واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ليبرال دموكراسي در قرون هجده و نوزده مبتني بر متافيزيك و مابعدالطبيعه بود و در كالبدشكافي تئوريك خود؛ مشهورات سياسي و ايدئولوژيك خويش را مشروط به شاخص.هاي معرفت.شناختي و متافيزيكي مي.كرد. به عبارت ديگر از درخت مابعدالطبيعه و معرفت.شناسي اومانيستي [مثلاً در فلسفه.ي «دكارت» يا «بيكن» و يا در مابعدالطبيعه.ي «كانت» و مدل معرفت.شناسي «ديويد هيوم»] بود كه شاخه.ي ايدئولوژيكي چون ليبرال ـ دموكراسي جوانه مي.زد و ظاهر .گرديد. خود مدافعان كلاسيك ليبرال ـ دموكراسي نيز اين تقدم مابعدالطبيعه بر انديشه.ي سياسي را قبول داشته و رعايت مي.كردند. به عنوان مثال، آراء ليبراليستي و سياسي «جان لاك» به نحوي امتداد و يا محصول بسط رويكرد معرفت.شناختي او بود. هر چند كه در مواردي تناقض.هايي پديد مي.آمد و به عنوان مثال، رويكرد نسبي.انگار و آمپريستي جان لاك نمي.توانست توجيه.كننده و پاسخ.گوي باور سياسي او به «حقوق بشر» و پذيرش حقوق مفروض از لحظه.ي تولد [آنگونه كه لاك مي.گفت] در مجموعه.ي دستگاه فكري او باشد. يا اين كه در موردي ديگر، اعتقاد به حقوق لاينفك و ذاتي براي بشر با مبادي نسبي.انگارانه.ي تفسير انسان.شناسي جان لاك تناقض داشت.
با اين وجود اگرچه در موارد بسياري اين تناقضات در ساختار و نتايج ليبرال دموكراسي وجود دارد و ريشه.ي اين تناقضات در ضعف.هاي مبنايي و تئوريك اين ايدئولوژي. است؛ اما ايدئولوگ.هاي قرون هجده و نوزدهمي اين ايدئولوژي داعيه.دار نحوي ارتباط منسجم مابين مباني مابعدالطبيعي و اعتبارت سياسي اين ايدئولوژي بوده.اند.
اما در واپسين سال.هاي قرن بيستم سپيده دم قرن بيست و يكم ميلادي و با شدت گرفتن بحران تفكر در تمدن مدرن و غلبه.ي نيست.انگاري سوفسطايي.مآب و پريشان احوال پسامدرن؛ ايدئولوگ.هاي ليبرال دموكراسي كه خود را ناتوان از پاسخگويي به ضعف.هاي تئوريك و تناقضات مبنايي اين ايدئولوژي مي.بينند، رويكرد تازه.اي در پيش گرفته و با اعتراف به ناتواني در تبيين مباني مستدل فلسفي براي ليبرال دموكراسي، از ترويج ايدئولوژي دموكراسي ليبرال مستقل از مباحث فسلفي سخن مي.گويند. در واقع آنها به زبان بي.زباني مي.گويند اگرچه با توجه به تناقضات تئوريك و مابعدالطبيعي.اي كه در دل فلسفه.ي مدرن هست، اثبات ضرورت و حقانيت دموكراسي ليبرال ممكن نيست؛ اما چون به هر حال بايد به آن اعتقاد داشت [زيرا افق ديگري جز آن نمي.شناسد و جز به ساحت ليبراليسم بورژوايي تعلق ديگري ندارند] پس، بي.توجه به فقدان استدلال.هاي تئوريك و بي.توجه به انبوه تناقضات تئوريك بايد به دموكراسي ليبرال اعتقاد داشت زيرا دموكراسي بر فلسفه اولويت دارد و البته براي اين ادعا نيز هيچ دليل و منطق تئوريكي ندارد. در واقع پريشاني تفكر در وضع بحران غرب مدرن و انحطاط پسامدرنيستي و سوفسطايي مآبانه.ي آن، اين واپسين مبلغان ليبرال دموكراسي را به پريشان.گويي واداشته است.
«ريچارد رورتي» نويسنده.ي ليبرال ـ دموكرات آمريكايي كه گرايش.هاي پسامدرنستي داشته و به ويژه از نظريه.ي «انكار فراروايت.ها»ي «ليوتار» متأثر است، يكي از اين افراد است. رورتي كتاب كوچك خود به نام «اولويت دموكراسي بر فلسفه» به صراحت و روشني و البته علي.رغم ميل خود، بحران ايدئولوژي ليبرال دموكراسي معاصر را به تصوير كشيده است.
ريچارد رورتي، نويسنده.اي مدافع ليبرال دموكراسي است، اما در زمانه.ي بحران تمدن مدرن و به تماميت رسيدن تاريخ و تفكر غرب، ديگر نمي.توان به شيوه.ي ايدئولوگ.هاي ليبراليسم كلاسيك از اين ايدئولوژي فرتوت دفاع كرد. رورتي مي.كوشد تا با بهره.گرفتن از رويكردي پسامدرن به دفاع از ليبرال دموكراسي بپردازد. در نيمه.ي دوم قرن هجدهم «ولتر» و «كانت» در ترويج ليبرال دموكراسي اگرچه مدافع تساهل و تسامح نسبي.انگارانه بودند، اما در كليت انديشه.ي خود رويكردي سوفسطايي مآبانه نداشتند، هر چند كه مقدماتي كه طرح مي.كردند در نهايت به نحوي نسبي.انگارانه صريح يا پنهان مي.رسيد. اما در پايان قرن بيستم رورتي مي.كوشد تا با استفاده از رويكردي پراگماتيستي و با ابتنا بر سوفيسم صريح معرفت.شناختي و اخلاقي به ترويج ليبرال دموكراسي بپردازد.
ريچارد رورتي در قلمرو معرفت.شناسي داراي گرايشي پرگماتيستي است و مفهوم «صدق» و «حقيقت» را نه در تطابق با واقعيت بيروني كه در توافق و تطابق يك عقيده يا نظر به عقايد و آراء ديگري مي.داند. به عبارت ديگر ليبراليسم كلاسيك مورد نظر رورتي بسيار بي.بنيادتر و سوفسطائي.مآب.تر از ليبراليسم كلاسيك قرون هجده و نوزده است. رورتي در آراء خود صراحتاً از ناتواني فلسفه و متافيزيك مدرن از تثبيت عقلي امور سخن مي.گويدو فلسفه را ناتوان از تنظيم يك بستر يا مبنا براي ايدئولوژي دموكراسي ليبرال مي.داند. آنچه رورتي مي.گويد نتيجه.ي بحران انحطاطي.اي است كه متافيزيك اومانيستي در عصر پسامدرنيسم بدان گرفتار آمده است. انحطاطي كه نيچه براي اولين بار و به تفصيل از آن سخن گفته بود. در واقع ليبراليسم دموكراتيك در قرون هجده و نوزده ريشه و مبنايي تئوريك در فلسفه.ي اومانيستي داشت اما در پايان قرن بيستم ديگر متافيزيك به تماميت رسيده.ي اومانيستي هم قادر به توجيه تئوريك اين ايدئولوژي نمي.باشد و دموكراسي ليبرال به انديشه.اي كاملاً بي.بنياد و پادرهوا تبديل گرديده است كه بنيان تئوريك تبيين.گري ندارد و در عرصه.ي عمل نيز صرفاً متكي بر قدرت ماشين نظامي امپرياليزم آمريكا و حمايت.هاي شركت.هاي عظيم و غول.آساي چندمليتي است.
رورتي چون بي.مبنايي و تناقضات ذاتي و ناتواني ليبرال دموكراسي در تبيين و توجيه فلسفي خود را درك مي.كند، به عنوان يك مدافع دموكراسي ليبرال كه به هر حال در مقام طرفداري از اين ايدئولوژي قرار دارد؛ مدعي مي.شود كه دموكراسي ليبرال را فارغ از تبيين و توجيه تئوريك بايد به عنوان يك «قرارداد اجتماعي» پذيرفت. البته روشن است كه به طور منطقي در مقابل چنين ادعاي.ِ بي.اساسي اين پرسش مقدر مطرح مي.گردد كه «چرا بايد ليبرال ـ دموكراسي را به عنوان يك قرارداد اجتماعي پذيرفت در حالي كه هيچ دليلي براي توجيه و تبيين آن وجود ندارد؟»
دفاع رورتي از دموكراسي ليبرال، دفاعي تماماً پراگماتيستي و بي.مبنا است. در واقع به اين شيوه و با استناد به يك رويكرد پراگماتيستي هيچ انديشه و ايدئولوژي.اي را نمي.توان در حوزه.ي نظر، نفي و يا اثبات كرد. اين كه مدافعان ليبراليسم امروزه و در عصر سيطره.ي پسامدرنيسم به اين جا رسيده.اند كه به گونه.اي صريح و يا تلويحي به ناتواني خود در دفاع تئوريك از اين ايدئولوژي اذعان كرده و روي به سمت روش.هاي پراگماتيستي در اين خصوص آورده.اند، نشان.دهنده.ي عمق بحراني است كه آنها و كليت تمدن غربي بدان مبتلا گرديده.اند.
رورتي در كتاب «اولويت دموكراسي بر فلسفه»، صراحتاً از تقدم سياست بر فلسفه و لذا از سياست زدگي دفاع مي.كند و مي.نويسد: «او [فيلسوف ليبرال ـ دموكرات] سياست را در اولويت قرار مي.دهد و بعد به فلسفه.اي مي.پردازد كه با آن سياست بخواند.» (ص 23 ـ ترجمه فارسي)
رورتي در نظر نمي.گيرد كه سياست اساساً فرع بر تفكر است و هيچ صورت سياستي مستقل از تفكر و قلمرو فرهنگي وجود ندارد و آنچه وي به عنوان «اولويت سياست» عنوان مي.كند بيان ديگري از همان بلاي «سياست زدگي» است كه چونان آفتي جوامع غربي و غرب زده را اسير كرده است.
ضمناً رورتي اين نكته.ي مهم را نيز درنمي.يابد كه رسيدن به اين باور كه سياست بر تفكر تقدم دارد و ايدئولوژي ليبراليسم را نمي.توان از وجه نظري اثبات كرد و بايد صرفاً از طريق پراگماتيستي به اثبات آن پرداخت، خود نتيجه يك وضعيت فكري است يعني به تماميت رسيدن تفكر مدرن غربي و سيطره پريشاني و عمل.زدگي و سياست.زدگي برآن.
رورتي ناتوان از اثبات حقانيت ليبرال ـ دموكراسي در عين حال كه از عدم ضرورت اثبات اين ايدئولوژي و نيز از ضرورت «شخصي و خصوصي كردن مذهب» (ص 16) و نيز «تعديل يا دست شستن از عقايد مربوط به مسائل بسيار مهم» (ص 16) يعني باورهاي مذهبي سخن مي.گويد؛ پذيرش اصول جامعه.ي مدني «ليبرالي» و «دموكراسي جفرسوني» مورد نظر خود را ضروري فرض مي.نمايد. بدينسان او در پس دفاع از پراگماتيسم و سياست.زدگي عملاً به اثبات وضع موجود عالم يعني ليبراليسم بورژوازيي مي.پردازد و اين البته نتيجه نهايي همه.ي صور مختلف سياست.زدگي در جهان مدرن است.
آنگونه كه از اين كتاب «ريچارد رورتي» برمي.آيد، وي ليبراليسم را به عنوان حكومت مفروض مي.انگارد، زيرا كه اين مدل حكومتي را يگانه مدل مدافع «آزادي.هاي فردي» مي.داند. اما نكته اينجا است كه خود مفهوم «آزادي.هاي فردي» مورد نظر او مفهومي ليبرال ـ بورژوازي است. زيرا اگر از معناي اصيل و متعالي آزادي بحث نماييم، ليبرال دموكراسي نه تنها مدافع آزادي نيست كه اساساً رژيمي سركوب.گر و ضدآزادي است. به عبارت ديگر، رورتي با فرض گرفتن و مسلم فرض كردن مفهوم ليبرال آزادي، رژيم دموكراسي را به عنوان يگانه مدل مدافع از آزادي» و «بي.نياز از توجيه فلسفي» مي.پندارد. حال آنكه مفهوم ليبرال آزادي كه رورتي آن را مسلم فرض كرده مفهومي كاملاً قابل خدشه و نقد است و اگر از منظر مفهوم متعالي آزادي به حكومت ليبرال ـ دموكراسي بنگريم، رژيمي تماماً سركوب.گر و ضدآزادي است.
شواهد و قرائن بسياري وجود دارد كه نشان مي.دهد دوراني كه در آن به سر مي.بريم و با به تماميت رسيدن متافيزيك اومانيستي و انحطاط غرب مدرن آغاز گرديده است؛ عصر گذر از رژيم.هاي سكولار ـ دموكراتيك به نظام.هاي معنوي و ديني است. در اين دوران مباني نظري و فلسفي و ساختارهاي عيني و اجتماعي ـ اقتصادي نظام.هاي دموكراتيك روبه ويراني و فروپاشي نهاده است و جهان تدريجاً به دوره.ي گذار تاريخي و عبور از ساحت دموكراسي.هاي سكولار قدم نهاده است.
ناتواني ايدئولوگ.هاي ليبراليست در دفاع از ايدئولوژي مورد نظر خود و موضع انفعالي.اي كه اين ايدئولوژي و مبلغان آن به لحاظ نظري بدان دچار شده.اند، به روشني حكايتگر دوران احتضار آن است. اگر به تاريخ تفكر نگاه كنيم در دوران انحطاط تمدن يوناني ـ رومي باستان عبور به دوره.ي قرون وسطي و نيز در فاصله.ي قرن سيزده و چهارده و انحطاط تمدن قرون وسطاي.ِ به اصطلاح مسيحي و عبور به عصر مدرن، هميشه فلسفه.ها و انديشه.هاي مدافع تمدن ميرنده روبه پريشاني و ضعف نهاده و در تبيين توجيه تئوريك خود كلاً ناتوان گرديده.اند.
امروزه در عصر گذار از دموكراسي.هاي اومانيستي به نظام.هاي ديني و معنوي [شاخص اين دوران گذار شكل.گيري مردم.سالاري.هاي ديني است كه مقدمات ظهور حكومت جهان ديني را فراهم مي.نمايد] نيز شاهد انحطاط فراگير و پريشاني گسترده و تام و تمام ايدئولوژي.هاي عالم مدرن و به ويژه ليبرال ـ دموكراسي هستيم. نوع رويكرد رورتي و شيوه.ي دفاع ورشكسته.ي او از اين ايدئولوژي، گواهي روشن بر انحطاط و انقراضِ تئوريك دموكراسي اومانيستي و فروپاشي ساختارها و بنيان.هاي اجتماعي آن است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]