تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835116055




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عقل افسرده


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: عقل افسرده
حكمت‌و فلسفه- محمدرضا ارشاد:
شايد كمتر فيلسوفي را در دوران معاصر بتوان به اصالت و جامعيت ژيل دلوز (1955-1925) سراغ گرفت متفكري كه همواره در سوداي بازخواني و بازنگري در شالوده‌هاي فلسفه و ابداع مفاهيم جديد فلسفي بود.

دلوز همزمان نيز به تاريخ، جامعه‌شناسي، روانكاوي، فيلم، نقاشي و نقد هنري و ادبي توجهي وافر نشان مي‌داد. گستردگي تفكر و ژرفاي پژوهش‌هاي وي چه در آثاري كه به‌تنهايي نوشت و چه در آثاري كه با همكاري فليكس گاتاري، روانكاو ايتاليايي به‌چاپ رساند، آشكار است. امروزه اهميت دلوز در حوزه تفكر معاصر به چند دليل است: نخست آنكه وي با بازخواني دقيق آثار فلسفي گذشتگان روش كاملاً متفاوتي را در پيش گرفت.

دوم آنكه دلوز فلسفه را از بن‌بستي كه گريبانگيرش بود، رهانيد و افق‌هاي گسترده‌اي را فراروي آن گشود، چنانكه ميشل فوكو در جايي گفته است: «شايد قرن آينده از آن ژيل دلوز باشد.» يا همو در جايي ديگر گفته: «دلوز به ما آموخت كه هنوز فلسفه‌ورزي امكانپذير است.» از سويي ديگر نيز، دلوز همواره خود را يك تجربه‌گرا خوانده و در سراسر آثارش كوشيده تا مفاهيم «كثرت»، «تفاوت»، «شدن»، «پويايي»، «ميل» و...را به‌كار بندد.

سوم آن كه دلوز با ادبياتي غيرماركسيستي و غيرفرويدي در باب جامعه و انسان سخن گفته است؛ امري كه در زمانه وي، به‌دليل رواج انديشه‌هاي فرويدي و ماركسي غيرممكن مي‌نمود. برخي از آثار وي عبارتند از: نيچه و فلسفه (1962)، پروست و نشانه‌ها (1964)، برگسون‌گرايي (1968)، تفاوت و تكرار(1968)، نمودگرايي در فلسفه: اسپينوزا(1968)، منطق احساس(1969)، اسپينوزا: فلسفه عملي(1970)، سينما: حركت- تصوير(1983)، فوكو(1986)، فلسفه چيست؟ (1991) (با همكاري گاتاري)، برون‌بودگي ناب: مقاله‌هايي درباره زندگي(2001) و... . مطلبي كه از پي مي‌آيد چشم‌اندازي است بر وجوهي از هستي‌شناسي دلوز.

پروژه فلسفي ژيل‌دلوز را مي‌توان از خلال تك‌نگاري‌هايي كه درباره برخي از فيلسوفان مدرن نگاشته، پي گرفت. دلوز نگاهي نقادانه به ميراث فكري گذشتگان داشت. نقد دلوز بر شيوه‌هاي رايج تاريخ‌نويسي فلسفه 2 جنبه اساسي دارد: اول‌ آنكه به نظر وي تاريخ فلسفه همواره عامل قدرت در فلسفه و انديشه بوده است، به اين معنا كه نقشي واپس‌زننده داشته است.

خود دلوز مي‌گويد: آيا مي‌توان بي‌آنكه افلاطون، دكارت، هيدگر و... يا كتاب‌هايي درباره آنها خواند، فلسفه ورزيد و انديشيد؟ درواقع امر اين كار ممكن نيست. به‌نظر دلوز هر مكتب فلسفي متخصصاني را در دامان خود مي‌پرورد اما متخصصاني را هم كه از خارج از حوزه‌اش قرار مي‌گيرند، با خود همسان مي‌سازد. او فلسفه را فعاليتي بيرون از حوزه‌هاي دانشگاهي مي‌دانست.

ژاك دريدا در خطابه اديبانه‌اي كه در سوگ دلوز ايراد كرد، به همين مسئله اشاره داشت: «دلوز در ميان هم‌نسلانش از كساني بود كه فلسفه را شادمانه‌تر و معصومانه‌تر ساخت. اين بي‌شك براي اين بود كه اثر ژرفي بر فلسفه قرن بگذارد؛ اثري كه غيرقابل مقايسه خواهد بود. او نيز مبدع فلسفه‌اي است كه هرگز خودش را به حوزه‌هاي خاصي محدود نساخت (دلوز در باب نقاشي، سينما، ادبيات، بيكن، لوئيس كارول، پروست، كافكا، ملويل، آرتود و... نوشت) باري مي‌خواهم بگويم كه دقيقاً همين شيوه همكلام شدن وي را با تصوير، روزنامه، تلويزيون، مكان‌هاي عمومي و... دوست مي‌دارم...».

اما نقد دوم دلوز به تاريخ فلسفه، به شيوه‌هاي سنتي آن برمي‌گردد. به نظر دلوز نتيجه‌اي كه از نقد اول (تاريخ فلسفه) عايدمان مي‌شود، اين است كه فيلسوفان تنها متخصصان اشياء و پديده‌ها شده‌اند حال آن كه فيلسوف فقط مي‌آفريند ولي تأمل نمي‌كند. دلوز بر اين باور بود كه فيلسوف به‌جاي تأمل در باب سرشت اشياء و پديده‌ها بايد مفهوم‌هاي تازه‌اي ابداع كند. تفكر فلسفي سنتي و آكادميك آنچنان خود را در حصاري خودساخته محبوس كرده كه توان نگاه به بيرون را ندارد. به‌نظر دلوز فيلسوف نبايد انديشه را دستاويزي براي دستگاه‌سازي‌هاي بسته و جداي از متن زندگي قرار دهد فلسفه؛ يعني نقب زدن به حيات.

فلسفه شدن؛ تفاوت و تكثر

هدف دلوز از بازخواني تاريخ فلسفه، يافتن راهي بود تا مفاهيم فلسفي را از بن‌بست و محدوديتي كه گريبانگيرشان بود، نجات دهد. در همين ارتباط، دلوز با طرح مفاهيم «تكثر» و «تفاوت» از مفاهيم «وحدت»، «هويت» و «استعلاء» فاصله گرفت. او بر آن بود تا فلسفه خويش را بر پايه «كثرت» و «تفاوت» بنا سازد. او در كتاب «تفاوت و تكرار» كه از مهم‌ترين كتاب‌هاي وي به‌شمار مي‌آيد به نقد فلسفه از دوران افلاطون تا هيدگر پرداخت. از نظر وي از زمان افلاطون به‌بعد مفهوم «تفاوت»‌ در ذاتش شناخته نشده است. او در كتاب «تفاوت و تكرار» در پي واژگوني اين انگاره مسلط فلسفي است و مي‌خواهد «تفاوت» و «تكثر» را به عنوان امري ذاتي بشناسد.

نيز از همين‌رواست كه دلوز به نقد مفاهيم وحدت و هويت در فلسفه غرب مي‌پردازد. از نظر وي هويت تنها بر مبناي «تفاوت» و «تكثر» شكل مي‌گيرد. از اين‌رو هيچ هويت واحدي را نمي‌توان سراغ گرفت. وحدت يعني حذف تفاوت‌ها و گنجاندن آنها در امري واحد. از نظر دلوز وحدت يعني بودن ولي تفاوت يعني شدن. بنابراين دلوز از «فلسفه بودن» كناره مي‌گيرد و به «فلسفه شدن» روي مي‌آورد اما فلسفه شدن دلوز موضعي ضد هگلي دارد. بنابراين هيچ‌گاه مانند فلسفه شدن هگل ديالكتيكي نيست. از نظر دلوز ديالكتيك يعني نفي تفاوت و تكثر و رسيدن به وحدت.

فلسفه شدن هگل بر پايه ديالكتيك دو امر متضاد و در نهايت رفع تضاد ميان آنها در كليتي وحدت‌يافته بنا شده است. بنابراين از نظر دلوز، ‌فلسفه هگلي، اساسا وحدت‌گراست. هگل نفي را موتور تاريخ مي‌داند كه در نهايت تحقق روح مطلق (وحدت يافته) را به ارمغان مي‌آورد اما از نظر دلوز اين تنها يك توهم آگاهي است و تاريخ هيچ غايتي ندارد. از نظر دلوز هستي داراي جوهره‌اي است كه دائما در ارتباط متقابل و سازگار پديده‌ها، جلوه‌هايي متكثر و متفاوت از خود را به نمايش مي‌گذارد.

بي‌نهايت خرد شدن

از نظر دلوز «فلسفه شدن»،‌همان «فلسفه تفاوت‌»هاست. بنابراين هدف فلسفه نه رسيدن به هدف‌ها و اموري كلان، بلكه رسيدن به امور كوچك و خرد است. از اين‌رو او ايده «خردتر شدن» را در مركز فلسفه خويش قرار مي‌دهد. از نظر دلوز فلسفه يعني بي‌نهايت كوچك شدن و تفكر فلسفي يعني انديشه در باب هستي‌هاي كوچك. به نظر وي اگر هر شدني هدفي كلان را در سرلوحه حركت خود قرار دهد، در نهايت سر از ايده وحدت در مي‌آورد و درست در همين موضع، حركتش متوقف مي‌شود.

دلوز بر اين اعتقاد بود كه مفاهيم كلان و ايده‌هاي بزرگ فلسفي مانند آرمان‌هاي بلند و دست‌نايافتني چون آرمانشهرهاي رنگارنگ ايدئولوژيك از هرگونه تحول و شدن ابا دارند و لذا محكوم به انجماد و سختي هستند. فلسفه شدن يعني پرده برداشتن از رخ مفاهيم محدود و خرد كردن آنها به مفاهيم جزيي و كوچك. از اين‌رو به نظر دلوز گفتمان فلسفي غرب پيرامون مفهوم كلان «مرد سفيد خودآگاه غربي» شكل گرفته است. بنابراين او مي‌كوشيد تا با شكستن اين هژموني گفتماني زمينه تكثر و سيلان گفتمان‌هاي خردتري چون: زن شدن، سياه شدن، ناخودآگاه شدن و غير غربي شدن و... را فراهم سازد.

فلسفه و ابداع مفاهيم

دلوز در كتاب «نيچه و فلسفه» مي‌نويسد: هنگامي كه فردي مي‌پرسد:« كاربرد فلسفه چيست،‌پاسخ بايد پرخاشگرانه باشد، زيرا اين پرسش تلاش دارد تا طنزآلود و عجيب باشد. فلسفه به كار دولت و كليسا كه وظايف ديگري دارند، نمي‌آيد. آن (فلسفه) به درد هيچ قدرت تثبيت شده‌اي نمي‌خورد. فلسفه كاربردي جز افسرده كردن ندارد. فلسفه‌اي كه كسي را افسرده و مكدر نسازد، فلسفه نيست. فلسفه براي لكه‌دار كردن حماقت سودمند است، براي تبديل حماقت به چيزي شرم‌آور. تنها كاربردش عرضه همه اشكال حقارت تفكر است... فلسفه در ايجابي‌ترين (شكل) يك نقادي و شيوه ابهام‌زدايي است.»

دلوز، وظيفه اصلي فلسفه را آشكار كردن حماقت‌ها، ابهام‌ها و بت‌هاي ذهني و تفكري مي‌داند و چقدر دردناك است آن هنگامي كه آدمي متوجه شود مفاهيمي كه يك عمر با آنها زيسته، عين حقارت هستند. بي‌شك اين مسئله سبب رنج و افسردگي وي خواهد شد اما دلوز وظيفه فلسفه را به همين جا ختم نمي‌كند. به نظر وي پس از اين خانه‌تكاني ذهني بايد به مفهوم‌سازي روي آورد و اين مرحله دشواري است.

