واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: رو سر خودم دارم خراب ميشم
جواد طوسي؛ به حقير سراپا تقصير سركوفت مي زنند كه زيادي روي اين نسل جوان زوم مي كني و به هر بهانه يي نسل خودت را با اين نسل مقايسه مي كني. اصلاً چه كار به آنها داري؟ بگذار زندگي و جواني و عشق و حال شان را بكنند. مگر تو مفتشي و خودت جووني نكردي؟ هر دوره يي اقتضائات خودش را دارد و مگر ميانسالگي امثال تو فضيلتي داشته كه مي خواهيد خودتان را با اين نسل بي اعتماد و بي آرمان تاخت بزنيد؟ شايد حق با اين دوستان باشد و بنده بيش از حد دارم گير سه پيچ مي دهم. لابد از ديد بچه هاي پر جنب و جوش اين نسل كه «اس ام اس» و «بلوتوث» و «اي ميل» و «سايت» و «لپ تاپ» داشتن و... جزء امور و مسائل عادي يوميه شان شده، ما آدم هاي نسل گذشته به لحاظ پايبندي به يكسري اصول و تعهدات اجتماعي كلاسيك و اخلاقيات و عقايد آرماني و... لجاجت با تكنولوژي، عتيقه ها و فسيل هاي اسلوموشني هستيم كه دوره مان به سر رسيده و به گرد اين نسل Fast motion نمي رسيم. ما گذشته بازيم ولي اين نسل در گذار از آن فضا و شرايط سنتي به مدرنيته و مشاهدات عيني اش طي اين 30 سال عجيب و پرالتهاب، گروه خوني اش به احساساتي شدن و سانتي مانتاليسم و تاثيرپذيري افراطي نمي خورد. آنها حال را مي نگرند و بر گذشته حسرت نمي خورند و نوستالژي برايشان حرف مفت است. از نگاه آنها فلاش بك به گذشته و تقديس آدم هاي پايبند به اخلاقيات و اصول و آرمان، يعني تحجر و عقب ماندگي. نمونه اش يكي از نويسندگان جوان همين روزنامه كه در ضميمه پنجشنبه 9 آبان در يادداشتي براي فيلم «آواز گنجشك ها» هم حسابي فيلم و سازنده اش را به لحاظ ترويج اخلاق گرايي و داناي كل شدن مجيدي (با پاره كردن آن كيسه گوجه سبز و... نفي جامعه شهري) با منطقي افلاطوني نواخته بود و نگاه مجيدي را «ستايش بدويت» تشخيص داده بود و هم با اعتماد به نفس مثال زدني كه از خصايص و ابزار عملي و اجرايي طيف قابل توجهي از اين نسل است، گريز به صحراي كربلا زده بود و با يك جمله خيلي كوتاه پنبه فيلمسازي با قدمت و سابقه 54 ساله «جان فورد» كه خيلي ها حتي اگر با نگاه اخلاقگرايانه كلاسيكش ميانه يي نداشته باشند، نمي توانند منكر توانايي هاي او در ارتباط با ذات و زبان سينما و... قصه پردازي شوند را زده بود و از او با برداشتي صرفاً مضموني (مثل داوري در مورد مجيدي و فيلمش) به عنوان يك «فيلمساز نخ نما شده» نام برده بود. اين عزيز گرانمايه را اگر راحت بگذاري كه حرف دلش را در مورد بنده نيز بزند حتماً به لحاظ استفاده ام از واژگاني چون «حقير» و «بنده خدا» و «آرمانخواهي» و «گريز به صحراي كربلا» و... در همين يادداشت يا به خاطر ستايش «جان فورد» در بعضي از نوشته هايم يا هواداري هر از گاه از فيلمسازي چون مسعود كيميايي مرا آدمي كهنه پرست و «در پيت» نام خواهد برد. بنده در برابر اين اعتماد به نفس، سر تعظيم فرود مي آورم. به عنوان يك نمونه دم دست كه نشان مي دهد اين قضيه مختص به نگارنده نيست، نوع نگاه منصفانه و شريف «كيانوش عياري» (يكي از هم نسلانم) در مجموعه «روزگار قريب» را در مورد شخصيت اصلي كارش (دكتر قريب) و اميدي كه او در قسمت پاياني مجموعه اش به نسل كنجكاو و جست وجوگر فردا (با مكث روي آن پسر نوجوان جنوبي) بسته است در نظر بگيريد و - مثلاً - آن را با آه و ناله ها و مصيبت نامه خواني هاي شخصي (نه اجتماعي) «محسن چاووشي» در اولين آلبوم رسمي اش (يه شاخه نيلوفر) مقايسه كنيد. نمي خواهم با اين مقايسه به نسل خودمان مدال بدهم ولي چرا كارگرداني در گذر از 50 سالگي با همه ناملايمات و رخدادهاي اين 30 سال اخير و كنتراست ايجاد شده بر هر نوع تفكر و ايدئولوژي، هنوز نگاه انساني و اخلاقي دارد و با همه تلخكامي ها نهايتاً به افقي آرماني دل مي بندد ولي يك خواننده جوان پرطرفدار در 12 ترانه آخرين آلبومش فقط و فقط از جفا و بي مهري و بدقلقي يار و دلدار ( آن هم با چه سوز و گدازي) مي گويد و براي جلب محبت محبوبش همه گونه تحقيري را به جان مي خرد و مدام التماس مي كند و اصلاً به دنيا و مافيها در اين شرايط پرتناقض و مردم و دغدغه هاي اصلي شان و رنج ها و مرارت ها و غم و غصه هاي واقعي شان كاري ندارد و خودش را محدود و مقيد به يك ميزانسن دو نفره كرده است؟ به شعرهاي بعضي از اين قطعات توجه كنيد.
كجاس بگو / اون كه برات مي مرده كو / اون كه قسم مي خورده كه دوست داره / اما به جاش با يه قسم، هر چي كه داشتي برده كو/ تنها شدي / باز تف سربالا شدي/ ...
---
با توام اي كه آبرومو بردي / كشتي منو اما خودت نمردي / مثل يه كابوس اومدي و رفتي / آتيش به زندگيم زدي و رفتي...
---
بدون تو سنگم، كنار تو ابرم / بيا تا گريه كنم، سر اومده صبرم / اگه يه روز مردم، بيا و گريه كن / يه شاخه نيلوفر بذار روي قبرم...
---
اگر آن موقع مثلاً «فرهاد» «هفته خاكستري» را مي خواند، لااقل با گفتن از «عصر چهارشنبه» و عصر خوشبختي (زمان پخش برنامه مسابقه بليت هاي بخت آزمايي) و «فصل جون كندن»... به اجتماع گريزي مي زد. آيا اين بي تفاوتي محض محسن چاووشي و شعرهايش نسبت به حوزه اجتماع و آدم هايش و دم زدن مطلق و مايوسانه از رودست خوردن در عشق و عاشقي، يك نوع واكنش تاريخي است؟ اميدوارم طرفداران و دل سپردگان جناب «محسن چاووشي» فردا عليه بنده و نسلم بيانيه صادر نكنند كه «همين شماها بوديد كه ما را به اين حال و روز خراب و دل شكسته كشانديد، ديگه چي از جون ما مي خواهيد؟» حالا حقير يك حرفي زد و اين تخم لق را كاشت ولي واقعاً اگر اين قضيه جدي شود، چه خاكي به سرمان بريزيم؟ جداافتادگي و گسست بين نسل ها را يك جوري مي شود تحمل كرد ولي مطالبات اين نسل متوقع از ما و بدهكار شدن به آنها را چگونه جوابگو باشيم؟ خدا آخر و عاقبت مان را به خير كند. از همين حالا با تواضع مي گويم براي هرگونه جوابگويي و زير اخيه كشي دست هايم را بالا برده ام. پس به خودتان زحمت ندهيد و وقت تان را در اين عصر اينترنت و فناوري با پاسخگويي به اين گونه اباطيل هدر ندهيد و فاتحانه برويد فيلمتان را ببينيد و موسيقي مورد علاقه تان را گوش كنيد و از «محسن نامجو» گريزي به «محسن چاووشي» و «رضا صادقي» و گروه هاي رپ و... بزنيد و در اين فضاي «ابزورد» به ما بخنديد و نسخه هايمان را بپيچيد. ولي سر جدتان اجازه بدهيد حالا كه آبمان با هم توي يك جوي (با آب زلال) نمي رود، شماها دنياي خودتان را برگزار كنيد و نسبت به شهر بي در و پيكري مثل تهران همان واكنش «متروپوليسي» مبتني بر عقلانيت را نشان بدهيد و ما هم در اين طرف جوي حال مان از اين شهر و مناسباتش به هم بخورد (و براي دوپينگ) به همان قديمي ها پناه ببريم. شايد در اين بازي احمقانه سنت و مدرنيته، اتفاقي تاريخي رخ دهد تا شاهد تراوشات «پست مدرنيته» بيشتري در عرصه فرهنگ و هنر خود باشيم. مثلاً مي بينيد در اين گذار پر از سكته و دست انداز از سنت به مدرنيسم، يك «عباس كيارستمي» توانست پرونده «مدرنيته» را مختومه كند و پرچم «پست مدرنيسم» را در اين ولايت بالا ببرد و براي خودش در اينجا و خارج از اين مرز پرگهر طرفدار و عاشقان سينه چاك دست و پا كند. البته در ادامه اين گذار (به شكل واقع بينانه) مي بينيم كه پاييز غم انگيز اين نوع سينما فرا رسيده ولي طرفدارانش در واكنش دگماتيسم به ساز مخالفي مثل كتاب «پاريس- تهران»، نمي خواهند اين واقعيت را بپذيرند و سينما را فقط در «آيت» خود مي بينند. به خاطر اين شاخه به آن شاخه پريدنم، قلم عفو بر جرائم اعمالم بكشيد. اما ختم كلام، گوش دادن سي دي «يه شاخه نيلوفر» محسن چاووشي را به همه توصيه مي كنم؛ از سنتي و مدرن و پست مدرن سياستمدار و بريده از سياست و سكولار و اصولگرا و «سياه نما» و سياهكار... اين سي دي مي تواند متريال خوبي براي يك آسيب شناسي اساسي فرهنگي، تاريخي، اجتماعي و سياسي باشد.
شنبه 18 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]