واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: اي. اسميت E. Smith هم سخني دين و فلسفه
خبرگزاري فارس: براي بررسي وضعيت همراهي دين و فلسفه بايد توجه كرد كه اكثر اديان جهان از شرق برخواسته اند و در آغاز پيدايش اين دين ها، فلسفه اي منسجم در اين مناطق موجود نبوده. لذا در شرق ابتدا اديان پا به عرصه هستي گذاشته اند و بعد بر اساس باورهاي ديني، فلسفه هايي متناسب توسط متفكريني كه با فلسفه غرب آشنا شده بودند، تدوين شده است.
اشاره: اين مقاله، تلخيص، تشريح و بازنويسي مقاله " فلسفه و دين " نوشته . E. Smith در دايره المعارف دين به سرپرستي ميرچا الياده است كه توسط يكي از كاربران باشگاه براي ما ارسال شده است.
مقدمه
در طول تاريخ فلاسفه از دو جنبه سعي در تشخيص پديده ها داشته اند. اول از طريق تلاش براي آگاهي از كلي ترين خصوصيت هر موجود از كثرت و وحدت، هويت و اختلاف و فعل و انفعال. اين همان ديدگاهي در فلسفه است كه با علم مشترك است و در قرون هفدهم و هجدم " فلسفه طبيعي " ناميده شد و امروزه ميدان عمل خويش را به علم واگذار كرده است.
اما در ديدگاهي ديگر فلسفه جستجوي پاسخ در برابر حيرت انسان را بر عهده داشت. حيرت در مورد هستي اشياء، حيرت در برابر علل وجود ممكنات و سوال از اينكه چه نيرويي باعث وجود حركت در كليت جهان است. فلسفه در اين ديدگاه داراي حوزه هاي عمل مشترك با دين ميباشد. اين اشتراك حوزه عمل و شبيه بودن اهداف دين و فلسفه ( كه هر دو به نوعي تلاش در تبيين جهان و تعيين علل غايي آن دارند ) گاه باعث رقابت، گاه باعث همياري و گاه باعث طرد يكي از اين دو بوده است. البته در اينجا لازم است به تفاوت فيلسوف و متفكر ديني ( متاله ) اشاره شود. فيلسوف و متاله در جايگاه باور به خدا اختلاف دارند. خدا و وجود وي براي يك دين دار مساله اي اوليه است كه از طريق قبول آن ميتوان به پاسخ هاي سوالات مطرح شده رسيد در حالي كه براي يك فيلسوف اثبات وجود خدا آخرين قدمي است كه پس از حل بسياري مسائل ديگر، بايد برداشته شود. يك متاله با خدا شروع ميكند و يك فيلسوف ، فلسفه اش را با خدا پايان ميدهد.
براي بررسي وضعيت همراهي دين و فلسفه بايد توجه كرد كه اكثر اديان جهان از شرق برخواسته اند و در آغاز پيدايش اين دين ها، فلسفه اي منسجم در اين مناطق موجود نبوده. لذا در شرق ابتدا اديان پا به عرصه هستي گذاشته اند و بعد بر اساس باورهاي ديني، فلسفه هايي متناسب توسط متفكريني كه با فلسفه غرب آشنا شده بودند، تدوين شده است. مثلا كلمنت اسكدراني ( وفات حوالي 215 ميلادي ) فلسفه اي مسيحي بر پايه افكار نوافلاطونيان بنا كرد ، كاري كه در جهان اسلام توسط ابونصر فارابي انجام شد.
اما در جهان غرب، وضع كاملا به عكس شرق بود. اولين برخوردهاي جهان غرب با اديان بزرگ شرقي، 500 سال بعد از وفات سقراط بود و در اين هنگام فلسفه در غرب كاملا ريشه دوانده، جاي پاي خود را محكم كرده بود. اين فلسفه كهن سال، خود را با ديني جوان روبرو ميديد كه مدعي جهان بيني جديدي بود و فلسفه را به مبارزه ميطلبيد.
شروع اختلاف
شايد به طريقي منطقي بتوان شروع فلسفه منسجم و دستگاه مند را از تفكرات سقراط و سپس شاگردان و جانشينان وي ( افلاطون و ارسطو ) دانست. اين فلسفه در مورد حوزه هايي كه دين در آن ها بحث ميكند، نظرات خاص خود را داشت اما هنگامي كه دين با فلسفه ارسطويي روبرو شد، مشكلي به وجود نيامد و حتي به اعتقاد بسياري، همكاري و همفكري خوب و گسترده اي نيز ميان اين دو برقرار شد : فلسفه پايه هاي دين را استحكام ميبخشيد و دين هم به نوبه خود مسائل، افق هاي تازه و سرزمين هايي بكر براي تاخت و تاز فلسفه به وجود مي آورد. ( براي مثال ارسطو سالها قبل از اديان توحيدي خداوند را " محرك نامتحرك " ميدانست كه كمك بزرگي براي پيشرفت اديان بود و در مقابل دين با اعتقاد كلامي " خلق " جهان، مباحث فلسفي حادث بودن يا قديم بودن جهان را به روي فيلسوفان باز ميكرد )
اما ماجرا به همين صورت ادامه نيافت. در قرن 18 ( و اوائل قرن 19 ) فيلسوف ايده آليست آلماني ( ايمانوئل كانت) به گفته ويل دورانت " اروپا را از خواب دلبستگي به اصول مسلمه بيدار كرد ". وي با انتشار كتاب " نقد عقل محض " در سال 1781 به نقد توانايي عقل انسان براي رسيدن به نتايج منطبق با واقعيت پرداخت. كانت در اين كتاب به تعيين حدود عملكرد ذهن مي پردازد و اموري را كه توانايي تجربه آن را نداريم و عقل را در تحليل امور في نفسه جهان ( كه ميتوانند خارج از ذهن ما موجود باشند ) ناتوان خواند. در كنار اين كتاب طرز فكر علمي اثباتي ( پوزيتيويستي ) كه در تلاش براي تعيين صدق / كذب گزاره ها از طريق بدست آوردن قوانين عام و جهان شمول بود نيز تقريبا در همه مجامع علمي، روش مرسوم و حتي تنها روش مورد قبول بود. اين تجربه گرايي تلاش ميكرد در حوزه هاي ديني نيز رسوخ كند و ميدانيم كه مثبت گرايي روش شناسيك تنها يك معيار براي ارزشگذاري پديده ها ميشناسد : تجربه حسي ! و واضح است كه هيچ يك از ( يا اگر با تسامح سخن بگوييم بسياري از ) گزاره هاي ديني خارج از تجربه حسي قرار دارند.
پس جدايي از آن جا آغاز شد كه كانت عقل محض را ناتوان از تحليل پديده هاي جهان طبيعي دانست و از طرف ديگر مثبت گرايي با تاكيد صريح بر اصالت تجربه حسي، تلاش كرد دين هاي سنتي را از حوزه عقل، به بيرون براند. اما متفكرين ديني و فلاسفه نيز بيكار ننشستند و از طرف مختلفي تلاش كردند همسخني دين و فلسفه را تحليل نمايند. بيشترين اين تلاش ها را ميتوان در سه دسته كلي قرار داد كه به آن ها اشاره خواهيم كرد.
سه استراتژي براي رابطه دين و فلسفه
پس از اينكه كانت عقل را از راهيابي به معناني ادراك و مفاهيم ديني ناتوان اعلام نمود و از طرفي نيز تجربه گرايان به مبارزه با هرآنچه تجربه ناپذير است برخاستند و آن را " واهي " خواندند، كساني كه در فكر احياي مباحث ديني بودند شروع به ارائه راه حلهايي براي خروج از اين بن بست نمودند. در كل نظرات در باب رابطه دين و فلسفه را ميتوان در سه دسته كلي بررسي نمود.
1- گروه اول تلاش كردند دين را از زير سلطه مابعدالطبيعه ارسطويي و فلسفه برهانند. لذا در تقابل با بينش كانتي كه معتقد بود " عقل و فلسفه نميتوانند مفاهيم ماوراي بشري را درك كنند " تلاش كردند پايه هاي دين را بر شالوده هاي جديدي بنا نهند. براي مثال آلبرخت ريچل ( 1822 - 1889 م. ) تلاش كردن دين مسيحيت را بر اساس مفاهيم اخلاقي تبيين نمايد و يا ارنست تروئليچ تاريخ را محمل پيدايش دين مسيحيت در نظر گرفت و به تبيين اين دين بر اساس شرايط تاريخي ( و نه عقلي و علمي ) پرداخت. اما شايد جالبترين رويكرد در اين دسته متعلق به " متكلمان طرفدار مواجهه " باشد كه مواجهه با مخاطب الوهي را به وجود آورنده دين مي دانند. قابل ذكر است كه مفهوم مواجهه با مخاطب الوهي نه فقط اشاره به وحي كه در اصل چيزي غير عقلاني است شبيه به رابطه اي قلبي كه بين دو دوست يا عاشق برقرار ميشود. شايد بهترين مرجع براي اين نگرش رساله مارتين بوبر يهودي (1871 تا 1965 م. ) با عنوان " من و تو " بوده است كه دين را به " رابطه خاص بين من و توي الوهي " تعبير ميكند. بوبر شناخت نظري و تئوريك را بر باد دهنده اين رابطه مبتني بر احساسات ميداند.
2- دومين دسته بندي متعلق به پوزيتيويست هايي بود كه به واحد بودن روش علمي در تمامي رشته ها باور داشتند. شايد تمثيل كتابخانه فيلسوف شكاك ايرلندي ( ديود هيوم ( 1776 - 1711 ) ) بتواند به بهترين وجه نشانگر نظرات اين عده باشد :
هنگامي كه با ايمان به اين اصل [محدوديت علم به رياضيات و تجربه مستقيم] وارد كتابخانه اي بشويم چه ناراحتي و خسارتي ايجاد خواهيم كرد ! يك جلد از كتب فلسفي [ يا ديني ] را به دست خواهيم گرفت و خواهيم پرسيد : " آيا اين كتاب مطلب مرجدي درباب كميت و عدد دارد ؟ " جواب منفي خواهد بود. " آيا مطلب آزمايشي درباب حقيقت و وجود دارد ؟ " باز جواب منفي خواهد بود. آن گاه آن را به آتش خواهيم افكند زيرا چيزي جز وهم و مغالطه در آن وجود ندارد.
مشاهده ميشود كه اين افراد مطالب ديني را حتي غير صادق نمي خوانند بلكه اساسا آن را خارج از حوزه بحث صدق و كذب و ذاتا واهي ميدانند. مشخص است كه اين گروه اساسا معتقد به امكان وجود مباحث ديني نيستند.
3- آخرين دسته در سلسله نظرات همنشيني دين و فلسفه وامدار نظرات فيلسوف اتريشي لودويگ ويتگنشتاين (1889 - 1951 م. ) ميباشد كه فلسفه خود را بر اساس محدوديت اصالت تجربي معني (همان انحصار علم به رياضيات و تجربه ) بنا نمود و پيشنهاد كرد كه كانون توجه را بايد از معنا به سمت كاربرد زبان تغيير داد.
اساس اين فلسفه كه تغييرات اساسي در مباني تفكر غربي ايجاد نمود را ميتوان بدينگونه توضيح داد كه حوزه هاي مختلف - براي مثال علم، رياضيات، الاهيات، فلسفه، كلام، اقتصاد، اخلاق و .... از " بازي هاي زباني " مختلفي استفاده ميكنند. براي توضيح بيشتر بهتر است مثالي بزنيم. " غذايي به ضريع براي آنان [ اهل جهنم ] نيست - نه با آن فربه ميشوند و نه ير ميگردند " ( قرآن - غاشيه - آيه 6 و 7 ). بازي زباني اين آيه - به تعبير ويتگنشتاين - نوعي بيان وحياني تنذيري است كه با بازي هاي زباني فلسفي يا علمي تفاوتي عام دارد. ويتگنشتاين زبان دين را فارغ از جنبه شناختي ميداند. به بيان ديگر براي اقوال ديني، بحث از معني زايد است و تنها بايد روي كاربرد تاكيد كرد. از ديد وي و پيروانش، زبان ديني نه حامل گزاره هاي شناختي كه در حقيقت نوعي نگرش به جهان هستند. در اين ديدگاه حتي درون خود بازي زباني ديني نيز با حوزه هاي مختلف ( و حتي گاه متضادي ) روبرو هستيم. براي مثال بين متون دعايي و زبان بيان الاهيات و زبان پر شور و حال ناشي از وجود مواجهه الوهي بايد تفاوت قائل بود. براي مثال هنگامي كه يك زاهد يا عارف خداوند را قادر مطلق ميخواند و تلاش خود را بي فايده مينامد، نظرش هيچ تناقضي با كسي كه مردم را در راه نزديك كردن جهان به جهان مورد علاهق خدا دعوت به جهاد ميكند وجود ندارد يا كسب خشنودي خداوند در يك متن دعايي - از جهت شناختي - قابل قياس با لايتغير بودن خداوند براي يك فيلسوف نيست. در اين نگرش هرگونه قصور در فهم اينكه هر بازي زباني چه چيزي را بايد بيان كند ( عملكرد زبان ) به خلط اهداف مي انجامد.
در پايان لازم است بگويم كه هم سخني دين و فلسفه ميتواند براي هر دوي آن ها سازنده باشد و براي اينكار دين بايد به ابزار امروزين مجهز شده، دست از تماميت خواهي بردارد و با آگاهي از مسائل و روش فلسفي روز، سوالات مرتبطي مطرح نمايد تا در انتقال سنت هايش از نسلي به نسل ديگر، دچار اشكال و عدم قبول نسل نو نشود. يك دين زنده لازم است كه از طريق قبول تغييرات ذهني، در مفاهيم خود تغييراتي ايجاد نمايد تا پاسخي به دور از خشك انديشي براي سوالات جديد داشته باشد. فراموش نكنيم كه پناه بردن به بن بست " خارج از حوزه تفكرات بشري بودن " دين را از ارتباط با شاهراههاي فكري اين عصر، ناتوان ميسازد.
-----------------------------------------------------
منبع: باشگاه انديشه
انتهاي پيام/
چهارشنبه 15 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]