محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855625689
گفتاري از حسن رحيم پور ازغدي( بخش پاياني) اسلام و مدرنيته
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتاري از حسن رحيم پور ازغدي( بخش پاياني) اسلام و مدرنيته
خبرگزاري فارس:من خواهم كوشيد به اختصار به ديدگاههاي خود راجع به برخي از مفاهيم كليدي كه در تعريف مدرنيته بكار رفتهاند، اشاره كنم و پيش از آن، بايد روشن باشد كه مواجهه ما به عنوان مسلمان شرقي با هر يك از اين كدهاي مدرنيته غربي، بيشك با نحوه مواجهه مسيحيان غربي با آنها متفاوت بوده است.
4 ـ ما و مدرنيزم:
من خواهم كوشيد به اختصار به ديدگاههاي خود راجع به برخي از اين مفاهيم كليدي كه در تعريف مدرنيته بكار رفتهاند، اشاره كنم و پيش از آن، بايد روشن باشد كه مواجهه ما به عنوان مسلمان شرقي با هر يك از اين كدهاي مدرنيته غربي، بيشك با نحوه مواجهه مسيحيان غربي با آنها متفاوت بوده است، هم از لحاظ تاريخي و هم از لحاظ محتوي.
از لحاظ تاريخي، نخستين مواجهه ما با مدرنيته غربي، مواجهه با وجه خشونتآميز و غيرانساني آن از طريق شنيدن صداي توپهاي ناوگان جنگي و سپس كودتاها و جنگهاي اشغالگرانه در يكي دو قرن گذشته بوده است. غربيها در حالي كه ما را قتل عام و غارت ميكردند از مدارا و ترقي و مدرنيته سخن ميگفتند و مدرن شدن را غربي شدن و سكولاريزه شدن، معنا ميكردند كه به مفهوم ترك دين و اخلاق و زير پا نهادن استقلال ملي، غرور انساني و منابع اقتصادي كشور بود و هرگونه مقاومت مردمي در برابر اشغالگري و كودتاهاي امريكايي و انگليسي و صهيونيستي را نوعي توحّش و مقاومت در برابر مدرنتيه ميخواندند. شكنجه، اعدام، تبعيد و غارت منابع ملي و مبارزات وسيع فرهنگي عليه اسلام، به همراه آثار تكنولوژي جديد و فناوري و مدلهاي لباس، اخلاق و زندگي غربي، همزمان بنام مدرنيته به ملت ايران و ساير كشورهاي اسلامي كه ميان قدرتهاي اروپايي، تقسيم شده بودند، تحميل ميشد. ما سرخپوست هايي بوديم كه بايد با سلاح آتشين كابويها، مدرن و متمدن ميشديم. اما بجاي متمدن شدن مستعمره شديم. حتي متأسفانه مسيونرهاي مسيحي كه پس از كودتاي امريكا، وارد ايران شدند، گاه در جهت منافع سياسي قدرتهاي غربي، عمل ميكردند و به قول متفكر افريقايي، وقتي اروپاييها براي نخستين بار به افريقا آمدند، آنان انجيل داشتند و ما زمين، اما پس از مدتي، زمينهاي ما را به زور گرفتند و اينك ما انجيل داريم و آنان، زمين. اين در حالي است كه آشنايي و حُسن معاشرت مسلمانان و مسيحيان در كشورهاي اسلامي از همان صدر اسلام ، زبانزد بوده است.
اما از لحاظ محتوايي نيز نگاه ما به تك تك مفاهيمي چون انسان، عقل، فرد، سرمايه، آزادي، تكنولوژي، اخلاق، دنيا، آخرت، حق، تكليف و سياست، تفاوتها و البته شباهتهايي، با نگاه مدرن غربي و نيز با نگاه مسيحي داشته و دارد. غرب البته يك واحد يكپارچه نيست اما وقتي ما از بيرون به تحولات غرب مسيحي در پنج قرن اخير مينگريم، گويي يك فرد را ميبينيم كه تحولات شخصيتي و فكري قابل دركي را از سر گذرانده و حتي اگر داوري ارزشي در مورد آن نكنيم، اما اين تحول، كاملاً منطقي و قابل فهم بوده است. طبق آنچه در تاريخ تمدن و فرهنگ اروپا خواندهايم، يك متعصّب مقلّد، به تدريج در قرون 15 و 16، در عقايد خويش ترديد و بازنگري كرده و مذهب سنتي كاتوليك رومي زير سؤال رفته و نسل جديد مسيحي به تدريج از "سنّت" به سوي "آگاهي انتقادي" حركت كرده و در قرن 17 كه قرن روشنفكران و تحليلهاي غيرديني است به نوعي خودآگاهي غيرمذهبي رسيده و در قرن 18، قرن عصيان و آزادي، انتلكتوئل غيرمذهبي اروپا، مغز مستقلي يافته و انقلابهاي انسان گرا و آزاديخواه اجتماعي، فعّال شدهاند و در قرن 19 كه قرن ايدئولوژيهاي بشري است، به ايمان جديد و عقايد واضح بشري رسيده و در قرن 20 كه قرن انحطاطهاي بزرگ انساني است، تقريباً ايدئولوژيهاي عمده غربي كه به قدرت رسيدند (فاشيزم، استالينيزم و ليبراليزم سرمايهداري) همگي امتحان خود را در قساوت و بيعدالتي و اخلاق ستيزي پس دادند و حال در پايان قرن 20 و آغاز قرن 21، سخن از پايان مدرنيته و پايان عصر ايدئولوژيهاي بشري در غرب به ميان ميآيد. اين يك سير منطقي و قابل فهم است. آرمانشهر مدرنيته، يك شهر دمكرات، سكولار، ثروتمند و صاحب تكنولوژي و آزاديهاي بيمهار اخلاقي، دست كم براي متفكران غرب امروز ديگر يك آرمانشهر نيست و امروز شهروندان شهر مدرنيته، گرچه از مزاياي تكنولوژي و زندگي شهري و دمكراسي، بهره ميبرند اما از دود و سر و صدا و نفي اخلاق و متلاشي شدن خانواده و فاصلههاي طبقاتي و ترور و جنگهاي اتمي و بمبهاي شيميايي و ميكروبي و كمبود محبّت و نيهيليزم و احساس پوچي و تمدني كه ارمغان انساني آن، سكس و خشونت شده است، سرسام گرفتهاند. ابزار زندگي، مدرن شده است اما اهداف زندگي و ارزشهاي آن همچنان قديمي و تكراري است و انسان طراز نوين يا آخرين انسانها دوباره همچون انسانهاي اوليه، زندگي ميكنند منتهي با ابزاري پيچيده.
پس نخستين چيزي كه بايد روشن شود آن است كه تحولات ناشي از مدرنيته، چه مقدار، تكامل ابزاري است و چه مقدار، تكامل انساني؟! مسأله مهم براي داوري ارزشي در باب مدرنيته، همين است.
آنچه محصولات نظري و ابزاري مدرنيته است از ديدگاه اسلامي نه بطور مطلق، قابل ردّ و نه بطور مطلق، قابل قبول است پس بايد به تفكيك درباره تك تك آنها اظهار نظر كرد. به نظر ميرسد كه تقريباً عمده تحولات مدرنيستي و مكاتب جديد غرب در چند قرن اخير در چهار حوزه اپيستمولوژي، آنتولوژي، انسانشناسي و تكليفشناسي (اخلاق و حقوق) و نيز زندگي شهري جديد، بنحوي واكنش در برابر مسيحيت و در عين حال، آميخته با مسيحيت اند. من البته هنوز مطمئن نيستم كه دوره قرون ميانه مسيحي اروپا، آيا براستي همان قدر كه در برخي متون تاريخ تمدن غرب آمده، سياه و ظلماني و توام با فلاكت و انحطاط و خشونت بوده است يا آنكه در اين مورد، مقداري مبالغه نيز شده و تاريخنويسان، گاه جانبدارانه و به قصد توجيه كاستيهاي بعد از رنسانس، گذشته مسيحيت را آنقدر سياه نشان ميدهند؟ اما در هر حال، ما در خصوص تقابل مسيحيت ـ مدرنيته، در وضعيت دوگانه بسر ميبريم. از سويي خود و مسيحيت را عضو يك خانواده ميدانيم و مسيحيان را نزديكترين فرهنگ به فرهنگ اسلامي و متحد و برادر خويش ميشماريم و قرآن كريم، نزديكترين كسان به مسلمين و قابل اعتمادترين مردم را مسيحيان دانسته و از افراد با تقوي و اهل عبادت مسيحي صراحتاً به نيكي ياد كرده است و ما همچنان خود و مسيحيان را در اردوگاه واحدي ـ عليرغم اختلافات فكري ـ مييابيم بعنوان موحّديني كه زندگي را از معنويت و اخلاق، جدا نميدانند با ابعاد ضدّ ديني، ضد تقوي، اخلاق ستيز و عدالت گريز "مدرنيته"، نميتوانيم كنار بيائيم امّا از طرفي، برخي شعارهاي مدرنيته چون عقلگرايي، علم گرايي، انسانگرايي يعني اصل توجه به عقل و حقوق بشر را شعارهايي كاملاً نزديك به فرهنگ اسلام و بلكه جزء آموزههاي اصلي اسلام ميدانيم. بنابراين بايد گفت كه ما به "مدرنيته"، پاسخ "آري و نه" ميدهيم. "مدرنيته" به مفهوم تكريم انسان و تقديس حقوق، اختيار و آزادي او، احترام به نيروي عقل و تجربه و علم و بهرهگيري عادلانه از عقل ابزاري و تكنولوژي در جهت تسهيل زندگي و تامين حقوق بشر، تقسيم كار و تخصصي شدن روشها و نهادهاي اجتماعي در جهت حل مشكلات زندگي و پيشرفت مدني و اقتصادي را در تعارض با اسلام نميبينيم و معتقديم كه در چارچوب عقايد، اخلاق و احكام اسلام، ميتوان به سازماندهي مدرن زندگي، دست يافت و اين امور، تعارضي با جوهر دين ندارند، در عين حال ما بمثابه "مسلمان"، با "مدرنيته" به مفهوم سكولاريزم، ترك ولايت خدا، اصالت دادن به لذّت و سود دنيوي، سرمايهداري لجام گسيخته و عدالت ستيز و ارزشزدائي دمكراسي ليبرال، نفي توحيد و آخرت، نفي معيارهاي اخلاقي، سقط جنين و همجنسبازي و انهدام خانواده، قراردادي كردن همه چيز، انسان پرستي، اسراف و تبذير و كفر، مطلقاً امكان تفاهم و آشتي نداشته و نخواهيم داشت.
اينكه آيا چنين تفكيك نظري ميان وجوه مدرنيته و يا گزينش عملي ميان فرآوردههاي مدرنيته غربي در صحنه واقعيت تاريخي و اجتماعي امروز، غير ممكن يا ممكن و مشكل بنظر برسد و كساني، ميان "عقلگرايي" با "سكولاريزم" و "ماترياليزم"، ارتباط غيرقابل گسست ببينند و يا "كرامت و حقوق انسان" را از "اومانيزم الحادي" و "فردگرايي ليبرال"، جداييناپذير بپندارند مسأله ديگري است كه مستقلاً بايد بدان پرداخت اما من شخصاً چنين ملازمهاي نميبينم و اين تفكيك، نه تنها در مقام بحث تئوريك، امكان دارد بلكه در صحنه عمل تاريخي نيز اتفاق افتاده است.
بهترين دليل را ميتوان در دل تاريخ تمدن يافت. همه ميدانيم كه اسلام به فاصله كوتاهي پس از پيدايش، توانست حكومت، تمدن و فرهنگ عظيم و جديدي بنا كند و نشان داد كه چگونه ميتوان تمدن ديني ساخت و عقلانيت و معنويت را جمع كرد و به خصوص به پيشرفتهاي عظيم علمي، عقلي و فناوري جهان اسلام در علوم رياضي، طبيعي انساني، از شيمي، فيزيك، فضاشناسي، گياهشناسي، جانورشناسي، داروسازي، جراحي و پزشكي، معماري و مهندسي، رياضيات و فلسفه، جغرافيا و جهانگردي، دريانوردي، كشاورزي و نخستين تجربههاي شهرنشيني اشاره ميكنم.
مورخين غربي و شرقي، اعمّ از مسيحي و مسلمان بدين واقعيت، تصريح كرده و از صدها اكتشاف و اختراع مهم كه نقش اساسي در پيشرفت علوم جديد بشري ايفاء كردند و صدها چهره برجسته علمي مسلمان كه نقش مهمي در توليد علم، صنعت، فنّآوري و عقلانيت ابزاري و فلسفي و الاهيات در سطح بشري ايفاء كردند نام بردهاند. اين جنبش عظيم علمي و انساني در زير سايه اسلام و بدون آلودگي به سكولاريزم و دنيوي گرائي و بدون الحاد و اخلاق ستيزي و دينگريزي، پديد آمد زيرا اسلام، عقل، تجربه و تلاش براي معيشت عاقلانه و تدبير در زندگي دنيا و دفاع از حقوق و كرامت انسان را نه توهيني به خود بلكه امكاناتي براي گسترش عقلانيت اسلامي و عدالت اسلامي، تلقّي كرد و اين ارزشها را رو به قبله توحيد، سازمان داد. بنحوي كه حتي برخي از مورخان تمدن غرب، در كيفيت پيدايش مدرنيته، رنسانس و اصلاح مذهبي در اروپا، به اين نظريه معتقدند كه همه اين تحولات در غرب پس از تماس اروپا با جهان اسلام پديد آمد. جهان اسلام همزمان با قرون ميانه اروپا و بر خلاف امروز، يك جهان ديني و غيرسكولار اما حاوي كتابخانهها، دانشگاهها و بيمارستانهاي عظيم و سراسر نشاط علمي، سياسي و كلامي بوده است و ارتباطات متنوع جهان اسلام با اروپا، بويژه از قرن 9 ميلادي تا قرن 14 ميلادي از طريق ترجمه وسيع متون فلسفي، كلامي، حقوقي و نيز علوم مختلف دنيوي و بشري، مبادلات علمي، تجاري و سياحتي و نيز جنگهاي صليبي باعث شد كه نظام زندگي و تفكر در اروپا در معرض مقايسه با جهان اسلام كه يك "جهان ديني مدرن" محسوب ميشد قرار گرفته و سپس مورد ترديد قرار گيرد و از قرن 13 ميلادي، بتدريج همه بنيادهاي نظري و عملي در اروپاي قرون ميانه، متزلزل شود. يكي از مويدات اين نظريه، آن است كه در طي اين قرون، بتدريج شباهتهايي ميان بخشهائي از الاهيات مسيحي با بخشي از كلام اسلامي ايجاد ميشود و انشعابات جديدي كه درون اروپاي مسيحيت در حوزههاي معرفتشناسي، حقوق، اخلاق، الاهيات، سياست و اقتصاد، در اين قرون پديد ميآيد، بيارتباط با انتقال ناقص مفاهيم اسلامي در اين حوزهها و تماس اروپا با تمدن و فرهنگ اسلامي نبوده است و البته اين انتقال، يك بُعدي و ناقص صورت گرفته بود.
من در اينجا نميخواهم از اين نظريه، بعنوان ادعاي اصلي خود دفاع كنم بلكه آن را از باب مقدمه براي تحليل مدرنيته از زاويه نگاه اسلامي ذكر كردم. بي ترديد، نسبت كليساي كاتوليك رم و مسيحيت قرون ميانه با "مدرنيته"، با نسبت اسلام به "مدرنيته"، حتما متفاوت است. اينك به برخي از اين تفاوتها در باب نگاه به عقل، علم و حقوق بشر يعني دو مفهوم كانوني "عقلانيت" و "انسانيت"، اشاره ميكنم تا معلوم شود كه اومانيزم، سكولاريزم و رفورميزم مذهبي، همگي پاسخهائي به مسيحيت قرون ميانه بودهاند و نميتوانند پاسخها و واكنشهاي صحيحي در برابر اسلام باشند به ويژه اگر بپذيريم كه مدرنيته، محصول ارتباط مسيحيت قرون ميانه با جهان اسلام بوده است.
اينك اگر درست باشد كه "اومانيزم مدرنيته"، بازگشتي به ادبيات ماقبل مسيحي و برتر نشاندن انسان بر خدايان در واكنش به الاهيات كليسا بوده است، من بحث را از همين نقطه سر ميگيرم. در بينش ميتولوژيك يونان قديم، انسان و خدايان، با يكديگر رقابت و حسد ميورزيدند و حاكميت آسمان، جبارانه و تحقيرآميز، تصوير شده و آزادي و خودآگاهي و استقلال و كرامت انسان، هر يك تجاوز به حريم قدرت خدايان محسوب ميشود پس انسان آزاديخواه، يك شورشي گناهكار و مستحق شكنجه است و انسان اگر بخواهد بر طبيعت و سرنوشت خود مسلط شود، در واقع خواسته است كه جاي خدايان را اشغال كند و براي "خود زمامداري" و "تصرّف" در جهان، جانشين زئوس شود. اومانيزم غربي، متأسفانه با چنين نگاهي به آسمان، آغاز شد كه در آن پرومته كه آتش خدائي را به انسان هديه كرده در واقع، آن را از خدايان ربوده و به آسمان خيانت كرده است، خداياني كه ميخوابند و فريب ميخورند و سپس انتقام ميگيرند.
اما در قرآن كريم، آتش خدائي كه همان نور و حكمت الاهي است، هديه مستقيم خداوند به انسان است و فرزندان آدم را به نور و خروج از ظلمات ميخواند و به فرشتگان الاهي، امر ميكند تا در برابر آدم، سجده كنند. آنجا پرومته بخاطر خدمت به انسان، مجازات شد اما در قرآن، شيطان بخاطر آنكه به آدم (ع) سجده نكرد، از درگاه خداوند، طرد شد. قرآن، انسان را به "آگاهي" فراخواند و آدم را معلم فرشتگان كرد (تعليم اسماء) و فرمود: بديل عقل، "پليدي" است: جعل الرّجس علي الّذين لايعقلون. و دينداري منهاي عقل را نخواست: "لا دين لمن لا عقل له" اجازه تسخير زمين و آسمانها و تصرّف در آنان را به او داد (سخّرلكم...، استعمركم في الارض، خلق لكم...) تا بدون اسراف و تبذير و تبعيض و ستم، از مواهب جهان بهره ببرند و لذت و زيبائي را بر بشر حرام نكرد. (قل من حرّم زينةا...)، تجربه زندگي و جهان را از او دريغ نكرد، انسان را تحقير نكرد، با عقل و جان او دشمني نكرد و عقل معاش و تدبير دنيا را از اركان دينداري دانست و حقوق مردم را حريم الاهي و مقدس دانست، شهوت و ساير غرائض بشر را شوم و سياه و شيطاني ندانست بلكه مواجهه غلط و غير الاهي و عاري از تقوي با اين لذائذ و غرائض را امري شيطاني خواند. پس "بدي"، نه در طبيعت و جامعه بلكه در شرك و خودخواهي ماست و براي نزديك شدن به خدا، نبايد جامعه و طبيعت را ترك كرد بلكه بايد نسبتي عادلانه، اخلاقي و عاقلانه با جامعه و طبيعت برقرار كرد.
بنابراين انسانگرائي در جهان اسلام منوط به مادهگرائي و نفي مذهب نشد و كرامت و عزت انسان در انكار شريعت الاهي نيست و خدا خود، "لقد كرّمنا بني آدم" فرمود و سپس شريعت را براي حفظ كرامت انسان فرستاد و البته كرامت اصلي كه كرامت اكتسابيست با تقوي و انضباط اخلاقي در رفتار، و مقاومت در برابر نفس يعني خودخواهي و صفات حيواني بدست ميآيد، نه در ترك مطلق دنيا و قدرت.
قدرت، ثروت، طبيعت و شهوت، هيچيك ذاتاً فاسد و پليد نيستند بلكه برخورد شيطاني ما با آنهاست كه منشاء فساد در انسان و جهان ميشود و هر فسادي در جهان، نه كار خداوند بلكه دستاورد انسان هايي بيتقوي است. اومانيزم اسلام، ريشه در آسمان و شريعت الاهي دارد و در تقابل با خداوند، معني نميشود. مذهب، راه رشد انسانيت است نه نفي انسانيت. بنابراين اومانيزم اسلامي، با نفي ماترياليزم، شروع ميشود. گناه اوليه نيز، به مفهوم آن نيست كه انسانها همه از ابتدا گناهكار و پست و ملعون و ضعيفاند و تنها گروهي كشيش، مظاهر رسمي خداوندند. همچنين نيازي به فديه پسر خدا نيست بلكه ما به هدايت پيامبران خدا محتاجيم. قدرت خدا با قرباني كردن انسان، تجلّي نميكند بلكه حقّالنّاس، فرع بر حقّا... است و رضاي خدا با خدمت به انسان و تامين حقوق مادي و معنوي مردم تامين ميشود. اگر در غرب، شرط توجه به خدايان ميتولوژي باستان و خداي مسيحيت قرون وسطي، رو برگرداندن از انسان بوده است در فرهنگ اسلام، انسانها، بندگان خدا، محترم و ذويالحقوقاند و اثبات كرامت انسان و حقوق مادي و معنوي او با اثبات خدا و نبوّت، آغاز ميشود.
انسانِ اسلام، قدرت تغيير سرنوشت خود و تغيير جامعه و طبيعت را دارد و خداوند اين قدرت را به او داده است، او را آزاد و مختار و بنابراين "مسؤول" آفريده و در عين حال با "عقل" (پيامبر درون) و انبياء الاهي از ابراهيم و نوح تا موسي و عيسي و محمد (ص)، به او آموخته است كه راه حفظ كرامت انسان، نزديك شدن به خداوند و اجتناب از گناه و ظلم و كفر است و اسلام كه شامل عقائد، اخلاق و عبادات و قوانين فردي و اجتماعي (در حوزههاي سياست، حقوق و اقتصاد) است، سراسر براي حفظ و احياء كرامت و حقوق انسان آمده است.
...........................................................................................
انتهاي پيام/
سه شنبه 21 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]
-
گوناگون
پربازدیدترینها