تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى از شما حق ندارد از هيچ يك از يارانم چيزى به من بگويد؛ زيرا دوست دارم در حال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805536244




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: عليرضا باونديان معرفت شناسي هنري(2)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عليرضا باونديان معرفت شناسي هنري(2)
خبرگزاري فارس:هنر، جلوه‏ گاه حقيقت است؛ و از همين روست كه ‏هنراسلامي به حضرت نبى‌مكرم و ائمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در مقام‏ بانيان و طراحان و مبدعان صور نوعى و نمونه‏هاى اصلى هنر اسلامى و قرآنى و به مقام‏ مرجعيت و حجيت معرفت دينى و هنر اسلامى،رجوع مى‏كند.


هنر؛ جلوه گاه حقيقت
هنر، جلوه‏ گاه حقيقت است؛ و از همين روست كه ‏هنراسلامي به حضرت نبى‌مكرم و ائمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در مقام‏ بانيان و طراحان و مبدعان صور نوعى و نمونه‏هاى اصلى هنر اسلامى و قرآنى و به مقام‏ مرجعيت و حجيت معرفت دينى و هنر اسلامى،رجوع مى‏كند.
حضرت نبى‌اكرم(ص)انسان كاملى است جامع جمال و جلال الهى و صاحب مقام‏ولايت كه مى‏توان او را به تعبيرى هنرمندى خواند كه هنرمندى‏اش نسبت ‏بى‏واسطه با ذات‏احديت و نيوشايى اسرارى دارد كه قدسيان با او در ميان گذاشته‌اند و از پرتو آن نور علم وحكمت و هنر بر دلهاى مؤمنين تابيده است.عالم اسلامى همان ظهور و تجلى اسم اعظم ‏الله اكبر و كل وحقيقت محمدى‏ است كه بى‏حجاب در افق چشم دل پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) گشوده شده است.اين مرتبه يعنى ظهور كلى عالم ‏اسلامى اختصاص به انسان كامل- حضرت نبى(ص) وائمه(ع)- دارد؛ اما در مراتب‏ نزولى (چنانكه ابن عربى در فتوحات مكيه بدان اشاره كرده ) وجود شاعران و هنرمندان را نيزفرا مى‏گيرد و پرتو الهام رحمانى و ربانى روحشان را در حال سكرآميز ادراك وحدت‏ حقيقى روشن مى‏گرداند. حال صحويا روشنى پس ازحال سكرضمن ادراك عميق ‏قلبى حاصل مى‏شود.آنان جلوه‏اى از حُسن و جمال ازلى را مشاهده و عالم صُنع راپرتوى از حُسن الهى تلقى مى‏كنند و اين حُسن و جمال را در صورتِ كلمات،الحان، نقوش،احجام ابداع مى‏كنند واين چنين تجربيات معنوى هنر اسلامى تكوين و تحقق‏ مى‏يابد.
شهودِ حُسن و ‏انكشاف زيباشناسانه حقيقت‏، روح‏هنر است و نقوش و صور الحانى و كلامى همه‏ جسم‏ هنر مي باشند: به گفته مولانا:
اي برادرقصه چون پيمانه است
معني اندروي بسان دانه است
دانه معني بگيرد مردعقل
ننگردپيمانه راگرگشت نقل
ماجراي بلبل وگل گوش دار
گرچه گفتي نيست آنجاآشكار [16]

اما كساني كه تنها جنبه هاو صور بيروني هنرراروح و مغز هنر پنداشته‌اند و ناتوان از فهم باطن هنرند و شناخت هنري آنها معطوف به ابعاد مهارتي و نه فضيلتي هنر مي‌شود؛ در هياهوي بازارهاي مكاره "معروفيت هنري"، "مقبوليت هنري" راوامي نهند.
آنان برون رامي‌ينند وقال را؛ به حالت اشيا (كميت) دل خوش دارند به جاي آن كه به حال امور (كيفيت) دل هُش داشته باشند. بنابراين محاكات ايشان از هنر، ختم به " قشنگي"ها مي شود به جاي آن كه راه به "زيبايي"ها ببرد. آنان كه پرده هاي ضخيم "حس"رهزن عقلشان شده است تنها به مشاهده "مو"ي ليلي دلخوشند حال آنكه "پيچش مو"است كه آدمي را از سيطره‌هاي ظلماني ماده مي‌رهاند و او را به شهود حقيقت دعوت مي كند. هنرمند در اينجا آن مشعل‌شناس مشعل افروزي است كه انسان‌ها را به مشاهده زيبايي‌هاي حقيقي (زايل‌ناشدني) عالم وجود فرا مي‌خواند و به صد كرشمه دلبرانه مي خواهد قافله‌هاي انساني را متوجه حقيقت كند. اماسراشيب لذات مادي و اين جهاني و راه هاي عبورآسان وآسوده اش كمينگاه شيطان نفس است.البته اين مساله بارها در تاريخ انسان اتفاق افتاده و خواهد افتاد. چراكه انسان، گاهي به قال و قيل عالم مادي دلخوش دارد و گاهي به حول ِ حال ِعالم معنا سرخوش است:
درخبرآمد كه خلاق مجيد
خلق عالم راسه گونه آفريد
يك گرُه راجمله عقل و هوش بود
او فرشته است و نداند جز سجود
آن گروه ديگر از دانش تهي
همچو حيوان از علف درفربهي
او نداند غير اصطبل وعلف
از فضايل غافل است و از شرف
سومين هست آدميزاد وبشر
از ملايك نيمي و نيمي زخر (مولوي )

انسان؛ همان دم كه به ساحت وظيفه اي خود نزديك مي شود و از پيمان ازلي خود يادمي كند ومست پيمانه "قالو بلي" مي‌شود، گام دروادي فرشته خويي خود مي‌نهد و آن هنگام كه دل به توهم شيطان مي‌دهد وخود رابه ساحت غريزه اي خود مي‌سپارد به بهيميت خود پامي گذارد.

پنجره‌هاي معرفت
انسان گاهي پديده ها را از راه معرفت حصولي (وصولي يابرهاني وعقلي) و گاهي از طريق معرفت حضوري (وصالي ياقلبي ومعنوي) مي‌شناسد. همچنين به شناخت حصولي، شناخت بحثي يامفهومي وبه شناخت وصالي، شناخت شهودي ياتاويلي نيزگفته اند.
به طور كلي علم به نفس و حالات نفساني و همچنين ساير علوم حضوري اساسا خطا ناپذيرند زيرا خود واقعيت عيني مورد شهود قرار مي‌گيرد؛ به خلاف موارد علم حصولي كه صورت و مفاهيم ذهني نقش واسطه و ميانجي را ايفا مي‌كنند و اي بساكه مطابقت كامل با اشيا و اشخاص خارجي نداشته باشند.
به بياني ديگرمي توان گفت: خطاي در ادراك؛ در صورتي قابل تصٌور است كه بين شخصِ درك كننده و ذاتِ درك شونده واسطه‏اي در كار باشد و آگاهي به وسيله آن تحقق يابد. در چنين صورتي جاي اين پرسش غيرقابل اجتناب وجود دارد كه آيااين مفهوم ياتصوري كه بين درك كننده و درك شونده واسطه شده و نقش نمايانگري از درك شونده را ايفا مي‌كند دقيقا درك شونده را مي‌تواند نشان دهد و كاملا با آن مطابقت دارد؟ مي‌دانيم كه تا ثابت نشود كه اين صورت و مفهوم دقيقا مطابق با ذات درك شونده است هرگزنمي توان يقين به صحت ادراك كرد. اما در صورتي كه شيي يا شخص درك شونده با وجود عيني خودش و بدون هيچ ‏واسطه اي نزد درك كننده حاضر باشد و يا با آن اتحادي داشته باشد ديگر ابداً جاي فرض خطا نيست و نمي‌توان پرسيد كه آيا علم با معلوم مطابقت دارد يا نه؛ زيرا در اين وادي، علم عين معلوم است. بنابراين مي توانيم دراينجا به اجمال در تعريف حقيقت وخطا بگوييم كه:
حقيقت؛ عبارت است از ادراكي كه مطابق با واقع باشد و كاملا آن را منكشف سازد و خطا عبارت است از اعتقادي كه مطابق با واقع نباشد.

همراهي معرفت وصولي بامعرفت وصالي
ذهن همواره به گونه‌اي خود انگيخته، يافته هاي شناخت حضوري را ثبت مي‌كند و صورتهاي ذهني يا مفاهيم خاصي را از آنها مي‌گيرد تا به تجزيه و تحليل و تعبير و تفسير درباره آنها بپردازد. مثلا هنگامي كه دچار ترس مي شويم ذهن ما از حالت ترس تصويري مي‌گيرد كه بعد از رفع شدن آن حالت مي‌تواند اين تصوير را دوباره مرور كند كه در نتيجه مي‌گوييم توانسته‌ايم ترس گذشته را به خاطر بياوريم. ذهن همچنين مفهوم كلي آن را درك مي‌كند و باپيوست و الحاق مفاهيم ديگري آن را به صورت جمله "من مي ترسم"منعكس مي‌سازد.نيز ذهن انسان باقدرت عجيبي پديد آمدن اين حالت رواني را بر بنياد دانسته‏هاي گذشته اش تفسير مي‌كند و علت پيدايش آنرا تشخيص مي‌دهد. همه اين كنش‌ها و واكنش‌هاي سريع غير از يافتن حالت ترس و شناخت حضوري نسبت به آن است، اما همزماني آنها با شناخت حضوري در بسياري از اوقات موجب اشتباه مي‌شود و شخص مي‌پندارد كه چون خودِ ترس را با شناخت حضوري يافته پس علت آن را هم با همين نوع شناخت دريافته است حال آن كه آنچه با شناخت حضوري فهم شده، امري بسيط و عاري از هر گونه صورت و مفهوم وتهي از هر گونه تعبير و تفسير بوده است؛ و به همين جهت ردپايي از خطا در آن نمي‌بينيم. در صورتي كه تفسير همراه آن از قبيل ادراكات حصولي بوده است، ادراكي كه خود بخود ضمانتي براي صحت و مطابقت با واقع ندارند.
گاه در مورد پاره‏اي از شناخت‌هاي حضوري خطاهايي پديد مي آيد: مثلا گاهي احساس گرسنگي مي‌كنيم و مي‌پنداريم كه نياز به غذا داريم؛ در صورتي كه اشتهاي كاذبي درمابه وجودآمده است و در آن حال براستي نيازي به غذا نداريم. راز اين مطلب آن است كه آنچه با شناخت حضوريِ خطا ناپذير درك شده همان احساس ناب بوده است ولي همراه آن احساس تفسيري به وسيله ذهن ما، بر اساس مقايسه آن با ساير احساسهاي گذشته انجام گرفته كه علتِ اين احساس نياز به غذا است.در حالي كه اين مقايسه صحيح نبوده و بدين وسيله خطايي در تشخيص علت و تفسير ذهني پديد آمده است‏.خطاهايي هم كه در مكاشفات عارفانه پديد مي‌آيد نيز از همين قبيل است. بنا بر اين لازم است در تشخيص علم حضوري كاملا دقت كنيم و آنرا از تفسيرهاي ذهني مقارن آن جدا كنيم تا دچار لغزشها و انحرافات ناشي از اينگونه خلط مبحث‌ها نشويم.

مراتب معرفت وصالي
شناخت هاي وصالي(حضوري) آدمي از نظر شدت و ضعف يكسان نيستند.
اختلاف مراتب شناخت حضوري گاهي معلول اختلاف مراتبِ وجودِ شخص درك كننده است‏. هراندازه نفس، از نظر مرتبه وجودي ضعيفتر باشد علوم حضوري اش ضعيفتر و كم‏رنگتر است و بالعكس. شناخت حضوري انسان به حالات رواني نيز به صورت ديگري قابل شدت و ضعف است. مثلا بيماري كه از درد خاصي رنج مي‌برد و درد خود را از رهگذر شناختي حضوري يافته است هنگامي كه يار عزيزي را مي بيند و همه توجهش به سوي او معطوف مي شود ديگر شدت درد را درك نمي‌كند؛ به گفته سعدي:
من از آن روزكه دربند توام آزادم
پادشاهم كه به دست تواسيرافتادم
همه غمهاي جهان هيچ اثرمي نكند
درمن ازبس كه به ديدارعزيزت شادم
خرم آن روز كه جان مي‌رود اندر طلبت
تا بيايند عزيزان به مبارك بادم

علت ضعفِ ادراك درد، ضعف توجه است. براي همين است كه بيماتران در هنگامه شب، ودرزماني كه كسي بربالينشان نيست همه توجه شان معطوف درد خود مي‌شود. حال آن كه اين نيست جزشدت توجه به اصل درد.
اختلاف مراتب شناخت حضوري مي تواند در تفسيرهاي ذهني آنها مؤثر باشد.
مثلا جان آدمي درمراتب اوليه بااينكه شناخت حضوري به خويشتن خود دارد ولي ممكن است در اثر ضعف اين شناخت، ارتباط خود را با جسمانيت خود به صورت رابطه عينيت تصور كند و چنين بپندارد كه حقيقتِ جان انسان، تنها همين بدن مادي يا پديدهاي مربوط به آن است. دراين جاست كه به دام خودنگري و خودپرستي مي‌افتد.
مولوي درديوان شمس، همين لطيفه ارزشمندرا اين گونه بامعرفت ذوقي اش تبيين مي كند:
آن نفسي كه باخودي، يار چو خار آيدت
وان نفسي كه بي‌خودي، يار چه كار آيدت
آن نفسي كه باخودي، خود توشكار پشه اي
وان نفسي كه بي‌خودي، پيل شكار آيدت
آن نفسي كه باخودي، بسته‌ي ابرغصه‌اي
وان نفسي كه بي‌خودي، مه به كنار آيدت

انسان نسبت به آفريدگار خويش شناخت حضوري دارد ولي در اثر ضعف مرتبه وجودي و نيز در اثر توجه مفرط به مطالباتِ بدن و آغشته شدن به ريب و رياي جهان مادي، اين شناخت به سستي مي‌گرايد؛ اما با تكامل نفس و كاهش توجه به اصنام و آلام،و تقويت تو جهات قلبي نسبت به خداوند متعال همان شناخت به مراتبي از وضوح و آگاهي ژرف مي رسد؛ و اين اهتمام تا به آنجا پيش مي رود كه سالك مي گويد:
همه هست آرزويم كه ببينم از تورويي
چه شود كه اين دل من برسد به آرزويي
همه موسم تفرج به چمن روند و بستان
تو قدم به چشم من نه بنشين كنارجويي
همه خوشدلند مطرب بزند به تار چنگي
من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تارمويي

معرفت وصالي؛ آينه دار سّرضمير
مهمترين تفاوت شناخت وصالي (حضوري) و شناخت حصولي درتأثيري است كه برروي صاحب معرفت باقي مي گذارد: چون معرفت حضوري با دل ( قلب ) انسان سر و كار دارد و دست اراده و اختيار در آن تأثير ندارد، عميقاً شخصيت فرد را متأثر مي كند. اين نوع معرفت همچنين بر قوه خيال و ساحت عمل، تأثيري تعيين كننده دارد. تنها راه نيل به اين نوع معرفت، سير و سلوك ( گردش و روش ) است كه صد البته داراي مراتب و مراحلي است. كسي كه نسبت به چيزي معرفت حضوري پيداكند، آثار و تبعات اين وصال، سراپاي وجود [17] او را در برمي گيرد:
گر بگويم كه مرا با تو سروكاري نيست
رنگ رخساره خبر مي دهد از سر ضمير
انسان؛ پديدآورنده و هم ديداركننده هنر

آنچه مسلم است هنر يكي از نمودهاي شگفت‌انگيز و سازنده حيات بشري است كه از ديدگاههاي مختلف قابل بررسي است. اين جلوه شگفت، كمالي است كه بروز آن صاحب هنر را برتر از ديگران مي‌نمايد. هنر نوعي شايستگي جسمي يا روحي است كه در گستره تاريخ در تعادل، تكامل و تعالي مادي و معنوي آدميان نقش بسزايي داشته است.تأثير هنر در انسان انكار‌ ناپذير است و ساير موجودات از اين موهبت محرومند. اگر زيباترين شاهكارهاي هنري را در برابر ديدگان جانداران ديگر قرار دهيم، كوچكترين عكس‌العملي ازخود نشان نمي‌دهند. همانگونه كه پديد آورنده آثار هنري، انسان است، بهره‌مندي از آنها نيز ويژه اوست، زيرا هر جلوه هنري محل برخورد و تلاقي روحهاي خلاق با يكديگر است.
هنر، كاري است كه با دست و انديشه و دل پديد مي‌آيد و هنرمند فردي است كه اهل عمل و انديشه و دل بوده و با خلاقيت خود، در همسو كردن تن و روان، پيروز گشته است. از اين رو يك اثر هنري گوياي ابعاد مختلف فكري و روحي و خصوصيات اخلاقي و دروني هنرمند است. هر يك از ما براي تعيين جايگاه خود نسبت به هنر مي‌توانيم قاعده فوق را به كار ببنديم و پس از بازنگري بر نتايج رفتارها و كردارهاي خود دريابيم كه آنها حاصل چه بخشي از وجود ما بوده‌اند، اگر اثري تنها از دست ما يا ساير اعضا پديد آيد، بدان كارگري گويند، چنانچه از دست و فكر ما حاصل گردد، فن و صنعت خوانده مي‌شود و در صورتي كه از دست و فكر و دل برآيد هنر پديد آمده است و فرد به جايگاه هنرمندي و هنر‌آفريني يا هنروري مي‌رسد. بدين ترتيب دايره هنر بسيار فراتر از هنرهاي هفتم و هشتم مي‌شود و محدوده آن به تعداد آدميان خواهد رسيد.
هنر، شاه‌ كليدِ فهم حقيقت ذوقي زندگي و راز جاودانگي انسان در پهنه جهان است و براي يافتن آن ابتدابايد در هنر سراي طبيعت خداداد هنرجويي كرد. لازمه اين هنرجويي استعداد، استاد و استعانت جويي از اراده است. استعداد در همگان كم و بيش وجود دارد، استاد نيز در برابر ماست، كافي است ديگر گونه ببينيم و در پيشگاه طبيعت شاگردي كنيم. تنها موردي كه باقي مي‌ماند، پشتكار است كه آن هم با تقويت اراده و احياي دل به نورعشق، ميسر مي‌شود. دلدادگي به هر چيز جاودان، دلداده را جاودانه مي‌سازد. نگاه به آثار ماندگار هنري، شوق به جاودانگي را در ما بيدار و شكوفايي‌مان را پديدار مي‌سازد. پس بايد ارتباط خود را با طبيعت و آثار هنري برنگرفته و از آن قطع نسازيم؛ تا از روزمرگي(زنده ماني) وكم‌حوصلگي برهيم.روشن است كه هنر بايد در خدمت انسان قرار گيرد و گرنه بود و نبود آن يكي است. بي‌گمان هنرمندي يافت نمي‌شود كه آثار خود را نابود كند و يا از ديد ديگران پنهان سازد، بلكه هنرمند كسي است كه هنر خود را آشكار نموده و خود را در پس آن اثر هنري نهان سازد، زيرا هنر نوعي وارستگي براي صاحب هنر به بار مي‌آورد كه او را از هرگونه خودنمايي بي‌نياز مي‌كند و اساساً تا فرد به چنين وارستگي نرسد، هنرش ارزشمند و قابل طرح نمي‌گردد.
اگر آدمي گل سرسبد هستي است، هنر نيز زيور انسان است، بنابراين زيوري كه نازيبايي‌هاي گوناگوني چون خودنمايي را عرضه كند، هنر به شمار نمي‌آيد و بين هنرمند و هنربند كه كارش تقليد است، فاصله بسيار است.اگر با ارزش گذاري بر آثار همه هنرمندان خلاق جهان جمله "هنر نزد ايرانيان است و بس" را ويرايش محتوايي كنيم و به صورت "هنر نزد ايمانيان است و بس" بخوانيم به اين نتيجه مي‌رسيم كه پديده‌هاي هنري جهان از آغاز تا اين زمان همه محصول عشق به آفريدگار و حضرت يزدان بوده، عشقي كه جايگاهي جز دلهاي مهربان و با ايمان نداشته است. چنين است كه معماري زيبا و روح نواز عبادتگاههاي جهان به عنوان جلوه‌هاي بارز "هنرمقدس" به شمار مي‌آيد. البته "هنر مقدس" تنها در نيايشگاهها نمود پيدا نمي‌كند بلكه گستره آن تا كوچكترين زواياي زندگي فردي و اجتماعي ما نفوذ دارد. زيرا هنر مقدس؛ هنري است كه ريشه در نگرش ژرف وزيباشناسانه انسان به هستي و پديد آورنده جهان دارد. از چنين انديشه‌اي است كه آثار ماندگار و جاودان هنري خلق مي‌شود، زيرا به وسيله پيوند و ارتباط شفاف با خالق جهان و‌آفريده‌هاي اوست كه به خلاقيت هنري مي‌توان دست يافت. هنر؛ ‌در معنايي عام و انتزاعي به هرفعاليتي كه افزون برخود انگيختگي، تا حدي مهار شده و به انقياد درآمده باشد اشاره دارد. بنابراين، هنر، از فعاليتهاي طبيعت متمايز است [18]. در اين معناي كمتر رايج، تمامي ابداعات و ساخته هاي مبتني بر نيروي آفرينندگي بشري در قلمرو هنر به شمار مي آيند. اما واژه هنر در معناي مشخص، به فعاليتهايي چون نقاشي، پيكره سازي، طراحي گرافيك، معماري، موسيقي، شعر، حركتهاي موزون، تئاتر و سينما اطلاق مي شود.
در گذشته نوعا مي كوشيدند تا هنرها را به دو دسته زيبا و سودمند تقسيم كنند: هنر زيبا، در خدمت هيچ مقصود اجل نيست و فرآورده آن ارزشي در خود دارد ( مانند:‌ نقاشي )‌؛‌هنر سودمند دربردارنده هدفي فراتر از خود ِفرآورده است ( مثلاً: سفالينه منقوش ). اما امروزه اين نوع تقسيم بندي منسوخ شده است. غالباً اصطلاح هنر را براي هنرهاي بصري يا برخي از انواع هنرهاي بصري به كار مي برند. [19]

معرفت شناسي هنري
معرفت شناسي هنري، نگاهي است منطقي وتاريخي ازبيرون به آنچه درحوزه معرفت هنري مي گذرد. متعلَق معرفت شناسي هنري، نه حقيقت هنر و نه توان وقابليتهاي هنري هنرمندان، بلكه معرفت هنري عالمان عرصه هنراست اعم ازصحيح و خطا يا بافته ها و يافته ها.

معرفت شناسي هنري علمي است بشري با همه لوازم و اثاث مربوط به آن.
مسائلي چون سيرتحول معرفت هنري، روش تحقيق و ارزيابي معرفت هنري، تحقيق درزبان هنر، سيره علمي محققان وانديشمندان وادي هنر و ارتباط معرفت هنري با ديگر معارف، همه دراين حوزه قرارمي گيرند.
درمباحث مربوط به معرفت شناسي هنري، منشأ هنر؛ انسانيت انسان دانسته شده است. حكما گفته اند كه انسان داراي نفس ناطقه است. انسان داراي روحي است مجرد كه به درجه تجرد رسيده و غير مادي است. و هرچيز كه به درجه تجرد برسد خلاق است و آفرينش دارد. هنگامي كه روح به درجه تجرد برسد، اولا به مرتبه علم مي رسد، يعني علم به حقايق معقول و صور معقول پيدا مي كند. زيرا لازمه علم، تجرد است. ثانياً داراي اراده مي شود؛‌چراكه علم مي تواند منشا عمل گردد. بنابراين نفس مجرد داراي خلاقيت و يا به تعبير ديگر واجد علم و اراده است و به همين سبب مي تواند به فعل و عمل و يا به تعبير ديگر به آفرينندگي و خلاقيت بپردازد. او مي تواند صورت هايي را در علم خويش خلق كند و سپس آن ها را در عالم بيرون از ذهن ظهور و بروز بدهد و به آنها فعليت و تحقق خارجي ببخشد.
از ديدگاه عرفاني و ديني، ‌انسان، هنرمند است، زيرا بر صورت خدا خلق شده است. و اين بدان معني است كه او مظهر اسما ء و صفات الهي است. همه اسما ء و حقايق همه اسماء و صفات الهي، درانسان به صورت اجمالي و لفي موجود است. تمام حقايق وجود، بالقوه درذات انسان هست. او مظهر اسماء الهي است. معني علم آدم السماء كلها نيز همين است. خداوند همه اسماء را به انسان آموخته است. جوهر و حقيقت همه اسماء درذات انسان وجود دارد كه از آن ميان يكي نيز آفريدن است.
انسان داراي نفخه روح الهي است و نفخت فيه من روحي دلالت بر همين معنا دارد. چون روح انسان از جوهره الهي است داراي توان آفرينندگي است و بر همين مبنا او به آفرينش مي پردازد. بهترين نمونه توان آفرينشگري انسان، هنر است.“ [20] لازمه هنر عينيت بخشيدن است. به بيان ديگر هنرمند سعي مي كند تا به حقايقي كه در نفس او هستي و تقرر دارد، جنبه اي عيني بدهد. هنر؛ همان حُب ظهور و اظهار است. و درواقع غرض از آفرينش هم همان بوده است. دراين معني، هنرمند،جلوه و مظهري از خداوند است، چنانكه در حديث آمده است: كنت كنز مخفيا واحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف
يعني: من گنج مخفي بودم و دوست داشتم شناخته شوم.پس عالم وجود را خلق كردم تا اينكه بشناسند مرا.
البته درمعرفت هنري، قطعا معرفت عرفاني مدخليت فراواني دارند. و به بياني ديگر مي توان گفت كه عارف و هنرمند درخويشاوندي و مجاورت بايكديگر به سرمي برند. اما از نكته اي ظريف دراين خصوص نبايد غافل شد و آن اينكه هر چند كه معرفت عرفاني و معرفت هنري، دو شاخه از درخت معرفت حضوري به شمار مي روند، اما داراي تفاوتهاي ظريفي با يكديگرند:
اگر در يك شئ متفرد ( يگانه ) همه چيز را بنگريم، وارد قلمرو معرفت عرفاني شده ايم؛ اما اگر در يك شئ متفرد، همه چيز را نشان دهيم به معرفت هنري رسيده ايم.
معرفت عرفاني لزوماً نياز به بيان شدن ندارد و چه بسا عارفاني كه يافته هاي خود را در همه عمر از نظرها و نقدها پوشيده نگاه داشتند و آن را منتقل نكردند. اين در حالي است كه معرفت هنري قطعا و يقينا بايد بيان شود. به عبارتي ديگر مي توان عارفي را سراغ گرفت كه هرگز به بيان يافته هاي عارفانه اش نپرداخته و همچنان عارف است، اما نمي توان از هنرمندي سخن گفت كه يافته هاي عارفانه اش را بيان نكرده باشد. براي همين است كه در تاريخ عرفان به عرفايي برمي خوريم كه هرگز از معرفت انسي و شهودي خود سخني به ميان نياورده اند. " عرفاي خاموش " شايد نام مناسبي براي اين گروه از افراد باشد:
به غير شهد خموشي كدام شيريني است
كه از حلاوت آن لب به يكدگر چسبد ( صائب تبريزي )
گفتم آن يار كزو گشت سردار بلند
جرمش آن بود كه اسرار هويدا مي كرد (حافظ )

بنابراين اكنون مي توانيم از اين منظر به تعريف هنر بپردازيم و بگوييم:
ظهور ادراك مستقيم ( حضوري ) در يك شيي متفرد، به نوعي مي تواند يكي از تعاريف هنر باشد. اين هنرمند است كه قادر است در يك شئ يگانه، حقيقت امري را نشان بدهد. مانند لئوناردو داوينچي كه در لبخند فردي به نام موناليزا، حقيقت خنده را بيان مي كند. آنچه مسلم است در اثر او دقيقا لبخند شخص موناليزا مدنظر نيست؛ همچنان كه لبخند از منظر فلسفه و ادراك كلي هم مطمح نظر نيست. او در اين اثر حقيقت خنده را – آن سان كه در فرآيندي از يك معرفت حضوري برايش منكشف شده – در يك اثر متفرد تخييل و تجسيم كرده است.
به بياني ديگر مي توان گفت كه كار هنرمند نشان دادن خورشيدِ حقيقت در آينه تبيين ذوقي هنر است. حال آن كه عارف با سير و سلوك به شهود حقيقت دست مي يابد. او آن حقيقت فراگير زيبا را در يك شئ متفرد مي بيند اما هنرمند، همان حقيقت را در يك شئ متفرد نشان مي دهد به نحوي كه از رهگذر اين نمايش، مخاطب هم به همان حس و حالي كه او بدان دست يافته نايل شود.
عارف، اهل رؤيت است اما هنرمند اهل رؤيت و روايت به گونه توأمان است.
هنرمند بي كمترين درنگي درپي آن است تا مكاشفات دروني خودرا از حقيقت اشيا و اشخاص و امور درهيات زيبايي و شور به مردم نشان دهد. او عارفي است كه يافته ها و خواسته هاي عارفانه اش را چنان بيان مي كند تا مخاطبان خاص و عام خود را نيز در همان حس و حال خود فرابخواند. هرگز نمي توان هنرمندي راسراغ گرفت كه درانديشه حسن محسوس سازي نگرشهاي عارفانه و عاشقانه خود نباشد و يا دوست ترداشته باشد كه فرآورده هاي ذوقي و روحي خود را براي هميشه از نظرها و نگاهها پنهان بدارد:
هزارجهد بكردم كه سرعشق بپوشم
نبود برسر آتش ميسرم كه نجوشم

نتيجه
معرفت هنري از آن روي كه پاره اي از معرفت حضوري است، مستقيم و بي واسطه ميباشد. معرفت هنري به امر كلي و يا جزيي تعلق پيدا نمي كند [21]؛ بلكه به يك شئ متفرد ( منحصر به فرد ) به عنوان جلوه اي از حقيقت مينگرد
مثلا حافظ در خصوص " گل " چنين مي سرايد:
رونق عهد شباب است دگر بستان را
مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
شكر ايزد كه ز تاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بي عيب كجاست
در چمن باد بهاري ز كنار گل و سرو
به هواداري آن عارض و قامت برخاست
شكفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلاي سرخوشي اي صوفيان باده پرست

درابيات بالا حافظ به گل از زاويه خاصي چنان مي نگرد كه جلوه اي از حقيقت كلي (زيبايي) رابرتابد.

هر هنرمندي داراي احساسي و دريافتي از يك حقيقت كلي (همچون زيبايي، پاكي، نجابت، و..) است ومي كوشد تا يافته اش را به شكل هاي مختلفي نشان دهد. مانند آينه هاي مختلفي كه همگي خورشيد را نشان مي دهد. به گفته سعدي:
ما گدايان خيل سلطانيم
شهر بند هواي جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود
هركه ما را لقب دهد آنيم
گر برانند و گر ببخشايند
ره به جاي دگر نمي دانيم
چون دلارام مي زند شمشير
سرببازيم و رخ مگردانيم
دوستان در هواي صحبت يار
زرفشانند و ما سرافشانيم
هرگلي نو كه در جهان آيد
ما به عشقش هزار دستانيم

همچنين نكته مهم ديگر در معرفت شناسي هنري اين است كه بدانيم هنر در حوزه تخيل قرار دارد. البته همه اموري كه به صورتهاي مختلف در ذهن و عقل انسان متجلي مي شوند و براي شناختنشان نيازبه تعبير و تأويل است، خيال ناميده مي شود. آنچه مسلم است نيروي خيال در همه انسان ها كم و بيش وجود دارد و هرگز نمي توانيم كسي رابيابيم كه از اين وديعه ارزشمند تهي و بي بهره باشد. اما نكته مهم اين است كه نيروي خيال درانسان ها داراي قوت و ضعف مختلف است. تنها كساني به مرزهاي خلاقيت هنري نزديك هستند كه داراي قوه تخيل غني و قوي باشند.
براي همين است كه گفته اند: " دنياي هنرمندان به وسعت دنياي هنر آنهاست و وسعت دنياي هنر آنها،به وسعت تصاويري است كه دراختيار مي گيرند. هرچه هنرمندان درعالم واقع بيشتر زندگي كنند، دورتر از عالم خيالند. آفرينش هنري، خوابي است كه هنرمندان مي بينند و در خواب، واقعيتها هميشه به نحو ديگري جلوه مي كند، به طوري كه مي بايد خواب را تأويل كنند. بنابراين هر چه هنرمندي از اين جهت خاص غفلت زده تر باشد و سخن او به عالم خواب و عالم خيال نزديكتر باشد وفادارتر به عالم هنر مانده است و هرچه خويشتن داري بيشتر بكند و آگاهانه درهنر خودش تصرف كند، البته وفا به شرط هنرنكرده است، گرچه وفا به شروط امور ديگري ممكن است كرده باشد." [22]
درعالم حقايقي وجود دارد كه بسيار فراتر از حواس و عقل انساني است. تنها وسيله براي دريافت آن چيزي كه عقل، عاجز از دريافت آن است نيروي خيال مي باشد. براستي عالمي زيباتر و فراتر از عالم محسوس متعارف وجود دارد كه حس و عقل هرگز نمي توانند به بيان آن بپردازند. بيان عالم معنا و دغدغه هايي كه از روح سترگ و برين طلب انسان برمي تراود تنها به زبان اشارت ميسر است و زبان عبارت (زبان تطبيق) قصر و عاجز از برداشتن اين بارگران است. تخيل، زبان اشارت است. عرفاي گرانقدري چون ابن عربي و ابن رازي به دليل تعلق زبان اشارت به ساحت تخيل و مقام شامخ اين موهبت ارجمند، آن را گرامي شمارده و در تكريم آن سخنها گفته اند.
" از عجيب ترين نيروهاي ما قوه متخيله است. به موجب اين قوه است كه ذهن ما هر لحظه از موضوعي متوجه موضوعي ديگر مي شود؛ وبه اصطلاح تداعي معاني و تسلسل خواطر صورت مي گيرد. اين قوه در اختيار ما نيست بلكه ما در اختيار اين قوه عجيب هستيم، و لهذا هرچه بخواهيم ذهن خود را دريك موضوع معين متمركز كنيم؛ كه متوجه چيز ديگر نشود براي ما ميسر نيست، قوه متخيله بي اختيار ما را به اين سو و آن سو مي كشاند. " [23]
گفت پيغمبر كه دل همچون پَري است
در بياباني اسير صرصري است
باد، پر را هر طرف راند گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
درحديث ديگر آن دل را چنان
كآب جوشان ز آتش اندر غازقان
هر زمان دل را دگر رايي بود
آن نه از وي بلكه از جايي بود

اين است كه مي توان گفت هنر نوعي تخيل است كه انسان را به سوي شناختي زيباشناسانه از جهان هدايت مي كند. درآغاز هر هنرمندي كه گام در اين وادي مي گذارد عزم آن دارد كه به تصوير دست يابد؛ و آن نيرويي كه مي تواند درحصول تصوير به ياري هنرمند آيد، خيال است. ارسطو، در كتاب " فن شعر " به تفصيل درخصوص علتهاي چهارگانه هنر بحث مي كند.
" ماده شعر و علت مادي آن، محاكات و تخييل شاعر است در باب آنچه كه مقصود و منظور و مورد محاكات شاعرانه اوست. في المثل، عارف شاعري موضوع محاكاتش عالم‏ قدسي و اسماء و صفات الهي است و احوالات و مواجيد خويش را در صورت خيالي تاليف و تركيب ابداعي مي كند. در اين وضع و مقام، شاعر با حقايقي مواجه است كه از سنخ صور خيال نيستند، اما او در عالم خويش اين حقايق را متمثل مي كند و جامه صورت‏ خيالي به آنها مي پوشاند، و يا شاعري كه مورد محاكاتش احوالات و خواطر باطني اين جهاني است،صورت خيالي را در تركيب ابداعي خود در كار مي آورد. بايد توجه‏داشت كه محاكات در اينجا تكرار صرف نيست‏ بلكه به قول‏"هگل‏"، حالتي است كه درآن كرمي بخواهد هنگام خزيدن از فيل تقليد كرده باشد. در اين محاكات غالبا زيبايي ظهور مي كند و آنگاه كه هنرمند باطن زشت ‏خويش را محاكات مي كند، زيبايي چون ‏جلوه جمالي وجود نهان مي شود.
علت مادي شعر و هنر عبارت است از محاكات و تخييل وتركيب صور خيالي“ [24]

پي نوشت:
[1] - epistemology: The branch of philosophy dealing with the theory of knowledge - its sources, limits, kinds, and reliability. These central issues divide such major schools as empiricists, rationalists, and sceptics.
[2] - كشاف تهانوي
[3] - جميل، صليبا؛ فرهنگ فلسفي، ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، تهران، انتشارات حكمت
[4] - شريعتمداري، علي؛ فلسفه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي
recognition 5 -empirical
6 - rational recognition
[7] - سبحاني، جعفر؛ خدا و پيامبران، قم، 1359، مركز انتشارات دارالتبليغ اسلامي
[8] - Schlei•er•ma•cher. Friedrich Ernst Daniel( 1768-1834)
[9] - برطبق نظرشلاير ماخر وجدان وفطرت را نمي توانيم بگوييم همان تجربه ديني است. او به كشف و شهود نرسيده بود اما مي گفت كه اين حالتهاي معنوي كه براي انسان پيدا مي‌شود تجربه ديني است.
[10] - مثنوي معنوي مولوي، دفتر اول
11- Corespondece
[12] - agaton خود به معناي گوهر و اصل درزبان يوناني است. واژه agatha كه اسم خاص مؤنث است نيز از همين واژه گرفته شده است.
[13] - صليبا، جميل؛ فرهنگ فلسفي، ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، تهران، انتشارات حكمت
[14] - شرح گلشن راز،شيخ محمد لاهيجى،صفحات 291-292.«روايت‏حقيقت‏»به صور مختلفى آمده است،از جمله به اين صورت‏«ان الله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لو كشفها لا حرقت ‏سبحات وجهه كل من ادركه بصره‏».
[15] - هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون‏ / سوره‏ توبه‏،آيه‏33.
16 - مثنوي معنوي مولوي؛ دفتردوم
[17] - وجود هر چيزي عبارت از آن امري است كه در بيرون ذهن انسان مستقر است. آنچه منشا اثر است، وجود است. اگر آتشي وجود داشته باشد داراي سوزندگي و روشني و گرما ست؛ وگرنه چنانچه سرخي آتش را برروي ديواري بيافكنيم هيچ يك از اثرات لازم را نخواهد داشت. شيخ شهاب الدين سهروردي در اين باره عقيده دارد كه: وجود ما در ادراك حضوري بسط پيدا مي كند و فراگير وجود ديگري مي شود. حتي حكماي اگزيستانس كه جملگي به نوعي تحت تأثير مكاتب شرق هستند معتقدند كه: انسان وقتي قصد دارد تا نسبت به چيزي ادراك حضوري پيدا كند بايد در آغاز با آن انس برقرار كند.
[18]- برخي هنرمندان اروپايي سده بيستم با گزينش شيء يافته به عنوان اثر هنري اين مرز را از ميان برداشته اند؛ و منظور از آن،شي دم دست است كه هنرمند آن را تغيير مي دهد و يا چيزي بر آن مي افزايد ومانند اثر هنري عرضه مي دارد.
[19]- اصطلاح هنرهاي بصري به منظور اجتناب از مرزبندي ميان هنرزيبا و هنر كاربردي پيشنهاد شده است.
[20]– اعواني، غلامرضا؛ حكمت و هنر معنوي،تهران، انتشارات گروس
[21] - مثلا آهن در برابر فلز امر جزيي است اما همين آهن در برابر چكش آهني، امر كلي است.
[22] - سروش، عبدالكريم؛ تمثيل در شعر مولانا، تهران، انتشارات برگ
[23] - مطهري، مرتضي؛ ولادها و ولايتها، ص 88
[24]- مددپور، محمد؛ حكمت معنوي و ساحت هنر، تهران، انتشارات حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي
....................................................................
منبع: سايت انديشه
انتهاي پيام/
 چهارشنبه 15 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 753]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن