واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سينما - بهترين نقدهاي زندگي ما
سينما - بهترين نقدهاي زندگي ما
تعدادي از منتقدان تراز اول در نظرخواهي ماهنامه سايتاندساوند به نظر خود درباره هنر سينما، نقد فيلم و تاثيرگذارترين نقدهايي كه در زندگي خواندهاند يا با خواندن آنها به نقدنويسي تشويق شدهاند، اشاره كردهاند.
حميد دباشي (ايران/ ايالات متحد)
تمثيل غار افلاطون كه در «جمهور» بيان شده است تا به امروز منحصر به فردترين انديشهاي است كه به تاثير هنر سينما بر ميليونها نفري را اشاره ميكند كه در جهاني گرفتار شدهاند كه در آن آزادي تخيل امري ممنوع محسوب ميشود. اين تمثيل كه ميتوان آن را اولين تصوير فلسفي از مقوله تصوير متحرك دانست به منبع نوري اشاره ميكند كه پشت سر تماشاگران قرار گرفته است و غار در آن تمثيلي از سالن سينماست. سايههاي متحركي كه در غار ديده ميشوند همان بازيگران هستند. تماشاگران شگفتزده آن هم مانند تماشاگران سينما در بهت و حيرت به سر ميبرند. زندانياني را تصور كنيد كه از زمان كودكيشان در يك غار زنجير شدهاند و نهتنها دستها و پاهايشان در غل و زنجير است بلكه سرهايشان هم زنجير شده است تا تنها بتوانند به ديوار پيش رويشان خيره شوند. تنها چيزي كه آنها واقعي ميپندارند همان سايههايي است كه بر ديوار مقابلشان نقش ميبندد. اما واقعيت تنها زماني بر زندانيان آشكار ميشود كه يكي از آنها زنجيرها را خُرد كند و به بيرون غار پا بگذارد. اين فرد گرچه در بدو امر در مواجهه با نور شديد خورشيد بينايي خود را از دست ميدهد اما در نهايت ميتواند به خورشيد چشم بدوزد و به واقعيت اصيل پي ببرد.
ژان ميشل فرودون (فرانسه)
پدرم يك منتقد فيلم بود و با اينكه نميخواستم از او تقليد كنم تاثير غير قابل انكاري بر من گذاشت. در دانشگاه سينما را از ژان دوشت ياد گرفتم و هنوز هم برخي از نوشتههاي وي را به خاطر دارم؛ از جمله همان متني كه در آن از نقد به «هنر عشق ورزيدن» تعبير كرده بود. اما هيچ چيز به اندازه «كايه دو سينما» بر من تاثير نگذاشت. خواندن كايه دو سينما را از همان زماني كه شروع كردم كه گرايشاتي سفت و سخت و مطالب دشوار و گيجكنندهاي در مجله وجود داشت. گاهي اوقات با مطالبش موافق نبودم و گاهي هم چيزي از آنها سر در نميآوردم. هميشه فكر ميكردم در تقابل موجود ميان دوران بازن، دوران رومر و دوران ريوت اشتراكاتي وجود داشته است. بعد از دوران اين افراد زماني رسيد كه احساس كردم با وجود نويسندگاني مانند سرژ دني و آلن برگالا نوبت به خودم رسيده است. اما در نقد فيلم، خودم را تا حد زيادي وامدار ژان لوك گدار خصوصا آثار وي در دهه 1970 ميدانم. در اين دوران بود كه به اين نتيجه رسيدم خوب يا بد، سينما اين قابليت را دارد كه به يك ماشين قدرت تبديل شود. گدار سينما را از درون و با ابزارهاي خودش تحليل ميكرد و با تاثير از همين تحليلها بود كه به لذت نوشتن پي بردم.
جاناتان رزنبام (ايالات متحد)
پنهلوپه هيوستن نويسنده مشهور «سايتاندساوند» در شماره زمستان سال 1961 يا 1962 مجله يادداشتي بر فيلم «سال گذشته در مارين باد» نوشته است كه اولين بار در اواخر دوران نوجوانيام آن را خواندم؛ پيش از آنكه شاهكار باشكوه آلن رنه را تماشا كرده باشم و سالها قبل از اينكه به ملاقات خود پنهلوپه بروم. هنوز كه هنوز است اين يادداشت را ملموسترين و معقولترين يادداشت سينمايي در انگلستان و فرانسه ميدانم كه تا به حال با آن مواجه شدهام. اين يادداشت از نثر موزون زيبايي برخوردار است و يكي از تجربيات وصف ناشدني سينمايي را برايم به ارمغان آورد. چند سال بعد در اواخر دهه 1960 به عنوان منتقد فيلم استخدام شدم و همان زمان به سراغ تدوين كتابي تحت عنوان «اساتيد سينما» رفتم كه به دلايل متعدد پيش پا افتاده هرگز منتشر نشد. يادداشت مذكور به قلم پنه لوپه يكي از اولين و بهترين انتخابهايم در اين كتاب بود. در نهايت پنج سال قبل از اينكه به جمع نويسندگان «سايتاندساوند» بپيوندم با پنه لوپه مكاتبه كردم و براي اولين بار براي ملاقات وي به لندن پا گذاشتم. تا آنجا كه ميدانم اين يادداشت هرگز در جايي مجددا منتشر نشده است كه حقيقتي ناراحت كننده است. البته وقتي بدانيم بسياري از بهترين نقدهاي انگليسي (از مجموعه آثار ريموند دورگانت گرفته تا تام ميلن) دور از چشم و دور از دسترس ماندهاند غفلت از انتشار مجدد يادداشت پنهلوپه ديگر چندان ناراحت كننده به نظر نميآيد!
ديويد تامسن (بريتانيا/ ايالات متحد)
از همان سالهاي ابتدايي به تماشاي فيلم مينشستم و سعي ميكردم چيزهايي درباره آنها بخوانم. از همان زمان فهميدم براي تفسيرهايي ارزش قائلم كه ديد وسيعي به رسانه سينما دارند و در مقابل از متوني كه با اشتياق به موشكافي يك فيلم بهخصوص ميپردازند بيزارم. منظورم آثار همان منتقداني است كه فيلمهاي نيكلاس ري را با «هملت» يا مجسمهاي از لورنزو برنيني مقايسه ميكردند. خوشبختانه آنقدر عمر كردهام كه جنگ و جدل منتقدان آمريكايي و بريتانيايي (در محافل آكادميك و غير آكادميك) بر سر هنر بودن يا نبودن سينما را به ياد بياورم. از سوي ديگر به قدر كافي احساس جواني ميكنم كه بفهمم بحث آنها درباره قابليتهاي هنري سينما تا حد زيادي جذاب و چالشبرانگيز بود. اما اين بحث با دخالت عناصري مانند ايدئولوژي، سياست، پول، تكنولوژي و جامعهشناسي به انحراف كشيده شد. آن دوران بهكلي تغيير كرده است و با جرأت ميگويم اكنون در آغاز مرحله پرآشوب ديگري هستيم كه ممكن است سخن گفتن از «هنر» را به امري احمقانه تبديل كند.
كنت توران (ايالات متحد)
محبوبترين منتقد من نجيبزادهاي به نام ادموند ويلسن است كه از علاقهمندان به سينما محسوب نميشود. البته با اينكه خودم را يك «مولفگراي» سرسخت نميدانم اما منتقدي كه در تمام دوران زندگي بر نقدنويسي من تاثير گذاشته كسي نيست جز قهرمان انديشمند و همه فن حريف تئوري مولف اندرو ساريس. 40 سال از زماني كه با كتاب «سينما آمريكا: كارگردانها و كارگردانيها 1968-1929» آشنا شدم ميگذرد اما هنوز عبارات مهمي در اين كتاب وجود دارد كه ميتوانم از حفظ برايتان نقل كنم؛ خصوصا در ابتداي بخش مربوط به ساموئل فولر: «فولر يكي از معتبرترين فيلمسازان اوليه آمريكايي است كه آثارش بايد ديده شوند تا فهميده شوند؛ ديده شوند نه اينكه شنيده و خلاصه شوند». شخصا از دوران كودكي به فيلمهاي فولر علاقهمند بودم اما ساريس چشم و گوشم را در اين زمينه باز كرد.
دوشنبه 20 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 129]