تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى على هر كس حلال بخورد، دينش صفا مى يابد، رقّت قلب پيدا مى كند، چشمانش از ترس خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827778761




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

راز استيلاي جهاني غرب


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: راز استيلاي جهاني غرب
خبرگزاري فارس: چرا طي سده‌هاي شانزدهم تا نوزدهم ميلادي بتدريج سلطه استعماري غرب اروپا بر سراسر جهان پديد شد و چرا تمدن‏هايي كه پيشينه‌هايي درخشان در پشت داشتند مغلوب مهاجميني آزمند و بي‌فرهنگ شدند؟ اين مهم‌ترين پرسش نظري در عرصه انديشه سياسي و تاريخي است. مقاله حاضر كوششي است


در سده شانزدهم شاهد يك تكانه عظيم تمدني در دو كانون شرق اسلامي و غرب مسيحي هستيم. اين تكانه در كانون شرق اسلامي سه دولت مقتدر هند، ايران و عثماني را پديد ساخت و در كانون اروپاي غربي امپراتوري‏هاي مستعمراتي اسپانيا، پرتغال، انگلستان، هلند و فرانسه را. كانون اسلامي پس از يك دوران شكوفايي در سده هيجدهم رو به افول نهاد، كانون اروپاي غربي استوار و استوارتر شد و سرانجام سلطه جهاني خويش را تأمين نمود.

پژوهشگران در كاوش براي دريافت "راز" سلطه غرب عوامل متعددي را ذكر مي‌كنند كه مهم‌ترين و پذيرفتني‌ترين آن فرادستي دريايي غرب اروپاست. از سده پانزدهم ميلادي تا به امروز "غرب" سلطان بلامنازع درياها بوده است و اين فرادستي نه مولود "يكتايي" نژادي يا فرهنگي اروپاييان كه محصول ويژگي‏هاي زيست‌- محيطي غرب اروپاست. موقع اقليمي سرزمين‏هاي بهم‌پيوسته و غني آسيا و آفريقا هيچگاه نياز جدي به نيروي دريايي اقيانوس‌پيما را در مردم اين سامان بر‌نينگيخت. مردم اين سرزمين‏ها تجارت خود را بطور عمده از طريق راه‏هاي زميني انجام مي‌دادند و تكاپوي دريايي آنان محدود به تجارت بندر به بندر و سفرهاي ساليانه حج بود. به نيروي رزمي دريايي نيز تنها براي مقابله با دزدان و حفاظت از سواحل و جزاير خود در برابر مهاجماني هم‌سنگ خويش نياز بود نه بيش. در اين ميان ژاپن يك استثنا است.

از سوي ديگر، نياز شديد مادي سرزمين‏هاي غرب قاره اروپا، كه از ديرباز راه طبيعي ارتباطات‌شان درياها بود نه خشكي، ايشان را به تكاپويي جدي در اقيانوس‏ها واداشت و درست در اين زمان به "كشف" قاره آمريكا نائل شدند. معادني بي‌پايان از ثروت بي‌هيچ مدافع جدي در انتظار اروپاييان بود. اينك غرب با پشتوانه سلطه خويش بر قاره آمريكا، و در پرتو ثروت عظيمي كه از معادن طلا و نقره اين قاره و از اقتصاد پلانت‌كاري به دست مي‌آورد، مي‌توانست تهاجم جدي را براي سلطه بر شرق و غارت ثروت‏هاي آن آغاز كند.

ولي اين توصيف "راز سلطه غرب" را بطور كامل بازگو نمي‌كند. ابهام‌ها فراوان است. به راستي چرا تمدن‏هاي بومي قاره آمريكا در زمان ورود اروپاييان تنها در انتظار تلنگري بودند تا فروپاشند و سلطه اروپا بر قاره آمريكا به اين سادگي ممكن شود؟ چرا تكانه تمدني سده‌هاي شانزدهم و هفدهم ميلادي در شرق اسلامي در سده هيجدهم منقطع شد؟ و چرا ساير دولت‏هاي مقتدر و شكوفاي جهان غيراروپايي، چون چين، در زمان تهاجم دريايي غرب در حال افول بودند؟ در اينجاست كه پژوهشگران نقش "تصادف تاريخي" را به جدّ مي‌گيرند.

جامعه انساني در تاريخ طولاني خود ظهور و افول تمدن‏ها فراوان ديده است و اين دگرگوني‏ها معلول هزاران عامل بوده است تا بدانجا كه توضيحي جامع براي آن نمي‌توان يافت. چرا هخامنشيان به مدت 218 سال ( 549- 331 پيش از ميلاد) در قله تمدن جهاني جاي داشتند نه ديگري؟ چرا تمدن مسيحي از درون سرزمين فلسطين، نه جاي ديگر، سربركشيد و تمامي شبه قاره اروپا را مسخر ساخت؟ چرا تمدن اسلامي از درون شبه جزيره عربستان سربركشيد و دو امپراتوري عظيم جهان آن روز، ايران ساساني و روم، را مقهور خود ساخت؟ چرا اقوام شبان استپ‌هاي آسياي مركزي سرزمين‏هايي چون چين و ايران و اروپا را درنورديدند؟ يافتن "راز" اين جابجايي‌ها و استقرار اين يا آن قوم، ايراني و عرب و مغول نه ديگران، در رأس اين تكانه‌هاي تمدني غيرممكن است. ظهور تمدن جديد غرب نيز چنين است. ديويد فيلدهاوس،[1] استاد دانشگاه آكسفورد، در مقاله "استعمار"، كه براي دايرةالمعارف آمريكانا نگاشته، در جستجوي توضيح اين "راز" بوده و سرانجام به عامل "تصادف" توسل جسته است. او مي‌نويسد:

ارائه يك ارزيابي عيني از پديده استعمار غيرممكن است، زيرا اين ارزيابي به آن ملاكي وابسته است كه پذيرفته مي‌شود. براساس معيارهاي امروزين، كه بر تقدس حق تعيين سرنوشت [ملت‌ها] مبتني است، استعمار از نظر اخلاقي پديده‌اي است غيرقابل دفاع؛ زيرا جامعه‌اي جامعه ديگر را زير سلطه خود گرفته است... ولي اين ملاك از نظر تاريخ نامعتبر است زيرا بر اين فرض مبتني است كه در مقابل استعمار شقّ ديگري نيز وجود داشت؛ جهاني مركب از دولت‏هاي مستقل كه در چارچوب يك نظم بين‌المللي مفروض هر يك راه تأمين منافع خود را به بهترين شكل دنبال مي‌نمودند. حال آنكه هيچگاه چنين نبود. همه نظام‌هاي استعماري در اثر جبر فرايند تاريخ و بدون طراحي پيشين پديد شدند. استعمار به عنوان يك واقعيت تاريخي را بايد از ديدگاه اخلاقي به عنوان بخشي از يك نظم جهاني ارزيابي نمود؛ نظمي كه هر چند قرن يك بار دگرگون مي‌شود.[2]

"ارزيابي اخلاقي" دكتر فيلدهاوس از پديده استعمار قابل قبول نيست ولي توجه او به "تصادف" و "نظم دگرگون شونده تاريخ" حائز اهميت است. در نقد "معصوميت تاريخي" كه فيلدهاوس براي استعمار غرب قايل است بايد گفت كه نقش "تصادف" تنها تا سده هفدهم پذيرفتني و معقول است. در سده هيجدهم، كه فرادستي غرب تأمين شده بود، بايد از نقش موثر عامل "برنامه‌ريزي سنجيده" در تهاجم به شرق سخن گفت؛ عاملي كه دكتر اوانسون به آن اشاره كرده است. از اين زمان است كه غرب از فرايند افول دولت‏ها در شرق سود مي‌جويد و سلطه خود را تأمين مي‌كند. اين افول، چنانكه در نمونه طلوع دولت‏هاي اود و حيدرآباد دكن ديديم، به معناي مرگ جامعه هند نبود. پس از غروب دولت صفوي شاهد فرايند نوزايي در جامعه ايراني هستيم كه اين نيز به دست استعمار غرب پايمال شد. بي‌شك، اتكاء غرب بر پشتوانه ذخاير عظيم قاره آمريكا سهمي مهم در فرادستي و تهاجم آن در سده هيجدهم داشت. و بي‌شك، از اين زمان غرب با اتكاء بر فرادستي خود از روند متناوب و طبيعي ظهور و افول دولت‏هاي شرقي به سود سلطه نهايي خويش بهره جست. در اين مرحله، نگرش غرب به شرق مبتني بر "طراحي" و "مداخله" است نه "تصادف"؛ ما با مهاجميني سلطه‌گر و قوي‌دست سروكار داريم نه با انسان‏هاي آرامي كه بيطرفانه نظاره‌گر حوادث پيرامون‌ خويش‌اند تا در زمان مناسب شانس و اقبال خود را بيازمايند. اين مرحله يك سده به طول كشيد و سرانجام در نيمه نخست سده نوزدهم به زايش پديده‌اي انجاميد كه "تمدن جديد غرب" نام گرفته است.

تاريخ هند آكسفورد نقش "تصادف" را در استقرار سلطه پرتغالي‏ها چنين مورد توجه قرار داده است:

در زمان ورود پرتغالي‏ها [به شرق] بخت يار آنها بود. در مصر حكومت مماليك مورد تهديد ترك‏ها قرار گرفته بود، در ايران يك سلسله جديد [صفويه] هنوز در حال استقرار حاكميت خود بود. شمال هند نيز ميان حكومت‏هاي محلي تقسيم شده بود و لذا تنها گجرات بود كه در دست‏هاي قدرتمند سلطان محمود بيگده قرار داشت و اين در زماني بود كه حكومت سلاطين بهمني در دكن در حال فروپاشي بود. هيچ يك از قدرت‏هاي بزرگ [منطقه] نيروي دريايي، به معناي نيروي دريايي مقتدر، نداشتند. در خاوردور به فرمان امپراتور نيروي دريايي چين محدود شده بود. كشتي‌داران و تجار عرب، كه بر تجارت اقيانوس هند تسلط داشتند، فاقد توان لازم براي مقابله با انگيزه نيرومند و اتحاد پرتغالي‏ها بودند.[3]

اين تحليل كاملا درست است. در اين زمان، در اثر يك "تصادف تاريخي" عجيب، در شرق اسلامي خلاء سياسي آشكاري پديد شد و هيچ دولت مقتدري، جز حكومت سلطان محمود بيگده در گجرات، حضور نداشت كه مانعي جدي در برابر تهاجم پرتغالي‏ها به‏شمار رود. سه قدرت اسلامي هند، ايران و عثماني زماني سربركشيدند كه غرب با بهره‌گيري از يك فرصت تاريخي استثنايي پايه‌هاي نفوذ خود را در آسيا و آفريقا استوار ساخته بود:

حكومت صفوي ايران در سال 1501 ميلادي، چهار سال پس از آغاز ماموريت واسكو داگاما و درست در زمان جنگ‏هاي سلطان محمود بيگده با پرتغالي‏ها، به ‏وسيله شاه اسماعيل بنيان نهاده شد.[4] ولي تا تبديل دولت صفوي به يك قدرت منطقه‌اي سال‏ها به درازا كشيد و در اين دوران پرتغالي‏ها سلطه خود را بر بنادر منطقه استوار ساخته بودند. شاه عباس در سال 1587 به قدرت رسيد و در سال 1622 پرتغالي‏ها را از هرمز اخراج كرد.

دولت بابر در سال 1526 ميلادي، شانزده سال پس از اشغال بندر گوا به‏ وسيله پرتغالي‏ها، در دهلي تأسيس شد ولي تنها در دوران اكبر و با تصرف گجرات (1573م.) بود كه دامنه اقتدار آن به سواحل غربي هند كشيده شد.

دولت عثماني در نيمه دوم سده پانزدهم دوران اقتدار خود را آغاز كرد. ولي توجه سلطان محمد دوم، معروف به سلطان محمد فاتح (1451 - 1481م.)، به تحكيم پايه‌هاي دولت عثماني و توسعه در حوزه مديترانه، آناتولي و سرزمين‏هاي مماليك مصر معطوف بود.

در زمان ورود پرتغالي‏ها، دولت مقتدر مماليك مصر (1250-1517) رو به افول بود و درگير جنگ‌ با دولت نوپديد عثماني كه سرانجام به سقوط آن انجاميد. معهذا، دولت مماليك مصر تنها قدرت اسلامي بود كه در حمايت از دولت گجرات به تلاشي بي‌حاصل دست زد.

"غارت" و "توسعه‌يافتگي"
پژوهشگران در نقش غارتگري ماوراء بحار در پيدايش تمدن جديد غرب ترديد ندارند؛ ولي به راستي اين "غارت" تا چه حد در تحول فوق نقش تعيين‌كننده داشت؟ به عبارت ديگر، اگر تاراج قاره‌هاي آمريكا، آفريقا و آسيا نبود، آيا تمدن جديد صنعتي غرب در سده نوزدهم پديد مي‌شد؟

پيشتر درباره اقتصاد پلانت‌كاري، تجارت برده و تجارت ماوراء بحار و سهم آن در اقتصاد اروپا تا آستانه سده نوزدهم سخن گفته‌ايم. معهذا، به‏ نظر مي‌رسد كه شايد توصيفي از ثروت هند، و تنها هند، در دوران تهاجم استعماري غرب ضرور باشد.

رالف فيچ،[5] نخستين فرستاده اليگارشي تجاري انگلستان به هند كه در واپسين سال‏هاي سلطنت اكبر وارد اين سرزمين شد، به شدت تحت تأثير عظمت شهرها و زندگي مرفه مردم قرار گرفت و در مقايسه با آن كشور خويش را فقير و عقب‌مانده يافت.[6] و سِر توماس رو، نخستين سفير انگلستان در دربار هند، خود را در ميان اعيان دربار جهانگير حقير مي‌ديد. به‌نوشته موريس كاليس، مورخ انگليسي، حقوق ساليانه رو 600 پوند استرلينگ در سال بود حال آنكه رجال هند هر يك ساليانه ده‏ها هزار و حتي صدها هزار پوند درآمد داشتند. رو در دفتر خاطراتش مي‌نويسد كه از وضع لباس خود شرمسار است. او مي‌افزايد حتي درآمد پنج ساله‏ام نيز كفاف آن را نمي‌دهد كه لباسي در شأن آنان تهيه كنم.[7] حضور توماس رو در دربار جهانگير همزمان است با ورود محمدرضا بيگ، سفير شاه عباس صفوي. جهانگير در خاطراتش ورود سفير ايران را شرح داده و متن نامه شاه عباس به خود را ذكر كرده، ولي هيچ اشاره‌اي به سفارت سِرتوماس رو انگليسي ننموده است.[8] اين نشان مي‌دهد كه پادشاه هند اهميتي فراوان براي ايران قايل بود و در مقابل ورود نماينده پادشاه انگليس برايش اهميت و ارجي نداشت.

رابرت كلايو، كه پس از شكست سراج‌الدوله براي نخستين بار مرشدآباد را ديد، اين شهر را «از نظر وسعت، جمعيت و ثروت» با لندن زمان خود برابر يافته است؛ با كاخ‌هايي بزرگتر از كاخ‌هاي اروپا، و مرداني كه از هر فردي در لندن ثروتمندتر بودند. كلايو مي‌افزايد هند «كشوري است كه ثروت بي‌پايان دارد.» پارلمان بريتانيا كلايو را به اختلاس و ارتشا متهم كرد. او در برابر دادگاه قرار گرفت ولي تبرئه شد. وي در دفاع زيركانه‌اش، نخست ثروت‏هايي را كه پيرامون خود در هند ديده بود وصف كرد، و توضيح داد كه چه شهرهاي ثروتمندي حاضر بودند به او رشوه دهند تا از تاراج حتمي در امان بمانند؛ چه صرافاني كه در دخمه‌هاي انباشته از جواهر و طلاي خود را گشودند و در اختيارش گذاشتند؛ و آنگاه به سخنان خود چنين پايان داد: «من در اين لحظه از قناعت خود در شگفتم!»[9]

در اين زمان بود كه كلايو خزانه مرشدآباد را به تاراج برد. اهميت اين حادثه چنان است كه جان كي تاراج خزانه مرشدآباد به ‏وسيله كلايو و همدستانش را با تاراج معادن الماس آفريقاي جنوبي به‏وسيله سِر سيسيل رودز مقايسه مي‌كند.[10]

درباره ارزش واقعي اين خزانه گزارش‏ها سخت آشفته است. سراج‌الدوله ارزش آن را معادل 85 ميليون پوند استرلينگ مي‌دانست و فاتحان انگليسي 40 ميليون پوند استرلينگ بر آن قيمت نهاده‌اند. بهرروي هرچه بود، بخش مهمي از آن به تاراج رفت. آنچه رسماً اعلام شد اين است كه كلايو از اين خزانه، معادل 5/ 2 ميليون پوند استرلينگ برداشت كرد كه نيمي از آن بابت غرامت سقوط "قلعه ويليام" به كمپاني هند شرقي پرداخت شد و نيم ديگر خرج توطئه‌گران محلي و نظامياني شد كه به او در شكست سراج‌الدوله ياري رسانيده ‌بودند. سهم رسمي خود كلايو از اين غارت تنها 234 هزار پوند ذكر شده است.[11]

تفحص‌هايي كه پس از اعتراضات فوكس و ادموند برك توسط پارلمان انگليس صورت گرفت، نشان داد كه در سال‏هاي 1757 تا 1766، يعني از جنگ پلاسي تا پايان حضور كلايو در هند، كارگزاران كمپاني در بنگال جمعاً مبلغ 169/2 ميليون پوند استرلينگ به عنوان "هديه" دريافت كرده‌اند (بجز "جاگير" كلايو كه 30 هزار پوند درآمد ساليانه داشت) و 7/3 ميليون پوند استرلينگ به عنوان "غرامت" به كمپاني پرداخت شده است.[12] بايد بپذيريم كه اين ارقام بسيار كمتر از ميزان واقعي غارت كلايو است؛ زيرا نه كارگزاران كمپاني حاضر به ارائه گزارش واقعي چپاول خود بودند و نه پارلمان انگليس از شبكه‌اي جدي براي تفحص دقيق برخوردار بود. معهذا، همين ارقام به روشني گوياي ابعاد عظيم غارتي است كه به‏ وسيله كلايو در هند صورت گرفت. به‌نوشته جان كي، در آن زمان يك خانه در ميدان بركلي لندن (محله اعياني شهر) ده هزار پوند قيمت داشت و ده مايل مربع اراضي املاك شراپشاير[13] انگليس 70 هزار پوند.[14]

ويل دورانت ثروت هند در زمان تصرف اين سرزمين توسط كمپاني هند شرقي بريتانيا را چنين توصيف مي‏كند:

در عهد سلسله تيموريان هند وضع مردم نسبتاً بهتر شده بود. دستمزدها ناچيز بود. در عهد اكبر دستمزد كارگران از روزي سه سنت تا 9 سنت نوسان داشت؛ در مقابل قيمت‌ها هم به همين نسبت پايين بود. در سال 1600 در مقابل پرداخت يك روپيه (كه بطور عادي 5/ 32 سنت است) 88 كيلو گندم يا 126 كيلو جو خريداري مي‌شد. در سال 1901 همان يك روپيه بهاي 13 كيلو گندم يا 20 كيلو جو بود. يكي از انگليسي‏هاي مقيم هند در سال 1616 "وفور آذوقه" را "در سراسر مملكت بسيار عظيم" توصيف مي‌كند و مي‌افزايد كه "در آنجا هر كس، بي آنكه كميابي يا قحط و غلايي باشد نان مي‌خورد." انگليسي ديگري كه در قرن هفدهم در هند سياحت مي‌كرد، متوجه شد كه متوسط مخارج روزانه‌اش چهار سنت است.

ثروت اين كشور در عهد چندره گوپته، ماوريا و شاه جهان به اوج خود رسيده بود. ثروت هند در عهد شاهان سلسله گوپته در تمام جهان ضرب‌المثل شده بود. يوان چونگ در توصيف يكي از شهرهاي هند مي‌گويد كه با باغ‏ها و استخرها جمالي يافته بود، و به نهادهاي ادب و هنر آراسته بود؛ "ساكنانش در آسايش بودند و خاندان‏هايي در آن بودند پرخواسته، ميوه‌ و گل در آن فراوان بود... مردم سيمايي ظريف داشتند و جامه‌هايشان از حرير رخشان بود، گفتارشان... روشن و بامعنا بود..." نيكولو كونتي سراسر سواحل گنگ را [در حدود سال 1420م.] پر از شهرهاي آباد مي‌بيند؛ "همه خوش‌ساخت، و داراي بوستان‌ها و باغستان‌هاي فراوان، زر و سيم، بازرگاني و صنعت." خزانه شاه جهان چنان سرشار بود كه او دو اطاق محكم زيرزميني داشت كه گنجايش هر يك 4250 متر مكعب بود، تقريباً سرشار از سيم و زر. وينست اسميت مي‌گويد: "مدارك آن زمان جاي هيچگونه شكي باقي نمي‌گذارد كه جمعيت شهرهاي مهم‌تر وضع مرفهي داشتند." جهانگردان هر يك از شهرهاي آگره و فتحپور سيكري را بزرگتر از لندن توصيف كرده‌اند/ آنكتيل دوپرون، كه در سال 1760 در مناطق مهراته سفر مي‌كرد، خود را "در ميان سادگي و سعادت عصر طلايي" يافته است؛ "مردم شاد، پر نيرو، و در سلامت كامل بودند."[15]

ورا آنتستي[16] انگليسي مي‌نويسد:

در هند تا قرن هيجدهم شرايط اقتصادي نسبتاً پيشرفته‌اي وجود داشت و روش‏هاي توليدي، صنعتي و سازمان تجاري آن كشور با ساير بخش‏هاي جهان قابل قياس بود... اين كشور موسلين‌هاي زيبا و ساير ساخته‌ها و مصنوعات نفيسي را مي‌ساخت و صادر مي‌كرد، در حاليكه نياكان ما بريتانيايي‌ها در همان هنگام زندگاني بدويان را داشتند. اما هند نتوانست در انقلاب اقتصادي كه به دست نوادگان همان نيمه وحشي‌ها صورت گرفت شركت كند.

پل باران، پس از ذكر اين گفته آنتستي، مي‌افزايد:

اين "قصور" نه تصادفي بود و نه ناشي از بي‌لياقتي "نژاد" هندي؛ بلكه ثمره تاراج حساب شده، بيرحمانه و منظم هندوستان به دست سرمايه‌هاي انگليسي بود. اين برنامه از آغاز حكمراني بريتانيا آغاز شد. ميزان تاراج و آنچه از هندوستان به يغما برده شد چنان اعجاب‌آور است كه ماركيز ساليسبوري، وزير وقت امور هند، در سال 1875 هشدار داد "اگر قرار است هندوستان چاپيده شود بايد اين چاپيدن بنحوي عاقلانه صورت گيرد."[17]

پل باران ميزان ثروتي را كه در فاصله جنگ پلاسي (1757) تا جنگ واترلو (1815) از هند به ‏وسيله انگليسي‏ها به غارت رفت بين 500 الي هزار ميليون پوند استرلينگ برآورد مي‌كند. اين دوران تاريخي بسيار مهمي است و انباشت سرمايه انگلستان در اين زمان بي‌شك در پيدايش انقلاب صنعتي نقش تعيين‌كننده داشت. در نتيجه اين سيل طلا بود كه انگلستان موفق به انقلاب صنعتي شد وگرنه پيش از سال 1760 دستگاه‏هاي نخ‌ريسي لانكشاير با دستگاه‏هاي مشابه در هند و ايران و چين تفاوتي نداشت.[18]

در كاوش براي شناخت علل "توسعه‌يافتگي" ژاپن نيز نبايد در جستجوي موهومات بود. يكي از رازهاي ترقي ژاپن اين است كه به مدت دو سده (1640-1867) هيچ مداخله خارجي فرايند رشد طبيعي آن را منقطع نساخت. در اين جزاير زلزله‌خيز معادني غني كه طمع اروپاييان را جلب كند وجود نداشت؛ و حتي امروزه، به‏رغم پيشرفت‏هاي عظيم دانش كان‌شناسي، منابع كاني ژاپن بسيار اندك است. پل باران مي‌نويسد:

ژاپن تنها كشور در آسيا [و آفريقا و آمريكاي لاتين] است كه از استعمار و وابستگي به سرمايه‌داري اروپاي غربي و آمريكا جان سالم به در برد و فرصتي براي توسعه مستقل ملي به دست آورد.

او مي‌افزايد:

ژاپن نه چنان بازاري داشت كه ساخته‌هاي خارجي را جلب كند و نه مي‌توانست براي صنايع غرب سيلوي مواد خام باشد. بنابراين، فريبندگي ژاپن براي سرمايه‌داران و دولت‏هاي اروپاي غربي هيچگاه به اندازه طلاي آمريكاي لاتين و محصولات گياهي و حيواني و كاني آفريقا، ثروت‌هاي شگفت جزاير هند، يا بازارهاي بيكران چين جذابيت نداشت.[19]

در بررسي "مدل توسعه" ژاپن نيز آنچه ناگفته مي‌ماند اين حقيقت بارز تاريخي است كه ژاپني‏ها خود قدرت متجاوز و استعمارگر خاوردور بودند و در اين عرصه پا به پاي اروپاييان پيش مي‌تاختند. اشغال فرمز (1895)، اشغال كره (1910)، اشغال منچوري (1937) و اشغال چين (1938) بخشي از كارنامه استعماري ژاپن است. داستان فجايع ژاپني‏ها در چين در رمان‏هاي خانم پرل س. باك آمريكايي، نسل اژدها و خاك خوب، به روشني توصيف شده است. به ياد داشته باشيم كه پس از اشغال كره، ژاپني‏ها حدود دو ميليون كره‌اي را به عنوان برده به سرزمين خود منتقل كردند و آنان را به كار شاق استخراج معادن و قطع جنگل‏ها واداشتند. نود سال پس از حادثه موحش فوق، اخلاف اين كره‌اي‏ها، كه امروزه حدود 680 هزار نفرند، شهروندان درجه دو ژاپن به‏شمار مي‌روند و به‏رغم گذشت سه نسل از داشتن گذرنامه ژاپني و حق رأي دادن محروم‌اند.[20] ارنست ماندل مي‌نويسد: «تنها در ژاپن كه بازرگانان راهزنش از سده چهاردهم درياي چين و جزاير فيلي‌پين را آشفته ساخته و سرمايه‌اي در خور اعتنا گرد آورده بودند» تكرار تجربه اروپايي ممكن شد.[21] او مي‌افزايد:

بنا به قول پروفسور تاكه كوشي، نخستين سيلان سرمايه پولي به ژاپن [در سده‌هاي پانزدهم و شانزدهم] به دست راهزنان دريايي انجام شد كه در سواحل چين و كره به تبهكاري‌هايشان ادامه مي‌دادند.[22]

طبق تحليل آرنولد توين‌بي، مورخ نامدار انگليسي، توسعه ژاپن نيز يك "تصادف تاريخي" بود. چين در سده دوازدهم ميلادي در اوج تمدن خود بود، ولي سپس در اثر مقابله با يورش مغول و جنگ‏هاي داخلي به تحليل رفت و از سده شانزدهم در سراشيب سقوط قرار گرفت. درست در همين زمان، ژاپن جنگ‏هاي داخلي خونين خود را، كه از 1281 آغاز شده بود، به پايان برد و بر پرهرج‌‌ و ‌مرج‌ترين دوران تاريخ خويش نقطه پايان نهاد. در سال 1590 اين سرزمين توسط هيديوشي[23] (1538-1598) يكپارچه شد و سپس به مدت 264 سال (1603-1867) در زير سيطره مقتدرانه خاندان توكوگاوا[24] قرار گرفت. بدينسان، تصادفاً آغاز تمركز و آرامش و "صلح بزرگ" در درون ژاپن با سده هفدهم ميلادي مصادف شد و "تجار" ژاپني توانستند از طريق ماجراجويي‌هاي دريايي و غارت سواحل چين و كره و غيره راه كسب و انباشت ثروت‏هاي انبوه را بپيمايند.[25] تنها پس از آن و بر اين شالوده بود كه دوران امپراتور ميجي[26] (1868-1912) آغاز شد.

تا سده پانزدهم ميلادي چين قدرت دريايي برتر منطقه بود ولي در سده شانزدهم اين قدرت را از دست داد. آرنولد توين‌بي مي‌نويسد اگر چيني‏ها اين قدرت دريايي را حفظ كرده بودند به كانون اصلي تمدن جهاني بدل مي‌شدند. معهذا، پيشرفت دريايي چين از سال 1433 متوقف شد به دو دليل: نخست، توجه امپراتور مينگ به مرزهاي شمالي و دوم وسعت سرزمين چين و فراواني نعم در آن.

احتمالا فراواني نعمت چين سبب شد كه حكمرانان به فكر اكتشافات دريايي و فتوحات خارج از چين نيفتند. چه اين لونگ، امپراتور سلسله چينگ، در سال 1793... به يك فرستاده انگليسي گفته بود كه چين از نظر اقتصادي خودكفا [و بي‌نياز از ارتباط با اروپاييان] است.[27]

توين بي مي‌افزايد: «فقر كشورهاي اروپاي غربي حكام آنها را وادار ساخت تا از فتوحات ماوراء بحار حمايت و تشويق به عمل آورند.»[28] و اين سخن ماست.

تأسيس دولت مقتدر ملي در ژاپن با تأسيس دولت مقتدر ملي شاه عباس بزرگ در ايران همزمان است. ايرانيان به دليل موقع جغرافيايي سرزمين خود و منابع انساني و مادي غني آن نيازي به غارت ديگران نداشتند ولي همين ثروت چشم ديگران را گرفت و دخالت كانون‏هاي متجاوز خارجي را سبب شد. اين فرايند درخشان فرجامي هولناك يافت. با سقوط دولت سامان‌مند صفويه، سرزمين پهناور ايران ديگر حفاظي جدي در برابر دخالت و دسيسه‏ هاي خارجي نداشت. درمقابل، تجاوز خارجي و طمع بيگانگان آرامش ژاپن را برنياشفت. ثبات ژاپن و نيز انباشت ثروت در اين سرزمين از طريق غارت سرزمين‏هاي مجاور پايه‌هاي "عصر ميجي" را بنا نهاد و سرانجام ژاپن جديد را آفريد. نماد اين ثبات را در تاريخ كمپاني ميتسويي[29] مي‌توان يافت كه در سال 1691 به عنوان بانكدار رسمي خاندان توكوگاوا تأسيس شد و امروزه بيش از سه سده قدمت دارد.

--------------------------------------------------------------------------------

1. David K. Fieldhouse

2. Americana, vol. 7, p. 302.

3. Vincent Smith, The Oxford History of India, Oxford: Clarendon Press, 1958, p. 328.

4. سال‏هاي آغازين سلطنت شاه اسماعيل صفوي با سال‏هاي پاياني سلطنت سلطان محمود بيگده مقارن است. رابطه ميان دو دولت مسلمان صفوي و گجرات از دوران سلطنت سلطان مظفر حليم (خليل خان)، پسر سلطان محمود بيگده، آغاز شد. او در رمضان 917ق. به سلطنت رسيد و يك ماه بعد، در شوال همين سال، سفير ايران در دربار او حضور يافت. در مرآت احمدي چنين آمده است: «مير ابراهيم خان ايلچي شاه اسماعيل پادشاه خراسان و عراق آمده و به فرموده سلطان جمعي از امرا استقبال نموده به اعزاز تمام آوردند. مير مذكور پياله فيروز كه در نهايت نفاست بود با صندوقچه مملو از جواهر و ديسي از اقمشه مذهبه و سي رأس اسپ عراقي و تركي كه شاه فرستاده بود به رسم هديه گذرانيد و سلطان مير مذكور را با همراهيان به خلعت‏هاي خسروانه و انعامات پادشاهانه بنواخت.» علي محمد خان، مرآت احمدي [در تاريخ گجرات]، بمبئي: مطبع فتح‌الكريم، 1306ق.، ج 1، ص 67)

5. Ralph Fitch

6. Ramkrishna Mukherjee, The Rise and fall of the East India Company, A Sociological Appraisal, Bombay: Popular Prakashan, 1973. p. 140.

7. Maurice Collis, British Merchant Adventurers, London: William Collins, 1942, p. 17.

8. Michael Strachan, Sir Thomas Roe, 1581-1644, London: Michael Russell, 1989, p. 93.

9. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام، ع. پاشايي، اميرحسين آريان‌پور، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1365، ج 1، صص 551-552.؛

T. O. Lloyd, The Short Oxford History of the Modern World; The British Empire, 1558-1983, Oxford: Oxford University Press, 1991, p. 77.

10. John Keay, The Honourable Company; A History of The English East India Company, London: HarperCollins, 1991, p. 319.

11. ibid, pp. 319-320.

12. Smith, ibid, p. 519.

13. Shropshire

14. Keay, ibid, p. 320.

15. دورانت، همان مأخذ.

16. Vera Antstey

17. پل باران، اقتصاد سياسي رشد، ترجمه كاوه آزادمنش، تهران: خوارزمي، 1359، صص 268-269.

18. همان مأخذ، صص 269-271.

19. همان مأخذ، ص 287.

20. Newsweek, May 3, 1993, p. 39

21. ارنست ماندل، علم اقتصاد، ترجمه هوشنگ وزيري، تهران: خوارزمي، چاپ اول، 1359، ص 134.

22. همان مأخذ، ص 108.

23. Toyotomi Hideyoshi

24. Tokugawa

25. آرنولد توين‌بي، تاريخ تمدن، ترجمه يعقوب آژند، تهران: مولي، 1368، صص 612، 618-619.

26. Meiji

27. همان مأخذ، ص 632.

28. همان مأخذ، ص 632.

29. Mitsui
..........................................................................................
منبع:جلد اول كتاب زرسالاران (صص 275- 291)
 پنجشنبه 23 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 191]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن