واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نوشتار ذيل، آن گونه كه خوانندگان ملاحظه خواهند كرد، مسئله خيروشر را با حضور دو نماينده از آيين بودا و مسيحيت به بحث مى گذارد. از آنجا كه فضاى حاكم بر گفتگو در برخى از موارد، جنبه تبليغى و ارزشداورانه به خود مى گيرد، عدم حضور نماينده اى از اسلام باعث مى شود كه اشكالات و ايرادهاى نسبت داده شده به اين آيين، بى جواب بماند. نقدونظر بنا بر رويّه خود، چيزى از متن گفتگو نكاسته، اما چشم به راه نظرات و پاسخهاى عالمانه اصحاب نظر است.
آميزه خير و شر
ايكدا: دانشوران چينيِ پيرو كنفوسيوس، يعنى منسيوس و شون دزو، دو آموزه متضاد درباره طبع آدمى را شرح داده اند: اولى به مفهوم خير آغازين معتقد بود، و دومى به مفهوم شرّ آغازين. اين دو مفهوم را در غرب هم مى توان يافت. مفهوم مسيحى (گناه اوليه) به آموزه شرّ فطرى نزديك است. در مقايسه، عقيده روسو درباره وحشى نجيب نشان دهنده چيزى است كه به آموزه خير فطرى شباهت دارد. طرفداران نظريه شرّ آغازين عقيده دارند كه نيرويى بيرونى بر انسان نظارت مى كند، در حالى كه هواداران انديشه خير آغازين چنين نظارتى را نفى مى كنند و همه مسئوليت را به طبع آدمى نسبت مى دهند. به عقيده من طبع انسان نه نيك است نه بد، بلكه از هر دو بهره اى دارد.
توين بى: من هم موافقم كه طبع آدمى در اصل و به طور ذاتى، نه نيك است و نه بد. اما به طور بالقوه، هم نيك است و هم بد؛ و سرشت انسان، در هر نمونه اى كه مشاهده مى كنيم، تركيبى از هر دو است. نسبتها فرق مى كنند، اما به طور معمول در طبع انسان تا اندازه اى هم خير وجود دارد و هم شر. شايد در عالم واقع، هرگز انسانى نبوده باشد كه يكسره نيك يا يكسره بد باشد.
ايكدا: آيين بودا تعليم مى دهد كه همه زندگان ـ از جمله بودا، كه از شريف ترين سرشت ممكن برخوردار است ـ هم طبع نيك دارند و هم طبع بد. از آنجا كه زندگى انسان شامل خير و شر، هردو، مى شود، پس لازم است كه رشد نامحدود جنبه هاى نيكِ طبعِ آدمى را تحريك و تقويت كنيم و براى مهار جنبه هاى بد آن بكوشيم. اما بايد به سرعت اضافه كنم كه فشارهاى اجتماعى اين جنبه هاى بد را مهار نخواهند كرد. تنها از راه درونِ وجود فرد انسانى مى توان به اين هدف رسيد.
توين بى: به نظر من، اين تركيب خير و شرّى كه در طبع آدمى است نتيجه رابطه ميان يك موجود زنده و جهان هستى است. هر موجود زنده اى از بقيه جهان هستى تا حدودى جدا و مستقل است، اما تا حدودى هم وابسته و متصل به آن است. اين رابطه به آدمى اختيار مى دهد كه شيوه هاى نگرش و رفتارش را انتخاب كند.
انسان ممكن است سعى كند كه بر بقيه جهان هستى مسلط شود و از آن بهره بگيرد؛ يعنى خودش را مركز همه عالَم و هدف غايى وجود بداند. تا موقعى كه موجود انسانى از اين هوس حرص آلود پيروى مى كند، كردارش شرارت آميز خواهد بود. اما شايد هم رفتارش غير از اين باشد، يعنى بكوشد كه خودش را وقف عالم هستى كند و در خدمت مصالح آن باشد نه در پى منافع خودش. تا زمانى كه او از اين تمايل مهرآميز پيروى مى كند، كردارش شايسته و نيكو خواهد بود. تجربه اى كه هريك از ما درباره خود و ديگران داريم نشان دهنده مبارزه اى هميشگى ميان اين دو انگيزه در هر موجود انسانى است. اين مبارزه در طليعه خودآگاهى شروع مى شود و فقط با كهولت يا مرگ به پايان مى رسد.
ايكدا: پرهيزكارى، تهذيب اخلاق، و دين ابزارهاى هدايت و نظارتى هستند كه با استفاده از آنها مى توان تمايل مهرآميز را در اعماق پيچيده قلب انسان بر حرص و طمع پيروز كرد. اما اجازه دهيد كه اين موضوع را با بحث درباره چند مسئله ملموس تر توضيح دهم.
وقتى كه هر كسى مى داند كه قتل و جنايت كار بدى است، چرا عده اى دست به اين كار مى زنند؟ براى آن كه اين پرسش ساده اما در عين حال، بسيار تفكرانگيز را در سطح كلى ترى مطرح كنيم، مى توان اين طور سؤال كرد: از آنجا كه اعمال غير اخلاقى را همه مردم به عنوان كار خطا محكوم مى كنند، پس چرا مردم در ارتكاب آنها اصرار مى ورزند؟ اكثر مردم، در هنگام جوانى، از طريق تحصيلات رسمى، نظم و ترتيب والدين، و مطالعه كتاب، مقدارى معلومات درباره اصول اخلاقى كسب مى كنند. اما به هيچ وجه معلوم نيست كه اين معلومات به صورت معيارى براى كردار و رفتار درآيند. در واقع، گاهى پيش مى آيد كه رفتار مردم كاملاً مغاير با تربيت اخلاقى آنهاست. دليلش هم اين است كه تأثير عواطف در اعمال انسان همان قدر قوى است كه تأثير عقل ـ و شايد هم قوى تر از تأثير عقل. در نتيجه، عواطف مى توانند از دانش نظرى، كه به عقل وابسته است، پيش افتند و آن را سركوب كنند. خود دوستى پايه و مبناى عواطف است، كه آدمى را از اجراى عملى كه مى داند خوب است باز مى دارد و او را به ارتكاب عملى كه مى داند بد است وامى دارد. دامنه اين خود دوستى ممكن است به قدرى گسترده شود كه خانواده، هموطنان، ملت و نژاد را هم در برگيرد.
توين بى: منبع نيروى روانيِ موجود زنده انسانى، و بنابراين منبع نيروى عالى معنوى او، به عقيده من، واقعيت معنوى غايى است. نيرويى كه از اين منبع حاصل مى شود از طريق زندگيِ جداگانه نفس فرد جريان پيدا مى كند و مى تواند با هدايت اين نفس، به هدفهاى خير يا شر معطوف شود. در اين مورد، منظور ما از (خير) و (شر) آن چيزى است كه براى همنوعانِ اين موجود زنده خاص، براى مخلوقات زنده غير انسانى، و به طور كلى براى جهان هستى، خير و شر به شمار مى رود.
گرايش طبيعى نفس اين است كه سعى كند بر بقيه جهان هستى مسلط شود و از آن بهره بردارى كند. و يا برعكس، نفس مى تواند خودش را وقف مردم و چيزهاى ديگر كند؛ اما اين غير دوستى و از خود گذشتگى، برخلاف خودخواهى، نوعى شاهكار است.
ايكدا: قبل از آن كه حس اخلاقى را بتوان با زبان عمل بيان كرد، بايد زمام نفس را به دست گرفت. مقررات اجتماعى مى توانند تأثير بسيار محدودى داشته باشند، و اين نكته از اينجا آشكار مى شود كه اگرچه همه كشورها حداكثر مجازات را براى قتل برقرار كرده اند، با اين حال اقدام به آدم كشى همچنان ادامه دارد.
توين بى: تنها از راه انضباط فردى، چيرگى بر خود، انكار نفس، و در صورت ضرورت، با ايثار و از خود گذشتگى مى توان به مقام غير دوستى رسيد. دست زدن به اعمال شرارت آميز، به رغم فريادهاى مخالفى كه از جانب وجدان برمى آيد، كار آسانى است. خاموش كردن كامل شعله هاى هوس شايد جز با نابود كردن خود امكان پذير نباشد، و هدايت كردن تمايلات به راهى كاملاً عاشقانه و فداكارانه بسيار دشوار است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]