دلوز و گاتاري در كتاب «فلسفه چيست؟» مي‌گويند:« فلسفه، هنر شكل دادن، ابداع و ساختن مفاهيم است.» اما مفهوم چيست؟ به نظر مسئله ساده‌اي مي‌آيدولي اين‌طور نيست ويژگي‌هاي يك مفهوم از اين قرار است:1- هر مفهومي بر اثر «تمايز»، «تفاوت» و «تكثر» شكل مي‌گيرد. به عبارت ديگر هر مفهوم چيزي منفرد و بسته در خودش نيست، بلكه با مجموعه‌اي ديگر از مفاهيم در ارتباط زنده است. 2- هر مفهوم بايد به تاييد زندگاني برخيزد و با هر چيزي كه حيات را خوار شمارد، مخالفت بورزد. 3- مفاهيم با حقايق سر و كار ندارند چرا كه حقيقت پيش فرضي است كه انديشه را در خدمت تصورهاي خشك و بسته درمي‌آورد.

به هر روي، ‌به نظر دلوز هرگاه كه امور استعلايي بر تفكر چيره شده‌اند، فلسفه از پويايي بازمانده و در خدمت ايده‌ها و ايدئولوژي‌هاي مسلط درآمده است؛ اما پرسش اين است كه چرا و چگونه مفاهيم از زمينه‌هاي عيني‌شان فاصله مي‌گيرند و به دگم‌هاي وحشتناك و مسلط بر ذهن آدميان مبدل مي‌شوند؟

خرده‌سياست ميل

دلوز در كتاب‌هاي ضد اديپ (در 2 جلد با عنوان سرمايه‌داري و شيزوفرني و هزاران فلات
نگاشته شده) و «فلسفه چيست؟» كه با همكاري و همفكري فليكس گاتاري نوشته شده، كوشيده تا پاسخ پرسش بالا را به دست دهد و عرصه را براي ايجاد گفتمان تازه فلسفي و مفاهيم جديد باز كند.

آنها در پژوهش‌هاي خود از عيني‌ترين حوزه يعني؛ زيست‌شناسي آغاز مي‌كنند و آنگاه به حوزه‌هاي اجتماع و فرهنگ و تاريخ قدم مي‌گذارند. به نظر دلوز و گاتاري انسان در ابتدايي‌ترين وضعيت، موجودي است زيست‌شناختي، لذا در او ميل يا كشش تصاحب اشياء وجود دارد. ميل چونان ماشيني است كه آدمي را به پيش مي‌راند. ميل، جرياني آزاد دارد و از بدو تولد تا پايان عمر با انسان است، اما نحوه بروز و سمت و سوي آن در طول زندگاني هر فرد متفاوت است. از نظر دلوز و گاتاري دو نوع ميل وجود دارد: 1- ميل پارانويي2- ميل شيزويي.

ميل پارانويي، خاستگاه اجتماعي و تاريخي دارد. از لحظه‌اي كه كودك از مادر جدا مي‌شود تا هنگامي كه پا به عرصه اجتماع و فرهنگ مي‌گذارد، به هنجارها و قواعدي برمي‌خورد كه ميل او را مرتبا سركوب مي‌كنند و آن را در كانال‌ها و جهات خاصي سوق مي‌دهند. براي مثال در هر جامعه‌اي تبليغات گسترده‌اي براي انواع كالاها وجود دارد كه هدفشان آن است كه آنچه را كه قبلا نمي‌شناختيم، بخريم. ازهمان زماني كه به دنيا مي‌آييم، محصور تبليغات و ايدئولوژي‌هايي هستيم كه در ما ميل‌هاي متفاوتي برمي‌انگيزانند ترس از نداشتن آنهاست كه ما را به سوي آنها متمايل مي‌كند.

اين همان «ميل پارانويي» است. اين ميل با ترس برانگيخته مي‌شود. ترس از اينكه فاقد چيزي باشيم كه ديگران دارند. ترس از اينكه ديگراني كه آن را دارند درباره ما قضاوت نادرست بكنند، ترس از مجازات،‌ترس از ريشخند شدن و... اما چه چيزي اين ترس را ايجاد مي‌كند؟ جامعه سركوبگر و فرمانروايان مستبد و ستمكار. در واقع در هر جامعه‌اي،‌ اميال انسان‌ها در اشكال متفاوت اجتماعي رمزگذاري مي‌شود.

اين رمزگذاري، زمينه ايجاد ميل پارانويي را فراهم مي‌آورد. بنابراين ميل پارانويي افسرده و منجمد است؛ چرا كه به وسيله اجتماع و خانواده سركوب و آنگاه هدايت مي‌شود. اينجاست كه ديگر، ما راننده «ماشين» ميل‌مان نيستيم، بلكه جامعه و در راس آن فرمانروايان، آن را به حركت درمي‌آورند. جامعه از اينكه خود آدمي رانندگي ماشين ميل را عهده‌دار شود، هراس دارد، از اين‌رو آن را كنترل و محدود مي‌سازد، اما آن بخش طبيعي و اصيل ميل كه ميل شيزويي نام دارد در لايه‌هاي زيرين اجتماع و فرهنگ در حركت و سيلان است و همواره درصدد يافتن راه نفوذي به بيرون است. ميل شيزويي هنجارشكن، انقلابي و ضداجتماعي است.

شبكه ممنوعيت‌هاي اجتماعي با سركوب اميال فردي، انسان‌هاي روان نژندي پديد مي‌آورد كه اميالشان را واپس زده‌اند و از اين‌رو احساس گناهكاري و افسردگي مي‌كنند. مستبدان و ستمكاران با جهت دادن به اميال فردي از طريق هنجارهاي خشك و قواعد سخت و ثابت ذهنيت‌هايي افسرده و گناهكار در شهروندان به وجود مي‌آورند.

در واقع به ميل قدرتمندان، جريان آزاد اميال محدود مي‌شود و از اين طريق علايق خاصي در انسان‌ها پديد مي‌آيد؛ علايقي كه تلقيني و تحميلي بوده و برخاسته از ميل فردي نيست. بنابراين اين ميل،‌ گونه‌اي از قدرت به شمار مي‌رود و از اين‌رو خصلتي سياسي پيدا مي‌كند. هدف دلوز و گاتاري از طرح خرده سياست ميل،‌ شكستن سد ميان ميل و علايق انساني است. به گونه‌اي كه انسان‌ها بتوانند آزادانه ميل بورزند و بينديشند و برطبق علايق خودشان عمل كنند. ميل زاياي دلوز و گاتاري شكل ديگري از اراده معطوف به قدرت نيچه است.

دلوز و گاتاري معتقدند كه با ترسيم چنين چشم‌اندازي در شكل‌گيري و تحول ميل، مي‌توانند تا حدي به پاسخ پرسش قبل برسند. پاسخ اينكه چرا و چگونه انسان‌ها مفاهيمي پديد مي‌آورند كه به دگم‌هاي مسلط بر اذهان تبديل مي‌شوند؟ روشن است؛ از آنجايي كه مفاهيم فلسفي خاستگاه تاريخي و اجتماعي دارند، بنابراين بايد آنها را در همان چارچوب، مورد بررسي قرار داد.

بدين معنا كه ميل آدمي به شيوه‌هاي متكثر و پوياي زندگي در جامعه و تاريخ مرتبا سركوب شده و در عوض شيوه‌‌هاي خاصي از زندگي به رسميت شناخته شده‌اند. در چنين وضعيتي تفكر و مفاهيم برآمده از آن نيز حول محورهايي ثابت مي‌گردند. بنابراين مفاهيم وحدت‌گرا و ثابت فلسفي بر مبناي حذف اشكال متنوع و متفاوت زندگي و به سود يك شكل از آن ساخته مي‌شوند. در اينجاست كه ميل به ابداع مفاهيم متكثر و بالنده سركوب مي‌شود.

