محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846255680
دينداري انسان در عصر مدرن
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: دينداري انسان در عصر مدرن
خبرگزاري فارس: نوشتار حاضر، متن سخنراني دكتر محمد رضا افشار است كه با عنوان «دينداري انسان در عصر مدرن» چهارشنبه 18 ارديبهشت 87 در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي جهاد دانشگاهي تهران ايراد شد.
قطعا پيدايش يك پديده در جامعه ي بشري با تفسير آن پديده متفاوت است. اگر علم جديد را سرآغاز دوره ي مدرن بدانيم، بنيانگذاران و معماران اين علم از جمله كپلر، گاليله، كپرنيك، نيوتون و ديگران هرگز تصوير فلسفي و عقلاني درستي از كار خود نداشتند. عليرغم اينكه آنان معماران علم بودند، فلسفه ي علمي دقيق و متقني ايجاد نكردند. اين نقصان تا قرن بيستم و پيدايش فلسفه ي علم باقي ماند. في الواقع، به دليل اينكه فهم علم با فهم طبيعت متفاوت است، بانيان علم، تفسير درست و دقيقي از علم نداشتند. بدين معنا كه آنان قصد فهم طبيعت و كشف مكانيزم آن و قوانين طبيعت را داشتند، در حاليكه مباني فلسفي و پيامدهاي فلسفي كارهاي علمي آنها بر خودشان روشن و واضح نبود. بنده قصد ورود به رهيافتهايي كه سنت گرايان و يا متفكران معاصر مدرن در جامعه ي غرب مي گويند را ندارم. اگر به عنوان انسانهاي اهل تفكر به اين مساله بنگريم متوجه خواهيم شد كه در جامعه ي بشري با مجموعه هايي روبه رو هستيم. دين، حكومت، سيستم انديشه اي، اخلاق و آداب و رسوم مثالهايي از اين مجموعه ها هستند. بايد ميان اجزاء و سيستم هاي كوچكتر موجود در يك جامعه، تعادل و هماهنگي دروني وجود داشته باشد. تناسب در پنج محور زير ضروري است:
نگرش ما، نوع تفسيري كه از پديده ها داريم، روشهاي برگزيده شده، ارزشها، ابزارها و اهداف و غايات. در مقايسه ي دنياي گذشته با دنياي جديد، قياس در پنج محور نگرشها، روشها، ارزشها، ابزارها، اهداف و غايات گذشتگان و مردمان امروز ضروري است. علت مطرح شدن مشكلي مانند مشكل تعارض مدرنيته و سنت در دنياي جديد چيست؟ منشاء اين مشكل، تعارض در اين مجموعه است. لذا، سوال اصلي اينجاست كه چگونه مي توان اجزاء نامتعارض و ناسازگار را با يكديگر جمع كرد؟ و آيا اين كار ممكن است؟
به عقيده بنده، اين تعارض تا حدودي در تمامي ادوار تاريخ وجود داشته است. براي مثال، جامعه يونان باستان در دوره اي تحت تاثير فرهنگ مصر باستان قرار مي گيرد و دچار تعارض مي شود. همچنين آشنايي يونانيان با فرهنگ ايران باستان موجب ايجاد تعارض هايي در مجموعه ي جامعه يونان مي شود. نيز، در دوره ترجمه، تفكر ايراني و تفكر اسكندراني و سرياني وارد تفكر اسلامي و موجب ايجاد تعارض در آن تمدن شد. بنابراين، تعارض در ميان اجزاء مجموعه ي جامعه، مختص به جامعه و دوران ما نمي شود. اگر به تاريخ تفكرات در طول تاريخ به نيكي بنگريم، متوجه خواهيم شد كه اين تعارضات كمابيش موجود بوده اند. ولي نكته ي جالب توجه، شدت و قدرت اين تعارض در دوره معاصر است. امروزه تعارض موجود ميان اجزاء جامعه بسيار قوي است. بنابراين، مشكل جمع كردن تفكر و ميراث گذشتگان با تفكرات دوره ي حال، مشكل تمامي دورانهاي موجود در طول تاريخ است و اختصاص به امروز ندارد. به عقيده بنده بايد به رابطه ي سنت و مدرنيته عميق تر نگريست و نبايد چنين پنداشت كه گويي اين معضل، امروزه بوجود آمده است. بلكه بايد توجه داشت امروزه اين معضل تنها شديدتر شده و ساقه دار كردن اجزاء نظام زندگي انسان امري ريشه دار است.
در گذشته اجزاء مختلف نظام جامعه منجمله دين، فلسفه، اخلاق، علم، عرفان، سياست، فقه و... سازگاري بيشتري با يكديگر داشتند. با نزديكتر شدن به دوران جديد اين اجزاء دگرگون تر مي شوند. براي مثال از دوران رنسانس به بعد، ادبيات و هنر راه و مسير خود را پيدا مي كنند. تعلق خاطر اديبان دوره ي رنسانس متفاوت از اديبان دوره هاي قبل از رنسانس و نوع نثر و نظم آنان نيز متفاوت است. همچنين در رشته هاي مختلف هنر منجمله مجسمه سازي، نقاشي، موسيقي و... اين تغييرات محسوس است. به مرور زمان، اين تغييرات به فلسفه و علم جديد نيز منتقل شد.
به طور كلي، در مقايسه دنياي امروز با دنياي گذشته به منظور رسيدن به راه حل دين دار بودن مردمان امروزي، بايد به اين سوال پاسخ داد كه چه مسائلي عوض شده است و چه راه حلهايي براي آن مي توان يافت. لذا بايد به نوع نگرش به علم و نوع تفسير از علم پرداخت. نوع تفسير علم، تفسير مكانيزمي است. بدين معنا كه در هر يك از علوم، پديده هاي مادي، تفسيرهاي مادي دارند و هرگز مجاز به تفسير پديده هاي مادي با عوامل غير مادي نيستيم. بنابراين از نظر روش نوعي، ماده گرايي يا ماترياليسم در علم جديد مطرح است. قطعا اين نوع از تفسير در مقابل تفسير گذشتگان قرار دارد. گذشتگان هرگز مكانيزمي به اين مساله نمي نگريستند. آنان غايت گرا بودند و نه مكانيزم نگر. بنده هرگز قصد ارزش گذاري ندارم. بلكه عرض بنده اين است كه نگاه گذشتگان غايت گرايانه بود. در حاليكه اكثر قريب به اتفاق مردمان امروز نگاهي مكانيزمي به پديده ها دارند. بدين معنا كه در نگاه به طبيعت و در تفسير پديده ها، نيازي به ارجاع به خدا، وحي، روح، عقود و نفوس و... نمي بينند. مردمان امروز معتقدند، هر پديده علل و عوامل مادي دارد. لذا، نگرش مكانيزمي و روش ماترياليستي علم جديد در مقابل نگرش غايت گرايانه و روش و تفسير عقلاني علم گذشته قرار دارد.
علم جديد شديدا بر حواس و اندام هاي حسي تكيه دارد. البته بعد از جنگ جهاني دوم پوزيتيويسم مولود قرن نوزدهم تقريبا تبعيد شد و در حال حاضر، عالمان دنياي جديد به وجود دنياهاي متفاوت معتقدند. براي مثال، ماكس پلانك در كتاب "تفسير جهان بر فيزيك جديد" مي گويد سه دنياي پديده ها كه خارج از وجود ماست، داده ها كه تاثير جهان خارج بر روي اندام هاي حسي ما مي باشد و تئوري ها و فرضيه ها يعني همان ثبت ذهنمان وجود دارد.
لذا، عالمان و متفكران امروز قبول دارند كه علم، يك مخلوق و ابداع انساني است. آنچه در ذهن عالمان به عنوان علم نقش مي بندد واقعيت محض نيست؛ بلكه نوعي تئوري پردازي بر اساس داده هاي حاصل از جهان خارج است. اين تفكر مكانيسمي تاثيراتي بسيار اساسي و در عين حال، ناخواسته بر نوع تفكر ديني داشته است. چنانچه بخواهيم به تفسير دقيقي از ديانت دست يابيم و به احياي دين باوري بپردازيم، بايد به تفاوت حس گرايي امروز و استدلال گرايي گذشته توجه كنيم و به روشن كردن اين مساله بپردازيم كه در كجا مي توان حس گرا و دركجا نمي توان حس گرا بود.
نكته ي ديگر آنكه، علم جديد به طبيعت به مثابه ي جبر مي نگرد و در آن طبيعت مكانيزمي جبري دارد. در اين ديدگاه، هرگز يك دست آگاه و عاقل در حال تصرف در طبيعت وجود ندارد. البته نظرات مخالفي نيز وجود دارد. ليكن تفكر غالب و حاكم همان جبرگرايي غالب بر طبيعت است.
اتوماسيون، نكته ي قابل ذكر ديگريست كه بايد بدان اشاره كرد. لازمه ي اتوماسيون، جبر گرايي در طبيعت است. بدين معنا كه طبيعت به گفته ي نيوتون يك ماشين خودسامان بخش است و نيازي به خارج از خود ندارد. چرا كه هر كجا لازم باشد مشكلات خود را رفع مي كند. در تاريخ علم نقل كرده اند؛ يكي از متفكران، كتابي درباره ي سيستم نيوتون نوشته بود و ناپلئون اين كتاب را خواند و پرسيد چرا در اين كتاب از خداوند سخني نرفته است؟! نويسنده چنين پاسخ مي دهد: نيازي به خدا نداشتيم. لذا، در علم امروز طبيعت را چنان تفسير مي كنند كه نيازي به وجود خداوند نباشد. بنابراين، نگاه اتوماسيون وار به طبيعت در مقابل نگاهي است كه معتقد است طبيعت مسخر ماوراء مي باشد. بايد اقرار داشت اگر مي خواهيم تفسير ديني نسبت به طبيعت داشته باشيم بايد نگاه به طبيعت را عوض كنيم. چنانچه اين مساله در محدوده ي علم امكان ندارد، در فلسفه ي علم امكان پذير خواهد بود.
نكته ي ديگر كه قطعا لازمه ي دو نكته ي پيشين است، اصالت طبيعت است. بدين معنا كه در نگاه ديني گذشتگان و نگاهي كه در اديان مختلف نسبت به طبيعت وجود داشت، طبيعت آينه ي ماوراء بود. حال آنكه در نگاه امروزيان طبيعت آينه ي هيچ چيزي نيست و هيچ چيزي را نشان نمي دهد. صرفا ماشيني است فاقد قصد و اراده. نگاه آينه سان به طبيعت موجب مي شود شما در طبيعت حضور عوامل غيبي، حضور عقول و نفوس و در يك كلمه دست خداوند را ببينيد. چه در فلسفه و چه در معارف، مشاهده مي شود گذشتگان ما طبيعت را به گونه اي تفسير مي كردند كه دست خداوند و دست عالم غيب در همه چيز ديده مي شد. حال آنكه مردمان امروز طبيعت را به مثابه موجودي بي معنا، بي هدف و بي غايت مي نگرند كه هيچ چيزي را از آن نمي توان فهميد. به عبارت ديگر، علم جديد دنيا را از معنا تهي كرد. انكار غايت گرايي به معناي انكار معنا گرايي است. حال آنكه در تفكر ديني، غايت گرايي و معنا داري به هم وابسته اند و تفكيك اين دو امر از يكديگر ناممكن است. نوع نگاه موجود در تفكر ديني نسبت به طبيعت موجب مي شود خدا هرگز فراموش نشود. اگر شما به خدايي معتقد باشيد كه ميلياردها سال پيش جهان ماده را خلق كرده و هرگز دخالت و تصرفي در طبيعت و در زندگي و جامعه ي شما ندارد، اين گونه خدا با گذر زمان، كم كم فراموش مي شود. به گفته ي برخي از متفكران، علم جديد خداوند را از زندگي بشر دور كرده است. البته بايد متذكر شد فهم اشتباه از علم جديد و نه علم جديد موجب اين امر شد. لذا بايد آنگونه نگاه به طبيعت را ترويج كرد كه خداوند، عالم غيب، عالم آخرت، عالم ارواح و عالم باطن، همگي تنيده در عالم جسم و زندگي آدميان و در دسترس باشند.
در قرآن نيز نگاه آيه وار به طبيعت وجود دارد. در اين كتاب آسماني مي خوانيم: خداوند به ما مي گويد طبيعت، نفس و حوادث تاريخي، همگي آيه و نشانه ي خدا هستند. قطعا اگر اين نگاه آيه وار را تقويت كنيم خدا در زندگي انسان، حاضر و دين داري احياء مي شود. چرا كه دينداري بدون حضور خداوند امكان ندارد. بنيان اديان الهي بر خداوند ساخته شده است.
با تقويت نگاه غير ديني به طبيعت، خداوند از زندگي بشر دور شد و ناخودآگاه ايمان ديني كنار رفت. به تبع آن اخلاق كه قطعا مبتني بر دين است به چالش كشيده شد و انجام واجبات و دوري از محرمات بي اساس و بي پايه شد.
مرحوم دكتر علي شريعتي جمله ي جالبي در اين زمينه دارد. ايشان مي گويد: يكي از مشكلات دوران جديد، مسكوت گذاشتن دين است. در گذشته مخالفان دين به دين حمله مي كردند. نفي آخرت، دين و خدا موجب دفاع متدينين مي شد. اما در دوره كنوني عدم حمله از طرف مخالفان موجب عدم دفاع معتقدين شده است و در نتيجه، موجب فراموش شدن خداوند در زندگي بشر كنوني شده است. لذا، علم جديد و فهم اشتباه از آن موجب غيبت خدا در نظام زندگي و نظام طبيعت شد.
غيبت خدا در طبيعت، غيبت در اخلاق و ارزشها را نيز به دنبال داشت. از اين پس، خداوند منشا ارزشها نيست و ما ناچار به پروراندن اخلاق و نظام هاي ارزشي مبتني بر سود، لذت و منافع ملي هستيم. در دنياي امروز، محور ارزشها، محور صدق و كذب و محور بسياري از مسايل ديگر منافع ملي است و اين سوالي است كه آيا حقيقتا سود، لذت، قدرت، شهرت، منافع ملي مي توانند مبنا و محوري براي ارزشهاي اخلاقي و يا ارزشهاي اجتماعي و سياسي باشد؟ به گمان بنده، اين كاري است كه علم با دين انجام داد. قطعا زماني كه مبنا، نگرش ماترياليستي و روش، روش حسي شد، خود به خود استدلال و عقل ذيل علم قرار گرفت. اين اتفاق دقيقا در مورد فلسفه انجام شد. به گفته ي كانت، عقل در محدوده ي حواس مي تواند كار كند و لذا فلسفه، بحث درباره ي علم است. شما نمي توانيد عقل خود را درباره ي چيزهايي كه نمي بينيد و نمي شنويد و حس نمي كنيد به كار بريد.
همگي به نيكي ميدانيم كانت يكي از بنيانگذاران حوزه ي فلسفه جديد است. معضلي كه كانت داشت چه بود؟ او با خود مي گفت چرا فيزيك و مكانيك نيوتوني رشد فراواني داشته اند در حاليكه فلسفه رشد نكرده است؟ لذا سيستمي را طراحي كرد كه راه را براي رشد تفكر باز كرد.
بنابراين فلسفه نيز ذيل علم پيدا شده است. يعني فلسفه هرگز از علم استقلال ندارد بلكه بايد ذيل علم، انديشه و تفكر كند.
ما در اين مقام چنانچه در پي پيدا كردن راه حل هستيم بايد به تفكيك حوزه ها از يكديگر بپردازيم. تجربه و علم و فرضيه پردازي بر اساس داده هاي حسي، معنايي جداي از تفكرات عقلاني و تفكر درباره ي متافيزيك، نفس، عالم غيب و عالم آخرت دارد درحاليكه قطعا اين هر دو با يكديگر داد و ستد دارند. تغيير نگرش و شيوه ي استنباط هر يك از اينها بر ديگري نيز تاثيراتي ناخودآگاهانه مي گذارد.
حقيقتا مشي عالمان ما اينگونه بوده است؟! آنها هرگز يكي را قرباني ديگري نمي كردند. براي مثال خواجه نصيرالدين طوسي يك فيزيكدان، منجم، عالم علم اخلاق و نيز يك متافيزيك دان بود. او علي رغم تمام اينها، يك مسلمان معتقد به آداب شرعي نيز بود و هيچ يك از اينها نافي ديگري نيست. در فلسفه نيازي به استفاده از روشهاي تجربي نيست. در تجربه نيز هرگز از روشهاي فلسفي نمي توان استفاده كرد. لذا، تفكيك اين امور در حين در نظر گرفتن داد و ستد آنها با يكديگر، تنها راه مطرح كردن دينداري به معناي معقول و استفاده از سنت گذشتگان است.
كار ديگري كه بايد در دنياي امروز انجام داد، تعريف و تحديد واژه ي دين ميباشد. چراكه دامنه ي مفهوم و معنايي كه از واژه ي دين به ذهن متبادر مي شود، بسيار وسيع و گسترده است. براي مثال، گاهي منظور از اين واژه، رهبران ديني؛ گاهي اعتقادات و آداب و رسوم ديني مردم و گاهي متون ديني مي تواند باشد. براي مثال در تركيب «جامعه ي ديني» به كدام بخش از جامعه نظر داريم؟ آيا جمله ي «جامعه ي x دچار تعارض در حوزه ي دين است»، بدين معناست كه مردم جامعه ي x از درون ايمان و اعتقادات خود را از دست داده اند؟ قطعا چنين تفسير سطحي كاملاً بي معناست. چرا كه سخن گفتن در اين باب نيازمند گرفتن آمار و اظهار نظر بر اساس مسائل تجربي است.
نكته ي ديگري كه بايد بدان اشاره كرد اين است كه با ورود علم به دنياي جديد، قدرت و نفوذ رهبران ديني تضعيف شد. اين، حقيقتي است انكار ناپذير. يكي از مهمترين دلايل اين امر، تقسيم كار و تخصصي شدن علوم مي باشد. رشد علم و رشد تفكر عقلاني، جامعه بشري را به سمت تقسيم كار كشاند. پيشتر، تمامي علوم منجمله جامعه شناسي، روان شناسي، نجوم و ساير علوم تحت سيطره ي كليسا و رهبران مذهبي بود. ولي در جامعه ي كنوني، تخصيص علوم موجب شده است هر كسي درحوزه تخصصي خود فعاليت كند. بايد توجه داشت هر يك از اين حوزه ها بايد در ارتباط با ديگر حوزه ها باشد و داد و ستد كنند. اين امر مانند اعضاي مختلف يك بدن كه هر يك مستقل از ديگري به فعاليت خود مي پردازند ولي در عين حال، همگي در ارتباط با ديگران هستند، مي باشد. بنابر اين، همانگونه كه در بدن مديراني وجود دارد، در جامعه ي بشري نيز بايد مديراني وجود داشته باشند كه به كار تنظيم و سازماندهي امور بپردازند.
پيش از تقسيم و تخصيص علوم، عالمان در تمامي حوزه ها كسب علم مي كردند. قطعا نگاه شخصي مانند ابن سينا كه در تمامي علوم صاحب نظر بود با نگاه يك فيزيكدان عصر مدرن به جهان طبيعت متفاوت خواهد بود. چرا كه يك فيزيك دان تنها در يك رشته و حوزه ي علمي تخصص داشته و حال آنكه ابن سينا يك حافظ قرآن بود كه در فقه، منطق، كلام و فلسفه و نجوم و پزشكي نيز كسب علم كرده بود. قطعا هماهنگي علوم در ذهن او معنايي كاملا متفاوت از آنچه ما از جهان طبيعت مي فهميم را موجب مي شود. لذا، تخصص و تقسيم كار، نوعي تشتّت، ويراني و سرگرداني در دنياي جديد را به دنبال داشته است.
جمع بندي عرايض بنده بدين صورت است كه در محدوده ي نگرش يا دانش، در قديم حقيقت مبنا بود و امروزه به دانش به عنوان يك ابزار و قدرت نگريسته مي شود. لذا در عصر مدرن دانش ابزاري مبناست. در گذشته معنويت و خدا باوري و خدا گرايي ارزش بود و امروزه قدرت، ثروت، شهرت، منافع ملي و منافع طبقاتي، كه همگي از جنس ماديت است به عنوان ارزش شناخته شده اند. در گذشته، غايت، آخرت و رستگاري اخروي بود و امروزه، غايت، تسلط بر طبيعت و راحتي بشر است. در گذشته ابزار بشر و تكنولوژي او به پيچيدگي امروز نبود ولي امروزه تكنولوژي در تمامي حوزه ها منجمله تكنولوژي رسانه اي، اطلاع رساني و در تمامي رشته ها من جمله زيست شناسي و نجوم رشد و گسترش فراواني داشته است به گونه اي كه در قديم اندامهاي بدني انسان، ابزار او بود و امروزه تكنولوژي فوق العاده پيچيده و سيستم هاي پيشرفته موجب تسلط بيش از پيش انسان بر طبيعت شده است.
مجموعه ي مواردي كه عرض كردم موجب شده است بشر امروز از دين فاصله بگيرد. با شناخت صحيح نسبت به علل فاصله گرفتن بشريت از ديانت و عوامل ايجاد تعارض ديانت با مدرنيت مي توان در جهت احياي دين در دنياي مدرن گام نهاد. بشر امروز بايد از راهي كه ثمره اي جز تحليل و تخريب بنيانهاي ديني نداشت برگردد و تفسيري جديد از دين ارائه دهد و به اصطلاح سيستم خود بپردازد. در عصر مدرن بشر مي تواند همانگونه كه به علم و تخصيص علوم معتقد است، به ديانت نيز معتقد باشد. ان شاء الله با يافتن مشكلات و اصلاح آنها در حوزه ي دين به اين مهم دست خواهيم يافت.
...........................................................
منبع: سايت انديشه
انتهاي پيام/
سه شنبه 21 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 103]
-
گوناگون
پربازدیدترینها