واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: کيوان با سوءاستفاده از احساس تنهايي و دلتنگي هايم فريبم داد و کار به جايي رسيد که پس از چهار ماه ارتباط مخفيانه، او مرا در حالي رهايم کرد که باردار شده بودم و لحظه شماري مي کردم تا به خواستگاري ام بيايد اما خبري نشد و اين جوان هوسران حاضر نيست حتي به تلفنم جواب بدهد.
خراسان: زندگي قشنگي داشتيم و مادرم که الگوي مهر و عاطفه بود با محبت هايش براي من و پدرم آرامش خاصي فراهم مي کرد اما افسوس که او خيلي زود از اين دنيا رفت و روزي که لباس عزايش را به تن کردم ۱۳ سال بيشتر نداشتم.
بعد از مرگ مادر، پدرم مرا روي چشم هايش نگه داشت و تمام سعي و توان خودش را به کار بست تا ناراحتي و غمي در سينه نداشته باشم. او حتي بارها در برابر اصرار پدربزرگ و مادربزرگم براي ازدواج مجدد مي گفت: ديگر هيچ کس نمي تواند جاي همسر اولم را برايم پر کند و مي خواهم يادگار او را به خوبي بزرگ کنم.
دختر ۱۶ ساله در دايره اجتماعي کلانتري شهرک ناجاي مشهد افزود: من در سن ۱۵ سالگي با زن جواني که در همسايگي مان زندگي مي کرد آشنا شدم. او از شوهرش طلاق گرفته بود و با محبت هايش مرا شيفته خودش کرد تا جايي که به هم وابسته شديم و يک لحظه طاقت دوري اش را نداشتم.من از پدرم خواستم تا با زن همسايه ازدواج کند و بالاخره او را راضي کردم و آن ها طي مراسم ساده اي به عقد هم درآمدند.
شب عروسي پدرم آرام و بي صدا گريه کردم و در سکوت شبانه به روح مادرم که حس مي کردم همان نزديکي است گفتم اگرچه تو رفتي اما اعظم خانم مي تواند برايم مادري کند.
حدود چند ماه از ازدواج پدرم گذشت و نامادري ام چهره واقعي خودش را نشانم داد. او سکان کشتي زندگي مان را به دست گرفت و تا جايي که مي توانست پدرم را نسبت به من بدبين کرد.
ديگر از مهر و علاقه پدرم خبري نبود و او فقط گير مي داد و مي گفت: حق نداري از خانه بيرون بروي، به تلفن جواب بدهي و...!پدرم و اعظم خانم هر وقت ميهماني مي رفتند مرا همراه خود نمي بردند و از اين همه توهين و تحقير دلم داشت مي ترکيد، تا اين که پسر جواني سر راهم قرار گرفت.
کيوان با سوءاستفاده از احساس تنهايي و دلتنگي هايم فريبم داد و کار به جايي رسيد که پس از چهار ماه ارتباط مخفيانه، او مرا در حالي رهايم کرد که باردار شده بودم و لحظه شماري مي کردم تا به خواستگاري ام بيايد اما خبري نشد و اين جوان هوسران حاضر نيست حتي به تلفنم جواب بدهد.من موضوع را با نامادري ام مطرح کردم و مي خواستم ببينم چه خاکي مي توانم بر سرم بريزم که متاسفانه اعظم خانم با لبخندي مرموز موضوع را به پدرم گفت و به اين ترتيب بود که بابا مرا از خانه بيرون کرد.
به سراغ پسري که بدبختم کرده است رفتم و کمک خواستم، من با راهنمايي يکي از دوستان او سقط جنين کردم و از آن به بعد پسر مورد علاقه ام نيز خودش را کنار کشيد و گفت: اگر يک بار ديگر مزاحمش بشوم آمار مرا به افراد اراذل و اوباش خواهد داد تا خونم را بريزند و....
دختر نوجوان با آه و ناله در حالي که اشک مي ريخت گفت: از اين وضعيت خسته شده ام و از خودم بدم مي آيد. به اين جا آمده ام تا کمکم کنيد.ولي اي کاش پدرم در ازدواج مجدد خود به جاي اين که به حرف من گوش کند، با پدربزرگ و مادربزرگم مشورت مي کرد و من هم چنين اشتباه بزرگي مرتکب نمي شدم.واقعيت اين است که آدم بايد در هر شرايط و موقعيتي مواظب خودش باشد در غير اين صورت پشيمان و نادم خواهد شد و...!درخور يادآوري است با توجه به اين که دختر نوجوان از سوي خانواده اش طرد شده، با پيگيري کارشناس اجتماعي کلانتري شهرک ناجاي مشهد، به بهزيستي خراسان رضوي معرفي و تحقيقات لازم پرونده براي دستگيري پسر جوان و ديگر متهمان پرونده در ماجراي سقط جنين آغاز شده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]