تحليل شيزو(شيزوكاوي)

با اين همه، دلوز و گاتاري معتقدند كه مي‌توان به ابداع مفاهيم فلسفي دست يازيد، اما چگونه؟ چگونه مي‌توان ميل به نوآوري و پويايي را از هسته مفاهيم سفت و سخت شده بيرون كشيد؟

دلوز و گاتاري با طرح انسان شيزوفرن و تحليل شيزو، معتقدند كه چنين كاري شدني است. در انديشه آنها شيزوفرني معنايي فراتر از كاربرد آن در روانپزشكي دارد. در واقع كنايه از فردي است كه خود را در چارچوب نظام‌هاي بسته و انعطاف‌ناپذير فكري، اجتماعي و سياسي محبوس نمي‌كند. در روانكاوي، فرد شيزوفرن در برابر اديپي شدن يا به تعبيري؛ اجتماعي شدن مقاومت مي‌ورزد.

از اين‌رو همواره در حاشيه اجتماع و گفتمان مسلط قرار مي‌گيرد. به نظر دلوز و گاتاري هر يك از ما بايد خصلتي شيزوفرنيك داشته باشيم. آنها با اتخاذ تحليل شيزو كوشيدند تا ميل فسرده (پارانويي) را از ساختار نظام‌هاي علمي- ايدئولوژيك بيرون كشيده و زمينه پويايي آن را آماده سازند. از نظر دلوز و گاتاري انسان‌ها ناچار به زندگي در نظام‌هاي بسته و چارچوب‌هاي محدود هستند اما تحليل شيزو كه بر ذهنيت شيزوفرنيك استوار است؛ سبب مي‌شود تا زمينه سيلان ميل را براي واژگوني نظم مستقر فراهم كند.

انسان شيزوفرن فردي است كه همواره ميان دو قلمرو: ميل منجمد و ايستا و ميل زايا و هنجارشكن در نوسان است. فرد شيزوفرن، با وجود اينكه در اجتماع زندگي مي‌كند، اما هيچ‌گاه محدود به آن نيست بلكه هميشه تلاش دارد تا فراتر از آن رود.

لازم است اشاره كنيم كه دلوز و گاتاري در كتاب «هزاران فلات» با بازخواني آراي فرويد و ماركس به تحليل تازه‌اي از جامعه رسيدند. به طور خلاصه آنها معتقدند كه ميل يا اشتياق كه اساس حركت آدمي و در واقع بنيان تغييرات ارگانيك و غير ارگانيك است، در جامعه سرمايه‌داري- اگر چه سرمايه‌داري از نظر آنها جامعه‌اي است كه انسان را از زنجيره اسارت‌هاي جوامع پيشين رهانيده است- سركوب مي‌شود، ميل انسان درچنين جامعه‌اي خصلتي افسرده يا پارانويايي پيدا مي‌كند.

به نظر دلوز حتي روانكاوي نيز اصولا در حيطه ميل پارانويي گام برمي‌دارد،‌ چرا كه ميل يا اشتياق را در راستاي خواهش براي يك ابژه معين تعريف مي‌كند. بنابراين اشتياق از ديدگاه روانكاوي همواره با عدم يا فقداني كه بايد با به دست آوردن يك ابژه پر شود، نمودار مي‌شود. به همين خاطر، هم ناخودآگاه فرويدي و هم ناخودآگاه لكاني به امري سركوب شده و ايستا مبدل مي‌شوند. حال آنكه ميل از ديدگاه دلوز و گاتاري اساسا امري ايجابي است كه پيوندها و تغييرات را ممكن مي‌سازد. بنابراين ميل امري خودپاينده و خودمولد است. بر اين پايه، ‌جامعه سرمايه‌داري خصلتي شيزوفرنيك (دوپاره) دارد، زيرا از يك‌سو با ايجاد نيازهاي كاذب قدرت آزمندي را در انسان براي به دست آوردن كالاها تحريك مي‌كند و ترس وي را از فقدان آنها افزايش مي‌دهد و در واقع اشتياق پارانويي را در وي تقويت مي‌كند. ولي از ديگر سو در لايه‌هاي زيرين اين جامعه، ميل و اشتياق شيزويي كه پويا و انقلابي است، جريان دارد. اين ميل از كدگذاري مي‌گريزد و نمي‌توان آن را رام كرد.

انتشار اميال و هستي‌شناسي ريزومي

يكي از مهم‌ترين استعاره‌هايي كه دلوز به همراه گاتاري به‌ويژه در كتاب «هزاران فلات» براي تبيين فلسفه كثرت‌گراي خود به كار برده، واژه «ريزوم» است. ريزوم در زيست‌شناسي به ريشه‌هاي فرعي گياه گفته مي‌شود. ريزوم‌ها در فاصله‌هاي مياني ريشه اصلي گياه مي‌رويند. برخلاف ريشه اصلي(درخت) كه در يك جهت خاص سير مي‌كند، ريزوم‌ها در جهات گوناگون روانند. اين استعاره به‌خوبي مفهوم دلوز را از مفاهيم كثرت، تفاوت و شدن نشان مي‌دهد. در اينجا مي‌توان بين تفكر ريزومي و تفكر درختي تمايز قائل شد.

به نظر «داگلاس كلنر» و «استيون بست»، الگوي درختي تفكر كل حيطه معرفت‌شناسي غرب را شكل داده است. تفكر درختي از خصلتي خطي، ‌سلسله مراتبي، ايستا و از برش‌ها، تقسيم‌بندي‌ها و خط‌كشي‌هاي بين امور حكايت دارد. تفكر درختي همان فلسفه «بودن» است. حال آنكه تفكر ريزومي متكثر،‌ غير خطي،‌ پويا در جهات مختلف و مرتبط با خطوط ديگر تفكر است و در واقع در آن از مرزبندي‌ها و تقسيم‌بندي‌هاي تفكر درختي خبري نيست. تفكر ريزومي‌ مي‌تواند فضاها و خطوط تفكر درختي را درهم شكند و آن را در شبكه‌اي از امور متقابل از نو سامان دهد. در واقع ريزوم‌ها بين فاصله‌هاي از پيش موجود و گره‌هايي كه توسط مقوله‌ها و نظم تفكر مقطع جدا شد‌ه‌اند،‌ پيوند برقرار مي‌كنند.

به دليل برخورداري از همين خصلت پويا و غيرخطي، ريزوم‌ها پيوسته سر در قلمروها و فضاهاي گوناگون دارند. اين وضعيت به ريزوم‌ها خصلتي قلمرو زدوده مي‌بخشد، درست نقطه مقابل تفكر درختي كه تعلق خاطر به قلمرو خاصي دارد. بر همين منوال، تفكر ريزومي تفكري است كه نقطه پايانش آغاز تازه‌اي را دربر دارد. يا به واقع نمي‌توان براي آن آغاز و پاياني متصور شد. در حقيقت، عصر جديد كه با انقلاب ارتباطات به جهان مجازي و دنياي شبكه‌اي انجاميده، ترسيم كننده چنين فضايي است. جهان اينترنت يا همان دنياي مجازي با فشرده كردن زمان و مكان تاريخي و كنار هم قرار دادن آگاهي‌هاي گوناگون، شبكه‌اي درهم تنيده از اطلاعات ايجاد كرده است.

به همين جهت، ‌ساختار اينترنت دقيقا چونان ريزوم همواره خود را گسترش مي‌دهد و در پيوندهايي افقي و غيرسلسله‌مراتبي خود را مي‌سازد. بنابراين مهم‌ترين ويژگي جهان مجازي ارتباط‌دهي سريع و پيوندسازي مستمر آن است.

شما در جهان مجازي مي‌توانيد به راحتي از يك حوزه يا پايگاه به پايگاه ديگر سفر كنيد، بدون آنكه محدوديتي برايتان قائل شوند. به همين خاطر، همه آگاهي‌ها و اطلاعات را از كهن‌ترين روزگاران تا به امروز فراروي خود مي‌بينيد و به راحتي مي‌توانيد از ميان آنها برگزينيد. اين تفكر شبكه‌اي يا تفكر سيار همانند فلسفه كثرت و شدن ژيل دلوز، هويتي شبكه‌اي- يا به گفته دكتر شايگان- چهل تيكه را براي بشر به ارمغان آورده است.

زن شدن فلسفه

از نظر گروهي از فيلسوفان از ميان ابعاد مختلف شدن در فلسفه دلوز، «زن شدن»
از اهميت برجسته‌تري برخوردار است. آنان معتقدند كه نقد دلوز بر فلسفه وحدت‌گراي غرب و ايجاد هستي‌شناسي ريزومي را مي‌توان از چشم‌اندازي زنانه مشاهده كرد. به اين معنا كه اگر تاكنون تاريخ فلسفه، تفاوت و تكثر را نفي كرده، بنابراين تفاوت جنسي كه يكي از وجوه آن (تفاوت و تكثر) است، در مردانگي حل شده است، به بيان بهتر؛ زنانگي به سود مردانگي حذف شده است. از اين‌رو براي رهايي فلسفه از بن‌بست كنوني بايد ابعاد زنانه را در آن تقويت كرد.

براي اين منظور، اين دسته از متفكران دلوزي،‌مفهوم زن‌شدن فلسفه را محور تفكر خود قرار مي‌دهند.روزي برايد وتي، فيلسوف فمينيست معاصر ايتاليايي با قرائتي فمينيستي از آثار دلوز،‌كوشيد تا مفهوم زن شدن فلسفه را روشن سازد. از نظر وي مردانگي با فراگرد شدن سروكاري ندارد ولي زنانگي «سراسر شدن» و تحول است. او معتقد است كه هسته مركزي فلسفه دلوز،‌ در مفهوم زن شدن نهفته است. زنان به مانند ريزوم‌ها در حاشيه و ميانه گفتمان مسلط مردانه قرار دارند، از اين‌رو همواره سعي در گريز از مركزيت آن دارند. از نظر دلوز و گاتاري، در جامعه مردسالار با اديپي شدن فرد در چارچوب‌ خانواده، اميال وي سركوب مي‌شود. اديپي شدن يعني تنها به رسميت شناخته جنس مذكر. در اين فرآيند (اديپي) پدر و بعدا در جامعه، مرد محور اصلي هويت اجتماعي و جنسي قرار مي‌گيرد و زنانگي به حاشيه رانده مي‌شود.

دلوز و گاتاري معتقدند كه «زن شدن» يعني بر هم زدن ساختار اديپي خانواده و در واقع از مركزيت انداختن مردانگي و «پدرانگي»، زن شدن، جنسيت را از بند مردانگي‌ رها مي‌سازد و آن را از انحصار يك جنس خارج مي‌كند. زن شدن بر‌خلاف «مرد بودن» است، «مرد شدن» نداريم چرا كه مردانگي تمايل دارد تا همه چيز را تحت يك قاعده مشخص درآورد. مردانگي يعني يك نحوه از بودن حال آنكه، زنانگي يعني شدن‌هاي مختلف و گريز از بودن. مرد بودن، وحدت‌گرا ولي زن شدن تكثرگراست. «زن شدن» سبب زايش ريزوم‌ها مي‌شود و شبكه‌اي ناهمگون، غير سلسله مراتبي، سيال و در عين حال مرتبط و سازگار ايجاد مي‌كند. به هر حال دلوز و گاتاري كوشيدند در كتاب‌هايي نظير «ضد اديپ» موضعي پسا‌اديپي اتخاذ كنند.
از اين رو به نظر دلوز، ‌اگر فلسفه، زنانگي را در خود لحاظ كند، مي‌تواند به «ساحت‌هاي» مختلف وجود وارد شود و تكثر را پذيرا شود. بنابراين «زن شدن» اصلي‌ترين گام در فلسفه شدن است.

اهميت بخشيدن به هويت زنانه فلسفه را از حوزه‌هاي بسته و محدود خارج مي‌سازد و آن را به حوزه‌هاي حاشيه‌اي و بينابين وارد مي‌‌كند. زن براي دلوز،‌ نشانه مرزهاي شناور و كنايه از بي‌اعتبارسازي نهادهاي زنانگي‌اي است كه به طور تاريخي به عنوان قطب «ديگر» و «حاشيه‌اي» فرهنگ مردسالار شكل گرفته‌اند. در نهايت اينكه
زن شدن يعني زيستن به گونه‌اي ديگر و فلسفه بايد از امكان زن شدن براي رسيدن به ساحت‌هاي ديگر تفكر سود جويد.
 دوشنبه 20 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 624]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن