واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: همسايه مهربون گنجشك خانم
بهروز گنجشك خانم دور لونه قديميشون كه سال قبل در اون زندگي مي كرد، مي چرخيد و همه جا رو نظافت مي كرد. هر چند وقت يك بار هم برگ خشكي، پري، تكه پارچه خيلي كوچولويي رو كه پيدا كرده بود به منقارش مي گرفت و گوشه و كنار خونش رو با اون مي پوشوند. گنجشك خانم خيلي در انتخاب لونه دقت كرده بود. نمي خواست باد خونشو خراب كنه، يا پرنده هاي ديگه جوجه هاشو اذيت بكنند.
خونه اون بايد جايي باشه كه به راحتي بتونه غذا پيدا بكند و از باد و بارون هم در امان باشه براي همين روي درخت محكمي كه شاخه هاي كلفتي داشت و در يك حياط قديمي بود، اين لونه محكم رو پيدا كرده بود.
اما امسال روي اين درخت گنجشك كوچولو همسايه هاي جديدي داشت، 2 تا پرنده خوشگل كه پرهاي رنگي و نوكي قرمز داشتند هم با اون همسايه و دوست صميمي شده بودند. خلاصه مدتي گذشت و اين همسايه هاي پر جنب و جوش و پر سر و صدا، هر كدوم چند تا تخم گذاشتند و اول از همه هم تخم هاي گنجشك ما تبديل به جوجه شد. حالا آقا گنجشك و خانم گنجشك مجبور بودند حركت و جنب و جوش بيشتري داشته باشند تا بتونند غذاي جوجه هاشونو تهيه كنند.اون ها مي پريدند و مي پريدند و هر روز براي جوجه ها غذا مي آوردند. آخه پرنده ها از دسته حيواناتي هستند كه روزانه بيشتر از 5 برابر وزن جوجه هاشون براي اون ها غذا تهيه مي كنند. راستي كه كار خيلي سختيه كه با نوك هاي كوچولو، غذاهاي مختلف رو براي رشد جوجه هايي كه هميشه گرسنه هستند، فراهم كرد!
عاقبت جوجه هاي همسايه هاي گنجشك خانم هم از تخم بيرون اومدند و هر روز اين پرنده هاي خوشگل براي جوجه هاشون غذا تهيه مي كردند و اين كار باعث شده بود كه همسايه ها اصلا نتونن مثل گذشته با هم باشند. يك روز كه پرنده خوش رنگ قصه ما خسته شده بود به گنجشك خانم گفت: امروز براي بچه هام نتونستم غذاي خوبي فراهم كنم اگر بتوني چند تا از دونه هايي رو كه داري به من بدي ممنون مي شم اما گنجشك خانم خودشو به نشنيدن زد و پريد و رفت تا چند ساعت صداي جيك جيك جوجه هاي گرسنه به گوش مي رسيد. چند روز گذشت يك روز آقا گنجشك هر چه منتظر شد خانم گنجشك نيومد، پريد و رفت تا اونو پيدا كنه.
جوجه گنجشك ها گرسنه شدن، تشنه شدن اما كسي نبود از اون ها مراقبت كنه و صداي جيك جيكشون هم تا چند خونه اون طرف تر به گوش مي رسيد. عاقبت پرنده خوش رنگ طاقت نياورد و پريد و اومد تو لونه گنجشك خانم مقداري آب و غذا براي جوجه ها آورد، جوجه ها خيلي تشكر كردن و غذاها رو خوردن اما باز هم گنجشك خانم و آقا گنجشك نيومدند. شب شده بود همه به خواب رفته بودن اما دوباره جيك جيك گنجشك ها بلند شد و باز پرنده همسايه به اون ها آب و غذا داد.
مدتي بعد گنجشك ها برگشتن و همسايه ها فهميدن كه يك گربه ناقلا خواسته بود خانم گنجشكه رو بخوره و اون موقع فرار بالش شكسته بود. وقتي اومد به لونه و ديد بچه هاش سير و سر حال خوابيدن خيلي خوشحال شد اما آقا گنجشك با تعجب گفت: جوجه ها خيلي گرسنه بودن كي بهشون غذا داده، آب داده و مراقبشون بوده؟
جوجه گنجشك ها گفتند: خانم همسايه به ما آب داد، غذا داد و مراقبمون بود. خانم گنجشكه حالا ديگه علاوه بر اين كه بالش درد مي كرد، خجالت هم مي كشيد چون به ياد روزي افتاده بود كه به جوجه هاي پرنده خوش رنگ غذا نداده بود و با خودش عهد كرد كه از اين به بعد بيشتر به فكر همسايه هاشون باشه و به مشكلات اون ها رسيدگي كنه.
يکشنبه 19 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]