیگری اعتبار یک منبع را یافته است. از سوی دیگر مخاطبان او خوانندگان احتمالا یونانی بوده اند. برای یونانیان چه فرقی می کرده است، که جزئیات داستان چیست ؟ مگر اینکه کتسیاس چهره ی پلیدی از کورش ترسیم می کرد، که چنین نیست. بنا بر این ناگزیریم، با این بسنده کنیم که آگاهی ایرانیان، در روزگار بی رسانه ی خود، همین بوده است.
فراموش هم نکنیم، که تا روزگار ما، میدان بخشی از تاریخ آغاز کار بزرگان در اختیار افسانه و افسانه پردازان کم تر مورخی نیازمند «وَر رفتن» با این داستان ها است، برای او برداشت زمانه ای خاص از شخصیتی خاص مهم است. اینک این برداشت می خواهد افسانه ای باشد، یا تاریخی. مهم برای مورخ سنجیدن راستی و نادرستی رویدادهای تاریخی است. متاسفانه اغلب دیده می شود، که نقدها و «پیله ها» بیشتر پیرامون افسانه است تا تاریخ ! مورخ ناگزیر از این است که در آغاز کار حتی به افسانه ها هم کم مهر نباشد. حرفه ی او این باور را در او پدید آورده است، که گاهی حقیقتِ پنهان ِپشت افسانه ها از صداقت بیشتری برخوردارند. افسانه ها دست کم آرزوهای مخاطبان زمان خود را منعکس می کنند. پس نخست خیالمان را از افسانه آسوده می کنیم و آنگاه اگر مطلبی تاریخی یافتیم به آن می پردازیم :
هارپاک و کودکی کورش
من با اینکه در این کتاب آگاهانه از بسیاری افسانه های جا افتاده پرهیز خواهم کرد، همین طور آگاهانه خواهم کوشید، به افسانه های درباره کورش نگاهی گذرا داشته باشم. هرودت در کتاب [1] خود با اشاره به چند روایت معتقد است که او این افسانه ها را از آگاهان پارسی شنیده است، که حقیقت را بی شاخ و برگ گفته اند.
یکجا کورش پسر کمبوجیه ی اول، پسر کورش اول، و دختر آستیاگ، پادشاه ماد، آمده است : ماندانِه، دختر بالغ آستیاگ خواب می بیند، که از بدن او آب آنچنان زیادی روان است، که نه تنها همه ی شهر بلکه تمام آسیا را در چنگال سیلاب خود دارد. چون آستیاگ، با پیشگویی مغان پی می برد، که از دخترش فرزندی استثنایی زاده خواهد شد، بر آن می شود که شوهر ماندانِه را از میان مردم ماد برنگزیند. پس او را به کمبوجیه، که از یکی خاندان های خوب پارسی بود، به زنی می دهد. سپس رویای دیگری آرامش ظاهری آستیاگ را بر هم می زند. خود آستیاگ خواب می بیند، که از شکم دخترش تاکی روییده که بر همه ی آسیا سایه افکنده است. مغان رویای او را چنین تعبیر می کنند، که نوه اش او را برانداخته و خود پادشاه خواهد شد. آستیاگ تصمیم به نابودی نوه ی خود می گیرد و دوست وفادار خود هارپاگ را مامور اجرای تصمیم خود می کند.
هارپاگ نگران از یک سو که نوزاد از قوم خود اوست و از سوی دیگر آستیاگ پیر پسری ندارد که پس از او به فرمانروایی برسد و همچنین از این بیم که مبادا در آینده کشنده ی نوه ی آستیاگ قلمداد شود، این ماموریت را به میترَداد (مهرداد) که یکی از چوپانان شاهی بود می سپارد، که به درندگان کوهستان دسترسی داشت. میترداد بر آن می شود که کودک را به جای فرزند مرده ای که همسرش اسپاکو به دنیا آورده بود، به فرزندی بردارد و به این ترتیب از اندوه او بکاهد. پس کودک مرده ی خود را در سبد پر گوهر نوه ی شاه نهاده و سبد را در کوهستان قرار می دهد.
این حیله از چشم ماموران شاه دور می ماند و نوه ی آستیاگ، به نام کورش، نزد همسر هارپاگ بزرگ می شود. از سن ده سالگی آثار بزرگی در کورش چنان نمایان می شود، که همسالانش به هنگام بازی نقش شاه را به او می دهند. کورش البته این نقش را خوب بازی می کند و به همبازی هایش مناصب درباری می دهد، اما به هنگام ایفای نقش شاه، اَرتَمبار، پسر یکی از بزرگان مادی را، به شدت تنبیه می کند.
میترداد و کورش را، به شکایت ارتمبار، نزد آستیاگ می برند. آستیاگ فورا درمی یابد که کورش نوه ی خود اوست ! سپس آستیاگ از میترداد می پرسد، که چگونه به این کودک دست یافته است. میترداد مرعوب شاه شده و جریان رویداد را بی کم و کاست به شاه باز می گوید. سرانجام هارپاگ نیز ناگزیر از اعتراف می شود. آنگاه آستیاگ با اینکه خشمگین است، وانمود می کند، که اینک دختر رنجورش شادمان خواهد شد و از هارپاگ می خواهد که پسرش را برای بازی با نوه اش به دربار فرستاده و خودش بر سر سفره ی او حاضر شود. شاه سپس گوشت پسر او را با گوشت گوسفند مخلوط کرده و به هنگام غذا به خوردَش می دهد و بعد به هارپاگ اعلام می کند که غذایش چه بوده است. هارپاگ دم فرو می بندد، اما در دم به انتقام می اندیشد.
آنگاه آستیاگ به پیشنهاد مغان، که بر این باور بودند که اینک با شاه شدن کورش در بازی کودکانه خواب تعبیر شده و او دوباره نمی تواند شاه شود، او را به پارس نزد پدر و مادرش می فرستد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 151]