واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: خرگوش باهوش و گرگ بد جنس
بهروز آقا خرگوش آروم سرشو از لونش درآورد. نگاهي به اطراف كرد و با احتياط شروع كرد به راه رفتن در ميان بوته هاي جنگلي. حتما مي پرسيد چرا خرگوش قصه ما اين همه احتياط مي كرد؟چند روزي بود كه يك گرگ بد سياه رنگ و گنده به بيشه كنار جنگل اومده بود و نه تنها حيوانات كوچك تر و ضعيف رو اذيت مي كرد بلكه حتي مرغ و خروس ها و گوسفندهاي آبادي كنار جنگل هم از دستش راحت نبودند. خرگوش قصه ما چند قدمي از لونه دور شده و به طرف درخت سيبي راه افتاد كه هميشه سيب هاش روي زمين مي ريخت و خرگوش و بچه هاش اون ها رو مي خوردند. تازه ترس و وحشت يادش رفته بود كه سايه سياهي كنار درخت ديد و با وحشت متوجه شد كه آقا گرگه درست زير درخت سيب خوابيده، با خودش گفت: اين گرگ نبايد اين جا باشد و بايد سرش رو از سر همه باز كنيم. با عجله به خونه برگشت و به بقيه خرگوش ها گفت: بايد يه كاري كنيم كه گرگه از اين جا بره.
خانم خرگوشه گفت: آخه چه طوري؟ آقا خرگوشه نقشه اي رو كه كشيده بود براي خانم خرگوشه تعريف كرد و قرار شد همگي طبق نقشه عمل كنند.گرگ بد و گنده قصه ما كه شكمش از حيووناي كوچولوي بيچاره پر شده بود به خواب عميقي فرو رفته بود و خرگوش ها شروع كردند به اجراي نقشه اي كه كشيده بودند و هنوز يك ساعتي نگذشته بود كه آقا گرگه با صداي وحشتناكي از خواب پريد و ديد چند نفر روستايي دور اون حلقه زدند و خودش هم در داخل تور محكمي اسير شده. بچه ها اگر گفتيد خرگوشه چكار كرده بود؟ آقا خرگوشه با يك سگ سياه و بزرگ و يك خروس زبر و زرنگ كه در روستاي كنار جنگل زندگي مي كرد دوست بود اون روز صبح خرگوش به ديدن آقا سگه رفت و به او گفت: اگه بتونيم به هم ديگه كمك كنيم و گرگ رو به دام بيندازيم، هم شما راحت مي شيد و هم همه حيوانات كوچك جنگل. سگ سياه گفت: باشه چه كار بايد بكنيم؟ آقا خرگوشه گفت: تو خروس رو به دهن بگير و فرار كن، گرگ در جنگل خوابه و حالاحالاها بيدار نمي شه و مردم ده كه تو رو با خروس ببينند، فكر مي كنن تو همون گرگ بد جنسي و تعقيبت مي كنن و تو هم بايد سعي كني خودتو برسوني به درخت سيبي كه گرگ زير اون خوابيده. بعدش هم كه معلومه چي مي شه! آقا سگه و خروس دم طلايي قصه ما قبول كردند كه به خرگوش كمك كنند و اين جوري شد كه مردم روستا كه به دنبال آقا سگه مي دويدند، فكر كردند اين همون گرگه كه دوباره يكي از خروس هاي دهكده رو گرفته و مي خواد بخوره.
سگ قصه ما دويد دويد و مواظب بود كه دهانشو خيلي خيلي محكم به هم فشار نده كه خروس دم طلايي ناراحت بشه و وقتي به زير درخت سيب رسيدند آقا سگه رفت و بي سر و صدا در جايي كه خرگوش ايستاده بود، پنهان شد.
مردم فكر كردند گرگه خروس رو خورده و حالا زير درخت خوابيده پس گرگ بد و گنده رو گرفتند و اون رو به باغ وحش شهري در همان نزديكي ها بردند و همه از دستش خلاص شدند.آقا خرگوشه هم به همه ياد داد كه با كمك گرفتن از فكرمون، حتي اگه ضعيف و كوچيك باشيم، مي تونيم مشكلات بزرگ رو حل كنيم.
سه شنبه 14 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 246]