محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826066755
نويسنده: محسن حيدري سير تحول گفتماني غرب ستيزي تا استكبار ستيزي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: محسن حيدري سير تحول گفتماني غرب ستيزي تا استكبار ستيزي
خبرگزاري فارس: گفتمان استكبار ستيزي امام خميني، تمامي گفتمان هاي ضد غربي دهه 50 را در خود حل كرد و فراتر از "محمدباقر صدر"، "مرتضي مطهري" و "علي شريعتي" قرار گرفت. اگر چه بايد اذعان نمود كه سه شخصيت ياد شده، از حيث نزديكي و دوري به تفكر امام در زمينه استكبار ستيزي در يك رتبه قرار نمي گيرند.
چكيده: بدين ترتيب، فراگفتمان امام خميني، تمامي گفتمان هاي ضد غرب و آمريكا ستيز دهه 50 را در خود حل كرد و فراتر از "محمدباقر صدر"، "مرتضي مطهري" و "علي شريعتي" قرار گرفت. اگر چه بايد اذعان نمود كه سه شخصيت ياد شده، از حيث نزديكي و دوري به تفكر امام در زمينه استكبار ستيزي در يك رتبه قرار نمي گيرند؛ اما هر سه در فراگفتمان فطري – انساني امام خميني، با يكديگر ملاقات مي كنند.
1-سيدجلال آل احمد
در جواني براي تحصيل علم ديني به نجف رفت. تحصيلات دانشگاهي اش را تا مقطع دكتراي ادبيات فارسي ادامه داد. اگر چه رساله دكتري او با عنوان "قصه هزار و يكشب" بي دفاع رها شد. شايد بدين دليل كه او دغدغه هاي مهم تري از گرفتن يك عنوان داشت. در سال 23 عضو حزب توده شد، ولي سه سال بعد به خاطر اختلاف با سياستهاي حزب، كناره گرفت. در جنبش ملي شدن صنعت نفت دوباره دست به فعاليت زد، ولي بعد از كودتاي بيست و هشت مرداد، وقتش را صرف معلمي، مترجمي، نويسندگي و مردم شناسي نمود. او بعدها با دكتر سيداحمد فرديد آشنا و از طريق او افكار هايدگر را دريافت نمود.
در سال 40 گزارشي را براي "شوراي هدف فرهنگ ايران" نوشت كه مورد مخالفت واقع شد و به ناچار سال بعد به صورتي ديگر و با عنوان "غربزدگي" به چاپ رسيد.
اين كتاب جريان مهمي را در انديشه و عمل جامعه آن روز به راه انداخت. با موضعي جهان سومي، شرقي، ايراني و اسلامي به غرب مي تاخت و در پي روشن كردن وضعيت تاريخي “شرق" در مقابل سلطه و هجمه "غرب استعمارگر" بود. در اين ميان، آل احمد موفق شد، حملات سنگيني را متوجه "ليبرال سرمايه داري صنعتي غرب" سازد و اين نقد را تا حد زيادي در ذهن و دل ايرانيان بگسترد.
اما خاستگاه نظري انتقادات او، چندان يك دست و مشخص نيست. او به همان اندازه كه از گفتمان ضد امپرياليستي ماركسيسم متأثر بود، اگزيستانسياليسم و عصيان گري سارتر را نيز مي پسنديد، مجذوب فلسفه تكنولوژي هايدگر هم بود و دغدغه بومي سازي هم داشت.
جدايي او از روشنفكران غيرمذهبي كه بعدها در پي گرايشات مذهبي او رخ داد، به ميزان بيشتري به اغتشاش نظري او در سال هاي انتهايي عمرش افزود و خاستگاه اعتراضات او را در هاله اي از ابهام فرو برد.
2-دكتر علي شريعتي
از بزرگترين سخنوران و انديشمندان غيرروحاني كه طنين صداي او و افسون كلان او تا سال ها در ذهن مردمان و به ويژه جوانان اين سرزمين خواهد ماند.
او برخلاف آل احمد، دوران كودكي مطالعات ديني خود را در كنار پدرش محمدتقي شريعتي، كه از سخنوران مذهبي مشهد بود، آغاز كرد.
ليسانس زبان و ادبيات فارسي را از دانشگاه مشهد گرفت. در سوربن پاريس، از رساله دكتري خود كه ترجمه و حاشيه نويسي يك متن فارسي قرون ميانه بود با نام "فضائل البلخ" دفاع كرد.
در پاريس به طور جدي به مطالعات جامعه شناسي پرداخت. با افكار "فرانتس فانون"، روژه گارودي (ايدئولوگ حزب كمونيست فرانسه كه بعد مسلمان شد) و ... آشنا شد، طوري كه هنگام بازگشت در اذهان به عنوان يك جامعه شناس شناخته شد.
اگر بتوان گفت آل احمد موفق به طرح مسئله شده بود، بايد گفت شريعتي براي حل اين مسئله كوشش بسيار كرد. او براي حل مسئله غرب زدگي، "بازگشت به خويشتن" را مطرح كرد و در اين راستا بود كه طرح مسئله اليناسيون يا از خودبيگانگي پرداخت و با ذوقي فلسفي – جامعه شناختي و با استفاده از دستاوردهاي نظري مكاتب مختلف، چهار عامل اصلي اليناسيون را مورد حمله قرار داد.
خويشتن، طبيعت، جامعه و تاريخ چهار زندان بزرگ بشريت بودند كه شريعتي كوشيد تا انسان مبارز جهان سومي شرقي ايراني مسلمان شيعه را از آن برهاند و در نسبت با همين بينش بود كه با "امپرياليسم" به عنوان بزرگترين مايه "از خودبيگانگي" و مانع بزرگ "بازگشت به خويشتن" مواجه شد و سعي كرد تا آن را از پاي در آورد.
اين چنين، "شناخت و مبارزه با امپرياليسم" يكي از مولفه هاي گفتمان، بازگشت به خويش شريعتي شد. امپرياليسمي كه كشورهاي اسلامي، جهان سومي و شرقي از جمله ايران را مورد تهديد، هجمه و سلطه قرار داده بود.
او كوشيد تا گفتمان "بازگشت به خويش" را از معادل هاي ناسيوناليستي، فاشيستي، زباني و ... جدا سازد و "اسلامي" معرفي كند.
اما اگر اين را بپذيريم بايد اذعان كنيم كه نتوانست به خوبي اين مسير را طي كند. او شناخت دقيقي از فلسفه اسلامي نداشت و آشنايي اش يك آشنايي بيروني، ساده شده و معطوف به عمل بود. او در شناخت "انسان"، "جامعه، و "تاريخ" از نگاه اسلام، حجيت هاي شرعي را چندان مورد توجه قرار نمي داد و از آفات انديشه ورزي پرهيز نمي كرد.
همين امر موجب مبهم ماندن خاستگاه نظري انتقادات او به غرب و مباني ضد امپرياليستي شد. تا حدود زيادي اين خاستگاه متكي به يك تقدير اسلامي از ماترياليسم ديالكتيك بود.
او در تبيين علل به وجود آورنده "امپيرياليزم" از اصل تكامل ابزار توليد بهره مي جست و در ارائه افقي براي مبارزه نيز منطقي پيش گويانه مبتني بر اصل ديالكتيك داشت.
مطالعه وسيع او در مكاتب غربي و كوشش بسيارش براي يافتن راه حلي براي مشكل تاريخي ما، باعث شد تا از هر نسخه موجود به قدر حاجت، بهره گيرد.
مثلا او بزرگترين سخنور و دانشور ايراني است كه مستقل از طيف هايدگري ها به انتقاد از غرب پرداخت. شايد بتوان گفت او اولين كسي است كه انتقادات مكتب فرانكفورت و هايدگر را با هم در آميخت و اين چنين نقدي را در بين قشر وسيعي از جوانان گسترش داد.
نقش شريعتي در شكل گيري گفتمان ضد غرب و ضد آمريكا در دهه 50 نقش برجسته و انكارناپذيري است. او مورد توجه نسل جوان بود و حوزه تأثيرگذاري او بسيار وسيع. اين تأثير را مثلا مي توان در جريان تسخير سفارت آمريكا ديد. وقتي كه تنها عكس او را دانشجويان خط امام در كنار عكس امام نصب كردند.
علاوه بر آن، نويسندگان ديگري نيز از گفتمان ضد غرب او تأثير پذيرفتند و اين تأثير تا ميانه دهه 60 و شروع نقدهاي دكتر سروش، بسيار مشهود بود.
در اين ميان ادعاي كساني كه نقش دكتر فرديد را در روند شكل گيري انقلاب مهم جلوه مي دهند، بسيار جالب است! چون وي هيچ نقش جدي در شكل گيري گفتمان ضد غرب در دهه 50 نداشته است و اساسا نقش اجتماعي او در تاريخ تفكر ايرانيان، از دهه 60 و منازعه دكتر اردكاني و سروش آغاز شده است.
از دو كتاب "غربزدگي" آل احمد و "آسيا در برابر غرب" داريوش شايگان، كه بگذريم، ردپايي از احمد فرديد در دهه چهل و پنجاه نمي توان يافت.
از جمله نقدهاي علمي و منصفانه اي كه بر تفكر دكتر شريعتي به طور غيرمستقيم وارد شد، تبيين هايي بود كه در كتابهاي "قيام و انقلاب مهدي" و "جامعه و تاريخ" ارائه شد.
3-آيت الله مطهري
او در زمانه اي به نقد "ماترياليسم ديالكتيك" پرداخت كه چونان بتي بر فراز دهه هاي مياني قرن بيستم ايستاده بود! اگر مي خواستي تحت سلطه آمريكا و انگليس و فرانسه نباشي، بالاجبار بايد از اين بت كمك مي خواستي ، تا بتواني يك فضاي گفتماني ضد امپرياليستي را خلق كني و براي رهايي از سلطه آمريكا و بلوك غرب بكوشي.
مطهري در كتاب "قيام و انقلاب مهدي" با مطرح كردن بينش انساني يا فطري در تقابل با بينش ابزاري يا مادي در مورد تاريخ، بنيان هاي نظري ماترياليسم ديالكتيك را نقد كرد. او ادعا كرد "تنها از نظر اين بينش است كه خود در انسان مفهوم پيدا مي كند ، خودبيگانگي و متقابلا مسخ و خودبيگانگي مفهوم و معني پيدا مي كند." (قيام و انقلاب مهدي – ص 36)
بدين ترتيب مي توان گفت: اولين كسي كه در ايران كوشيد تا تبيين مفهومي از "خودبيگانگي" را به روشني جداي از مباني ماترياليسم ديالكتيك به انجام رساند، مرتضي مطهري بود. او كوشيد تا مبارز باشد و در عين حال منطق ماركس را نپذيرد و يك منطق فطري – انساني را پايه تئوريك مبارزه قرار دهد.
او حتي يك بار از واژه "امپرياليسم" در آثار و سخنان خود استفاده نكرد، و مبارزه را بدون اتكا به اين مفهوم دنبال كرد.
اگر چه مطهري از اين رو كه نتوانست يا نكوشيد جاي گزيني براي گفتمان "آنتي امپرياليستي" دهه 50 ايران خلق و ارائه كند، مستحق نقد و انتقاد است، اما گامي كه او برداشت، يك گام بزرگ در راه استقلال فكري نهضت بود. چيزي كه بعدها در ماه هاي نخستين انقلاب، بر ضرورت آن تأكيد مي كرد.
اشكالي كه در اين ميان به مطهري وارد است اين است كه چرا او با چنين پشتوانه تئوريك قوي، نتوانست نقبي به مولفه هاي قرآني "گفتمان استكبار ستيزي" بزند و آن را به عنوان جايگزيني براي گفتمان ضد امپرياليستي رايج، مطرح نمايد.
بايد توجه كه پرهيز مطهري از به كار بردن واژه امپرياليسم، موجب نشد كه او واژه استكبار را در آثار و سخنان خود به كار برد. او هيچ يك از اين دو واژه را به كار نمي برد.
البته بايد گفت كه او اساسا در خلق مفاهيم و واژه هاي تازه، بسيار دقيق و تا حدي محافظه كار بود. او به شدت مي كوشيد تا در عين ارائه تصويري اجتماعي و متعهد از اسلام، دچار خلط مباني اسلامي و ديگر مكاتب نشود، و همين "تقوا"ي او، از حرارت و جاذبه فكري اش در جامعه عمل زده دهه 50 مي كاست.
دهه 50، زمانه مطهري نبود، اگر چه او بسيار كوشيد تا با زمانه اش سخن بگويد، شايد دهه هشتاد، دهه مطهري باشد.
4-آيت الله صدر
او، با تسلط شگفت انگيزي كه بر فلسفه اسلامي و غرب (به ويژه هگل و ماركس) داشت، وقتي كه وارد بحثي مي شد، كاري در حد يك معجزه انجام مي داد.
او به مباني نظري ماترياليسم ديالكتيك نقدهاي جدي فلسفي وارد كرد. منطق او در "فلسفتنا" و "سنت هاي تاريخي در قرآن" تا حد زيادي به منطق نقادانه مرتضي مطهري شباهت داشت.
او هم به جاي محوريت ماده و توجه به ابزار توليد، فطرت را مورد توجه قرار داد و كوشيد تا "خود" و "از خودبيگانگي" را با تكيه بر اين اصل اسلامي تبيين كند. بدين ترتيب در دامي كه برخي متفكرين اسلامي در آن افتاده بودند، نيفتاد.
اگر چه نقدهاي او بر ماترياليسم ديالكتيك و تكيه و تأكيد او بر "فطرت" و "بينش فطري" او شباهت هاي او به مرتضي مطهري است اما او تفاوت هايي نيز دارد.
مهم ترين تفاوت محمدباقر صدر با مرتضي مطهري كه دقيقا مايه برتري او و علت جذب گسترده جوانان مبارز به كتاب هاي اوست، اين است كه فلسفه تاريخ صدر انقلابي تر مي نمود.
مثلا بايد گفت شهيد مطهري حتي از به كار بردن صفت "انقلابي" در مورد اسلام يا فكر اسلامي پرهيز كرد و "اسلام انقلابي" را چندان نپسنديد ، اما صدر دليلي نمي ديد كه چنين رويكردي داشته باشد.
او در عين حفظ اصالت ها، لحني پرشور و نثري انقلابي و رويكردي مستقيما مبارزاتي داشت. همين امر موجب شده بود تا بسياري از جوانان مسلمان پرشور و انقلابي ايران، در بحبوحه دهه 50، خواندن آثار او را بر مطهري ترجيح دهند.
در يك كلام مي توان گفت، كسي با خواندن "فلسفه تاريخ" مطهري انقلابي نمي شود، اگر چه اسلامي و التفاط گريز مي شود.
اما پرداخت صدر به فلسفه تاريخ، بسيار پرشورتر، انقلابي تر، مسئوليت زا و نشاط بخش است. جواني كه كتاب او را مي خواند به طور همزمان رويكرد التقاط گرايانه و اسلام گرايانه را در كتاب مي يابد. اگر چه شايد رسالت نخست را به خوبي و كمال مطهري به انجام نرسانده باشد.
او بيشترين كاركردهاي مثبت علي شريعتي و مرتضي مطهري؛ يعني انقلابي گري و اسلام گروي را در خود جمع كرده بود.
محمدباقر صدر، بي شك ستاره اي بود كه در آسمان تيره قرن بيستم درخشيد، و چه زود و به ناحق خاموش شد.
5-امام خميني(ره)
سيد روح الله مصطفوي در خمين زاده شد. از نوجواني به تحصيل علوم ديني پرداخت و بعدها به تخصص در زمينه كلام، عرفان و فلسفه اسلامي، فقه و اصول شيعي رسيد.
از نزديك به استبداد ستيزي و اسلام خواهي آيت الله مدرس آشنا بود و در دهه بيست، تجربه سياسي آيت الله كاشاني را در ملي شدن صنعت نفت، زير نظر داشت.
او از حوادث دهه هاي 20 و 30 درس هاي بزرگي آموخت كه همه اين تجربه ها را در خدمت خلق نهضتي كه خود رهبري اش را بر عهده گرفت.
امام پيش از رهبر نهضت، يك فيلسوف بود. اولين كسي كه در قرن بيستم درس عمومي فلسفه اسلامي را با تدريس "اسفار" احيا كرد.
او تمامي تنگناهاي نظري "تئوري پردازي" را مي شناخت و از فلسفه غرب نيز در حد استدلال هاي ايرانيان شيفته غرب آشنايي داشت. امام خميني هيچ گاه سعي نكرد يك كتاب "فلسفه تاريخ" بنويسد يا رساله اي در نقد ماترياليسم ديالكتيك منتشر كند.
او سعي مي كرد ضمن آنكه اصالت هاي اسلامي را در خاستگاه نظري انتقادهايش در نظر بگيرد، به گونه اي سخن بگويد كه نه به عنوان يك ايدئولوگ به عنوان يك رهبر مطرح شود. او مي ديد كه ايدئولوگ هاي زيادي وجود دارند كه در پي تدوين و تبليغ ايدئولوژي اسلامي هستند. او مي خواست و مي بايست رهبر باشد. آنچه در اين راه، لازم بود، نه تدوين يك ايدئولوژي مشخص بلكه "شكل دهي يك فضاي گفتماني" بود. چنين گفتماني مي توانست به جاي تئوري بنشيند، و علاوه بر آن نقش ايدئولوژي را نيز ايفا كند.
امام خميني حتي از اين مرز هم گذشت. او موفق به شكل دهي يك گفتمان و يك فراگفتمان شد. در واقع فضايي خلق شد كه تار و پود جديدي داشت. و از حيث فضاي گفتاري، نوشتاري و رفتاري بوي و رنگ خاص خودش را داشت.
اين فراگفتمان، دقايق و ظرايف ديگر گفتمان ها را در خود حل مي كرد و با مفاهيم و معاني قوي تر و بديع تر بازتاب مي داد.
در همين راستا، امام خميني مي كوشيد تا فراتر از "ايدئولوژي" بايستد و هدايت را در عرصه "گفتمان" دنبال كند. اين رويكرد به ويژه از سال 48 و ارائه نظريه حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه قابل پيگيري و شناخت است. البته اين رويكرد را ملموس تر مي توان از نيمه سال 56 ديد. وقتي كه گروه ها امام را به دلخواه يا به خواست مردم به عنوان رهبر پذيرا شدند.
امام كوشيد تا با بهره گيري از مفاهيم دوگانه "استكبار و استضعاف" يا "مستكبرين و مستضعفين" فضاي گفتماني انقلاب را هدايت كند. (صحيفه نور، ج 5، ص 108-ج 6، صص 30 و 108-ج8، ص 117-ج 11، ص 262)
قرار دادن استضعاف و استكبار كه هر دو درون مايه قرآني دارند، زمينه ساز اعطاي ابعاد سياسي اجتماعي به مفاهيمي بود كه بيش از اين صرفا داراي ابعاد روان شناختي و فردي بودند. اين موقعيتي بود كه پيش از اين نصيب كسي نشده بود.
او با رويكردي قرآني – انساني كوشيد تا به واژه ها معاني اعلاي انساني و روحي ببخشد. ابداع واژه هاي نوين و مفاهيم جديد يا ارائه معاني متحول از واژه هاي متداول يا افزودن قيد و صفت به واژگان جا افتاده و مستعمل، كارهايي بود كه براي هدايت اين فضاي گفتماني صورت مي داد. مفهوم بخشي انقلابي به دو واژه "استكبار و استضعاف " شايد كار بزرگ امام خميني بود، كه موفقيتي فراتر از حد تصور در پي داشت.
نتيجه اين كار تحت الشعاع قرار گرفتن گفتمان "آنتي امپرياليستي" سوسياليست ها بود. در واقع اگر گفتمان رهايي بخش سوسياليستي، پرولتاريا مطرح مي شود، در گفتمان امام مفهوم مستضعفين مطرح مي شود، كه ابعاد فطري – انساني دارد و در عين پرهيز از مادي گرايي و نگرش ديالكتيكي، كاركرد پرخاش گرانه، حق جويانه و انقلابي دارد.
در گفتمان امام، جنگ ما يك جنگ طبقاتي نيست، بلكه جنگ فقر و غنا است. در اينجا فقر و غنا در مقابل يكديگر، معنا مي شوند، و استغنا، از آنجا كه موجب طغيان در برابر حق تعالي مي گردد، مذموم است (كلا ان الانسان ليطغي، ان راه استغني).
گفتمان استكبار ستيزي امام خاستگاهي فطري – انساني و معنايي قرآني دارد و در عين حال كاركردي مبارزاتي و انقلابي.
اگر در گفتمان رهايي بخش سوسياليستي، مفهوم امپرياليست مطرح مي شود، در گفتمان فطري – انساني امام خميني، مفهوم استكبار ارائه مي گردد و پيدايش استكبار به عكس امپرياليسم، نتيجه جبر سير خطي تاريخ و تكامل ابزار توليد و مرحله نهايي از سلطه جويي كاپيتاليسمي است.
استكبار ريشه در روان آدمي دارد و نتيجه استغنا در برابر حق است و طغيان ناشي از اين استغنا است كه موجب استعلاء في الارض و استكبار مي گردد. چنان كه فرعون دچار اين عارضه گشت، اگر چه به رغم ادعاي ماركس، سير خطي تاريخ به اختراع ماشين نرسيده بود و اثري از تكامل نهايي ابزار توليد نبود..
بدين ترتيب، امام خميني موفق به هدايت و شكل دهي فضاي گفتماني انقلاب اسلامي، در راستاي مبارزه با آمريكا به عنوان سمبل استكبار شد.
به گونه اي كه يك منطق فطري انساني، خاستگاه اين مبارزه قرار گرفت و مباني قرآني را مورد توجه عملي قرار داد.
بدين ترتيب، فراگفتمان امام خميني، تمامي گفتمان هاي ضد غرب و آمريكا ستيز دهه 50 را در خود حل كرد و فراتر از "محمدباقر صدر"، "مرتضي مطهري" و "علي شريعتي" قرار گرفت. اگر چه بايد اذعان نمود كه سه شخصيت ياد شده، از حيث نزديكي و دوري به تفكر امام در زمينه استكبار ستيزي در يك رتبه قرار نمي گيرند؛ اما هر سه در فراگفتمان فطري – انساني امام خميني، با يكديگر ملاقات مي كنند.
در اين ميان مرتضي مطهري اگر چه در مباني فكري، انسان شناختي يا هستي شناختي رتبه اول نزديكي به امام را دارد؛ ولي از حيث گفتماني در رتبه سوم قرار مي گيرد.
علي شريعتي اگر چه در مباني فكري اعم از هستي و انسان شناسي در اين ميان دورترين شخص نسبت به مباني امام است، اما از حيث شباهت گفتماني در رتبه اول قرار مي گيرد.
در اين ميان موضع محمدباقر صدر ستودني است. چه او در موازنه شور و شعور نزديك ترين موقف را نسبت به امام دارد؛ گر چه از او تا امام راهي دراز است؛ و او خود به اين مسئله آگاه بود.
شايد از همين رو بود كه مي گفت: "ذوبوا في الخميني كما ذاب في الاسلام".
..........................................................................................................
منبع: مركز اسناد انقلاب اسلامي
انتهاي پيام/
دوشنبه 13 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 313]
-
گوناگون
پربازدیدترینها