واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: از مرده کليور تا مرد ميانسال خيابان استخر سرگذشت تلخ شاگردان زرنگ دهداري "بچه ها کمي جلوتر بياييد. شما بايد به ياد داشته باشيد که از کشوري آمده ايد که تازه چهار ماه است جنگ 8 ساله اش تمام شده است. قهرمان هاي شما همان شهيدان جبهه ها هستند. اگر آنها نبودند، امروز ما در ورزشگاه خليفه دوحه نمي توانستيم با عنوان تيم ملي جمهوري اسلامي ايران به مصاف ميزبان برويم. آقاي پلاتيني فوتباليست بزرگ و بااخلاقي است اما اگر ما حاضر نشديم او را به رختکن تيم ملي بياوريم، تنها به اين دليل است که روحيه ملي شما نبايد تحت تاثير يک بازيکن مشهور قرار گيرد. شما بايد خودتان باشيد. با ديدن پلاتيني هيچ تيمي برنده نمي شود. شما که امروز او را نديديد، مي رويد و در بازي برابر ميزبان برنده مي شويد تا متوجه شويم خودمان رمز برد را بهتر از ديگران مي دانيم.» مرحوم دهداري 55 ساله با گفتن اين حرف ها، انگار آرامش به دست آورده باشد، نفس عميقي کشيد و گفت؛ بچه ها، هرچه داريد در طبق اخلاص بگذاريد. ياعلي بگوييد و داخل زمين برويد. آقاي عابدزاده، آقاي محرمي، آقاي قايقران و آقاي باوي توقعم امروز از شما بيشتر است. احمدرضا و سيروس و مجتبي و کريم نگاهي به هم کردند. آنها شاگردزرنگ هاي تيم دهداري بودند. دهداري اعتقاد خاصي به آنها داشت. هرچند گاهي ناچار مي شد در اوج نياز، آنها را تنبيه انضباطي هم بکند اما همه آنها را دوست مي داشت و آنها حتي مجتبي در دوران دهداري بهترين روزگار خود را از لحاظ اخلاقي داشتند. وقتي دهداري رفت، آنها انگار جامه دريدند و آن روزگار را پديد آوردند. دهداري با زمزمه محبت گوش آنها را مي کشيد و نصيحت او براي جوان ها مثل پيام محبت يک پدر مهربان بود. بعدها، آنها که دنبال کار مجتبي محرمي ها بودند مي خواستند تيم شان دست تنها نماند. اگر کلانتري يوسف آباد آن آقا را مي گرفت، آن پدرسالار دنبال کارش را مي گرفت تا مبادا سرخپوشان پايتخت در بازي حساس روز جمعه دفاع چپ نداشته باشند. دهداري سرمربي تيمي بود که جمعي از پرحاشيه ترين و پرسروصداترين فوتباليست هاي ايران را در دل خودش داشت اما اين مردان بي قرار، کنار دهداري آرام مي شدند مثل کودکي که سر بر بالين مادر مي گذارد و آرام مي خوابد. سال ها از آن روزگار گذشت و دست روزگار عجب بازي تلخي با شاگرد زرنگ هاي مکتب دهداري بزرگ داشت. سيروس از غم روزگار ملول بود. روزهاي آخر وقتي از بندرعباس به بندرانزلي برگشته بود، مي گفت مي خواهد ديگر به شهرش خدمت کند. مربيگري در تهران و بندرعباس بس است. روحش خسته و رنجور بود که ناگهان، صداي ترمز و بوي خون به هم آميخته شد و سيروس قايقران در 37 سالگي براي هميشه خاموش شد و ديگر صداي مردانه و نجيب او را هيچ کس نشنيد. سيروس رفت تا فوتبال ايران نيمه دوم فروردين هر سال را با غم تلخ وداع او سپري کند. *** مجتبي محرمي، پشت تصوير غبارگرفته يي که جامعه فوتبال برايش در نظر گرفته يک قلب صاف و بي آلايش دارد. هرچه کرده به خودش کرده است. خدا از حق خودش مي گذرد. حق النفس هم که مربوط به خود او است. حق الناس است که مساله اصلي حکايت ما است و بر گردن او نيست. فوتبال ما فوتبال صادقي نيست. چه بسا آدم هاي پرحاشيه و بداخلاق و دور از سلامت نفس که در جامعه فوتبال از آنها به عنوان الگوهاي اخلاقي نام مي برند و چه بسيار آدم هايي مثل مجتبي محرمي و ناصر محمدخاني که دست تطاول روزگار آنها را به مرز ويراني کشاند. امروز آن ستاره بزرگ و رويايي فوتبال در محله استخر تهران زندگي مي کند و از سرمايه دنيا هيچ ندارد اما آنها که با درخشش مجتبي محرمي ها بزرگ شدند، کاخ نشين هستند و سوئيت فرزندان شان در قصر بيرون شهر، به اندازه هزار برابر سرمايه زندگي مجتبي محرمي مي ارزد. مجتبي محرمي، مرد 43 ساله امروز محله استخر در جنوب تهران هيچ نشانه يي از ستاره تابناک آن روزهاي فوتبال ندارد. *** زمزمه عقاب، هنوز در گوش ما مي پيچد. آن صحنه هاي ماندگار هيچ وقت از حافظه فوتبال ما محو نمي شود. روزهايي که استراليا برابر اراده ايراني زانو زد، عابدزاده يک کارگردان تاريخ ساز بود که با هدايت و درايت رويايي فوتبال ما را به مرز خودباوري و صعود به جام جهاني رساند. او در اسفند سال 80 بعد از آن آنوريس مهلک، از مرز مرگ پريد و زنده ماند اما ديگر هيچ وقت آن عابدزاده هميشگي نشد. خدا را شکر که زنده ماند و سايه اش در حريم فوتبال حفظ شد اما حيف از آن نيروي لايزال فوتبال که مي توانست سنگربانان فوتبال ايراني را چند نسل متمادي بيمه کند.اما حيف، حيف که غروب او، زودتر از آنچه قابل تصور بود اتفاق افتاد و يکي ديگر از شاگرد زرنگ هاي دهداري، از لحاظ بازگشت به زندگي طبيعي هنوز دچار مشکل است. او هنوز نمي تواند به گونه يي کاملاً طبيعي و در جامعه ما گويش کند. *** مي گفت طرفداران پرسپوليس به من توهين مي کنند. براي اينکه مرا مقابل مهاجمان آن تيم مثل عابديان، پيوس و... کوچک کنند به من مي گويند «پشه»، اما حالا به پرسپوليس مي روم تا بفهمم يک آدم چقدر زود مي تواند از يک پشه، تبديل به يک عقاب شود. سرگذشت کريم باوي، کمابيش مثل مردان ديگر نسل سوخته دهداري است. مرد شماره يک خط حمله تيم ملي در سال هاي 65 تا 68، از سال 75 به بعد آنقدر از فوتبال دور شد که باورش دشوار بود. ستاره يي که در کوچه و خيابان، اسير تنهايي و ... شد اما خدا را شکر که به لطف خداي مهربان امروز به زندگي طبيعي برگشته است. فوق ستاره خط حمله تيم ملي فوتبال کشورمان امروز شاهد ريخت و پاش هاي آنچناني است و منتظر فرصتي براي بازگشت به سطح اول فوتبال. آري، شاگردزرنگ هاي دهداري، امروز از روح سيروس در کليور تا مجتبي، تشنه به ياد آورده شدن هستند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 588]