واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - مدرن شدن در كنار رضاخان
انديشه - مدرن شدن در كنار رضاخان
مهرزاد بروجردي:بررسي وضعيت و شرايط تاريخي برآمدن رضاشاه و موقعيت جديدي كه روشنفكري ايران با آن روبهرو شد موضوع مقالهاي بود كه دكتر مهرزاد بروجردي بدان پرداخت. آنچه در قسمت قبل مورد بررسي قرار گرفت فضاي كلي حاكم بر ايران و پرداختن به اين مسئله بود كه تاريخ ايران در آن زمان نشأت گرفته از چه گذشتهاي بود و اينكه چرا روشنفكري ايران در پارهاي موارد در قبال مدرنيزاسيون رضاشاهي زبان در كام كشيد. آنچه در قسمت دوم مورد بررسي و تحليل قرار ميگيرد ناسيوناليسم دوران پهلوي اول و نيز دستاوردها و اهداف روشنفكري ايران از همراهي با تماميتخواهي پهلوي اول و احيانا دستاوردهاي علمي آنان است.
سرشت دستوري مدرنسازي رضاشاهي
بيشك يكي از نقدهاي اساسي بر شيوه مدرنسازي رضاشاه سرشت دستوري و آمرانه آن بوده است. گرچه از حقيقتمندي اين نقد نميتوان چشم پوشيد. اما ميتوان در كنار آن به سير پيشروي مدرنيزاسيون و سازوكار قواميابي آن در جامعه غربي نيز نگريست. چنانكه كارل پولاني در كتاب مشهور خويش دگرگوني شگرف (Great Transformation) آورده است، به گواهي تاريخ در جامعههاي غربي نيز ابتدا دولت شيوه داد و ستد مدرن، بازار آزاد و رفتار و كنش سرمايهدارانه را بر جامعه تحميل كرده است. بهديگر سخن و بهرغم افسانه «دست ناپيداي بازار» اين ابزار قدرت دولتي state Apparatus است كه در دوره آغازين مدرنسازي در خدمت اقتصاد سرمايهداري در آمده و برنامه اقتصادي سرمايهداري را به پيش برده است.
مجموعه ويژگيهاي بالا چيستي و سازوكار دولت در عصر پهلوي اول را دگرگون ميساخت و بدين روي حس همدلي روشنكفراني چون احمد كسروي را برميانگيخت تا رضا شاه را در «بنيانگذاري دولت متمركز، خلع سلاح ايلها، محدود كردن نمايندگان سنت، كشف حجاب، بر انداختن لقبهاي اشرافي، خدمت اجباري سربازي، كاستن قدرت زمينداران بزرگ، يكپارچه كردن شهرها، بنيانگذاري دستگاه آموزش و پرورش نوين و صنعتهاي مدرن» كامياب بداند. كسروي در اين داوري تنها نيست. فرهيختگان ديگري همچون محمدتقي بهار، ميرزاده عشقي، فرخي يزدي، سيد اشرف گيلاني، ابوالقاسم لاهوتي، عارف قزويني، سليمان ميرزا اسكندري و... هر يك دستكم در دورهاي از تكاپوهاي فكري و سياسي خويش هوادار برنامههاي مدرنسازي رضاشاه بودهاند. گرچه بسياري از اين روشنفكران در سالهاي آينده با دستگاه فرمانروايي پهلوي اول درميپيچند اما سخن اينجا پيرامون دوران بر سر كار آمدن رضاشاه و روند شكلگيري بناپارتيسم ايراني است. همانگونه كه ماشاءالله آجوداني اشاره ميكند؛در نگاه اين روشنفكران رضاشاه نه يك ضد قهرمان كه ادامه دهنده انقلاب مشروطه و برآورنده بسياري خواستهاي بر زمين مانده مشروطهچيان صدر اول ـ البته به جز مسئله آزاديـ بوده است.
نسلي كه در دوره روي كار آمدن رضاشاه ميزيست روشنفكران و كارشناسان برجستهاي را چه در درون و چه در بيرون كشور پرورش داده بود. نگاهي به نامها و كارنامههاي علمي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي اين روشنفكران بازنماي چنين حقيقتي است.
الف – روشنفكراني كه پيش از انقلاب مشروطه درگذشتهاند: ميرزا يعقوبخان (پدر ملكم خان)، آخوندزاده 1878، مجدالملك 1880، مستشار الدوله 1895، ميرزا آقاخان كرماني 1896، سيدجمالالدين اسدآبادي 1897.
ب – نسلي كه در گيرودار انقلاب مشروطه در گذاشتهاند: ملكمخان 1908، طالبوف 1910 زينالعابدين مراغهاي 1911، شيخ فضلالله نوري 1909، آيتالله عبدالله بهبهاني 1910، ملامحمدكاظم خراساني 1911.
ج – نسل فرهيختگان پيش از سر كار آمدن پهلوي اول: در ايران: محمدعلي فروغي، محمدتقي بهار، يحيي دولتآبادي، نصرالله انتظام، وليالله نصر، محمدپروين گنابادي، علي سهيلي و در انيران: محمود افشار، قاسم غني، محمدعلي جمالزاده، كاظم زادهايرانشهر، حسن مقدم، محمد مصدق، احمد قوام، فيروزميرزا نصرتالدوله، علياكبر داور، مودب الملك، اسماعيل مرآت، جواد عامري، حسن نفيسي، مشرفالدوله.
د – نسلي كه پس از روي كار آمدن رضاشاه در انيران آموزش ديدهاند و پديده بازگشت مغزها را در عهد پهلوي اول رقم زدهاند. يحيي عدل، علي اميني، تقي اراني، يحيي ارمجاني، مهدي آذر، مظفر بقائي، خانبابا بياني، مهدي بازرگان، منوچهر بزرگمهر، منوچهر اقبال ، عباس اقبال آشتياني، محمود بهآذين، صادق هدايت، علياصغر حكمت، محمود حسابي، محمدباقر هوشيار، اميرعباس هويدا، فريدون كشاورز، يحيي مهدوي، خليل ملكي، محمد مسعود، احمد متيندفتري، مصطفي مصباحزاده، محمدعلي مجتهدي، محمد مقدم، ناصح ناطق، حسن پيرنيا، غلامعلي رعدي آذرخشي، رضا رادمنش، علي رزمآرا، صادق رضازادهشفق، عباس رياضي، عيسي صديق، غلامحسين صديقي، يدالله سحابي، جهانشاه صالح، كريم سنجابي، عيسي سپهبدي، سيدفخرالدين شادمان، علي شايگان، عبدالله شيباني، علياكبر سياسي، لطفعلي صورتگر.
براي نمونه به كارنامه علياكبر داور بنگريم. وي در سن 42 سالگي و شش سال پس از گرفتن درجه كارشناسي از دانشكده حقوق دانشگاه ژنو به ايران بازگشت و دستگاه كهن و ناكارآمد عدليه را زير و زبر ساخت و سامان دادگستري نويني در انداخت كه به عرفيسازي دستگاه حقوقي و همدلي و همكاري شخصيتهاي برجستهاي چون احمد كسروي و فخرالدين شادمان با آن انجاميد. در قلمرو بهداشت و درمان پروفسور عدل نقش نوسازي را به دوش گرفت و همچنين در بخشهاي گوناگون بدنه دولت ميتوان به نمونههاي بسياري از اين دست نگريست.
سالهاي 1921 تا 1926 يعني پنج ساله پس از كودتا كه من «سالهاي جوانمرگي پيشتازان تجدد ادبي ايران» ميدانم، خود بازنماي باروري فكري و نوآوري انديشگي در پهنه سخنوري و ادب ايراني است. در اين دوره چند نفر از برجستهترين نوآوران ادبي در سالهاي جواني درگذشتند. از آن ميان يكي تقي رفعت است كه از دوستان شيخمحمد خياباني بود و پس از شكست نهضت خياباني در تبريز (1921) در سن 31 سالگي دست به خودكشي زد. رفعت گفتوگوهاي ارزشمندي را در چند و چون ميراث ادب كهنباري با محمدتقي بهار آغاز كرد. اين گفتوگوها كه در مجلههاي دانشكده و تجدد به چاپ رسيدهاند، نمودار بنمايههاي نگاه مدرن و نوآور رفعت به جايگاه و معناي ادب پارسياند. همچنين ميرزاده عشقي در سن 30 سالگي (1924)، و به شيوهاي مرموز و بسا به دستور رضاشاه به قتل رسيد. حسن مقدم، نويسنده داستان اثرگذار «جعفرخان از فرنگ آمده » نيز در 30 سالگي (1925)، به سبب بيماري سل از پاي در آمد. سالها بعد تقي اراني در 38 سالگي (1940) و پروين اعتصامي در 34 سالگي (1941)، جوانمرگ شدند.
اينهمه اما بدان معنا نيست كه انديشههاي نوين از پا نهادن به قلمرو فكري و سياسي كشور باز ماندند، كه برعكس در دوره رضاشاه انديشههاي گوناگوني چون ناسيوناليسم، سوسياليسم و فاشيسم در حلقههاي روشنفكري ايران ريشه ميگيرند و از آنجا به پهنه همگاني راه ميگشايند و در روند پيدايش حزبها و گروههاي سياسي آشكار و پنهان اثر ميگذارند. آشنايي نسبي ايرانيان با فلسفه و سياست آلمان از دستاوردهاي همين دوران است. چنانكه محمدتقي هوشيار پاياننامه دكتراي خويش را در دانشگاههاي آلمان درباره شيلر، فيلسوف آلماني مينگارد. باز از دستاوردهاي همين دوران است كه برنامه پژوهشي و انديشگي ميرزا يوسف مستشارالدوله در يكسانانگاري مذهب و تجدد به يكسو نهاده ميشود، ايرج ميرزا به نقد نگاه سنتي به زن ميپردازد، احمد كسروي «پاكديني» را بسان جايگزيني براي فرقهبنديهاي گوناگون مذهبي در ميان ميآورد و كاظمزاده ايرانشهر كه در اين زمان در سوئيس بهسر ميبرد، از ضرورت جدايي دين از سياست سخن ميراند. در همين دوران است كه بانواني چون شمسي كسايي، عالمتاج اصفهاني ، صديقه دولتآبادي، فاطمه سياح، مهري آهي و فرخ پارسا (سردبير مجله زنان) در پهنه فرهنگ جامعه پديدار ميشوند و ميكوشند تا مناسبات تبعيضآميز اجتماعي را دگرگون سازند.
اي بسا كه بتوان مهمترين رويداد اجتماعي و انديشگي اين دوران را در دگرگوني الگوي روشنفكري از «روشنفكر ناراضي» به «روشنفكر دولتمدار» باز جست. بهراستي در هيچ دورهاي چه پيش و چه پس از عهد پهلوي اول، سياستورزاني چنين انديشمند يكجا گردهم نيامده بودند.
اينان با نظر در شرايط ناگوار دروني و بيروني كشور (پيامدهاي جنگ جهانگير اول، قحطي، بيماريهاي فراگير و ناامني و ديگر نابسامانيهاي اجتماعي) و با تكيه بر دانش نوين، امنيت و نه آزادي را نخستين نياز روز كشور ميدانستند. اين تشخيص درست كه بنياد فلسفه سياسي مدرن در انديشههاي ماكياولي و هابز را نيز سامان ميدهد، در اين سخن خلاصه ميشود كه بدون امنيت سامان همه چيز بر باد ميرود و آنگاه آزادي نيز قرباني همين بيساماني ميشود.
بدين روي روشنفكران اين دوران آگاهانه همكاري با برنامه مدرنسازي دولت رضاشاه را برگزيدند. علياكبر سياسي در تاريخچه انجمن ايران جوان كه شكل گرفته از دانشآموختگان اروپاست، از ديداري ياد ميكند كه ميان اعضاي انجمن و رضاشاه، روي داده است. در اين ديدار اعضاي انجمن خواستهها و ايدههاي خويش را با شاه در ميان مينهند و رضاشاه در پاسخ آنان با تكيه بر اين نكته كه اين ايدهها و خواستها همان خواستههاي او نيز هستند، چنين ميگويد كه اينك ايده و برنامه از شما و عمل از من، چنين است كه در اين دوران روشنفكران با پرداختن ايدهها و زمينههاي نظري مدرن، پيششرط عملي شدن آنها بهدست رضاشاه را فراهم ميآورند.
ناسيوناليسم و روشنفكران اين دوران
محمدتقي بهار، با نهضت جنگل مخالف بود زيرا آن نوع مليگرايي كه بهار ميجست، ناسيوناليسمي فراگير و يكپارچه بود كه در آن خواستههاي تجزيهطلبانه نميگنجيد. بهراستي ناسيوناليسم اين دوران نه برنامهاي دولتي بلكه ايدئولوژي طبقه بورژوازي نوخاسته در ايران بود. دگرگونيهاي اقت
پنجشنبه 23 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 635]