تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815381021




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

همراهی مادر با دختر در فرو رفتن به باتلاق


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: خراسان: نگران دخترم بودم و می.ترسیدم مبادا شوهرم از موضوع بویی ببرد. هر چه زنگ می.زدم، گوشی «شهره» خاموش بود و تماس.هایم بی.جواب می.ماند. نمی.دانستم چه کار کنم تا اینکه به شماره تلفن هم کلاسی دخترم زنگ زدم. بهاره که از شنیدن خبر تاخیر شهره دلواپس شده بود، گفت: شاید او به خانه دوست پسرش رفته باشد.

من نشانی خانه پسر جوان را گرفتم و با تاکسی تلفنی خودم را به محل مورد نظر رساندم. وقتی زنگ در این خانه را زدم خانمی خوشرو در را گشود. او با رویی باز از من دعوت کرد به داخل خانه بروم و گفت: خودم می.خواستم با شما تماس بگیرم و بگویم که شهره جان یکی ۲ ساعت میهمان ماست.

زن ۳۸ ساله در دایره اجتماعی کلانتری سجاد مشهد افزود: زندگی مجلل و خانه بسیار شیک این خانواده مرا تحت تاثیر قرار داده بود و برای همین هم وقتی با شهره رو به رو شدم سعی می.کردم خودم را فردی باکلاس نشان بدهم و چیزی درباره علت حضور او در آن خانه نپرسیدم.

مادر آرش با شیرینی و شربت از من پذیرایی کرد و گفت: دختر بسیار خوب و زیبایی دارید. شهره و آرش همدیگر را دوست دارند و ما باید شرایطی را ایجاد کنیم تا آن.ها برای ازدواج و تشکیل زندگی عاشقانه در آینده آماده شوند. اگر ما بر این رفت و آمد.ها کنترل داشته باشیم آن.ها یک ماجرای عشقی سالم و مطمئن را تجربه خواهند کرد و...!

من تحت تاثیر این حرف.ها قرار گرفته بودم و در ذهنم روزهایی را به تصویر می.کشیدم که دخترم صاحب شوهری ثروتمند و زندگی مجللی شود و بتواند جلوی دخترهای فامیل از همه یک سر و گردن بالا.تر باشد.

آن روز با شهره به خانه برگشتیم و در مورد این ماجرا به شوهرم چیزی نگفتیم. اگر چه دختران خواهرم خیلی زود متوجه شدند که قرار است شهره با جوانی پولدار ازدواج کند. متاسفانه از آن به بعد دخترم هر موقع می.خواست به دیدن پسر مورد علاقه.اش برود بهانه.ای پیدا می.کردم تا به مادر آرش عرض احترامی بکنم و خودم دخترم را راهی آن خانه لعنتی کنم. مدتی گذشت و رفتار شهره تغییر کرد و دیگر با آرش تماسی نداشت. من از او پرسیدم که چرا این قدر ناراحت هستی؟ شهره جواب داد پسر مورد علاقه.اش او را به موادمخدر معتاد کرده است و پس از سوءاستفاده.های مکرر حالا می.گوید که ما به درد هم نمی.خوریم و نمی.توانیم با هم ازدواج کنیم.

با شنیدن این حرف دنیا روی سرم خراب شد و به سرعت خودم را به خانه آرش رساندم اما مادر این پسر جوان خیلی خونسرد گفت: تصمیم داریم پسرم را به خارج از کشور بفرستیم و او معتقد است که نمی.تواند با شهره خوشبخت شود. مثل اینکه این دختر علف تلخی برای بزی ما بوده است و...!






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 156]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن