تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):براى بهشت درى است‏بنام (ريان) كه از آن فقط روزه داران وارد مى‏شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816609027




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگو با پرينوش صنيعي نويسنده ي رمان((سهم من))


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: گفتگو با پرينوش صنيعي نويسنده ي رمان((سهم من))


خانم صنیعی! قبل از این كه گفت و گو در مورد كتاب سهم من را شروع كنیم، از خودتان بگویید؟
صنیعی: در خانواده ای فرهنگی در تهران به دنیا آمدم. پدرم از كاركنان وزارت امور اقتصاد و دارایی بود و چون جزو اولین گروهی بود كه در رشته های علوم اداری تحصیل كردند و دارای مدرك فوق لیسانس بود، در دانشگاه هم تدریس می كرد. ما پنج خواهر و برادر هستیم؛ خواهر بزرگم كار ترجمه می كند و متأسفانه موفق به چاپ آثارش نشده است. پدرم استادم بود و برادر بزرگم، مرشدِ من. با همدیگر می خواندیم. او هر چه می خواند، به من می گفت: تو هم بخوان و یاد بگیر! دو برادر كوچك تر از خودم هم داشتم. بچه های بزرگ خانه، بچه خوب ها بودند، ولی من و برادر كوچكترم بچه بدها بودیم؛ چون به دستورات و قوانین خانه توجه نمی كردیم. آن برادرم در انگلیس زندگی می كند. ما با هم خیلی صمیمی هستیم و هنوز هم وقتی به همدیگر می رسیم، همان ارتباط دوران جوانی را داریم. به هر حال این گونه بزرگ شدم.
در دبستان با پسر بچه ها فوتبال بازی می كردم و بچه ناآرامی بودم. بعد به دبیرستان زرتشتی ها در خیابان كالج رفتم. سپس در دانشگاه تهران در رشته روان شناسی قبول شدم. سال اول دانشگاه با همسرم آشنا شدم؛ عاشق هم شدیم و سال دوم دانشگاه ازدواج كردیم. بعد از لیسانس در مركز آموزش مدیریت دولتی استخدام شدم و یك دوره هم مشاور روانی در پرورشگاه ها و مراكز تربیت شهرداری بودم كه طرح دانشگاه تهران بود و با استادانی چون مرحوم دكتر شاملو و دكتر براهنی همكاری داشتم. از دانشگاه فیلیپین كه تحت نظر سازمان ملل بود، بورس شش هفته ای و تمام وقت گرفتم؛ آن بورس تحت عنوان Training of Trainer بود. در علوم تربیتی با تخصص مشاوره، فوق لیسانس گرفتم و پس از آن بورس دیگری از دانشگاه USA كالیفرنیای آمریكا پیشنهاد شد و هشت ماه هم آن جا بودم كه می توانست برای ورود به دكترا پایه خوبی باشد، اما به انقلاب برخوردیم. شور انقلاب داشتیم و بنابراین با آخرین پرواز قبل از تاسوعا و عاشورا به ایران آمدیم. بعد از انقلاب و تا سال 80 به عنوان مشاور مسؤول طرح های پژوهشی با شورای عالی هماهنگی آموزش های فنی و حرفه ای كشور همكاری می كردم.
من دو بچه دارم؛ یك دختر و یك پسر كه هر دو دانشجو هستند. یك شوهر خیلی خوب هم دارم كه مدیون او هستم. واقعاً ما همراه بودیم و شاید اگر همكاری های او نبود، من به خیلی از كارهایم نمی توانستم برسم. با وجود دیدگاه فمنیستی كه گاهی باید به مردها حمله كرد؛ من وقتی می خواهم حمله بكنم، همسرم را كنار می گذارم و بعد حمله می كنم. مردهای زندگی من همه خوب بودند؛ پدرم، برادرهایم، همسرم و پسرم و این است كه به خودم اجازه نمی دهم حمله های تند و تیز بكنم.
نامه: با وجود این كه مردهای زندگی تان خوب و همراه شما بودند، اما در كتاب "سهم من" از مردهای سرسختی یاد كرده اید كه خیلی خوب هم آن ها را به تصویر كشیده اید. خواننده به عمق ماجرایی كشیده می شود كه هر زن ایرانی نوعی از آن شرایط را تجربه كرده است.
حال چه شد كه به رمان روی آوردید؛ در حالی كه به كار تحقیق و پژوهش می پرداخته اید؟ به عبارت دیگر؛ كدام یك از موضوع های تحقیق شما، بعدها به نوشتن رمان منجر شد؟
صنیعی: به خاطر رشته تحصیلی ام و تحقیقات در زمینه روان شناسی و مشاوره، به این نتیجه رسیده بودم كه اكثریت مردان جامعه ما آن نیستند كه من در خانواده ام با آن ها رو به رو بوده ام. اكثریت جامعه ما همان خانواده هایی هستند كه در كتاب "سهم" من آمده است؛ مردها همان ها هستند و برادرها هنوز حافظ سنت های خانواده به شمار می روند. با این تفاوت كه 35 سال پیش، فشارها شدیدتر از حالا بود. اگر خانواده ای از شهرستان به تهران می آمد، پسرهای خانواده در شهر غرق می شدند و از امكانات شهری، چه خوب و چه بد، استفاده می كردند؛ اما دخترها بیش از گذشته محدود می شدند، چرا كه خانواده ها اوضاع تهران را بد می دانستند و تصور می شد كه اگر این دختر از خانه بیرون بیاید، چه ها كه نمی شود!
در نتیجه، دختران نه تنها از امكانات تهران استفاده نمی كردند، بلكه محروم تر می شدند. اكثریت جامعه ما همان جامعه پدر سالار است، اما در این جامعه گاهی بهتر از برادرها می توان با پدرها كنار آمد.
سپس به زمانی رسیدیم كه باید مسایل سیاسی مطرح می شد. برای ما جهان سومی ها، یك مسأله سیاسی می تواند زندگی مان را دگرگون كند. در جامعه های پیشرفته چنین نیست و حداكثر تغییری كه می توان انتظار داشت، كم و زیاد شدن مالیات ها خواهد بود. اما دگرگونی در جهان سوم، آثار عمیقی بر جامعه می گذارد كه تنها آثار فیزیكی یا اقتصادی نیست. من می خواستم این تأثیر ها را مطرح كنم. گروه های مختلف مردم را شناسایی می كردم و یك نفر زن یا مرد را به عنوان سمبل آن گروه می آوردم. شخصیتی مثل "آقای شیرازی" كه همان آقای "فخرالدین مزارعی" شد، شعرش در كتاب آمده است. او سمبل گروهی بود كه در دهه 30 به زندان افتادند، اعدام شدند یا زندگی شان از بین رفت و آن ها كه زنده ماندند، تبدیل به آدم های تلخ، بدبین و نا امیدی شدند كه هرگز نتوانستند با خودشان كنار بیایند. بسیاری از آن ها در جریان انقلاب جان گرفتند و دوباره بلند شدند؛ ولی ضربه های بعدی به گونه ای بود كه دیگر نتوانستند بلند شوند. گروه دیگر زنانی هستند مانند "مادر معصومه" كه از "پدر معصومه" هم متعصب تر است. وقتی به حقوق یك انسان تجاوز می شود، او هم به راحتی به حقوق دیگران تجاوز می كند. زن قدیم، وقتی به زور شوهر داده می شد و كسی از او چیزی نمی پرسید و در مورد او تصمیم می گرفتند، او هم به نوبت خود خیلی سرسخت و محكم در مقابل دخترش می ایستاد و می گفت كه من چنین ازدواج كردم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد؛ درستش همین است و توهم باید چنین كنی! اگر فكر می كرد این كار غلط است، حتماً اعتراض و عصیان می كرد. اگر اعتراض نكرده است، پس پذیرفته است و چون پذیرفته می خواهد دخترش هم بپذیرد. در نتیجه می بینیم كه آن زن ها متعصب تر و سخت گیر از مردان هستند. این اطلاعاتی بود كه من جمع كرده بودم. اگر می خواستم این اطلاعات را به صورت یك گزارش تحقیقی بنویسم، كسی آن را نمی خواند. فكر كردم چه كنم و چه بنویسم؟ آیا از زنانی كه این گونه ازدواج كرده اند با ذكر درصد، آمار و ارقام بدهم؟ اما من می خواستم تأثیرات را نشان بدهم؛ می خواستم بگویم كه وقتی دختری به زور شوهر می كند و به خانه شوهر می رود، شب اول چه بلایی به سرش می آید و چه احساسی به او دست می دهد. این بود كه قالب داستان را انتخاب كردم. با وجود این كه هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم،. اما شروع كردم.
رمان را كه نوشتم، تا مدتی نتوانستم به كسی نشان بدهم. برای اولین بار دوست عزیزم خانم اعتمادی آن را خواند و از آن خوشش آمد. سپس شوهرم حاضر شد بخواند و وقتی كه خواند، پای آن ایستاد. چند نفر از شخصیت های داستان را هم می شناخت و خیلی خوشش آمد. داستان را برای چاپ نزد ناشر بردم. آقای ناشر گفت: حالا چه شده كه زن ها این قدر اصرار دارند، بنویسند؟ اما او هم وقتی كتاب را خواند، خیلی جدی گفت كه پای این كتاب ایستاده است و حقیقتاً هم ایستاد.
كتاب دوم من، "پدر آن دیگری"، با كتاب "سهم من" متفاوت است، اما شامل مسایلی است كه در اطرافم بسیار با آن برخورد داشته ام. ارتباط پدران و پسران با مشكل رو به روست. پدران و پسران نمی توانند چندان راحت با هم ارتباط برقرار كنند، زیرا پدرها هنوز الگوهای سنتی را حفظ كرده اند. بچه ها نیز درك می كنند كه پدرها كم تر به مسایل آن ها توجه می كنند. عشق پدری با قید و شرط، اما عشق مادری بدون قید و شرط است، مادر، بچه اش را در هر شرایطی دوست دارد، حتی اگر قاتل باشد یا هر مشكل جدی دیگری داشته باشد. پدر، بچه ای را می خواهد كه بتواند به او افتخار كند؛ بچه ای كه اشكالی نداشته باشد.
چندی پیش مقاله ای خواندم كه نتیجه یك كار تحقیقی در ژاپن بود و بسیار بر من اثر گذاشت. آن تحقیق درباره بچه های نسل تالیدو بود. تالیدو، قرص هایی است كه زمانی در ژاپن مصرف می شد و روی جنین اثر بدی می گذاشت و بچه ها ناقص العضو متولد می شدند. بعد از 30 سال، حالا معلوم شده است كه درصد بالایی از این بچه ها بدون پدر بزرگ شده اند. با تولد بچه ها، پدرها از خانه می رفتند، ازدواج ها به هم می خورد و زندگی ها از هم می پاشید. مادران به تنهایی بچه ها را بزرگ می كردند، زیرا پدرها تحمل دیدن چنین فرزندی را نداشتند. این بچه ها می فهمند كه طرد شده اند یا آن ها را نخواسته اند و بنابراین هیچ وقت پدرانشان را نمی بخشند و به صورت های مختلف اعتراض می كنند. بچه در كتاب "پدر آن دیگری" هم آن گونه اعتراض كرد.
نامه: در كتاب سهم من، به فضای انقلاب و بعد از آن و جنگ و تبعات آن پرداخته اید و در كتاب پدر آن دیگری به معضلات دهه اخیر كه گریبان گیر جوانان است اشاره كرده اید، اما به طور كامل به آن نپرداخته اند.
صنیعی: بله، ما با جوانان بد كرده ایم و برای این كه بتوانیم آن ها را حفظ كنیم، در چاه انداخته ایم. برای این كه در ظاهر شاهد روابط آن ها نباشیم، كاری كردیم كه بدتر از آن اتفاق افتاد؛ جوانان ما به دخمه ها رفتند و اوضاع دیگر قابل كنترل نشد. در هر انسانی نیازهای طبیعی وجود دارد كه هیچ كس نمی تواند منكر آن باشد. این نیازها با برنامه ریزی دقیق و سالم می تواند برطرف شود.
نامه: دوست داشتن ها چقدر افت پیدا كرده، در قدیم، وقتی دختر و پسری همدیگر را دوست داشتند، عشق شان واقعی و مثل "سعید" و "معصومه" پاك بود.
صنیعی: درباره گروه های مختلف و مشخص اجتماعی و افرادی كه در هر گروه هستند تحقیق كرده ام. برای مثال بعد از انقلاب جریان هایی دست به سوء استفاده زدند. برای آن ها زندگی دیگران مهم نبود و دیگری را از ریشه ساقط می كردند. من زیاد به دانشگاه رفت و آمد می كردم و می دیدم هر گروه اتاقی را به خود اختصاص داده است و اندیشه ها و افكار خود را تبلیغ می كند و در صدد حذف دیگران است. همه آن ها انسان های خوبی بودند، ولی نمی دانم در جامعه چه اتفاقی می افتد كه افرادی كه نمی توانند یك مورچه را له كنند، به خاطر گروهشان و برای اهداف سیاسی، حاضر می شوند دیگری را حذف كنند. سال 1358خودم دیدم كه استاد سطح بالایی را از دانشگاه بیرون كردند و متأسفانه برخی استادان دیگر هم در این كارها همكاری كردند، در صورتی كه خودشان نفر بعدی بودند.
نامه: آیا "معصومه"، "سعید" و "حمید" و دیگران، همه عضو یك خانواده بودند یا شما آن ها را در یك خانواده جمع كردید؟
صنیعی: من هزاران معصومه دیده بودم كه شرایطی اینچنین داشتند و زندگی و مسایل شان همان گونه بود كه در كتاب آمده است. از بین همه آن ها، من معصومه را ساختم و حمید را از میان صدها بچه انقلابی كه در اطرافم بودند انتخاب كردم؛ بچه هایی كه با همه اعتقاد و باور كامل و صداقت و اخلاق برای آرمان هایشان جان باختند. سعید، سمبل بچه های مظلوم و سربه زیری شد كه از شهرستان ها، به ویژه از آذربایجان می آیند؛ بچه هایی كه با هوش هستند و می دانند چه می خواهند و چه باید بكنند و همان را هم انجام می دهد. سعید از ارومیه می آید، درس خوان است و نجابت شهرستانی دارد.
معصومه هم باید از قم بیاید؛ شهری كه هم دین و هم سیاست در كشور ما از آن جا سرچشمه می گیرد. قم مذهبی ترین شهرماست. مشهد ممكن است زایران بیش تری داشته باشد، اما شهر مذهبی نیست. در مورد هر كدام از شخصیت ها فكر شده است و شاید چند شخصیت باشند كه واقعی هستند و به همان صورت كه در كتاب آمده، زندگی می كرده اند؛ مانند "مهدی" و "شهرزاد" و "آقای شیرازی".
یكی از انتقادها به من این بود كه چه طور ممكن است این همه اتفاقات برای یك زن رخ بدهد؟ فكر می كنم آن منتقد یا خیلی جوان است یا این كه جزو معدود خانواده هایی است كه از امنیت زیادی برخوردار بوده است. آیا بعید به نظر می رسد كه در آن دوران زنی دو پسر داشته باشد و شوهرش فعال سیاسی باشد و در این حال زندگی او زیرو رو نشود. مگر راهی غیر از این داشتند؟ آیا به چنین زنی در جایی كار می دادند؟ آیا بچه اش می توانست وارد دانشگاه شود؟ مگر نه این است كه تا همین اواخر ضوابط گزینش داشتیم. 8 سال دوران جنگ بود و ... خانمی از كرمانشاه با من تماس گرفت و گفت: دخترم می گوید این زن (معصومه) چقدر بدبختی كشیده است! آن خانم به دخترش گفته بود: این تازه نصف آن چیزی است كه بر سر ما آمده و در این كتاب كم گفته شده است. تازه این زن (معصومه) خیلی زن خوشبختی بوده كه بچه هایش را از دست نداده، در محله ما همه خانواده ها داغدارند...
به هر حال دوران سختی را پشت سر گذاشتیم. افسردگی های عمیق جوانان و برخوردهای عصبی آن ها، یادگار همان دوران است. از بچه 6 یا 7 ساله ای كه با هر آژیر قرمز باید فرار می كرد و با صدای بمباران وحشت می كرد و بعد هم شاهد كشته شدن همكلاسی یا دوست همسایگی اش می شد، چه انتظاری داریم؟
نامه: شما در كتاب سهم من از فضای اندیشه قبل از انقلاب صحبت كردید و از سال های 58 و 59 شروع كردید...
صنیعی: من از قبل شروع كردم، ولی اوج گفته هایم مربوط به آن دوران است.
نامه: آیا می خواستید اندیشه های مذهبی را تفكیك كنید؛ مثلاً مذهب فقهی یا مذهب معنوی یا این كه شما هم مثل دیگرانی فكر می كنید كه در اوایل انقلاب تفكیك نمی كردند؟
صنیعی: خیر، من هم تفكیك نمی كردم.
نامه: آیا شما قرائتی از مذهب دارید یا معتقد هستید كه مذهب، مذهب است و فرقی نمی كند كه فقه در آن كم رنگ تر باشد یا پررنگ تر؟
صنیعی: شاید قرائت من از مذهب این است كه مذهب یك امر كاملاً درونی است و افراد می توانند آزادانه باورهای خودشان را داشته باشند. من همه را قبول دارم و انسان ها برای من فرقی نمی كنند، تاجایی كه صدمه به اطرافیانشان نزنند. من نمی خواستم نشان دهم كه مذهبی ها چگونه هستند؛ چون مذهبی ها طیف وسیعی را تشكیل می دهند. معصومه مذهبی است، مادرش هم مذهبی است و برادرش محمود هم مذهبی است.
در طرف دیگر، چپ ها بودند؛ سازمان یافته، معتقد و هر دو طیف هم متعصب و پای بند به ارزش های گروه خود. با این كه ظاهراً اندیشه هایشان متفاوت بود، اما رفتارها یكی بود؛ نه انتقاد می پذیرفتند و نه انتقاد می كردند. هر چیزی هم كه می گفتند، باید همان می شد، اگر چه فرد در پس ذهن آن را قبول نداشت یا غلط می دانست. هر كس وقتی یك ایدئولوژی را انتخاب می كرد و آن چار چوب را می پذیرفت و خود را در همان ایدئولوژی یا چارچوب محدود می كرد، تبدیل به همان ایدئولوژی می شد و لاغیر. اگر چنان چه به قدرت هم می رسید، همان را می كرد كه دیگران كردند؟ فرانكو چه كار كرد؟ تازه این كمترین بود و اگر انقلاب خودمان را با آن چه در شوروی و چین اتفاق افتاد مقایسه كنیم، خدا را شكر خواهیم كرد.
یادم می آید دوستی داشتم كه كمونیست بود و موقعی كه آقای طالقانی فوت كرد، او به منزل ما آمد و ما هنوز تلفن نداشتیم. می خواست به عزاداری، برود اما نمی دانست دستور از بالا چیست؟ چندین بار به خانه همسایه رفت تا زنگ بزند و بپرسد كه دستور چیست. یعنی رفتارش مشابه همان شخص مذهبی سنتی بود كه در كتاب گفته شده است. این خانم چپ بود، "شهرزاد" هم چپ بود. به معصومه می گوید: برای من دعا كن! كتاب فروغ را می خواند و می گوید: من نمی توانم در پس ذهنم بگویم خدا نیست. پس می بینیم كه به روشن بودن افكار انسانی هم ارتباط دارد. كسی است مثل آن خانم كه الگویی را برایش ترسیم كرده اند و او هم صدرصد می پذیرد و كس دیگری هم مثل شهرزاد كه هنوز از وجدان آگاه وجودش نداهایی می شنود. من تعریفی برای وجدان انسان دارم كه خیلی ها نمی پسندند. به نظر من وقتی به یك ایسم معتقد می شوید، وجدان آن ایسم را پیدا می كنید؛ یعنی وجدان گروهی به شما می گوید كه فلانی را بكش و شما هم او را می كشید و هیچ ناراحت هم نمی شوید.
نامه: می توان گفت كه وجدان فردی تبدیل به وجدان جمعی می شود و این وجدان جمعی حكم می كند كه چه چیز خوب است و چه چیز بد؟
صنیعی: در نتیجه آن شخص همه مسؤولیت انسانی خویش را از دست می دهد و به گردن آن دیگری می اندازد و هیچ نگران هم نیست و شب راحت می خوابد. در صورتی كه اگر این وجدان فردی بیدار باشد، مگر می توان خوابید؟ حتماً باید توجیه خیلی محكمی داشته باشد و آن این كه چون به ضرر او است، پس حق دارد.
نامه: اگر بین وجدان فردی و وجدان جمعی، حقوق فردی و حقوق جمعی تعامل ایجاد كنیم، به یك جامعه متعادل دست پیدا خواهیم كرد. در جوامع توسعه یافته احزاب، سندیكاها و NGO ها هستند. آن ها هم وجدان جمعی دارند ولی این وجدان جمعی مانع از وجدان فردی آن ها نمی شود.
صنیعی: برای این كه آن جا ابتدا وجدان فردی و انسانی ساخته می شود و آن چه موضوع فعالیت احزاب است مربوط به زندگی دنیوی آن هاست نه آخرت شان.
نامه: خانم صنیعی! در آخر داستان، سعید واقعاً پیدا می شود یا او را شما پیدا می كنید؟
صنیعی: آن را به عهده خواننده گذاشته ام. خیلی ها به من ایراد گرفتند كه چرا سعید و معصومه ازدواج نكردند و معصومه علی رغم خواسته پسر و دخترش باید می ایستاد و می گفت كه من هم آدم هستم و باید این كار را بكنم.
نامه: من فكر می كردم معصومه این كار را می كند، یعنی خیلی دلم می خواست این كار را بكند.
صنیعی: قهرمان داستان من (معصومه) این كار را نكرد و برای این كه او یك زن ایرانی است و هنوز زن های ایرانی به آن جا نرسیده اند. به عبارتی، اكثریت جامعه زنان ما به آن جا نرسیده اند كه بایستند و بگویند ما هم آدم هستیم و حق و سهم داریم چرا كه هنوز خودشان را باور ندارند. من هم كار معصومه را قبول ندارم. اما وضعیت كنونی ما چنین است و من باید این گونه كتاب را تمام می كردم. امیدوارم نسل بعدی این طور نباشند و محكم تر از ما بایستند. نسل ما خیلی مظلوم واقع شد. به ما محبت نشده بود، ولی به بچه هایمان بیش از اندازه محبت كردیم؛ به ما كم تر توجه شده بود، اما به بچه هایمان بیش تر توجه كردیم و یك مقدار هم روش علمی جهان آن روز این گونه بود كه اگر چنین نكنید، بچه ها عقده ای می شوند؛ به بچه ها نه نگویید، كتك نزنید و ... حالا روش های تربیتی فرق كرده است. ما هم چوب پدران و مادران را خوردیم و هم چوب تربیت های خودمان كه محصول آن بچه های خودمان هستند. از هر دو طرف تحت فشار و سلطه بودیم و متأسفانه خودمان پذیرفتیم. ما خیلی خوب ایفای نقش كردیم، ایستادیم و همه بار را تحمل كردیم، اما خودمان را فراموش كردیم.
نامه: شما در انتهای كتاب سهم من می توانستید نشان دهید كه این زن به خاطر توقعاتش از فرزندان و به خاطر این كه خود محصول جامعه استبدادی است، می تواند مستبد شود.
صنیعی: بله اگر داستان ادامه می یافت نشان می دادم كه معصومه انتقام می گیرد. البته مادرها هم انتقام می گیرند؛ با بد اخلاقی، با بیماری های طولانی، با وقت تلف كردن ها و ...
من خانواده ای را می شناسم كه زن و مرد به خاطر بچه ها در كنار هم زندگی می كردند و بعد كه از هم جدا شدند، مادر به خاطر بچه ها ازدواج نمی كند و بعدها كه بچه ها بزرگ شدند و می خواستند ازدواج كنند، مادر مانع از ازدواج آن ها می شد و می گفت: من كه همه زندگی ام را فدای شما كردم، حالا می خواهید مرا تنها بگذارید و بروید؟ این همان استبدادی است كه دوباره تولید می شود. او چندین بار دانشگاه دخترش را عوض كرد، چون شرایط ازدواج برایش فراهم شده بود.
این هم یك نوع دفاع از خود است. و هر كدام به یك نوع بروز می دهند. بنابراین بچه ها همیشه نگران هستند و زندگی راحتی ندارند. در كتاب سهم من، بیش تر از این نمی شد جلو رفت و باید آن جا تمام می كردم.
اگر شرایط اجتماعی مناسب باشد، هر كس می تواند در جایگاه خودش قرار گیرد و این وابسته به آن و آن وابسته به این یكی نباشد. همه چه جوان و چه پیر، باید بتوانند از موقعیت اجتماعی، زندگی و سنی خود لذت ببرند و بهره مند شوند. در جوامعی كه نهادهای اجتماعی به خوبی تعریف شده اند و پایدار و قوی هستند و همه از امكانات تقریباً یكسانی برخوردارند هستند، دیگر كسی احساس گناه نمی كند. وقتی نهادها پاسخ گو هستند دیگر انتظارات فرزندان از والدین و بالعكس منتفی است.
نامه: شما به عنوان یك زن چه پشتوانه تئوریكی بر اساس معیارهای فمنیستی داشتید كه دست به نوشتن زدید؟ زیر بنای اندیشه شما از كجاست؟
صنیعی: من نمی توانم بگویم یك فمنیست هستم. من یك فرد انسان گرا هستم و به نظر من انسان در قالب انسانی اش بسیار با ارزش است. اما كسی كه به او ظلم مضاعف می شود و مظلوم تر واقع شده، زن است، پس او را باید بالا آورد. زنان قوی ترند و خودشان هم می دانند، اما به خاطر این كه در كنار مردانشان زندگی مسالمت آمیز داشته باشند، همه فرصت ها را به آن ها اهدا كرده اند. در طول تاریخ، زنان كشاورز بودند؛ دانه جمع می كردند، بنیاد خانواده را حفظ می كردند و قدرت داشتند. مردها بیرون می رفتند، شكار می كردند و چون غذا می آوردند، نقش رییس را بازی كردند، در صورتی كه توانایی ریاست را نداشتند. زنان در این مورد توان مندترند. این یك واقعیت است كه اگر مادر نباشد، خانواده از هم می پاشد، اما با فقدان پدر اتفاقی نمی افتد و فقط ممكن است مشكلات اقتصادی پیش بیاید كه آن هم در جامعه پدرسالار ما چنین است. این داستان از اول چنین است كه مردها موجودات ضعیفی هستند و تحمل شان كم تر از زنان است.
روزی به یك جلسه خودسازی دعوت شدم. در آن جا آقایان بیش تر از خانم ها حضور دشتند و هر كدام از آقایان بلند می شد و می گفت كه در كتاب سهم من، من فلان مرد هستم و این برایم خیلی جالب بود، چون همه خودشان را در آن كتاب یافته بودند. گروه دیگری از آقایان با من تماس گرفته اند و می خواهند مطالبی در مورد خودشان بنویسند و این هم نكته جالب دیگری است.
نامه: در برخوردی كه با آقایان داشتید اگر نكات خاصی به نظرتان می رسد مطرح كنید. برخورد آقایان با كتاب سهم من چگونه بود؟
صنیعی: آقایان خیلی استقبال كردند ولی هر دو گروه، هم آقایان و هم خانم ها، معتقد بودند كه شخصیت ها به خوبی توصیف شده اند. برخوردها متفاوت نبود. آقای نصرت كریمی گفتند كه در جمع عده ای نویسنده بودم و همه گفتند: این كتاب از كیست؟ چه كاركرده؟ ... بلافاصله از جلسه بیرون آمدم و كتاب را تهیه كردم و خواندم و بعد كتاب را به دوستان دیگر معرفی كردم و همه استقبال كردند. بعداً خودم را به آن جمع دعوت كردند و 17 بهمن ماه 1383 هم برای كتاب دوم دعوت شدم.
نامه: آلن تورن در سفری كه به ایران داشت، جنبش زنان در ایران را یك جنبش بعدی شناخته و گفته بود؛ این زنان هستند كه می دانند چه می خواهند و چه كار باید بكنند. نظر شما چیست؟
صنیعی: بله؛ 62% دختران در دانشگاه قبول می شوند، فارغ التحصیلان زن بیش تر از مردان هستند اما نباید انتظار داشت كه ناگهان همه مدیران زن باشند. این پروسه ناگهانی اتفاق نمی افتد، اما 20 سال دیگر زنان در صدر قدرت و مدیریت خواهند بود و 20 سال در تاریخ اجتماعی یك ملت، زمان درازی نیست.
اكنون زنان ما در حال پیشروی هستند، آن ها در جامعه مردسالار مبارزه می كنند، شكست می خورند، به زمین می افتند ولی دوباره بلند می شوند، اما به هر حال این زنان هستند كه هوشیارانه و قدم به قدم جلو می روند. همه امید من به حركت زنان در جامعه است.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1667]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن