تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر لحظه ای که بر فرزند آدم بگذرد و او به یاد خدا نباشد روز قیامت حسرتش را خواهد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806683750




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

معرفي كتابزندگينامه سياسي دكتر مظفر بقايي


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: معرفي كتاب"زندگينامه سياسي دكتر مظفر بقايي"
خبرگزاري جمهوري اسلامي(ايرنا)- دفتر پژوهش و بررسي هاي خبري: كتاب "زندگينامه سياسي دكتر مظفر بقايي" كرماني (1290-1366) كه يكي از بحث‌انگيزترين شخصيت‌هاي سياسي تاريخ معاصر ايران است توسط موسسه مطالعات و پژوهش سياسي منتشر شده و در اينجا به معرفي اين اثر ارزشمند مي پردازيم:


عنوان: زندگي نامه سياسي دكتر مظفر بقايي
موضوع: زندگي نامه
نويسنده: حسين آباديان
شمارگان: 5000
تاريخ انتشار: 28 تير 1377
تعداد صفحات: 619 صفحه
قيمت: 25000 ريال

معرفي كتاب:

دكتر مظفر بقايي كرماني (1290-1366) يكي از بحث‌انگيزترين شخصيت‌هاي سياسي تاريخ معاصر ايران است.
او در يك خانواده داراي پيشينه سياسي در كرمان به دنيا آمد. پدرش، ميرزا شهاب، از فعالين انجمن‌هاي مخفي وابسته به لژ بيداري ايران در دوران محمدعلي شاه و پس از آن در كرمان بود و رهبري سازماني را به دست داشت كه «مجمع احياء نفوس» ناميده مي‌شد. او سپس رياست فرقه دمكرات كرمان را به دست گرفت، در دوره چهارم به نمايندگي مجلس شوراي ملي رسيد و تا پايان عمر در تهران به سر برد.
مظفر در 18 سالگي به خرج دولت براي ادامه تحصيل راهي فرانسه شد و در 27 سالگي به ايران بازگشت. با رواج فعاليت احزاب سياسي در فضاي پس از شهريور 1320، بقايي راه پيشرفت خود را در فعاليت‌هاي حزبي يافت. او ابتدا به عضويت حزب «اتحاد ملي» كه توسط سهام‌السلطان بيات، سيد محمد صادق طباطبايي (از دوستان پدرش) و باقر كاظمي تشكيل شد،‌ درآمد و خزانه‌دار حزب فوق شد. مدتي بعد، از اين حزب جدا شد و به عضويت «حزب كار» مشرف‌الدوله نفيسي درآمد و در روزنامه پند، نشريه اين حزب، مقالاتي مي‌نوشت. فعاليت سياسي بقايي با تأسيس «حزب دمكرات ايران» قوام‌السلطنه وارد مرحله جديدي شد. بقايي، به سان گروه كثيري از جوانان جوياي نام آن زمان، به اين حزب پيوست. او در حزب دمكرات قوام به سرعت رشد كرد و براي تأسيس و تصدي شعبه اين حزب در كرمان به اين خطه رفت و سرانجام در سال 1326 به عنوان كانديداي اين حزب از كرمان به مجلس پانزدهم راه يافت.
برخي نويسندگان، حزب دمكرات قوام را حزبي متمايل به آمريكا مي‌دانند و فعاليت بقايي در آن را سرآغاز گرايش او به امپرياليسم آمريكا تلقي مي‌كنند؛ در حدي كه او در تمامي دوران پسين زندگي سياسي‌اش به عنوان «مهره آمريكا در عرصه سياسي ايران» عمل مي‌نمود. پيچيدگي نقش سياسي بقايي بيش از اينهاست. جاه‌طلبي هاي شخصي و تنازع او با كانون‌هاي روز قدرت به وي چهره خاصي مي‌بخشيد. به زعم برخي كارشناسان، عملكردهاي بقايي بيش از هر چيز منطبق با تكاپوي سازمان‌هاي مخفي صهيونيستي است كه درست در همين دوران تحركي سخت را در ايران پي مي‌گرفتند. چنانكه مي‌دانيم در 14 مه 1948/24 ارديبهشت 1327 دولت اسرائيل رسماً اعلام موجوديت كرد و ساعد، نخست‌وزير وقت ايران، با دريافت 400 هزار دلار رشوه در جلسه 14 اسفند 1328 دولت اسرائيل را به طور دوفاكتو به رسميت شناخت. اين بيانگر تحرك وسيع سازمان‌هاي مخفي صهيونيستي در ايران آن روز است. به هر روي هر چند شناسايي نوع كانون‌هاي خارجي هدايت‌كننده بقايي دشوار باشد، ولي در پيوندهاي عميق او با آنان ترديد نيست.
بقايي از سالهاي آغازين فعاليت سياسي‌اش با حسن پاكروان (سرلشكر و رئيس بعدي ساواك) و مادر فرانسوي‌اش (امينه پاكروان) رابطه نزديك داشت. اين رابطه تا واپسين سالهاي زندگي اينان ادامه يافت. به اين حلقه دوستان بايد عيسي سپهبدي و علي زهري را افزود. اين حلقه ارتباط نزديك با سفارت فرانسه در تهران داشت. در اين ميان، چنانكه در كتاب حاضر خواهيم ديد، پيوندهاي بقايي با عيسي سپهبدي، دوست دوران فرانسه او، از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. اسناد به دست آمده ترديدي بر جاي نمي‌گذارد كه سپهبدي واسطه انتقال برخي پيام‌هاي مرموز به بقايي بود كه راه سياسي او را ترسيم مي‌كرد. نمونه‌هايي از اين اسناد در كتاب حاضر معرفي شده است كه شايد مهم‌ترين و حيرت‌انگيزترين آن متن پيش‌نويس نطق بقايي در استيضاح دولت ساعد باشد. اين سند، استيضاح تاريخي فوق را كه واجد اهميت فراوان در تحولات سياسي آن دوران است، به عنوان يك سناريوي از پيش طراحي شده به نمايش مي‌گذارد.
عيسي سپهبدي از سال 1932 در پاريس به سر مي‌برد و پس از بازگشت بقايي به ايران نيز به طور منظم با او مكاتبه داشت. اين مكاتبات، و نامه‌هاي سپهبدي و بقايي در دوران اقامت آنها در فرانسه، بيانگر رابطه صميمانه اين دو است. سپهبدي تا بهمن 1325/ ژانويه 1947 در پاريس بود ولي ناگهان تصميم گرفت به ايران بيايد. او در نامه مورخ 24 ژانويه 1947/ 4 بهمن 1325 به بقايي از طريق آدرس شخص ثالثي و نه مستقيماً‌ ارسال كرد، نوشت:
اكنون تغيير بزرگي در پروژه زندگاني من حاصل شده. با اين كه تصميم قاطعي داشتم چندسالي در پاريس بمانم، اكنون به دلايلي كه بايد حضوراً عرض كنم ناچار به مراجعت هستم و در حوالي 15 اسفند ماه آتيه ... مسافرت خواهم نمود.
او آرزو مي‌كند كه بقايي تا زمان مراجعه او به ايران در كار وكالت موفق باشد تا «خواب روحاني» كه ديده است تعبير خود را آشكار كند. زمان ورود سپهبدي به ايران مقارن با آغاز عمليات «بدامن» است كه توسط شاپور ريپورتر هدايت مي‌شد. همزمان با ورود سپهبدي به ايران رشد سريع بقايي آغاز مي‌شود. او در آذر 1326 عضو هيئت اجراييه موقت حزب دمكرات ايران و دبير آن و عضو «هيئت سري تصفيه» حزب دمكرات ايران شد.
القاء اين «خواب روحاني» در مكاتبات بعدي سپهبدي با بقايي تداوم دارد؛ الهامي غيبي كه گويا بقايي را به سوي سرنوشتي بزرگ فراخوانده است. بايد بيفزاييم كه بقايي تا پايان عمر به اين «الهام غيبي» عميقا‌ً باور داشت و كراراً ورود خود به صحنه سياست و عملكردهاي خويش را به عواملي ماوراءطبيعي نسبت مي‌داد كه گويا هادي او در مقاطع حساس زندگي‌اش بوده است. براي نمونه، در سال 1336 در نامه‌اي از تهران به علي زهري، در پاريس‌، مي‌نويسد:
در چند كاغذ پيش از اين دو سؤال كرده بودي كه چه مي‌خواهيم و چه بايد كرد؟... در باب «چه بايد كرد» جوابي پيدا نمي‌كنم. به گذشته هم كه مراجعه كردم ديدم خودم هيچوقت به اين سؤال جواب نداده‌ام. هر وقت كاري كرده‌ايم به دلم اثر كرده است يا يك نوع الهام باطني مرا كشانيده است... و حالا هم (البته به سهم خودم) منتظر اثر قلبي و الهام باطني هستم كه چه بكنم. و اين حالت فعلي inertie هم اقلا يك قسمتش مربوط به همان نيامدن الهام است. غير از اين هر چه بخواهم بنويسم لفاظي و كليشه‌سازي خواهد بود...
حالتي است كه يكي دوبار در بچگي به من دست داده است و شايد هم برايت گفته باشم، زيرا كمتر چيزي هست كه من برايت تعريف نكرده باشم... بعداً هم از وقتي كه به اصطلاح بزرگ شده‌ام بارها برايم اتفاق افتاده است كه زمان حاضر به نظرم مثل خواب (رويا) آمده است و غفلتاً پينداشته‌ام كه دارم خواب مي‌بينم و وقتي كه از خواب بيدار شوم مثلاً در خانه پدرم خواهم بود. در ده سالي كه فرنگ بودم، چهار پنج دفعه اين حالت به طور intense به من دست داد. بعدها هم همينطور. هر چند كه در اين چند سال اخير بيش از يكي دوبار اين حالت را نداشته‌ام...
بقايي در نامه‌هاي ديگرش نيز مكرر از «الهام‌هايي» كه به او مي‌شود ياد مي‌كند. مثلاً در نامه 18 اسفند 1336 به زهري مي‌نويسد: «تصور مي‌كنم كه اين هم يكي از الهاماتي بود كه اين طور عمل بكنيم».
در ميان اسناد عيسي سپهبدي آشكارا با دو گونه نامه به بقايي سر و كار داريم. نخست، نامه‌هايي است كه بيانگر روابط شخصي بقايي و سپهبدي است. در اين نامه‌ها سپهبدي دوست بقايي است و نوع رابطه از همان سنخي است كه علي زهري و حسين خطيبي با بقايي دارند. براي نمونه، سپهبدي در نامه 18 بهمن 1330 از تهران به بقايي در كرمان چنين مي‌نويسد:
قربانت گردم پس از يك هفته مفارقت تلگراف 17 بهمن پنجشنبه شب زيارت شد. طي يك هفته گذشته تا اين تاريخ از لحاظ جريانات حزبي نهايت نظم و آرامش برقرار بود... تنها موضوعي كه قابل عرض است، كه آن هم هيچگونه نگراني ندارد، يك انشعاب قلابي است كه روز شنبه و يكشنبه گذشته به وسيله يك اعلاميه مفتضحانه آفتابي شد. البته «هاله» (حيدر رقابي) خيلي اين طرف و آن طرف زده كه روزنامه باختر اعلاميه منتشر سازد. آقايان زير بار نرفتند... آقاي دكتر فاطمي درباره اخراج هاله مختصر غري به من زد كه موضوع را از لحاظ حزبي برايش تشريح كردم و گفتم كه ما پيش‌بيني توطئه را مي‌كرديم و عمل اخراج هاله قبل از انشعاب قلابي از جهت حزب شاهكار محسوب مي‌شود و چاره‌اي نداشتيم. در اين باب بحث مفل است كه در اين مختصر يا نمي‌گنجد يا جايز نيست عرض كنم تا شفاهاً صحبت كنيم. در همان زمان انتشار اعلاميه يك جمعي «پان» در بهارستان افتتاح شد كه تظاهراتي كردند. آقايان مكي و فاطمي از آن با قوت و قدرت پشتيباني كرده و مي‌كنند.
از جهت مسجد سپهسالار و قرائت [آرا] كه تا فردا ظهر شنبه محققاً به كلي تمام خواهد شد گويا آقاي مهندس مزدا تلگرافي عرض كرده‌اند. ما خيلي مراقب جريان اوضاع بوديم. شرح آن بسيار مفصل است. با تمام تلاش‌ها و دله‌دزدي‌ها، زهري طبق پيشگويي آمارگر 55 هزار رأي در انجام كار خواهد داشت. معظمي را با دوز و تقلب در رديف 13 نگاه داشتند. كريم‌آبادي و بهبهاني به كلي پرت شدند. از نگاهداشتن معظمي در رديف 13 منظور فوق‌العاده‌اي در پيش بود كه آثار آن در آينده، آن هم براي رسوايي بعضي‌ها، مكشوف و علني خواهد شد كه داستان آن مفصل است... .
كلوپ مصدق دوباره جريان پيدا كرده. خودم عصر در آنجا صحبت كردم. علي [زهري] صبح مشغول فعاليت و تبريك شنيدن است و براي ما موفقيت فوق‌العاده و منشأ حسادت بي‌اندازه گرديده است. از منزل خودت خبر دارم، همه سلامت هستند. در كليه اوضاع هيچگونه نگراني نيست. ليكن حضور خودت در تهران نهايت ضرورت را دارد. جلسات جبهه تشكيل مي‌شود و كماكان حقير شركت مي‌كنم... كليه رفقا، علي، ديوشلي و سايرين، خوب هستند و سلام دارند. اميدوارم هر چه زودتر به زيارتت نايل شويم. حضور بندگان آقاي مهندس رضوي عرض ارادت و بندگي دارم.
قربان و تصدقت عيسي
اين گونه نامه‌ها بيانگر رابطه عادي سپهبدي و بقايي است. معهذا، در مجموعه مكاتبات سپهبدي و بقايي تعدادي نامه نيز وجود دارد كه رابطه‌اي كاملاً‌ متمايز و شگفت را به نمايش مي‌گذارد. در اين نامه‌ها، كه تعداد آنها زياد نيست، سپهبدي نه دوست بقايي بلكه راهنما و مرشد اوست. نثر نامه‌ها كاملاً تفاوت دارد و لحن آنها بيانگر نوعي دستورالعمل تحكم‌آميز و آمرانه به بقايي است. در اين گونه نامه‌ها سپهبدي از مقام يك استاد روحاني عاليمقام با بقايي سخن مي‌گويد و او را به عمل قاطع سياسي فرا مي‌خواند. اينگونه نامه‌ها به مقاطع بسيار مهم و سرنوشت‌ساز در تحولات سياسي آن زمان تعلق دارد. صرفنظر از مواردي كه در متن كتاب مندرج است، يك نمونه ديگر رهنمودهايي است كه در 22 ارديبهشت 1331 از طريق سپهبدي به بقايي اعلام شده است. اين زمان آغاز اختلافات دروني حزب زحمتكشان است كه سرانجام در مهر 1331 به اخراج گروه خليل ملكي از حزب منجر شد. در اين نامه، بقايي به اخراج گروه ملكي فراخوانده شده است. به لحن اين نامه توجه كنيم:
صبح دوشنبه 22 ارديبهشت
پيشنهاد عيسي به مظفر براي ترميم كار حزب
الف ـ جنبه كلي و اصولي
1- من براي داوري خودم محكي و مقياسي و معياري جز «نور» ندارم. هر چه و هر كه از جنس نور يا متمايل به نور نباشد از جنس تاريكي است و تاريكي بايد برافكنده شود و بدين منظور دستور آسماني را براي مطالعه و تفكر و تأمل يادآور مي‌شوم:
«شماييد نمك زمين، چون نمك خراب و فاسد گردد به چه چيز نمك را به اصلاح آورند؟ بهر چيزي لايق نباشد الا بيرون انداخته شود و پايمال خلق شود».
«اگر چشم راست تو ترا خيانت كند بركن و از خود دور انداز. تو را آن بهتر است كه در زندگاني به يك چشم روي از آن كه به دو چشم در دوزخ، جايي كه كرم نميرد و آتش ايشان نخسپد».
2- عامل زمان: صبر و شكيبانيي كه تا اين دقيقه براي كشف و تحقيق و بينا شدن حريف بسيار زيبنده بود، از اين لحظه سم قاتل است، زيرا به سر دسته راهزنان و خائنان اگر بيشتر فرصت و مجال دهند باعث تجري دزدان و خائنان ديگر شود. آن مرد كه در تاريكي خشم و عناد است مانند «بعلزبوب» همواره در تلاش و وسوسه است و هرگز از پاي نخواهد نشست، پس مانند خر آسيا به گردن ما آويخته و ما را غرق خواهد كرد.
ريشه تاريكي بايد برافكنده شود تا نور جلوه كند...
ب ـ جنبه عملي
1- مسئولين تشكيلات و تبليغات و تعليمات، كه استعفا داده و يا تن به كار نمي‌دهند، بايد با (اخطاريه كتبي) احضار شده بازخواست شوند و كار خود را به مسئولين تحويل دهند به سلامتي و درستي، و الا به عنوان تمرد اخراج شوند به موجب اعلاميه رسمي در روزنامه.
2- مأمورين و مسئولين تشكيلات از كسان امين به شخص دكتر بقايي تحت سرپرستي احمد هميون، كه هر شب مواخذه كند،‌ با احكام كتبي گمارده شوند. (سرپرستي تشكيلات از اين جهت بايد زير نظر همايون باشد كه ارتباط با مسئوليت مالي و وصول عايدات حزب دارد).
3- من خودم مسئوليت تبليغات و تعليمات را، در صورتي كه مسئولين قبلي رسماً استعفا بدهند و يا عملاً‌ كار نكنند مي‌پذيرم و در حزب بيتوته مي‌كنم تا كارها رو به راه شود و كلاس كادر را تجديد مي‌كنم تا جنبه مكتب‌داري، كه تنها راه جلب افراد مؤمن است، احيا شود و مظفر بايد يك درس منظم هفتگي در اين كلاس بپذيرد.
4- يك تفتيش و انتظامات بسيار قوي و مؤثر هم تحت سرپرستي و مسئوليت مظفر بايد تشكيل شود كه هر روز گزارش روزانه راجع به جريانات و عوامل تقديم كنند.
فعلاً اين امور بايد با قطعيت و سرعت انجام شود و براي تحريرات و دفتر حزب هم بايد يوسفي‌زاده از جنبه مسامحه عادي خود بيرون آيد، والا به شخص منظم و مرتب ديگري سپرده شود.
نمونه‌هاي ديگر از اين گونه نامه‌ها در متن كتاب مندرج است.
چنانكه مي‌بينيم در اين نامه سپهبدي مرئوس حزبي بقايي نيست. رهنموددهنده و راهنما و استاد اوست. اين نوع خاص از رابطه را در هيچ يك از مكاتبات دوستان صميمي بقايي با او نمي‌يابيم. تعمق در نامه‌هاي فوق اين نظريه را به جد مطرح مي‌سازد كه سپهبدي رابط بقايي با كانون پنهان و مرموز بوده و از اين طريق در مقاطع حساس رهنمودهاي آن كانون را به بقايي ابلاغ مي‌كرده است. آن «مرشدي» كه از طريق سپهبدي با بقايي سخن مي‌گويد كيست؟ اين پرسشي است كه پاسخ قطعي به آن با اسناد موجود ممكن نيست. معهذا، به گمان نگارنده، اين شيوه عملكرد بيش و پيش از هر كس با تكاپوي شاپور ريپورتر در اين دوران منطبق است. آشنايي سپهبدي و شاپور جي كاملاً محتمل است. هر دو از كاركنان سفارتخانه‌هاي خراجي در تهران بودند (سپهبدي در سفارت فرانسه و شاپور ريپورتر در سفارت هند و سپس ايالات متحده آمريكا) و هر دو به تدريس در دانشگاه جنگ اشتغال داشتند؛ سپهبدي زبان فرانسه تدريس مي‌كرد و شاپور ريپورتر زبان انگليسي. طبق سند بيوگرافيك سرويس اطلاعاتي بريتانيا درباره سرتيپ شاپور 1. ريپورتر پسر مرحوم سر اردشير جي ريپورتر داراي نشان شواليه فرمانده امپراتوري بريتاني و ليدي شيرين بانو»، كه تصوير آن در اختيار نگارنده است،
[نامبرده] در سال 1947 به وزارت امور خارجه هند مأمور و به عنوان دبير اول ارشد اولين سفير اكروديته هند در ايران در تهران مشغول فعاليت شد... در جريان بحران نفتي و در يك دوره سه ساله به وزارت امور خارجه ايالات متحده مأمور و به عنوان مشاور سياسي هندرسن، سفيركبير در تهران، منصوب شد. در تمامي دوراني كه منجر به سرنگوني مصدق شد، او مسئولي عمليت در منطقه را عهده‌دار بود. در اين دوران او در دانشكده سلطنتي ستاد [دانشگاه جنگ] در تهران نيز تدريس مي‌كرد و براي نشريات تايمز (لندن) و گزارش‌هاي ايالات متحده و اخبار جهاني و ساير نشريات گزارش تهيه مي‌نمود.
بررسي بيشتر در زندگي و شخصيت عيسي سپهبدي روشن مي‌سازد كه وي نمي‌توانست شخصاً نويسنده چنين رهنمودهاي عجيب، قاطع و تعيين‌كننده به بقايي باشد. دكتر سعيد فاطمي در جلسه‌اي كه به دعوت نگارنده در تاريخ 15 ارديبهش 1375 در محل مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران برگزار شد، نامه‌هاي فوق‌الذكر را مطالعه نمود و نظر خود را بيان داشت. خلاصه سخنان ايشان چنين است:
براساس تجربه 50 ساله‌ام و آشنايي بسيار نزديك با سپهبدي (روزهايي بود كه من 8 ساعت با وي در يك اتاق در دانشگاه تنها بودم و او را در حد اعضاي خانواده‌ام مي‌شناسم) براي من قابل قبول نيست كه سپهبدي به بقايي ديركتور مي‌داده‌است. يقيناً او رابط بوده است.
عيسي سپهبدي پس از ورود به ايران در سال 1326 منشي سفارت فرانسه بود و به دانشجويان ويزا مي‌داد. ولي خيلي سريع رشد كرد و استاد دانشگاه شد. فردي بود بسيار فاسد از نظر اخلاقي و بسيار دزد و كثيف. از خود من پنجهزار تومان رشوه گرفت براي تصويب كار قانوني من در شوراي دانشكده. دكتر ابوالقاسم قمشه‌اي، كه حي و حاضر است، نيز به ايشان يك قاليچه و دو گوني برنج رشوه داد. پنجاه سال است كه من سپهبدي را مي‌شناسم. اصلاً چنين شخصيتي كه مغز متفكر بقايي باشد نبود. مردي به غايت ترسو، ناپاك و بي‌شخصيت بود. در اواخر عمر ديوانه شد و نجاست خود را مي‌خورد. تا اين اواخر زنده بود و پس از انقلاب فوت كرد. با شمس‌الدين اميرعلايي خويشاوندي داشت ولي اميرعلايي از او بدش مي‌آمد.
دكتر گريدي رئيس دفتر اطلاعاتي سفارت آمريكا (USIS) در تهران دوست شبانه‌روزي سپهبدي بود. گريدي به فرانسه كاملاً تسلط داشت و سپهبدي با او معاشرت زياد داشت. براي من قطعي است كه همه اين مطالب ديكته شده به سپهبدي است و او قطعاً رابط بوده است براي انتقال دستورات به بقايي.
دو سه نفر زنده هستند. آنها را بخواهيد و بدون پيشداوري و القاء نظر خودتان از آنها استفسار كنيد. قطعاً همين نظر را خواهند داد كه فكر مندرج در اين مطالب از سپهبدي نيست و اصولاً سپهبدي چنين آدمي نبود. دكتر قمشه‌اي، دكتر ضياءالدين دهشيري از آن نسل هنوز زنده‌اند. سپهبدي چنين آدمي نبود. فردي بود تنبل، زيركار در رو، زنباره و رشوه‌خوار، خواهر اسفنديار بزرگمهر همسر او بود. وي ابتدا دانشجويش بود و بعد او را به زني گرفت. مبتلا به سرطان شد. براي عمل در بيمارستان نمازي شيراز بستري شد. سپهبدي براي اين كه پول عمل را ندهد، زن را در بيمارستان گذاشت و فرار كرد.
به هر روي، چنان كه گفتيم با ورود سپهبدي به ايران تكاپوي سياسي گسترده بقايي آغاز شد. بقايي به كمك محفل فوق‌الذكر و با حمايت سياسي رضا حكمت (سردار فاخر) موفق شد در اوايل سال 1326 دوره جديد روزنامه شاهد را منتشر كند. شاهد به سرعت به عنوان ارگان سياسي مظفر بقايي شهرت فراوان يافت. او با حمايت آشكار شبكه‌هاي مطبوعاتي و تبليغاتي داخلي و خارجي به سرعت به يكي از چهره‌هاي برجسته سياسي روز بدل شد تا بدانجا كه در انتخابات مجلس شانزدهم به عنوان نماينده دوم تهران به مجلس شوراي ملي راه يافت. (نماينده اول دكتر محمد مصدق بود).
در دوران نخست‌وزيري سپهبد حاج علي رزم‌آرا، سرسخت‌ترين مخالف او بود و به همين دليل دستگير و به يك سال زندان محكوم شد، ولي در دادگاه تجديدنظر تبرئه گرديد. اين مخالفت‌ها و محاكمه‌هاي جنجالي، كه توسط مطبوعات آن زمان انعكاس مي‌يافت، شهرت بقايي را افزايش داد. بدينسان، بقايي در آستانه چهل‌سالگي به يكي از چند چهره درجه اول سياسي كشور بدل شد.
در اسفند 1329 رزم‌آرا به قتل رسيد و مدت كوتاهي بعد طرح ملي شدن صنعت نفت، كه بقايي يكي از امضاءكنندگان آن بود، تصويب شد. در اين زمان، كه مقارن با نخست‌وزيري حسين علا است. بقايي در رأس سازمان خلع يد از شركت نفت انگليس و ايران قرار گرفت. اين حوادث، در ارديبهشت 1330 به تشكيل دولت دكتر محمد مصدق انجاميد و اختلافات ميان ايران از يكسو و شركت نفت انگليس و دولت بريتانيا از سوي ديگر به اوج خود رسيد.
در اين دوران، بقايي خود را به عنوان يكي از چهره‌هاي اصلي نهضت ملي مطرح مي‌كرد و به اين عنوان نيز شناخته مي‌شد. از جمله، بقايي طي نطقي در مجلس خود را به عنوان «مراقب و محافظ دكتر مصدق پيشواي خودم كه به ملت ايران و به ما بزرگترين درس فداكاري را داده» مطرح نمود.
حادثه مهم ديگري كه نقش بقايي را در حوادث سياسي روز برجسته كرد و او را به يك چهره جنجالي و شاخص «ضدانگليسي» تبديل نمود، ماجراي خانه سدان است. ظاهراً در اوايل تيرماه 1330 اميرحسين پاكروان، كارمند شركت نفت انگليس و ايران، به بقايي اطلاع داد كه اسنادي از اداره انتشارات و تبليغات شركت نفت به منزل ن.ر. سدان، نماينده شركت نفت انگليس در ايران، در خيابان قوام‌السلطنه منتقل مي‌شود. بقايي به همراه سرلشكر فضل‌اله زاهدي، رئيس شهرباني وقت، و جهانگير تفضلي خانه سدان را تفتيش كردند و اسناد مزبور را به دست آوردند. بخشي از اسناد خانه سدان توسط بقايي در روزنامه شاهد، و ساير مطبوعات آن زمان منتشر شد و جنجال بزرگي به پا كرد. بعدها، در جريان دادگاه لاهه (خرداد 1331) اسناد خانه سدان به عنوان مدارك مداخله شركت نفت انگليس در امور داخلي ايران ارائه شد. امروزه چنانكه در متن كتاب خواهيم ديد، اصالت اين ماجرا مورد ترديد جدي است و برخي محققين ـ از جمله آبراهاميان ـ اسناد فوق، يا بخشي از آن را جعلي يا دستكاري شده مي‌دانند.
در اين دوران بقايي با خليل ملكي همكاري نزديكي را آغاز كرد. ملكي از رهبرن حزب توده بود كه در سال 1326 انشعاب پرهياهويي را از اين حزب سازمان داد و منادي مشي سوسياليستي مستقل از مسكو شد. اين مشي بعدها به نام «نيروي سوم» شهرت يافت. پس از مدتي، ملكي به اتفاق هوادارانش به «سازمان نگهبانان آزادي» به رهبري بقايي، پيوست و در اواخر ارديبهشت 1330 به اتفاق بقايي «حزب زحمتكشن ملت ايران» را تأسيس كرد. روزنامه شاهد ارگان اين حزب بود. «سازمان نگهبانان آزادي» و سپس «حزب زحمتكشان ملت ايران» با بهره‌گيري از تجارب سازماني و تئوريك ملكي و دوستانش توانست در بين روشنفكران و كارگران نفوذي كسب كند. حزب زحمتكشان، كه تنها سازمان متشكل عضو جبهه ملي ايران به شمار مي‌رفت، نقش اصلي را در مقابله با نفوذ حزب توده به عهده گرفت. مقابله اين دو حزب حوادث خشونت‌آميزي آفريد كه در نهايت نهضت ملي ايران را تضعيف نمود.
از اوايل سال 1331 بقايي به تدريج مخالفت‌هايي عليه دولت دكتر محمد مصدق ابراز مي‌داشت. در اين زمان در حزب زحمتكشان در مسئله مصدق دو ديدگاه پديد شد:
ديدگاه بقايي كه دوران همكاري با مصدق را پايان يافته مي‌ديد و ديدگاه ملكي كه به تداوم همكاري با مصدق تمايل داشت. از 26 تيرماه 1331 مواضع بقايي در اين زمينه علني شد. در اين روز شاه مصدق را از نخست‌وزيري بركنار كرد و احمد قوام را به جاي او منصوب نمود. در همين روز، دكتر عيسي سپهبدي از سوي بقايي با قوام ديدار كرد. خليل ملكي و همراهانش از اين ملاقات مطلع شدند و خواستار آن گرديدند كه مضمون گفتگوهاي سپهبدي با قوام به اطلاع اعضاي حزب برسد. بقايي ابتدا تمارض كرد و در بيمارستان خصوصي رضانور بستري شد. پزشك وي اعلام كرد كه كسي حق ملاقات با بقايي را ندارد. به دليل تمارض بقايي، رسيدگي به مسئله تا مهرماه 1331 به تعويق افتاد. تا آن زمان مخالفت بقايي كه مي‌كوشيد از پاسخگويي طفره رود با عصبانيت جلسه را ترك كرد و از حزب استعفا نمود و در خانه نشست. سپس، هواداران او، در عصر 22 مهرماه 1331، به دفتر حزب ريختند و طرفداران ملكي را، پس از ضرب و شتم، بيرون رانده و بقايي را از منزل به مركز حزب آوردند و طي اجتماعي 12 نفر از اعضاي حزب را اخراج كردند. بقايي طي اعلاميه‌اي، كه در روزنامه شاهد منتشر شد، علت اخراج خليل ملكي را كمونيست بودن او عنوان كرد. در پي اين اطلاعيه، حزب زحمتكشان به دو گروه منشعب شد: حزب زحمتكشن ملت ايران به رهبري بقايي و حزب زحمتكشان ملت ايران (نيروي سوم) به رهبري خليل ملكي.
در اين دوران، بزرگنمايي خطر كمونيسم در ايران خط اصلي تبليغاتي بقايي و همكارانش را تشكيل مي‌داد. اين تبليغات بهانه‌اي براي دخالت‌هاي بعدي قدرت‌هاي غربي بود. اين درست است كه حزب كمونيست هوادار شوروي در ايران (حزب توده) در برخي مناطق شهري از نفوذي قابل اعتناد برخوردار شده و چنانكه بعدها آشكار شد در صفوف نيروهاي مسلح نيز رسوخ كرده بود، معهذا در ارزيابي ميزان اين نفوذ و قدرت حزب توده به شدت اغراق مي‌شد. هم دكتر مصدق و هم آيت‌اله كاشاني به بزرگنمايي نقش حزب توده به عنوان يك ترفند تبليغاتي امپرياليستي توجه داشتند.
در 30 مهر 1331 دكتر حسين فاطمي، وزير امور خارجه دولت مصدق، طي يادداشتي به سفارت انگليس قطع روابط سياسي ايران با آن دولت را به اطلاع رسانيد. در پي اين اقدام فعاليت مخالفين دولت شدت گرفت. دكتر بقايي يكي از رهبرن اصلي مخالفين بود.
در ماجراي نهم اسفند 1331 بقايي بار ديگر حمايت علني خود را از شاه اعلام كرد. در اين روز شاه، ظاهراً قصد داشت همراه با همسرش، ثريا اسفندياري، از ايران خارج شود. مصدق، نخست‌وزير براي خداحافظي به كاخ مرمر رفت. مخالفين خروج شاه از ايران به طرف كاخ حركت كردند. رهبري اين جمعيت با گروهي از افسران ارتش بود كه خود را فدايي شاه عنوان مي‌كردند و در واقع يك توطئه سازمان‌يافته را عليه دولت مصدق هدايت مي‌نمودند. آنان در بيرون كاخ عليه مصدق شروع به شعار دادن كردند و سپس به طرف خانه مصدق حركت كردند. (مصدق در اين زمان از كاخ خارج شده بود). اين گروه پس از در هم شكستن مقاومت محافظين خانه نخست‌وزير، در خانه را خرد كردند، وارد منزل شدند، ليكن مصدق از راه پشت بام خانه را ترك كرده بود. اين عمليات سبب شد كه محمدرضا پهلوي از مسافرت خود صرفنظر كند. در اين عمليات، بقايي آشكارا به سود شاه موضع گرفت و افراد او در حمله به خانه مصدق شركت داشتند.
در اوايل سال 1332، عمليات عليه نهضت ملي شدت گرفت. در اول ارديبهشت 1332 سرتيپ محمود افشار طوس، رئيس شهرباني دولت مصدق، ربوده شد. شش روز بعد جسد افشار طوس در تپه‌هاي لشكرك كشف شد. در 12 ارديبهشت فرمانداري نظامي تهران اعلام كرد كه بقايي و زاهدي در اين جنايت دست داشته اند و تصميم به قتل نيز در خانه بقايي گرفته شده است. گفته مي‌شد قاتلين قصد داشته‌ند وزراي خارجه و دفاع را نيز بكشند و بقايي را نخست‌وزير كنند.
در ارديبهشت 1332 وزارت دادگستري از مجلس سلب مصونيت پارلماني بقايي را به دليل مشاركت او در قتل سرتيپ افشارطوس نمود. بقايي و علي زهري، نماينده مجلس هفدهم و دوست نزديك بقايي، در مجلس متحصن شدند، و وابستگان دربار در مجلس، چون شمس قنات‌آبادي، براي جلوگيري از دستگيري و محاكمه بقايي با جنجال مانع از سلب مصونيت پارلماني او شدند. در روزهايي كه لايحه سلب مصونيت از بقايي مطرح بود، علي زهري دولت را استيضاح كرد. اين امر سبب شد كه دولت از اكثريت مجلس، كه هوادار دولت بودند، بخواهد كه استعفا دهند و سپس مجلس هفدهم منحل گرديد.
در 25 مرداد 1332 بقايي و زهري دستگير شدند و به زندان عشرت‌آباد انتقال يافتند. زهري فرداي آن روز آزد شد، ولي بقايي تا كودتا و سقوط دولت مصدق در زندان بود.
در اسناد شخصي دكتر بقايي مجموعه‌اي از نامه‌هاي حسين خطيبي موجود است كه واجد اهميت فراوان تاريخي است.
حسين خطيبي از دوستان نزديك بقايي بود كه در عين حال با محمدرضا پهلوي و اردشير زاهدي نيز رابطه نزدكي و صميمانه داشت. اسناد موجود آشكار مي‌كند كه خطيبي حداقل از سال 1329 در رأس يك سازمان مخفي اطلاعاتي قرار داشت كه در حزب توده داراي عوامل نفوذي بود و با عناصر برجسته اطلاعاتي ارتش پهلوي ـ و در رأس آنها حسن ارفع، حسن اخوي و حبيب‌اله ديهيمي ـ مرتبط بود. اين سازمان به ظاهر در زير رهبري عالي بقايي قرار داشت و خطيبي خود را تابع بقايي وانمود مي‌كرد. معهذا، كاوش بيشتر نشان مي‌دهد كه خطيبي در عمليات خود كاملاً مستقل بود و سازمان او بخشي از شبكه‌هايي است كه در ارتباط با سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب و محمد‌رضا پهلوي قرار داشتند.
بدينسان، با پيوندهايي عجيب مواجهيم كه پيشينه آن حداقل به سال 1329 مي‌رسد؛ زماني كه بقايي به عنوان يكي از رهبران جنبش ملي شناخته مي‌شود و از ستيز او با دكتر مصدق خبري نيست. اين شبكه نقش مرموزي در تفرقه‌افكني‌هاي آن زمان داشت. براي نمونه، دكتر مصدق پس از آغاز زمامداري‌اش، در 22 ارديبهشت 1330 در مجلس اعلام نمود كه فداييان اسلام قصد ترور او را دارند. منبع مصدق شاه بود و شاه از ديهيمي، عضو سازمان دكتر بقايي، شنيده بود.
[به شاه] عرض كردم ممكن است بفرماييد چه اشخاصي در صدد از بين بردن من هستند؟ فرمودند: ديهيمي كه در سازمان دكتر بقايي است به او اينطور گفته است كه فداييان اسلام در صدد قتل دكتر مصدق‌اند و ديهيمي هم به ستاد ارتش اطلاع داده و از ستاد ارتش هم به من گزارش دادند.
بقايي در بازجويي‌هاي خود پس از انقلاب اسلامي ديهيمي را مرتبط با پنتاگون معرفي مي‌كند و مي‌افزايد كه ديهيمي در ماجراي استيضاح دولت ساعد اطلاعات نظامي مربوط به رزم‌آرا را در اختيار او قرار مي‌داد.
خاطرات جواد جعفري، برادر بزرگ حسن جعفري (قاتل احمد دهقان)، نيز روشن مي‌كند كه در اسفند 1329 بقايي با خطيبي و سازمان مخفي او ارتباط فعال د اشته است و مأموريت اين سازمان در آن زمان پيگرد حزب توده بوده است. بقايي به جواد جعفري چنين مي‌گويد:
... قبل از اين كه شما آري يا نه بگوييد، يا اصولاً اقدامي كنيد، از همين امشب من سازمان‌هاي مخفي خودم را براي اجراي اين نقشه به كار مي‌اندازم. اگر نتيجه‌اي به دست آمد آن را به عنوان نتيجه كوشش‌هاي شما در اين آرزوي قلبي شاه به او وانموده كرده و يك درجه تخفيف منظور را از او خواهيم گرفت.
البته من مي‌دانستم كه دكتر مظفر بقايي در آن موقع گروه كثيري از انشعابيون حزب توده و غير از آنها عده‌اي از بازاري‌ها را در اختيار داشت. علاوه بر اينها بر من مكشوف بود كه دكتر بقايي با كمك حسين خطيبي و سرهنگ پاكروان (تيمسار پاكروان بعدي) به شاه وانمود كرده است كه سازمان مخفي او مركب از گروه ضربتي است كه همه گونه قدرتي را در انجام هر اقدامي به سود مملكت براي مبارزه با كمونيسم حايز است.
... دكتر مظفر بقايي... دفتر بغلي و ساعت خود را نگاه كرد و گفت: «مطلب را فراموش نكنيد و خيلي ببخشيد. من اكنون بايد يك تلفن محرمانه با آقاي حسين خطيبي در وعده‌گاهي كه منتظر من است مبادله كنم.»
بعد از اين حرف، چنددقيقه‌اي اتاق كتابخانه را براي من گذاشت و خودش براي مكالمه محرمانه با حسين خطيبي به اتاق ديگر رفت. اما بعد از بازگشت مطلب مهمي را كه در مذاكره با حسين خطيبي دريافته بود براي من تعريف كرد و در حالي كه با سرعت براي تعويض لباس و آماده شدن براي رفتن به خارج از منزل به حركت درآمده بود گفت: «هم اكنون بايد بيمارستان شفا يحياييان را به وسيله عده‌اي از افراد سازماني زير نظر بگيريم، زيرا در آنجا حوادثي در جريان است كه شايد قسمتي از نقشه ما را در دستگيري سران فراري حزب توده» تأمين كند.
آن شب ديگر ممكن نشد كه من چگونگي جريان آن امر را از دكتر بقايي بپرسم. ليكن خيلي بعد روزي دكتر بقايي به من گفت: «آن شب موضوع مكالمه محرمانه من با آقاي خطيبي اين بود كه وي به من خبر داد احمد قاسمي، عضو كميته مركزي حزب توده كه از افسران فراري حزب بود، شب گذشته در مخفيگاه خود به علت شدت درد آپانديسيت به حالت مرگ افتاده و دكتر مرتضي يزدي به كمك يكي از پزشكان توده‌اي بيمارستان شفا يحياييان، كه خودش سابقه سمت رياست آن را داشته است، دست بالا كرده و به طور ناشناس احمد قاسمي را به آن بيمارستان انتقال داده و با تردستي و مهارت عمل كرده است. آقاي حسين خطيبي بعد از جريان عمل و گريختن دكتر يزدي به اتفاق بيمار از جريان امر خبر شده، اما وقتي ماه در صدد اقدام برآمديم كار از كار گذشته و تيرمان به سنگ خورده بود.
حسين خطيبي در روز پنجشنبه 3 ارديبهشت 1332 توسط مأمورين فرمانداري نظامي دولت مصدق به اتهام كارگرداني عمليات قتل افشار طوس دستگير شد. او در زندان به طور منظم با بقيي مكاتبه پنهان داشت. توجه كنيم كه در اين زمان سرهنگ حسن پاكروان، دوست صميمي بقايي و خطيبي، رئيس ركن دوم ستاد ارتش بود. خطيبي در اين نامه‌ها مأمورين انتظامي دولت مصدق را به شكنجه‌هاي «قرون وسطايي» عليه خود و ساير متهمين قتل افشار طوس متهم مي‌كرد و بدينسان به كمك بقيي كارزار گسترده تبليغاتي، در مجلس و مطبوعات، به سود او جريان يافت.
در اين نامه‌ها، خطيبي به نحوي ماجراي دستگيري و بازجويي‌هاي خود را بيان مي‌دارد كه بقايي راهي جز رويارويي نهايي با مصدق و درگير شدن در نبرد مرگ و زندگي نبيند. به نظر مي‌رسد كه در اين حادثه نيرويي در ورا و مافوق خطيبي در كار است و خطيبي تنها واسط انتقال پيام اوست. خطيبي در اين نامه‌ها طرح توطئه موهوم كودتاي مصدق عليه كاشاني، مكي و بقايي و غيره را افشا مي‌كند. قابل تصور است كه بقايي اين نامه‌ةا را در اختيار آيت‌اله كاشاني قرار مي‌داد و بدينسان تعارض‌هاي آن زمان به سوي رويارويي محتوم سوق مي‌يافت. در اين نامه‌ها خطيبي زنداني حتي طرح استيضاح دولت مصدق و مفاد آن را به بقايي ديكته مي‌كند. به يك نمونه توجه كنيم:
از اول عرض كردم روي استنباط خودم كه شخص مصدق در تمام جزئيات اين پرونده مداخله دارد به دلايل زيادي كه حالا از ذكر آنها خودداري مي‌كنم... كراراً گفته‌ام، حالا هم تكرار مي‌كنم، كه اين موضوع از نظر مملكت بعد از تعيين رئيس جديد مجلس مهم‌ترين و حياتي‌ترين مسئله است و شايد تاكنون عمق اين مطلب را كسي به قدر من درك نكرده و بدان اهميت نداده است. چون اگر بتوانند اين پرونده ساختگي را با هزار خروار سريشم بچسبانند من عقيده دارم يك ديكتاتوري وحشتناك به مملكت سايه خواهد افكند كه تا سالها دوام خواهد يافت و سايرين كه امروز كم و بيش داراي شأن و عنواني هستند همگي فداي غرض محض مصدق و اطرافيانش خواهند شد. كاش مجال و فرصت و قلم و كاغذ حسابي داشتم تا با دليل اين موضوع را واضح و كساني كه خواب هستند بيدار كنم. مي‌خواهم عرض كنم اين موضوع كه به شما مي‌خواهند بچسبانند تنها مربوط به شما نيست، به طوري كه قبلاً تذكر دادم مقداري از اقارير تلقيني را كه به ضرر آن عده‌اي است كه نامشان را در نامه به مجلس نوشتم نيز مي‌باشد و مخفي كرده‌اند كه به خيال خودشان بعد از اتمام كار شما به عنوان مطلع و تحت عناوين ديگر جلب و مثل ما گرفتارشان كنند. مثلاً آقاي مصطفي كاشاني خواهد گفت: بله، اتومبيل سبزرنگ مال من بوده، يا مكي خواهد گفت: من در جلسه اول بودم ... و البته اين اظهارات متهمين! در راديو از صبح تا غروب مكرر گفته خواهد شد. به هر حال من وظيفه خودم را با نوشتن اين سطور از نظر اخلاقي و مملكتي فكر مي‌كنم انجام داده باشم، چون اطلاعاتي در خلال اين فجايع كه مرتكب شده‌اند و صحبت‌هاي محرمانه كه نمودند و وعده‌هاي دلفريب و شايد هم تا اندازه‌اي جدي كه دادند و با مشاهده دو نامه‌اي كه مصدق علم دارم ... فرستاد كسب كرده‌ام كه در صورت ابراز ممكن است به قيمت جانم تمام بشود، زيرا آنها قصد داشتند من را با دارو ديوانه كنند. اين صحبت را من شخصاً‌ در حال نيمه‌بيهوشي شنيدم كه پس از رد پيشنهاداتشان اين تصميم را گرفتند و تصور مي‌كنم انعكاس شكنجه در خارج مانع از تصميم‌شان شد.
به طور خلاصه عرض كنم بر من ثابت شد كه مصدق آدم نيست، بلكه يك ديو، يك جاني، يك جاه‌طلب مصروعي است كه براي از ميان بردن مخالفين سياسي خود به پست‌ترين جنايت دست مي‌زند و قانون براي او اصلاً معني ندارد و تا آخرين دقيقه مثل هيتلر دست از سر مملكت و مردم تحت عنوان نفت برنمي‌دارد. او نقشه وسيعي دارد كه به مرور با كمك عده‌اي مرعوب و جمعي هوچي رجاله به مورد اجرا مي‌گذارد و هر كس هم فكر مي‌كند خوب من كه نيستم...
به هر حال يك نفر ديگر كه در واقع مي‌شود او را جلد دوم مصدق دانست اين وزير كشور حرامزاده است كه عالماً و عامداً براي صندلي وزارت قدم به قدم دنبال مصدق است و صورت حق به جانب دارد. بايد ماسك او را برداشت و اگر در استيضاح دقت و ظرافت به خرج داده شود فكر مي‌كنم او از ميدان اضطراراً بيرون رود. علي [زهري] بايد در موقع استيضاح قرآن در بياورد ببرد پيش وزير كشور يا او را به ناموسش، كه ندارد قسم بدهد كه آيا تو فلاني را در زندان دژبان با آن حال خراب و مجروح و مضروب نديدي؟... بديهي است تمام فكر من متوجه وضع شما است كه مي‌بينم با هستي مملكت بستگي دارد ...
خطيبي در نامه ديگر چنين مي‌نويسد:
... با اين كه من در زندان هستم و از همه چيز محروم هستم و از همه جا بي‌اطلاع، قبلاً پيش‌بيني تعطيل مجلس را كردم. حالا هم عرض مي‌كنم اگر معظمي موفق شود باز هم مجلس را دچار فترت مي‌كنند و به طوري كه اطلاع صحيح تصادفاً پيدا كردم تمام نظرشان تصويب طرح 8 نفري است و توده‌‌اي‌ها بعد از تصويب آن به اتفاق دولتي‌ها كارهاي ديگرشان و شايد قسمت آخر برنامه‌شان را، كه مراجعه به آراء عمومي و اعلام جمهوري است، شروع خواهند كرد. و اين برنامه را من روي اطلاع صحيح و نظر صائب مي‌دانم كه اجرا خواهند كرد. اين را من صرفاً روي تصادف «فهميدم». شما هم «بدانيد». همه «بدانند» و بفهمند. در عين حال چون هر چه خواب مي‌بينم مو به مو تعبير مي‌شود، اطمينان دارم خداوند آنها را در قصدشان موفق نخواهد كرد...
ديگر اين كه به نظر من بايد يك جبهه «ضد ديكتاتوري» تشكيل داد كه از هر كس داراي هر مسلك و مرام و عقيده و سابقه‌اي كه باشد دعوت كرد كه شركت كند. بديهي است به استثناي توده‌اي‌ها. و مرتباً در محل حزب افرد طبقات مختلف با حضور مخبرين داخلي و خارجي صحبت كنند و لااقل هفته‌اي يك بار اين جلسات مرتباً تشكيل و عكس‌هايي نيز براي گراور گرفته شود. تصور مي‌كنم فوق‌العاده تأثير داشته باشد...
خطيبي در چهارشنبه 20 خرداد 1332 به بقايي مي‌نويسد:
... يك سؤال و استيضاح براي حكومت نظامي خيلي ضرورت دارد و من تعجب مي‌كنم چرا همه نشسته‌اند تا نوبت خودشان هم برسد و مزه‌اش را بچشند. كما اين كه رياحي و نادري و سايرين همه مي‌گفتند و قسم مي‌خوردند كاشاني، بقايي، شمس، ناصر ذوالفقاري، همه را مي‌آوريم و همين عمل را با آنها مي‌كنيم. منظورم اين است كه اين قضيه شوخي نيست. حالا وقتي پرونده را ديديد يك مقداري به كنه نظر مصدق و اعوانش پي خواهند برد، ولي من مي‌ترسم دير شده باشد.
مطلب ديگر اين كه من از مجموع مذاكرات و تهديدات چندي قبل، حتي وزير بي‌شرف كشور، اين طور مي‌فهمم كه بعد از تصويب طرح شايد مجلس [را] يا منحل كنند يا ديگر به عناويني تشكيل ندهند. به هر صورت، اگر خداي نكرده چنين چيزي شد شما در مجلس بمانيد. و سايرين هم به نظر من همينطور. چون اينها با تمام قوا و بي‌پروا توطئه،‌ تحريك [و] تجاوز مي‌كنند...
موضوع آخري فعلاً‌ ارباب قلبي است كه لطفاً به او بفرماييد اين نامرد... گمان مي‌كنم بد نباشد به ارباب قلبي بفرماييد دنباله آن موضوع روز «شنبه» را هم اقدام فوري كند.
در نامه ديگر چنين آمده است:
اما استيضاح زهري به نظر من چون در آن روز شد اثر و اهمي زياد كسب نكرد و مسلماً در پايان استيضاح دولت رأي خواهد گرفت و حال آن كه به عقيده من بايد تكليف حكومت نظامي را يكسره كرد، آن هم نه به صورت استيضاح بلكه رأي منفي به لايحه د ولت كه در دستور مجلس قرار ارد كه شايد يك عده از وكلا ذيعلاقه به كار بختياري‌ها و يا ساير بازداشت‌شدگن ماه پنج رأي به لايحه دولت ندهند. والا اين استيضاح‌ها دولت را قوي‌تر و مأمورين و عمال جنايتكار او را جري‌تر و جسورتر مي‌كند. به علاوه، اين استيضاح را مي‌بايستي مثلاً‌ مكي مي‌كرد و مكي بايد بداند كه دستش را كاملاً بند كرده‌اند منتهي حالا صدايش را در نمي‌آورند كه يكي را بعد از ديگري خرد و له كنند و به او بايد گفت دو هزار و كسري اورق پرونده را براي او و ديگران كه نام بردم ذخيره كرده‌اند و اگر به خود نجنبند و مثل دوره‌هاي قبل آبها را يك كاسه نكنند فناي خودشان را از حالا مجسم ببينند. دولت الآن تمام وسايل تبليغاتي را عليه مخالفان به كار مي‌برد و ماده 5 هم دارد و حال آن كه من هر چه اطرافم را نگاه مي‌كنم و با هر كس صحبت مي‌كنم از صدر تا ذيل با اين دولت مخالف‌اند و فقط فكر مي‌كنم روس و انگليس او را نگه داشته‌اند. اين دولت يك سرباز و يك افسر موافق جز چند تن افسر ارشد كه دور و برش هستند ندارد...
نامه ديگر:
ضمناً‌ بايد بگويم در تمام جريانات نظرشان فقط متوجه شاه و شما بود و گذرنامه سياسي دادن و نامه نوشتن و وعده وسايل آسايش در سوئيس دادن و حتي پول جلوتر در هر بانك ريختن و به هر كس كه مايلم پرداختن همه براي گفتن مطالبي عليه شما بود كه كارشان را تمام كنند. و از اظهارات وزير كشور تلويحاً و مطالبي كه اشرفي، نادري، سررشته صريحاً و بدون ابهام و لاپوشاني مي‌گفتند ديگر جاي شبهه براي من نبود كه تصميم داشتند يك سال كارشان را جلو بيندازند و خيالشان راحت شود...
در كتاب حاضر با نقش خطيبي در زندگي سياسي پسين دكتر بقايي آشنا خواهيم شد.
در ماجراي كودتاي 28 مرداد 1332 نيروهاي دكتر مظفر بقايي از زمره افرادي بودند كه به خانه مصدق حمله بردند. آنان در عمليات كودتان نقش فعال داشتند و مطبوعات پس از كودتا بقايي را يكي از رهبرن «قيام ملي» عليه دولت دكتر مصدق عنوان مي‌كردند.
رفتار بقايي پس از كودتا كينه‌توزانه بود. او طي مصاحبه‌هاي مطبوعاتي خواستار آن شد كه «همكاران دولت سابق و توده‌اي‌ها به شديد‌ترين وضعي مجازات شوند». هواداران او نيز در كرمان وحشيانه‌ترين تعرض‌ها را به مخالفين خود كردند و از جمله سرگرد سخايي، رئيس شهرباني كرمان را، به وضع فجيعي به قتل رسانيدند. بقايي مدتي پس از كودتا به كرمان رفت و در سخنراني خود اعلام كرد كه دست آن كسي كه سخايي را به قتل رسانيده مي‌بوسد.
بقايي سه روز بد از كودتا با زاهدي ملاقات كرد. بقايي، كه برجسته‌ترين ويژگي شخصيت او جاه‌طلبي بيمار‌گونه‌اش بود، انتظار نداشت كه زاهدي در سمت نخست‌وزيري باقي بماند. او گمان مي‌برد كه با پيروزي كودتا مأموريت زاهدي خاتمه يافته و مسند نخست‌وزيري به او تقديم مي‌شود. شايد، مستقيم يا غيرمستقيم، چنين وعده‌هايي به او داده شده بود. معهذا، چنين نشد. علت ناكامي بقايي در تصدي مناصب عالي دولتي را بايد در ارزيابي دقيق مأمورين اطلاعات غربي از شخصيت بقايي جستجو كرد. براي نمونه، مأمورين اطلاعاتي آمريكا بقايي را فردي «متلون، زيرك و هوچي» مي‌شناختند و به همين دليل به وي اعتماد نداشتند.
بقايي سرخورده از ناكامي سياسي، سخناني عليه زاهدي بيان داشت كه منجر به تبعيد محترامه او به زاهدان شد. پس از زاهدان مدتي در اراك بود و سپس به كرمان رفت. امير اسداله علم، وزير كشور وقت و دوست محمدرضا پهلوي، از بقايي دعوت مي‌كند كه «در صورت تمايل بقيه ايام تبعيد را در باغ ملكي ايشان در بيرجند بگذرانند كه موجب امتنان و تشكر گرديد». علت اين رفتار دو گانه را بايد در اختلافات ميان زاهدي و شاه جستجو كرد. در كتاب حاضر از طريق نامه‌هاي خطيبي با ابعادي ناشناخته از اين تعارض آشنا خواهيم شد. اين اختلافات سرانجام به سود دربار پايان يافت و زاهدي، كه مورد حمايت آمريكايي‌ها بود، از كشور خارج شد و زمام قدرت به طور كامل به دست شاه افتاد.
در سال 1339 بقايي با واسطه شمس پهلوي با شاه ملاقات كرد و پس از مذاكراتي به وي اجازه داده شد كه در انتخابات مجلس شركت كند. در مجموعه اسناد بقايي طرحي موجود است كه در اين زمان بقايي براي تجديد فعاليت سياسي خود تنظيم كرده است. اين طرح، كه نسخه اصلي آن به خط فرد ناشناسي است و توسط بقايي اصلاحات مختصري در آن صورت گرفته و سپس تايپ شده، به روشني گوياي اهداف تكاپوي بقايي در اين دوران است. مطالب مندرجه و به ويژه درخواست‌هاي بقايي روشن مي‌كند كه اين طرح، كه نام مخاطب بقايي در آن مندرج نيست، براي ارائه به مقامات عالي تصميم‌گيرنده تنظيم شده است. مخاطب اين طرح، بي‌ترديد، يا محمدرضا پهلوي است يا مقامات خارجي مرتبط با مسائل ايران.
طرح با تحليلي از ساختار اجتماعي ايران آغاز مي‌شود، عدم





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن